۱۳۹۶/۰۸/۰۸

اقتصاد ایران در چنگال مافیای سپاه (۲)

 گفتنی است که نهادهای موازی از همان اوایل انقلاب با مصادره‌ی دارایی‌های «بنیاد پهلوی» و سرمایه‌داران بخش‌های مالی و صنعتی نظام پیشین ایجاد شدند. خمینی این دارایی‌ها را به چشم «غنایم جنگی» و در خدمت مطامع اسلامگرایانه‌ی خود می‌نگریست. به همین دلیل، دارایی‌های نهادهایی چون بنیاد مستضعفان و جانبازان و بنیادهای مشابه، از آغاز زیر نظر دولت نبودند، بلکه مستقیم توسط «بیت امام» و تشکیلات وابسته به آن اداره می‌شدند. یکی از ویژگی‌های این نهادهای موازی از همان آغاز این بود که مالیات نمی‌پرداختند و دولت بر فعالیت‌های اقتصادی آنها نظارت و کنترلی نداشت. فعالیت‌های اقتصادی سپاه نیز بر همین روال است و امروز سپاه پاسداران حتی در کنار دولت به دومین متولی نفت و گاز کشور تبدیل شده و خود عملا «دولتی در دولت» است. به عبارت روشن‌تر، سپاه عملا در حال «بلعیدن» تدریجی دولت است تا بطور واقعی جای آن را بگیرد!

وضعیت کنونی به بی‌سالاری در اقتصاد ایران انجامیده است و به خصوصی‌سازی به معنای واقعی کلمه هیچ ارتباطی ندارد. به گفته‌ی کارشناسان اقتصادی، اگر در دوره‌ی ریاست‌جمهوری رفسنجانی حدود ۷ درصد و در دوره‌ی ریاست جمهوری خاتمی حدود ۴ درصد بخش دولتی به نهادهای موازی منتقل شده، همین روند در دوره‌ی احمدی‌نژاد به ۸۹ درصد رسیده است. اما برای خصوصی‌سازی واقعی نخست باید به مالکیت نهادهای موازی شبه‌دولتی بر اقتصاد کشور پایان داد و امکانات رقابت آزاد را بدون ابزارهای فشار و ارعاب توسط این نهادها فراهم ساخت. خود این کار مستلزم شفاف‌سازی است و باید دانست که درآمدها و دارایی‌های واقعی سپاه چقدر است و آیا بنگاه‌های آن سودآور هستند و مالیات می‌پردازند یا خیر؟ اما در ایران چه کسی جرأت دارد از سپاه بازخواست کند؟ گفته می‌شود که کلیه‌ی درآمدهای قرارگاه خاتم‌الانبیا و گردش مالی و سود ناشی از اجرای پروژه‌ها صرفا زیر نظر «بیت‌ رهبری» و خارج از نظارت نهادهای قانونی مالیاتی و حساب‌رسی قرار دارد و سپاه سالی یک بار به «بیت رهبری» گزارش می‌دهد. اما هیچ کس نمی‌داند این حساب و کتاب چگونه است و فرضا آیا کنترلی توسط مجلس بر آن صورت می‌گیرد یا خیر. در واقع «بیت رهبری» و «برادران سپاه» که به الیگارشی قدرت در ایران تبدیل شده‌اند، عملا خودشان می‌برند و خودشان می‌دوزند!

برخی محافل نزدیک به سپاه که خود از فعالیت‌های آن سود می‌برند، گاهی با ژست‌های دلسوزانه و «عملگرایانه» می‌کوشند چنین القا کنند که فعالیت اقتصادی اشکالی ندارد و مهم نیست چه کسی آن را انجام می‌دهد و حالا که سپاه دارد این کار را می‌کند نباید مانع شد، چون این نهاد امکانات و پرسنل در اختیار دارد. اما این ‌استدلال سست و فاسدی است. واقعیت این است که فعالیت‌های اقتصادی سپاه با فعالیت اقتصادی مانند آن چه ما در اقتصاد بازار آزاد در جهان می‌شناسیم ارتباطی ندارد. سپاه شبکه‌ای مافیایی و مانند شترمرغی است که نه حاضر است بپرد و نه بار ببرد! این نهاد با توجه به پشتوانه‌ی قدرت نظامی و امنیتی و نفوذ در دستگاه‌های دولتی، از همه گونه امتیازات برای از میدان به در کردن رقبای اقتصادی خود برخوردار است و حتی با نفوذ از طریق ایادی خود در مجلس شورای اسلامی، قوانین را در خدمت منافع مالی و موقعیت سپاهیان تصویب و رقیبان را از صحنه حذف می‌کند. برای نمونه از آنجا که بسیاری از پروژه‌های صنعتی ایران با توجه به امکانات سپاه در چارچوب صنایع نظامی و در انحصار سپاه انجام می‌گیرد، سپاه از ورود بخش خصوصی به صنایع پیشرفته جلوگیری می‌کند. اما همزمان زیان بنگاه‌های وابسته به سپاه تابع نظم و قوانین بازار آزاد نیست و کسی اجازه‌ی مواخذه یا انحلال آنها را ندارد و تازه این دسته از بنگاه‌های زیان‌آور کماکان از سوبسیدهای دولتی استفاده می‌کنند!

افزون بر آن، قرارگاه خاتم‌الانبیا و مجتمع قرب، از طریق مناسبات قدرت نه تنها به سرمایه‌های کلان و ارز موجود در بانک‌های دولتی دسترسی دارند، بلکه بر خلاف دیگر مؤسسات اقتصادی از پرداخت مالیات به دولت سر باز می‌زنند. این عوامل به تضعیف بخش خصوصی می‌انجامد. از بین رفتن قدرت رقابت آزاد نیز با کاهش کیفیت پروژه‌های ملی، استفاده از تکنولوژی کهنه، حذف مشاوران و ناظران فنی همراه است و نهایتا به شکل‌گیری منابع فاسد اقتصادی و انباشت نامشروع ثروت می‌انجامد. در واقع می‌توان گفت که بخش خصوصی اقتصاد ایران برای فعالیت اقتصادی خود با رقیبی روبروست که هم از اهرم‌های قدرت دولتی برخوردار است و هم سلاح دارد! معنای این سخت این است که رقابت آزاد اقتصادی در ایران بی‌معناست و بخش خصوصی در بهترین حالت فقط می‌تواند به زائده‌ای از سپاه تبدیل شود.

یکی دیگر از عرصه‌های درآمدزایی و به عبارت درست‌تر چپاول اقتصادی سپاه، از طریق آن چیزی صورت می‌گیرد که به آن «اقتصاد سایه» می‌گویند و شامل وارد کردن کالاهای قاچاق است. سپاه بدین‌منظور چندین فرودگاه و اسکله را در اختیار دارد که بر آنها هیچ کنترل گمرکی وجود ندارد. هر سال میلیاردها دلار کالاهای گوناگون از این طریق وارد کشور می‌شود و به فروش می‌رسد. بیهوده نیست که نام دیگر سپاه پاسداران را «برادران قاچاقچی» گذاشته‌اند.

کارشناسان اقتصادی هشدار می‌دهند که سپاه پاسداران با سوء‌استفاده از این راه‌های غیرمجاز از دو راه به اقتصاد ایران آسیب می‌زند: نخست از طریق نابود کردن تولیدات ملی و دیگر از طریق محروم کردن خزانه‌ی دولت از درآمدهای ناشی از وصول عوارض گمرکی. متاسفانه باید گفت که اقتصاد ایران به میدان تاخت و تاز راهزنانی به نام سپاه تبدیل شده که هیچ رحم و انصافی ندارند و تا همه چیز را به تاراج نبرند، دست نخواهند کشید!

شهاب شباهنگ

اقتصاد ایران در چنگال مافیای سپاه (۱)

 موضوع چنگ‌اندازی سپاه پاسداران بر اقتصاد ایران تازگی ندارد، اگر چه ارزیابی جایگاه واقعی این نهاد در فعالیت‌های اقتصادی، به دلیل عدم شفافیت آن کار آسانی نیست. برخی از کارشناسان اقتصادی معتقدند که هم‌اکنون بیش از ۶۰ درصد اقتصاد کلان کشور تحت تسلط سپاه است و برخی این میزان را حتی بسیار بیشتر ارزیابی می‌کنند. اما یک چیز مسلم است و آن اینکه فعالیت‌های اقتصادی سپاه هر روز گسترده‌تر و نفوذ آن در حیات اقتصادی ایران بیشترتر می‌شود و این نهاد با پشتوانه‌ا‌ی از زور نظامی و ارعاب امنیتی و با استفاده از یک شبکه پیچیده‌ی ‌مافیایی، جایگاه خود را در فعالیت‌های اقتصادی ایران بی‌رقیب و عرصه را بر بخش خصوصی و حتی دولتی تنگ کرده است.

امروزه امپراتوری اقتصادی سپاه پاسداران بسیار گسترده است: صنایع نظامی، میدان‌های گاز، شرکت‌های نفتی، بانکداری، معادن فلزات گوناگون مانند مس و سرب و روی، پل‌سازی، تونل‌سازی، جاده‌سازی، احداث لوله‌های نفت و گاز، خودروسازی، شرکت‌های هوایی، کشتی‌سازی، حمل و نقل زمینی، توزیع آب، معاملات املاک و ساختمان‌سازی، صنایع گردشگری، دخانیات و حتی عرصه‌های مختلف کشاورزی، همگی جزو پهنه‌هایی از اقتصاد ایران هستند که سپاه مانند اختاپوسی بر آنها چنگ انداخته و آنها را یا کاملا در اختیار گرفته و یا سهم عمده‌ای در آنها دارد.

آغاز فعالیت‌های اقتصادی سپاه به پایان جنگ ایران و عراق بازمی‌گردد. در آن زمان ده‌ها هزار سپاهی از جبهه‌ها بازگشته بودند و هیچ چشم‌اندازی برای اشتغال نداشتند. نخست قرار بود سپاه در ارتش ادغام شود، اما هنگامی که سردمداران جمهوری اسلامی تصمیم‌ گرفتند این نهاد را بطور مستقل برای سرکوب مخالفان و تامین امنیت نظام حفظ کنند، به سپاه اجازه‌ی فعالیت اقتصادی داده شد تا هم بتواند معاش افراد خود را تأمین و هم ماشین نظامی و امنیتی خود را در کنار ارتش حفظ کند.

فعالیت‌های اقتصادی اولیه‌ی سپاه بیشتر در خدمت ایجاد صندوق‌های بیمه و تامین بازنشستگی اعضای خود و بازسازی مناطق جنگزده بود، اما پای این نهاد اندک اندک به دیگر بخش‌های اقتصادی مانند سدسازی، جاده‌سازی، ایجاد شبکه‌های آبرسانی، راه آهن و مترو نیز باز شد. سپاه در دوره‌ی ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی عمدتا در عرصه‌های یادشده فعالیت می‌کرد و بزرگ‌ترین مرکز فعالیت اقتصادی‌اش «قرارگاه خاتم‌الانبیا» بود. شمار پرسنل قرارگاه خاتم‌الانبیا در این دوره حدود ۵۵ هزار تن برآورد می‌شود. همین نهاد بزرگ‌ترین مرکز تولید کادر برای اشغال پست‌های دولتی توسط سپاهیان است. در کنار این قرارگاه باید از «قرب‌ها» نام برد که شرکت‌های وابسته به سپاه یا نزدیک به آن هستند و تعدادشان زیاد و ابعاد فعالیت‌های اقتصادی‌شان ناروشن است.

در دوره‌ی ریاست جمهوری احمدی‌نژاد، چرخشی بنیادین در فعالیت‌های اقتصادی سپاه انجام گرفت: با تحریم‌های غرب، ‌میدان‌های ۱۵ و۱۶ پارس جنوبی که بزرگ‌ترین میدان‌ گازی جهان است و محتملا نیمی از ذخایر گازی کشور را در برمی‌گیرد و تا آن زمان شرکت‌های خارجی در آن کار می‌کردند، به دست سپاه افتاد و این نهاد وارد فعالیت اقتصادی در عرصه‌ی نفت و گاز ‌شد. این نقطه‌ی عطفی در فعالیت‌های اقتصادی سپاه بود و کمیت و کیفیت نقش آن را در اقتصاد ایران دگرگون ساخت.

بیهوده نیست که در ده سال گذشته پرسنل قرارگاه خاتم‌الانبیا به ۱۳۵ هزار تن افزایش یافته و بیش از پنج هزار پیمانکار بخش خصوصی عملا به شرکت‌های زیرمجموعه‌ی سپاه تبدیل شده‌اند. با این تحول اساسی، درآمدهای سپاه به خود ابعاد نجومی گرفته است. به گفته‌ی کارشناسان اقتصادی، در حالی که سپاه در دو دوره‌ی ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی روی هم دوازده میلیارد دلار درآمد داشته است، از سال ۱۳۸۶ به این سو فقط بطور سالانه بیش از هفت میلیارد دلار درآمد داشته است. مجتمع قدرتمند خاتم‌الانبیا، ۷۰ درصد درآمد پیمانکاری و مدیریت چهار وزارتخانه‌ی پولساز نفت، نیرو، راه و ارتباطات را در دست دارد و ۵۱ درصد سهام وزارت مخابرات را نیز از آن خود کرده است.

با ورود سپاه به عرصه‌ی نفت و گاز، این نهاد به رقیبی برای دولت در این زمینه تبدیل ‌شد. در ایران هر کس بر نفت و گاز چنگ اندازد، برای به گردش انداختن ارز حاصل از درآمدهای سرشار نفتی و گازی، عملا نظام بانکی کشور را هم تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. بیهوده نیست که‌ سپاه بانک‌های خود را تاسیس کرد. دو بانک «انصار» و «مهر» که بانک‌های سپاه هستند، در آغاز حتی بدون مجوز بانک مرکزی شروع به فعالیت کردند و این خود نشان می‌دهد که بر درآمدها و فعالیت‌های ارزی سپاه کنترلی وجود ندارد.

با توجه به ناکارآمدی اقتصاد ایران، در سال ۱۳۸۵ با «حکم حکومتی» خامنه‌ای تصمیم گرفته شد که بخش‌های دولتی اقتصاد هر چه بیشتر به بخش خصوصی سپرده شود. اما کدام «بخش خصوصی»؟ این روند در واقع «خصوصی‌سازی» به معنای متعارف کلمه نبود. بسیاری از پروژه‌های بزرگ اقتصادی به بهانه‌ی «حفظ امنیت ملی» فقط به سپاه واگذار شد، یا حتی اگر بطور ظاهری به مناقصه گذاشته شد، هیچ سرمایه‌دار بخش خصوصی جرأت نداشت در آن شرکت کند. سرمایه‌داران بخش خصوصی در این میان فهمیده بودند که سهم اصلی متعلق به سپاه است و آنان ناچارند به سهم‌های کوچک‌تر بسنده کنند و حتی به باجگیری‌های سپاه تن دهند که مانند اختاپوسی بر همه‌ی عرصه‌های اقتصاد چنگ انداخته است. در واقع در جریان آنچه در جمهوری اسلامی روند «خصوصی‌سازی» نامیده می‌شود، ما شاهد انتقال بخش‌های دولتی اقتصاد نه به «بخش خصوصی»، بلکه به «نهادهای موازی» با دولت هستیم که به زایش یک «دولت نامرئی» در ایران انجامیده است. این «دولت نامرئی» چیزی نیست جز همان شبکه‌ی مافیایی سپاه پاسداران. (ادامه دارد).

شهاب شباهنگ

نگران «مقدسات» نباشید!

فرهنگ ما فرهنگی عمیقا دینی است و نقد جدی این فرهنگ نمی‌تواند بدون نقد دین که پایه‌ی این فرهنگ را می‌سازد، صورت پذیرد. با توجه به همین واقعیت، هر نوشته‌ای که بتواند به سهم اندک خود در دیوار سخت و محکم ایمان و ایقان دینی رخنه کند و «حقایق جاودانی و جهانشمول» آن را ـ که خود را تزلزل‌ناپذیر و بی چون و چرا و از برد نقد و سنجش بیرون می‌پندارند ـ معروض تردید و پرسش قرار دهد، در حوزه‌ی نقد دین و بطریق اولی در حوزه‌ی نقد فرهنگی جای می‌گیرد. چنین چیزی می‌تواند رساله‌ای علمی، پژوهشی تاریخی یا حتی یک جستار، مقاله، کاریکاتور، شعر یا طنزی کوتاه باشد.

اما نقد دین را نباید با دین‌ستیزی یکی گرفت. هدف نقد دین، افسون‌زدایی از جهان و انسان‌محور کردن فرهنگ است و اینکه دین را از حوزه‌ی عمومی به حوزه‌ی خصوصی، یعنی قلب مومن سوق دهد، نه اینکه آن را براندازد. چنین کاری اصلا شدنی نیست و نمی‌توان اعتقادات قلبی مردم را با زور از بین برد. اما در جامعه‌ای که اکنون نزدیک چهل سال است در آن یک حکومت دینی انسان‌سوز و آدمکش برپاست و همه‌ی جنایت‌ها و تبهکاری‌ها و فسادها دارد توسط نظامی به رهبری قاطبه‌ی روحانیان شیعه انجام می‌گیرد، نقد دین هم در حد امکان و توانایی خود باید صریح و آشتی‌ناپذیر باشد و همه‌ی عرصه‌های گوناگون را دربرگیرد، چه مسلمانان آن را بپسندند و چه نپسندند. هیچ ایرانی مسلمانی مجاز نیست بر این باور نادرست پافشاری کند که فقط آنچه او به آن اعتقاد دارد «اسلام واقعی» است و این همه آیت‌الله و حجت‌الاسلام‌ و مجتهد شیعه، اسلام را نفهمیده‌اند یا بد فهمیده‌اند و فقط اوست که آن را درست فهمیده است! چنین ادعایی یک فریب محض و خطرناک است که باید قاطعانه در برابر آن ایستاد.

اما در این معرکه که سنگ‌ها را بسته و سگ‌های هار را رها کرده‌اند، عده‌ای که از اساس با هرگونه نقد روشنگرانه‌ی دین مخالف‌اند، دائما مراقب‌اند که به «مقدسات» مسلمانان توهین نشود و مرتب گوشزد می‌کنند که باید به «باورهای مردم» احترام گذاشت. البته آنان چندان نگران «باورهای مردم» نیستند، چون نیک می‌دانند که این باورها به این آسانی‌ها تزلزل‌پذیر نیستند. این افراد در اصل نگران باورهای خودشان هستند، زیرا در اعماق وجودشان هنوز مذهبی‌اند! به همین دلیل هم مذبوحانه دنبال روایتی از اسلام می‌گردند که اگر چه ممکن است ایده‌آل قلبی‌شان باشد، اما برای آن هیچ ما به ازایی در واقعیت بیرونی نمی‌توان یافت؛ چرا که اسلام در هر روایتی و همه‌جا در قلمرو سیطره‌ی خود، جز با زور و تبعیض و تعصب و نارواداری و مآلا سرکوب و خونریزی رخ نمی‌نماید و جستجو در پی سنخ «رحمانی» آن، همان حکایت آب در هاون کوفتن است!

آری، اسلام در تجلی بیرونی خود همان است که همه داریم به رای‌العین و در رنگ‌آمیزی‌های گوناگون در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا می‌بینیم و نه آنچیزی که در ضمیر این یا آن مسلمان می‌تواند وجود داشته باشد و بی‌تردید دریافتی کاملا ناکجاآبادی به‌شمار می‌رود. هر مسلمانی با هوشی متوسط و اندکی صداقت امروز باید فهمیده باشد که اگر نخواهد دین خود را مانند پدیده‌ای تاریخی بنگرد، باید به این واقعیت تلخ اذعان کند که نزدیک‌ترین اسلام به الگوی اسلام محمد و علی، اسلام داعش و طالبان و ولایت‌فقیه است!

شهاب شباهنگ

۱۳۹۵/۰۹/۲۴

حکومت سپاه پاسداران!

 در دوره حکومت نازی در آلمان هیتلری، همه‌ی عرصه‌های این کشور چنان در چنگال قهر سازمان مخوف «اس اس» بود که حکومت آلمان را «حکومت اس اس» می‌خواندند. بی‌تردید سپاه پاسداران در جمهوری اسلامی ایران همان نقشی را دارد که سازمان «اس اس» در رژیم نازی در آلمان داشت و امروزه چه بخواهیم و چه نخواهیم، جمهوری اسلامی ایران یعنی حکومت سپاه پاسداران! یعنی سیطره‌ی سازمانی مخوف و سرکوبگر بر جامعه که نه فقط بازوی مسلح نظام حاکم برای حفظ آن است، بلکه همچنین بر بخش اعظم اقتصاد ایران تسلطی مافیایی و غیرشفاف دارد و فساد و اختلاس و رشوه‌‌گیری و رانت‌خواری سراپای وجودش را فراگرفته است.

سپاه پاسداران همچنین بر قوه‌‌های قضایی و قانون‌گذاری تسلط و در نهادهای دولتی نفوذ دارد و به موازات آنها بلندگو‌های اصلی تبلیغاتی اعم از رادیو و تلویزیون و ده‌ها رسانه و سایت و بنگاه‌های خبرپراکنی را در اختیار خود گرفته است. سپاه پاسداران در برابر دگراندیشان و مخالفان از سیاست اسلامی «النصر بالرعب» پیروی می‌کند، یعنی خفه کردن هر صدای آزادیخواهانه‌ای در گلوی آنان.

بازوی مسلح برون مرزی سپاه یعنی «گردان قدس» هم اکنون در سوریه و عراق و یمن با هزینه کردن از ثروت‌های ملی کشور، درگیر جنگی است که برای منافع ملی ایران هیچ سودی ندارد و صرفا در خدمت بلندپروازی‌های بیمارگونه‌ی حکام جمهوری اسلامی برای صدور «انقلاب اسلامی» و حفظ «کمان شیعی» در منطقه است. گفتنی است که شبکه‌های ترور همین گردان قدس تا کنون صدها ایرانی آزادیخواه را در کشورهای مختلف جهان ترور کرده‌اند. تشکیلات سپاه پاسداران عملا هر وقت در ایران اراده کند می‌تواند بر جان و مال و ناموس هر شهروندی چنگ اندازد و هیچ‌کس از تعرض این هشت‌پای مخوف در امان نیست. آری، حکومت سپاه پاسداران، ایران را عملا به تیول خود تبدیل کرده است!

جیره‌خواران و مبلغان سپاه با تلاشی مضحک می‌کوشند به تن این سازمان جنایتکار لباس «ملی‌گرایی» بپوشانند و مانند مشاطه‌گران ناشی چهره‌ی اهریمنی آن را بزک و دلپذیر کنند. اما «ایران‌دوستی» سپاه از جنس «ملی‌گرایی» نیست، بلکه از جنس «اسلام‌گرایی» است. اینان برای ایران و ایرانیت پشیزی ارزش قائل نیستند و با مفهوم «ملت» به کلی بیگانه‌اند و یک «امت» شیعی رمه‌وار می‌خواهند. به همین دلیل هم وقتی پای انتخاب در میان باشد، یک تار موی یک تروریست حزب‌الله لبنان یا آدمکش شیعه‌ی حشدالشعبی عراقی برای اینان از جان هزاران ایرانی آزادیخواه با ارزش‌تر است.

یکی دیگر از تبلیغاتی که این روزها گوش را می‌آزارد، القای این مساله است که گویا تشکیلات مافیایی سپاه با فعالیت‌های اقتصادی و نظامی خود در پی رشد و توسعه‌ی ملی ایران است. اما الگوی توسعه‌ی اینان نوعی «مدرنیزاسیون شیعی» است که آمیزه‌‌ای احمقانه‌ و واپسگرایانه از قوانین قرن اول هجری صحرای حجاز به اضافه‌ی یک جامعه‌ی تک‌محصولی مبتنی بر تولید و صادرات نفت از یکسو و مصرف بی‌پایان کالاهای مدرن وارداتی از دیگرسو است! این‌ها از «مدرنیسم» فقط کالاهای مصرفی و نیز جنگ‌افزار و بمب و موشک برای قلدری و گردنکشی منطقه‌ای و گسترش شیعیگری را می‌خواهند. بمب اتمی را هم برای ابدی ساختن حکومتشان می‌خواستند که فعلا با ماجرای «برجام» به تعویق افتاده است. اما اینان همزمان با همه‌ی دستاوردهای واقعی فرهنگ مدرن مثل آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و تکثرگرایی و حکومت قانون و رواداری و غیره دشمن خونی‌اند و از آنها وحشت دارند، زیرا استقرار چنین ارزش‌هایی در جامعه‌ی ایران، یعنی پایان حکومت سپاه پاسداران!

یکی دیگر از القائات موذیانه‌ی مبلغان سپاه این است که ایران در محاصره‌ی «دشمنان» و سپاه مطمئن‌ترین وثیقه‌ی حفظ امنیت در کشور ماست و اگر امنیت می‌خواهید، پس آرامش گورستان را هم تحمل کنید وگرنه «داعش» در انتظارتان است! اما اینان کلمه‌ای در این زمینه بر زبان نمی‌آورند که محاصره‌ی ایران توسط «دشمنان» و انزوای روزافزون کشور محصول سیاست چه کسانی بوده و هم اکنون نیز چه کسانی با عربده‌های جنگ‌طلبانه‌ی خود در پی حفظ وضعیت موجود هستند تا به چپاول ثروت‌های ملی ادامه دهند؟!

وانگهی این پندار باطلی است اگر تصور کنیم که توحش و درنده‌خویی سپاه پاسداران که به حق باید آن را «داعش شیعی» دانست، از توحش «داعش سنی» کمتر است. اینان در سایه‌ی حکومت وحشت خود در ایران آرامش گورستان برقرار کرده‌ و اکنون نقاب «پاسدار امنیت» به چهره زده‌اند. اما مردم ایران زمانی با چهره‌ی واقعی این درندگان آشنا خواهند شد که بپا خیزند و حق خود را مطالبه کنند. آنگاه به رای‌العین خواهند دید که «داعش شیعی» از «داعش سنی» هیچ کم ندارد! کشتار و سرکوب آزادیخواهان ایران در حوادث پس از انتخابات سال ۸۸ فقط نمونه ی کوچکی از درنده‌خویی و توحش سپاه و نهادهای وابسته به آن بود و خاطره‌ی آن هنوز در اذهان زنده است!

شهاب شباهنگ

دوستت دارم و نمی‌گذارم زنده بمانی!

 نام برخی از ستارگان عالم سینما با یکی از نقش‌هایی که در زندگی آفریده‌اند، بطرز شگفت‌انگیزی در هم گره خورده و عجین شده است. برای نمونه، قهرمانی چون «ال سید» بی‌درنگ نام چارلتون هستون را به ذهن متبادر می‌کند، یا شخصیتی چون «لورنس عربستان» از نقش‌آفرینی پیتر اوتول تفکیک‌ناپذیر است. «اسپارتاکوس» هم شخصیتی تاریخی است که فورا نام کرک داگلاس را در اذهان زنده می‌کند.

بی‌تردید یکی از تراژیک‌ترین و اثرگذارترین صحنه‌های مرگ در عالم سینما، در فیلم اسپارتاکوس، شاهکار استنلی کوبریک به تصویر کشیده شده است، در جایی که در صحنه‌های پایانی فیلم، اسپارتاکوس (کرک داگلاس) را به جنگ تن به تن با دوستش آنتونیوس (تونی کرتیس) وادار می‌کنند. مرگ برای هر دو محتوم است، ولی قرار است کسی را که پیروز این نبرد تن به تن است به صلیب بکشند، یعنی مرگی به مراتب طولانی‌تر و دردناک‌تر در انتظار برنده‌ است. دو دوست و همرزم که راهی سخت و طولانی را مشترکا در نبرد علیه برده‌داری پیموده‌اند، اینک ناچارند رویاروی هم قرار ‌گیرند و هر یک به خاطر مهری که به دیگری دارد می‌خواهد او را بکشد تا او را از عذاب مرگ دردناک بر صلیب نجات دهد، و این رویدادی به‌غایت تراژیک است.

دیالوگ‌های این صحنه نافذ و تاثیرگذار و تکان‌دهنده است. اسپارتاکوس از آنتونیوس می‌خواهد که مقاومت نکند تا زودتر کشته شود و به او می‌گوید: گاردت را پایین بگیر، این آخرین دستور من به توست. اما آنتونیوس سرپیچی می‌کند و نمی‌پذیرد. نبرد آغاز می‌شود و اسپارتاکوس به آنتونیوس می‌گوید: نمی‌گذارم زنده بمانی و رنج صلیب را تحمل کنی! فرجام نبرد بزودی آشکار می‌شود: قدرت بدنی اسپارتاکوس بر آنتونیوس می‌چربد و پیش از فروکردن شمشیر در پهلوی همرزمش، از او طلب بخشش می‌کند. واپسین جمله‌ای که آنتونیوس پیش از مرگ ادا می‌کند این است: تو را دوست دارم مانند پسری که پدرش را دوست دارد. و اسپارتاکوس پاسخ می‌دهد: تو را مانند پسرم دوست دارم که هرگز او را نخواهم دید.

کرک داگلاس، اسپارتاکوس عالم سینما، در تاریخ ۹ دسامبر ۲۰۱۶ صد ساله می‌شود. دوستداران این غول هنر هفتم، برایش تندرستی و عمری طولانی‌تر آرزو می‌کنند!

شهاب شباهنگ

«بینش فرقه‌ای» و «رفتار گله‌ای»

 برای اینکه ببینیم «بینش فرقه‌ای» و پیامد منطقی آن یعنی «رفتار گله‌ای» چیست، نخست باید ببینیم اساسا یک فرقه‌ چه کارکردی دارد. فرقه‌ها اعم از مذهبی یا سیاسی یا مذهبی ـ سیاسی، گروه‌ها یا گروهک‌هایی هستند که اعضای آنها غالبا پیرامون یک شخصیت یا رهبر فرهمند یا یک نظام بسته‌ی فکری و ایدئولوژیک گرد می‌آیند. آموزه‌های این نظام‌های فکری معمولا جزمگرایانه‌ و مستبدانه‌اند و ادعای «حقیقت مطلق» دارند؛ بنابراین تردیدناپذیرند و پرسش و سنجش را برنمی‌تابند. این فرقه‌ها فردیت را قربانی و در جمع حل می‌کنند، از اعضای خود وفاداری کامل می‌طلبند و فرمانبری و انضباط و پیروی از قواعد را راز بقای خود می‌دانند.

در این فرقه‌ها هرگونه انتقادی از بیرون، به عنوان پدیده‌ای «خصمانه» تلقی می‌گردد و به آن به چشم «توطئه» نگریسته می‌شود. به اعضا و هواداران چنین القا می‌شود که انتقادات بیرونی همه نشان‌دهنده‌ی مشروعیت و حقانیت فرقه است و باید با همه‌ی توان با آنها مبارزه و تاثیر آنها را خنثی کرد. اعضای فرقه معمولا مناسبات انسانی خوب و سالمی با دگراندیشان ندارند و حتی اگر با آنان دشمنی نورزند، آنان را به چشم افرادی نادان و ناآگاه می‌نگرند که هنوز به حقانیت آموزه‌های فرقه و درستی اندیشه‌های آن دست نیافته‌اند. به همین دلیل این فرقه‌ها معمولا از دیگر افراد و گروه‌های اجتماعی فاصله می‌گیرند و می‌کوشند در مناسبات انسانی و حتی در روابط خویشاوندی، تجدیدنظر و آنها را ویران کنند، زیرا خود را «عناصر آگاه» و دارای «رسالتی ویژه» می‌پندارند.

فرقه‌های سیاسی و مذهبی، با چنین رویکردی نیز در گستره‌ی عمومی و بویژه در فضای مجازی حضور می‌یابند و با انحصارطلبی مبتنی بر «توهم توطئه»، نظام بسته‌ی فکری خود را نمایندگی می‌کنند. با «بینش فرقه‌ای» در جایی روبرو هستیم که «اندیشه‌ای راهنما» در خدمت «مصالح گروه»، نیروی خرد تک تک اعضای آن گروه را مختل می‌کند و باعث تصمیم‌گیری جمعی نادرست آنان می‌شود. در این‌گونه موارد «بینش فرقه‌ای» با برپایی طوفانی از احساسات، به سرعت جای « خرد جمعی» را می‌گیرد و با از کار انداختن ظرفیت‌های فکری افراد، نهایتا به رفتارها و گفتارهای نادرستی راه می‌برد که شاید تک تک اعضای گروه در شرایطی دیگر و بیرون از حرکت گروهی آن را اتخاذ نمی‌کردند.

برای نمونه ممکن است اعضای فرقه، رفتار و گفتار یا دیدگاه یکی از همفکران خود را در فضای مجازی یا گستره‌ی اجتماعی درست ندانند و نپسندند، اما آنان برای نمایش «وحدت نظر» و اثبات «یکپارچگی صفوف» خود، بطور غریزی و تامل‌نشده در مقام دفاع از آن رفتار و گفتار نادرست برمی‌آیند و بدین‌سان استقلال فکری خود را بیش از پیش خدشه‌دار و «حقیقت» را قربانی «مصلحت» می‌کنند. البته چنین رویکردهایی معمولا با شدت و ضعف‌ همراه است و به میزان خودباختگی فرد و مستحیل شدن او در جمع بستگی دارد. در مواردی که این دو ویژگی عمیق باشند، شخص کاملا تابع گروه می‌شود، از تفکر و تصمیم‌گیری مستقل دست می‌شوید و خود را یکسره «همرنگ جماعت» می‌کند. چنین رویکردی است که نهایتا به پدیده‌ای به نام «رفتار گله‌ای» راه می‌برد.

«رفتار گله‌ای» همانطور که از نام آن برمی‌آید، بیانگر رفتار گروهی از افراد است که مطابق الگوی معینی که در آن گروه مطلوب و خواستنی است واکنش نشان می‌دهند، حتی اگر چنین واکنشی بر خلاف میل شخصی و به غایت خردستیزانه باشد. درست مانند گله‌های حیوانی که در آن وحشت یکی از آنها و فرار او، کل گله را سراسیمه می‌کند و آن را به واکنشی مشابه سوق می‌دهد.

از آنجا که فرد در جمع احساس امنیت بیشتری می‌کند، در زندگی فرقه‌ای می‌کوشد رفتار خود را با جمع هماهنگ کند و در این راه حتی حاضر است از ایده‌ها و معیارهای ارزشی خود چشمپوشی کند تا مبادا «عنصری ناپایدار و مردد» به شمار رود. در «رفتارهای گله‌ای»، عینیت و قوه‌ی ابتکار و تفکر انتقادی فرد کاملا از کار می‌افتد و اطاعت کورکورانه از رفتار و گفتار جمع جای آن را می‌گیرد. ظرفیت‌های فکری از دست می‌رود و موجی از احساس و تعلق‌خاطر عاطفی، تصمیم‌گیری خردگرایانه را ناممکن می‌سازد. همواره در فرقه‌ها افراد متعصب‌تر و پرخاشجوتری یافت می‌شوند که به محض احساس خطر از طریق انتقادات بیرونی، با دامن زدن به جوی احساساتی می‌کوشند «اخلاق فرقه‌ای» را استحکام بخشند، تا از یکپارچگی صفوف خود پاسداری کنند.

همنوایی و همرنگی با جمع در فرقه‌ها معمولا با تشویق و ستایش همراه است و سرسپردگی بی‌قید و شرط به رهبر یا ایدئولوژی، نشانه‌ی «وفاداری» و «اعتقاد» و «ایمان» به شمار می‌رود. اما گاهی نیز در «بینش فرقه‌ای» و «رفتار گله‌ای» شاهد بروز اختلالاتی هستیم که هماهنگی و یکپارچگی جمع را نقض می‌کند. این‌ها جلوه‌های تتمه‌ی رفتار عقلانی و وجدانی کسانی است که خود را کاملا نباخته‌اند و نمی‌خواهند شخصیت و فردیت خود را یکسره فرونهند. آنان نخست با مقاومتی درونی و سپس بیرونی، از «صف» بیرون می‌زنند و به ساز جمع نمی‌رقصند و می‌کوشند اندکی عقلانیت وارد مناسبات احساسی جمع کنند.

طبعا این «عناصر ناپایدار و مردد» برای فرقه‌ها خطرناک‌اند و می‌توانند کل «گله» را به واکنشی مشابه برانگیزند. بیهوده نیست که با بروز نخستین نشانه‌های تردید و تزلزل، مسئولان و اعضای متعصب‌تر و فعال‌تر فرقه، آنان را احاطه می‌کنند و «کار اقناعی» با این افراد آغاز می‌شود. در وهله‌ی نخست به این افراد چنین القا می‌شود که تردیدهای آنان «تقصیر خودشان» است زیرا هنوز به اعتقاد و ایمان لازم و راسخ دست نیافته‌اند. اما اگر تبلیغات توأم با تمجید و تهدید کارآیی لازم را نداشته باشند، روند جداسازی «عنصر نامطلوب» از فرقه به جریان می‌افتد تا از سرایت «بیماری» به کل «گله» جلوگیری شود!

شهاب شباهنگ

دولت اردوغان تعرض جنسی به کودکان را قانونی می‌کند

 در ترکیه لایحه‌ای از طرف حزب حاکم عدالت و توسعه‌ی رجب طیب اردوغان، به مجلس این کشور برده شد و در نخستین دور رای‌گیری کلیات آن به تصویب رسید. طبق این لایحه‌ی جنجالی که قرار است جزئیات آن نیز به تصویب برسد، مجرمانی که به دلیل تعرض جنسی به دختران نابالغ در زندان بسر می‌برند، در صورتی که حاضر به ازدواج با قربانیان خود باشند از زندان آزاد می‌شوند. پس از ازدواج اگر مرد متجاوز دختر خردسال را طلاق دهد، باید دوباره به زندان بازگردد ولی اگر دختربچه درخواست طلاق کند، مرد متجاوز به زندان نخواهد رفت.

مقامات ترکیه در توجیه این طرح ارتجاعی می‌گویند که چنین قانونی فقط در مورد کسانی اجرا می‌شود که علیه قربانیان خود به «خشونت، تهدید یا هرگونه جبر دیگری» دست نزده باشند! معنای این سخن مسخره اینست که در تعرضات جنسی بزرگسالان به کودکان مواردی وجود دارد که در آن طرفین رضایت داشته‌اند! چنین ادعایی با تمام موازین بین‌المللی در دفاع از حقوق کودکان مغایرت دارد. در ترکیه حداقل سن ازدواج دختران ۱۷ سال است و در مناطق روستایی با اجازه‌ی دادگاه دختران می‌توانند در ۱۶ سالگی هم ازدواج کنند. چند ماه پیش نیز در ترکیه قانونی به تصویب رسید که در آن مجرمان جنسی که به کودکان زیر ۱۲ سال تجاوز کرده‌اند، با مجازات کمتری روبرو می‌شوند!

شماری از رهبران احزاب اپوزیسیون و فعالان حقوق بشری و مدافعان حقوق کودکان در ترکیه نیز نسبت به این قانون هشدار داده و آن را در خدمت تبرئه‌ی متجاوزان جنسی به کودکان خوانده‌اند. سازمان عفو بین‌الملل بخش مربوط به امور ترکیه هم نوشته است: «تعرض جنسی به کودکان همواره با جبر و زور همراه است». برخی ناظران سیاسی معتقدند که به دلیل پر بودن زندان‌های ترکیه، دولت این کشور در صدد است با آزاد کردن مجرمان جنسی، جای بیشتری برای حبس مخالفان سیاسی ایجاد کند.

وزیر دادگستری ترکیه با بیشرمی به دفاع از قانون یادشده پرداخته و آن را «در خدمت حفاظت از کودکان» خوانده است. او یادآور شده است که ازدواج با دختران خردسال در ترکیه واقعیتی است که نمی‌توان آن را انکار کرد. بینالی ییلدریم، نخست‌وزیر ترکیه هم از این قانون دفاع کرده و گفته که مخالفان سعی می‌کنند از این قانون بهره‌برداری سیاسی کنند!

چنین سخنانی البته از زبان مقامات دولت ترکیه عجیب نیست. رجب طیب اردوغان مدت‌هاست به نابودی همه‌ی دستاوردهای ۸۰ سال نوسازی ترکیه کمر بسته است و با اسلامیزه کردن قوانین، این کشور را با گام‌های بلند به عصر خلافت عثمانی بازمی‌گرداند! تصویب قوانین ارتجاعی ملهم از شریعت و در خدمت مردسالاری فقط یکی از وجوه چنین سیاست گذشته‌گرایانه‌ای است. اردوغان همچنین با سرکوب تدریجی مخالفان در تلاش استقرار نظام به اصطلاح «پرزیدیال» در ترکیه است. اما این فقط نامی دهان‌پرکن برای نظامی خواهد بود که از هم‌اکنون رؤیای احیای «امپراتوری عثمانی» در همه‌ی ابعاد آن به چشم می‌خورد. در واقع اردوغان از هم‌اکنون خود را در کسوت «سلطان رجب اول»، فرمانروای «امپراتوری نئوعثمانی» می‌بیند!

شهاب شباهنگ

تخت پروکروستس و ماجرای حمله‌ی نظامی به ایران!

 در اسطور‌ه‌های یونانی راهزن غول‌پیکری به نام پروکروستس وجود دارد که ماجرای تخت او معروف است و امروزه در برخی از فرهنگ‌های جهان به وضعیت‌ بن‌بست و مخمصه‌ای اشاره می‌کند که ممکن است کسی دچار آن شود. طبق این اسطوره، پروکروستس در جاده‌ای در نزدیکی آتن مهمانخانه‌ای داشت و اگر مسافری از آنجا می‌گذشت او را به مهمانخانه‌ی خود‌ می‌برد و به روی تختی می‌خواباند. چنانچه تخت کوتاه‌تر از مسافر بود، پاهای او را می‌برید تا اندازه‌ی تخت شود و اگر تخت بلندتر از مسافر بود، آنقدر او را می‌کشید تا باز اندازه‌ی تخت شود. در واقع پروکروستس آدم‌ها را اندازه‌ی تخت می‌کرد و نه بر عکس!

موضعگیری‌های آقای رضا پهلوی گاهی کسانی را که در شبکه‌های اجتماعی به هواداری از او معروف‌اند، بدجوری در مخمصه می‌اندازد و باعث پیدایش وضعیتی مانند تخت پروکروستس می‌شود؛ بطوری که این افراد ناچارند مواضع پیشین خود را با مواضع او تطبیق و به اصطلاح خودشان را اندازه‌ی تخت کنند! به دیگر سخن، این افراد مجبور می‌شوند یا مواضع پیشین خودشان را آنقدر «بکشند» یا آنقدر «کوتاه» کنند تا با مواضع رهبر سیاسی‌شان یکی شود و حکم «پا را از گلیم خود درازتر کردن» به خود نگیرد و این وضعیت خنده‌داری ایجاد می‌کند!

آخرین نمونه، نامه‌ی سرگشاده‌ی چند روز پیش آقای رضا پهلوی به دونالد ترامپ بود که او در آن صریحا از رئیس‌جمهوری منتخب ایالات متحده آمریکا خواسته بود به ایران حمله‌ی نظامی نکند و به جای آن از اپوزیسیون سکولار دموکرات ایران پشتیبانی کند. با این نامه، همه‌ی افرادی که تا چندی پیش به نام هواداری از بازگشت نظام سلطنتی به ایران، خواستار دخالت نظامی آمریکا در ایران بودند، خلع‌سلاح و به اصطلاح شطرنج‌بازان «آچمز» شدند! عده‌ای که به ایدئولوژی و رهبر سیاسی خود وفادارترند، فورا دست و پای خود را جمع کردند و انگار نه انگار که تا چندی پیش خواهان بمباران ایران توسط جنگنده‌های آمریکایی بودند، به «درایت و دوراندیشی شاهزاده» درود فرستادند! عده‌ای هم که هنوز نمی‌خواهند خودشان را از تک و تاب بیندازند، با ژست‌های فاضل‌مآبانه اعلام کردند که لابد در پشت این نامه سیاستی نهفته و باید منتظر شد و دید که چه «محاسباتی» بوده و چه تغییر و تحولاتی در راه است و نباید زود قضاوت کرد! البته حنای چنین مانوورهایی دیگر رنگ ندارد و کسانی که به هواداری از آقای رضا پهلوی معروف‌اند، ناچارند از این پس دست‌کم در موضوع مربوط به حمله‌ی نظامی به ایران، دست به عصا راه بروند. مگر اینکه به جای او «بدیلی» اندیشیده باشند!

شهاب شباهنگ

با «رفیق صدر مائو» کمی بیشتر آشنا شویم!

 بد نیست به کارنامه‌ی یکی دیگر از رهبران جنبش کمونیستی در جهان، یعنی «مائوتسه‌دون» رهبر انقلاب چین نگاهی بیندازیم که در میان کمونیست‌های این کشور به «صدر مائو» معروف بود. افکار مائو که به مکتب «مائوییسم» انجامید، در واقع نوعی استالینیسم به روایت چینی بود. گفتنی است که چین در زمان پیروزی انقلاب کمونیستی در سال ۱۹۴۹، هنوز کشوری فقیر و عقب‌مانده بود و از نظر اقتصادی ـ اجتماعی در صورت‌بندی جامعه‌ای فئودالی و دهقانی بسر می‌برد. اما مائو با اراده‌گرایی بیمارگونه‌ای می‌خواست جامعه‌ی چین را با شتاب صنعتی کند، زیرا می‌دانست که آموزه‌های مارکسیستی درباره‌ی «انقلاب کارگری» و «حکومت دیکتاتوری پرولتاریا» نمی‌تواند در جامعه‌ای پیشا‌صنعتی موضوعیت داشته باشد و مارکس حتی در خواب هم نمی‌دید که زمانی یک «انقلاب پرولتری» در کشوری دهقانی انجام گیرد! مائو برای «تازاندن» انقلاب، در مجموع به سه کارزار بزرگ دست زد که هر یک با موج وحشتناکی از قربانیان همراه بود و نام او را در کنار هیتلر و استالین به عنوان یکی از بزرگ‌ترین جنایتکاران در تاریخ ثبت کرد.

کارزار نخست مربوط به سال‌های ۱۹۵۶ و ۱۹۵۷ است و «جنبش صد گل» نام دارد. مائو در این جنبش برای جلب پشتیبانی روشنفکران چین به سیاست‌های خود، فضای سیاسی را اندکی گشود و سانسور را در کشور کاهش داد. او بر این باور بود که اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران چینی از او و افکارش پشتیبانی خواهند کرد و فقط شاید چند درصدی با او مخالف باشند. روشنفکران چینی که نخست به سیاست گشایش فضای سیاسی بدبین بودند، اندک اندک و با تاخیری تقریبا یکساله به انتقاد از کاستی‌های نظام کمونیستی پرداختند. اما از آنجا که این انتقادات، اندیشه‌های خود «صدر مائو» را هم در بر می‌گرفت و اهانت به «مقدسات کمونیستی» محسوب می‌شد، به دستور مائو، این جنبش تعطیل شد و حدود ۳۰۰ هزار تن از روشنفکران چینی که می‌توان گفت نخبگان فکری دگراندیش و در واقع گل‌های سر سبد جامعه‌ی چین بودند، به نام «ضد انقلاب» بازداشت و زندانی شدند. افزون بر آن بین ۴۰۰ تا ۷۰۰ هزار تن دیگر از دگراندیشان نیز که در پست‌های عالی و مدارج بالای اداری بودند، به نام «دشمن خلق» از کار برکنار و به جای آنان نیروهای نامتخصص ولی وفادار به حزب کمونیست چین برگمارده شدند. این کارزار ضربه‌ی سهمگینی به اقتصاد چین وارد و مدیریت آن را عملا عقیم کرد. اما این، همه‌ی فاجعه نبود. «صدر مائو» بعدها در یک سخنرانی اعتراف کرد که در جریان این رویدادها ۴۶ هزار تن از «ضدانقلابیان» (بخوان روشنفکران!) زنده به گور شده‌اند!

دومین کارزار مائو با هدف صنعتی کردن چین و تحت شعار «جهش بزرگ» میان سال‌های ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۱ انجام گرفت. مائو می‌خواست در رقابت با قدرت‌های جهانی چین را هر چه زودتر به یک غول صنعتی تبدیل کند. به دستور او کشاورزان زیادی را در کمون‌های بزرگ (گاهی تا ۲۰ هزار نفره) به فعالیت صنعتی مانند ذوب آهن و تولید فولاد واداشتند. شمار زیادی از برنجکاران و گندمکاران را وادار کردند تا در کارخانه‌ها به کار بپردازند تا چین با «جهش بزرگ» صنعتی شود! در نتیجه، کشاورزی در چین آسیب‌های سنگینی دید و در بخش‌های گسترده‌ای عملا نابود شد. بر اثر کاهش تولیدات کشاورزی، گرسنگی وحشتناکی بر سرتاسر چین حاکم شد و طبق آمارهای موجود به مرگ بیش از ۴۵ میلیون تن انجامید. خود مائو بعدها با خونسردی گفته بود، بهتر است نیمی از جمعیت بمیرند تا نیمی دیگر بهتر زندگی کنند!

سومین کارزار مائو به نام «انقلاب فرهنگی پرولتری» در سال ۱۹۶۶ آغاز شد و ده سال طول کشید. این ماجرا که به دوره‌ی «ترور سرخ» هم معروف است جامعه‌ی چین را در تنش‌ها و تلاطمات داخلی بزرگی فروبرد و زخم‌های عمیقی بر جای گذاشت. به دلیل هژمونی اتحاد شوروی در جنبش کمونیستی جهان، مائو موقعیت و اقتدار خود را در خطر می‌دید و می‌خواست چین را از زیر نفوذ شوروی خارج کند تا خود رهبری جنبش کمونیستی در جهان را برعهده داشته باشد. اتحادشوروی پس از مرگ استالین به دلیل خطر رویارویی اتمی میان غرب و شرق، ناچار بود به سیاست «همزیستی مسالمت‌آمیز» با ایالات متحده‌ آمریکا روی آورد. مائو این سیاست و اصلاحات خروشچف در شوروی را در انتقاد از دوران کیش شخصیت استالین بهانه قرار داد، شوروی را به تجدیدنظرطلبی در آموزه‌های کمونیستی و سازش با «امپریالیسم» متهم کرد و این کشور را «سوسیال امپریالیسم» خواند. در واقع مائو اصلاحات ضداستالینی در شوروی را رد می‌کرد و خواهان بازگشت استالینیسم به این کشور بود!

«انقلاب فرهنگی» در چین با هدف پاکسازی‌های گسترده در حزب کمونیست چین و جامعه صورت گرفت و به دستور مائو بخش‌های گسترده‌ای از کمونیست‌های قدیمی از حزب اخراج شدند و تحت تعقیب گرفتند. حدود ۱۷ میلیون تن از نخبگان جامعه از شهرهای بزرگ به روستاها تبعید و برای «تجدید تربیت کمونیستی» به کارهای پست گمارده شدند. بیلان وحشتناک این کارزار حدود دو میلیون کشته و ۳۰ میلیون بازداشتی بود که به اتهام «رویزیونیست» و «عامل بورژوازی» تحت تعقیب قرار گرفتند و زندانی شدند. افزون بر آن، حدود ۱۰۰ میلیون نفر بطور مستقیم از پیامدهای «انقلاب فرهنگی» در چین آسیب دیدند. معروف است که در چین در سال‌های «انقلاب فرهنگی» هزاران تن خودکشی کردند. از مکتب «مائوییسم» بعدها در کره‌ شمالی تحت رهبری کیم ایل‌سونگ و در کامبوج تحت رهبری پل‌ پت الگوبرداری شد که به فاجعه‌های عظیم انسانی انجامید و البته باید جداگانه به آنها پرداخت.

شهاب شباهنگ

با «رفیق استالین» کمی بیشتر آشنا شویم!

 کمونیسم بی‌تردید یکی از خطاهای بزرگ بشری است. مکتب انسان‌‌ستیزی که مانند فاشیسم و نازیسم تلاش کرد از جوامع بشری آزمایشگاهی بسازد و در آن آدمیان را مانند خوکچه‌های این آزمایشگاه مطابق یک ایدئولوژی ناکجاآبادی، به موجوداتی مسلوب‌الاراده و با «سرشت ویژه» تبدیل کند تا بقول خودش «انسان‌های طراز نوین» بسازد؛ درست همانگونه که نازیسم و فاشیسم در پی ساختن انسان‌هایی از «نژاد برتر» بودند!

اسلامگرایی در قرن بیست و یکم را می‌توان روایت تازه‌ای از این نوع ایدئولوژی‌های انسان‌سوز دانست که به گونه‌ای تداوم کمونیسم و فاشیسم قرن بیستم به‌شمار می‌رود، با آن دو هم‌ذات است و هم‌اکنون خاورمیانه را به آزمایشگاه بزرگی تبدیل ساخته تا انسان‌ها را یکبار دیگر «مسلمان» کند! این یادداشت نگاهی است گذرا به آمار قربانیان آزمایشگاهی به نام «کمونیسم» در اتحادشوروی سابق و در زمان رهبری ژوزف استالین در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۵۳.

گفتنی است که تا زمان فروپاشی اتحادشوروی آمار دقیقی از شمار قربانیان حکومت وحشت استالین در این کشور وجود نداشت و برخی آمار بطور تخمینی از سوی شماری از پژوهشگران ارائه شده بود که ابعاد باورنکردنی داشت. پس از فروپاشی نظام کمونیستی در شوروی سابق، درهای بایگانی‌ها به روی مورخان گشوده شد و بررسی‌ها تا اندازه‌ا‌ی ابعاد جنایات و تبهکاری‌های رژیم کمونیستی را روشن ساخت.

نخستین آمار پژوهشگران حاکی از آن بود که در دوره‌ی ترور استالینی حدود سه و نیم میلیون نفر در شوروی جان خود را از دست داده‌اند. اما این آمارها با تحقیقات بعدی دقیق‌تر شد و اکنون بسیاری از مورخان از حدود ۹ میلیون قربانی این دوره سخن می‌گویند. البته این قربانیان به گروه‌های متفاوتی تقسیم می‌شوند. برای نمونه شمار کسانی که در جریان «پاکسازی‌های استالینی» اعدام شده‌اند، کسانی که در اردوگاه‌ کار اجباری (گولاگ) جان باخته‌اند و نیز کسانی که در جریان انتقال به اردوگاه‌ها و کوچاندن‌های اجباری مرده‌اند. همچنین حدود یک میلیون اسیر جنگ جهانی دوم که در اسارتگاه‌ها جان باخته‌اند. این آمار در کلی‌ترین صورت خود به قرار زیر است:

۱ـ یک و نیم میلیون نفر در «پاکسازی‌ها» اعدام شده‌اند.
۲ـ پنج میلیون نفر در «گولاگ‌ها» یا اردوگاه‌های کار اجباری جان باخته‌اند.
۳ـ یک میلیون و هفتصد هزار نفر بر اثر کوچاندن اجباری مرده‌اند.
۴ـ یک میلیون اسیر جنگی که عمدتا آلمانی بوده‌اند در اسارتگاه‌ها بر اثر فشار یا سرما یا گرسنگی تلف شده‌اند.

یک رقم تکان‌دهنده‌ی دیگر، شمار افسران عالی‌رتبه‌ی ارتش سرخ است که به دلیل سوء‌ظن بیمارگونه‌ی استالین به دستور او اعدام شدند. در میان آنان حتی نام سه مارشال از کل پنج مارشال ارتش سرخ به چشم می‌خورد. همچنین از مجموع پانزده ژنرال عالی‌رتبه‌ی ارتش سرخ، ۱۳ تن و نیزهمه‌ی ۱۶ کمیسر سیاسی ارتش سرخ به دستور استالین اعدام شدند. در مجموع شمار افسران عالی‌رتبه‌ی ارتش سرخ که توسط استالین اعدام شدند، بیش از شمار افسران عالی رتبه‌ای است که در جریان جنگ جهانی دوم در جبهه‌ی جنگ با فاشیسم هیتلری جان باختند! به عبارت دیگر افسران عالی‌رتبه‌ی شوروی بیشتر به دست «رفیق استالین» کشته شدند تا به دست ارتش آلمان نازی!

آمار جالب دیگر مربوط به رهبران حزب بلشویک (حزب کمونیست) شوروی است که به دستور استالین اعدام شدند. ۱۳ تن از اعضای دفتر سیاسی (پولیت بورو) حزب کمونیست شوروی که همگی از یاران نزدیک لنین و از رهبران برجسته‌ی انقلاب اکتبر بودند در پاکسازی‌های حزب بلشویک به دستور استالین اعدام شدند. در میان آنان نام شخصیت‌هایی چون کامنف، زینوویف، بوبنف، تومسکی، ریکوف، سوکولنیکوف، کرستینسکی و بوخارین به چشم می‌خورد که برخی از آنان حتی از نظر تئوریک از استالین بالاتر بودند. همچنین می‌توان به لئو تروتسکی یار نزدیک لنین اشاره کرد که به دستور استالین در تبعید مکزیک به قتل رسید. چنین «پاکسازی‌هایی» در حزب حاکم، حتا در رژیم نازی در آلمان و رژیم فاشیستی موسولینی در ایتالیا نیز وجود نداشته است و «رفیق استالین» از این نظر در میان جباران تاریخ پیشتاز است!

البته گفتنی است که برخی مورخان و پژوهشگران، شمار قربانیان در زمان استالین را بسیار بیشتر می‌دانند و معتقدند که آمار بازمانده در آرشیوها ناقص است. برای نمونه، دیمیتری ولکوگنوف پژوهشگر روس در تحقیقات خود روی هم از ۱۹ تا ۲۲ میلیون قربانی رژیم استالینی سخن می‌گوید. گونار هاینزون، در تحقیقات خود به این نتیجه می‌رسد که در دوره‌ی استالین حدود ۲۰ میلیون نفر جان باختند که فقط بیش از ۴ میلیون نفر در سال‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ که به دوره‌ی «وحشت بزرگ» معروف است جان خود را از دست داده‌اند. در این زمینه همچنین می‌توان به آمار روی مدودف تاریخ‌نویس روس در کتاب معروف «در دادگاه تاریخ» اشاره کرد. دو پژوهشگر آلمانی به نام ولفگانگ لئونارد و خوان لینتس هم در این زمینه تحقیقات روشنگری دارند. هر دوی آنان کل شمار قربانیان استالینیسم را حدود ۲۰ میلیون نفر برآورد کرده‌اند. یعنی در مدت ۳۱ سالی که استالین زمامداری حزب کمونیست اتحادشوروی را در اختیار داشت، حدود ۲۰ میلیون نفر قربانی آزمایشگاهی به نام «کمونیسم» شدند.

باید در نظر داشت که اتحادشوروی در جریان جنگ جهانی دوم با ۲۷ میلیون قربانی (۱۳ میلیون قربانی نظامی و ۱۴ میلیون قربانی غیرنظامی) بیش از دیگر کشورهای درگیر جنگ کشته داد. این رقم اگر چه به رقم قربانیان مستقیم ترور استالینی ارتباطی ندارد، اما اگر در نظر بگیریم که بخش چشمگیری از این قربانیان نیز نتیجه‌ی خطاهای استراتژیک نظامی استالین در جنگ با آلمان نازی بود، جنایات «رفیق استالین» ابعادی هولناک و باورنکردنی به خود می‌گیرد!

شهاب شباهنگ