۱۳۹۲/۰۵/۰۹

تاثیر مسلمانها بر علم زمین شناسی

دو روز پیش یکی از دوستان «سلفی» اَم را که حدود ۴ سال پیش با من بر سر حرف مسخره ای قهر کرده بود به طور تصادفی ملاقات کردم. زمانی من و دوست «سلفی» اَم تقریباً هفته ای ۳ بار همدیگر را ملاقات میکردیم و او تقریباً به این ملاقاتها معتاد شده بود؛ چونکه داشتن ۳ روز در هفته برای «طنز و خنده» کمتر گیر آدم می آید. او همیشه میگفت «هرچیزی میخواهی بگو ولی به قرآن کاری نداشته باش». من هم پذیرفته بودم؛ او اوایل مرا «حنیف» خطاب میکرد؛ اما به مرور زمان شیخش چیزهایی به او گفته بود که نام مرا از «حنیف» به «شیطان» تغییر داد. اما این تغییر نام در دوستی ما تاثیری نداشت.... تا اینکه آن ماجرای مسخره در رابطه با «قرآن» پیش آمد. آنروز او گفت که قرآن شیعیان با قرآن ما (یعنی اهل تسنن) فرق میکند و من اندکی در رابطه با تاریخچهٔ قرآن توضیح دادم و گفتم که اشتباه میکند و قرآن آنها و شیعیان یکی است و فرقی ندارند و ریشهٔ اختلافها در جای دیگری است. او حرف مرا باور نکرد و من مجبور شدم یک جلد قرآن با ترجمهٔ فارسی برایش ببرم تا به چشم خود ببیند ولی او گفت که شیعیان اینرا برای سرپوش گذاشتن بر روی دروغهایشان و تبرئهٔ خودشان منتشر کرده اند ولی قرآن واقعی شیعیان این نیست. این بحث مسخره باعث شد که هم من و هم او هفته ای ۳ روز خنده و طنز را از دست بدهیم.
دو روز پیش که همدیگر را دیدیم از همان نگاه نخست هر دو بدون رد و بدل کردن هیچ کلامی به خنده افتاده بودیم. سبیل تراشیده و ریش ذوزنقه ای شکلش نشان میداد که همچنان «سلفی» است و خنده اش نشان میداد که هنوز تبدیل به چوب و یا کلوخ نشده است. بازهم شوخی ها و خنده ها شروع شد و صحبت به شیوه های گرفتن «طهارت» بعد از عمل لذت بخش و روح افزای «ریدن» رسید. من برای اولین بار از او شنیدم که در پاکستان بخش وسیعی از مردم که در محله های فقیر نشین و کوهستانها و روستاها از «صدف» برای طهارت استفاده میکنند و دوستم با رگهای بادکردهٔ گردنش چنان در وصف نقش «صدف» در پاک کردن سخن میگفت که گویی بهترین ابزار است؛ من به رگهای باد کردهٔ گردن او میخندیدم و او فکر میکرد که به «صدف» میخندم و برای توضیح بیشتر گفت که صدف مثل «قاشق» پاک میکند و «لطافت» مقعد را نیز تضمین میکند و سپس از ضررهای استفاده از «سنگ» و «کلوخ» برای طهارت صحبت کرد.



بعد از توضیحات عارفانهٔ دوست «سلفی» اَم در رابطه با مضرات سنگ و کلوخ و فواید استفاده از صدف در کشور «پاک نشین» پاکستان؛ ناگهان چیزی به ذهنم رسید و از او پرسیدم که آیا استفاده از صدف منطقهٔ جغرافیایی خاصی را در بر میگیرد؟ ایشان گفتند که قبلاً در حاشیه های فقیر نشین شهرها شروع شده بود و حالا در مناطق کوهستانی به طور وسیعی از صدف استفاده میشود.
به دوستم گفتم که حالا تصور کن که ۵۰ هزار سال گذشته است و زمین شناسان در مناطق کوهستانی کنونی پاکستان در حال نمونه برداری هستند و فسیلهای این صدفها که در همه جا پراکنده است «کشف» میکنند و نخستین و منطقی ترین ایده ای که به نظرشان می آید این خواهد بود که این مناطق کوهستانی در ۵۰ هزار سال پیش در زیر دریا قرار داشته است و گرنه اینهمه صدف (شاید صدها میلیون) در اینجا چکار میکنند؟ صدفها که پا ندارند و خزنده هم نیستند؛ لذا باید حتماً این مناطق کوهستانی در زیر دریا بوده باشند. برای این تعبیر و تفسیر علمی مدتی خندیدیم. سپس گفتم که میدانی در عالم «دین» چه اتفاقی خواهد افتاد؟ گفت: نه!
گفتم: اتفاقاً این کشف مهم ترین اتفاق برای اندیشه های دینی خواهد بود؛ زیرا آخوندهای اسلامی در منبر و مسجد از کشف یک «معجزه» توسط دانشمندان زمین شناس در بارهٔ منطقه ای کوهستانی که  زمانی مسلمانان در آن می زیسته اند؛ داد سخن خواهند داد که به طور معجزه آسایی تنها «این منطقهٔ کوهستانی» زیر آب بوده است  و عجیبتر اینکه جلگه ها همان جلگه بوده اند و تنها مناطق مرتفع زیر آب بوده است.
سپس به دوستم گفتم که عظمت این کار را میتوانی بفهمی؟ کشف این معجزه حتی بسیار بزرگتر از شکافته شدن رود نیل بوسیلهٔ عصای موسی است. فقط تصور کن که چه بحثهای علمی سنگین و وزینی در میان دانشمندان زمین شناسی و همچنین در میان «کفار» و «مسلمانان» به وقوع خواهد پیوست و تمامی اسناد و شواهد علمی بر حقانیت اسلام و معجزه در بلاد اسلام گواهی خواهند داد. ولی ما میدانیم که همه چیز با «پاک کردن کون از طریق استفاده از صدف» آغاز شده است ولی آنها نخواهند دانست.
سپس پرسیدم که آیا فکر نمیکنی که بیشتر مسائلی که در صدر اسلام  اتفاق افتاده اند چیزهایی شبیه همین مسئله است و این بوق و کرناها شما را بر سر کار گذاشته اند؟
دوستم گفت که شیخ من راست میگفت که تو «شیطان» هستی و باز هم خندیدیم.
 نوشته‌ای از دوست عزیز، کژدم
http://kajdoum1.blogspot.de/2013/07/blog-post_13.html

۱۳۹۲/۰۵/۰۶

بی‌خدایان و ناخدایان

 نوشته‌ای از دوست عزیز، Biglog

سرودهای زمینی



 قرن ها است که سرود ها (Chants)، نقش مهمی در زندگی معنوی بشر ایفا کرده است. سرودها از زمان نوشته شدن بهاگاواد-گیتا و عهد عتیق، بخش مهمی از مذاهب هندو و یهودیت را تشکیل داده اند. این مجموعه، نمونه ای از این دست سروده ها است:

01. Nusrat Fateh Ali Khan & Michael Brook - Lament
02. Lama Gyurme & Jean Phillipe Rykiel - Offering Chant
03. Russian State Symphony - Fervent Supplication
04. Sheila Chandra - Quiet 8
05. Primeaux & Mike - Cathedral
06. Choying Drolma & Steve Tibbetts - Kyamdro Semkye
07. Ladysmith Black Mambazo - Silgugu Isiphambano
08. Krishna Das - Jaya Bhagavan
09. Saraband - Polorum Regina
10. Angelite (The Bulgarian Voices) - Great Litany
11. Oberton-Chor Dusseldorf - Confirmation
12. Jim Donovan - Indigo
این مجموعه را از پیوندهای زیر دریافت کنید: (حجم 140 مگابایت)
رپید شیر
همچنین دوستان می توانند از این پیوند هم برای دریافت این مجموعه با حجم کمتر و از سرورهای دیگر، استفاده کنند.

 این مطلب از دوست گرامی Biglog میباشد

۱۳۹۲/۰۵/۰۵

بیماری!


امروز ، موقع ناهار ، خانم سَرداری اومد تو آشپزخونه و مانتواَش رو درآورد . این زن خودِ آتیشه . نمیدونم چرا وقتی با من حرف میزنه صداشو آروم میکنه ؟ چند روز پیش نیم ساعت تمام به بهانه پیدا کردن پرونده شرکت بهارسازان ، با من تو بایگانی بود !  بعد متوجه شدم که پرونده روی میز خودش بوده ! نمیدونم چرا به من گیر داده؟ دیروز اومد تو دفتر تا سی دی برنامه حسابداری رو ازم بگیره . عمدا سی دی رو انداخت زمین ! همیشه شلوار جین تنگ میپوشه … چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟… امروز بعد از اداره ، رفتم داروخانه تا داروهای نسترن رو بگیرم . زنه تو بخش پذیرش دکمه های لباسش رو باز کرده بود . چه سینه هایی داشت ! وقتی نسخه رو خوند بهم گفت که آل پرازولام یک نداریم . گفتم به جاش نیم بدید ، دو تا یکی بخوره . روی صندلی نشستم تا داروها آماده بشه و صدام کنه . کنارم یه زن تقریبا سی ساله نشسته بود . از کمبود و گرانی داروها و نسخه های طولانیه دکترها ، گلایه میکرد . نمیدونی چه هیکل و چشمهایی داشت . اسمش رو خواندن . بعد از گرفتن داروها ، موقع رفتن ، یه کارت بهم داد و گفت که هر وقت به دستگاه تصفیه آب نیاز داشتم ، باهاش تماس بگیرم .  قیافش خیلی شبیه لیلا ، زن همسایه مون ، بود . لیلا تازه اومده . دو تا بچه داره . مثله برف ، سفیده . هیکل تُپُل و نرمی داره . همیشه تی شرت قرمز رنگ میپوشه . هر وقت من رو میبینه ، شروع میکنه به صحبت کردن در باره شوهر سابقش ! خانم فراهانی به نسترن گفته بود که این زن (منظورش لیلا بود) تا شوهر نکنه ، اروم نمیشه ! خانم فراهانی ، سر کوچه مون ، سوپری داره . صورتش سبزه است و رنگ چشمهاش ، قهوه ای روشنه . مثل تیله شفاف و درشته . لبای باریکی داره و همیشه بالای لبهاش ، قطره های ریز عرق ، دیده میشه . بیش از ده ساله که از مشهد به تهران اومده . لهجه شیرینی داره . همیشه وقتی که میخواد بقیه پول خرید رو بهم بده ، دستم رو میگیره و پول رو تو دستم میزاره و تا دستهامو نکشم ، اونها رو ول نمیکنه ! یکبار هنگام دعوا با زهرا ، روسری اش افتاد و موهاش رو دیدم . موهاش قهوه ای رنگ ، پر پشت و بلند و صافه . زهرا تو آپارتمان روبروی ما زندگی میکنه . هفده سال بیشتر نداره اما سینه هاش …… آرش ، حواست کجاست ؟ دارم حرف میزنم ها!!!
-دارم دنبال شماره تلفن خانم دکتر شهنازی میگردم . فکر کنم به دردت بخوره .
-اوهوم … بعد ، تو سالمی؟
-نه … من هم باید با تو بیام . نمیدونم چرا دوست دارم سرم رو به دیوار بکوبم؟!
-خوشگله؟
-کی؟
-خانم دکتر شهنازی
-!!!
1

۱۳۹۲/۰۵/۰۱

درنگی بر مفهوم «حرمت آدمی»

«حرمت آدمی» کانونی‌ترین مفهوم فلسفه‌ی حقوق بشر است. «حرمت» که می‌توان آن را «شرف»، «عزت»، «حیثیت»، «منزلت»، «کرامت» و نیز «ارجمندی» هم نامید، در گسترده‌ترین کاربرد خود به معنای امری ارزشمند و والاست. «حرمت آدمی» مفهومی است استوار بر این ایده که هر انسانی صرفا به میانجی هستی خود ارجمند است. هنگامی که در مباحث حقوق بشری از «حرمت آدمی» سخن گفته می‌شود، منظور این است که آدمی از گذرگاه موجودیت خود، از ارزشی مطلق برخوردار است و کسی اجازه ندارد با او مانند یک شئی یا ابزار رفتار کند.

 پس «حرمت» یک امتیاز نیست. چیزی نیست که فقط عده‌ای از آن برخوردار باشند. «حرمت» محصول تلاش و ثمره‌ی کار آدمی نیست. نمی‌توان آن را از کسی سلب یا به کسی اعطا کرد. «حرمت آدمی» یک ویژگی شخصیتی هم نیست و به هوش یا زیبایی یا دارایی شخص ارتباطی ندارد، بلکه هر انسانی از بدو زایش صاحب آن است و برپایه‌ی این مالکیت هیچ‌کس مجاز نیست به‌گونه‌ای غیرانسانی و تحقیرآمیز با آدمی رفتار کند. اندیشه‌ی حقوق بشر بر شالوده‌ی همین مفهوم  استوار است. از گذرگاه همین مفهوم است که آدمی صرفنظر از جایگاه اجتماعی، سیاسی، شغلی، مذهبی، جنسیتی، قومی و نژادی خود، صاحب ارزشی در خود و فی‌نفسه می‌گردد.

«حرمت آدمی» به مثابه اصلی اخلاقی و از منظری اخلاقی، امر برابری انسان‌ها را صرفنظر از جایگاه و ویژگی‌های آنان ندا می‌دهد. از این دیدگاه، «حرمت آدمی» به معنای پیش‌شرطی برای برخورداری فرد از حقوقی بنیادین و همزمان متعهد ماندن به رعایت حقوق بنیادین دیگران است. کسی که منادی خدشه‌ناپذیری «حرمت آدمی» است، پاسداری از حقوق بشر در برابر تعرض دیگران و بویژه خودکامگی نهادهای قدرت را می‌طلبد.

متفکران عصر روشنگری، اندیشه‌ی حقوق بشر را بر پایه‌های نظری محکمی استوار ساختند و راه را برای تحقق آزادی فرد گشودند. در میان آنان، ایمانوئل کانت، فیلسوف نامدار آلمانی، در فلسفه‌ی اخلاق خود، بیش از دیگر متفکران این عصر بر مفهوم «حرمت آدمی» پرتو افکنده است. طبعا پرداختن به بحث ژرف و گسترده‌ی کانت در این زمینه، در چارچوب این نوشته‌ی کوتاه نمی‌گنجد، ولی شاید بتوان از راه دور به نگاهی گذرا به آن گستاخی کرد.

۱۳۹۲/۰۴/۲۹

دوستان خوب...


خوب به تصویر بالا دقت کنید... به نظر شما این دو جوان، این دو انسان، مشغول چه کاری هستند؟
پاسخ را در ادامۀ مطلب دریافت کنید.

۱۳۹۲/۰۴/۲۸

وضعیت اضطراری برای تیم کوه نوردان آرش

پس از صعود موفق قله سرسخت و دشوار برودپیک (8047 متر) و گشایش "مسیر ایران" برای نخستین بار بر روی این قله، گروه سه نفرۀ کوهنوردان ایرانی باشگاه آرش در مسیر بازگشت، دچار شرایط بحرانی شده و اکنون در  ارتفاع بالا و بدون آب، غذا و چادر، با مرگ دست و پنجه نرم می کنند.
پنج شنبه 27 تیر ماه، در ساعت هفت صبح، آیدین بزرگی که همراه پویا کیوان و مجتبی جراحی در ارتفاع حدود 7700 متر و خارج از مسیر عادی در چادر مستقر بوده، طی تماس تلفنی اعلام کرده بود که حال مناسبی ندارند و نیازمند آب و غذا هستند
پس از چند تلاش نا موفق از سوی شرپاها برای رساندن امداد به تیم ایرانی، امروز کیومرث بابازاده اعلام کرد در برود پیک وضعیت بحرانی به وجود آمده است.
گزارش اقدامات و اطلاعات رسیده تا بعد از ظهر جمعه، به شرح زیر است:
ساعت 6 صبح: آیدین تماس گرفت و گفت مانند سابق زمین‌گیر شده و قادر به حرکت نیستند.
ساعت 8 صبح: دو نفر باربر پاکستانی که نیمه شب از کمپ برای امداد حرکت کرده بودند در منطقه ای بالاتر از کمپ سوم در حال تراورس به طرف گردنه برودپیک (محدوده حضور تیم برودپیک) مشاهده شدند.
ساعت 9 صبح: یک تیم دو نفره از کوه‌نوردان سوئیسی که نیمه شب از کمپ اصلی کی 2 برای امداد حرکت کرده بودند نزدیک به کمپ 1 رسیده و اعلام کردند که قصد ادامه صعود دارند.
ساعت 9:30: سرپرست تیم سوئیسی اعلام کرد که تیم‌های دیگری نیز تشکیل شده و قصد دارند به دنبال تیم نخست به بالا صعود کنند.
ساعت 10 صبح: آیدین مجددا تماس گرفت و وضعیت شان را بحرانی اعلام کرد.
ساعت 1 بعد از ظهر: در تماسی که با کمپ اصلی برودپیک برقرار شد مشخص شد که باربرهای ارتفاع پس از تلاشی ناموفق برای رسیدن به گردنه، متاسفانه به کمپ سوم مراجعت کرده اند. همچنین تیم سوئیسی در تلاش برای رسیدن به کمپ دوم است.
ساعت 1:30 بعد از ظهر: تلاش می شود امروز افراد دیگری که در منطقه هستند برای امدادرسانی به سمت گردنه صعود کنند.

   مسیر سمت راست مسیر ایران ، مسیر سمت چپ مسیر نرمال

شرح کامل واقعه را می توانید از اینجا بخوانید.
برای هموطنان افتخار آفرین باشگاه آرش آرزوی سلامتی و بازگشت بی خطر به آغوش خانواده و دوستانشان را داریم.
BigLog
===
آخرین اخبار از وضعیت کوهنوردان ایرانی
کیومرث بابازاده در رابطه با شرایط و وضعیت امدادرسانی در ارتفاعات برودپیک گفت: ساعت 7 صبح دو باربر ارتفاع پاکستانی، به گردنه برودپیک رسیدند. ظاهرا برای اینکه دید بهتری نسبت به منطقه داشته باشند گردنه را طی و مقداری از مسیر قله فرعی را صعود کرده اند که در مقدار کمی خارج از مسیر "یک جسد" دیده اند و چیزی و کس دیگری دور و برش نبوده . به احتمال زیاد این جسد کوه نورد لهستانی است که از زمستان آنجا مانده ... موضوع و ادامه کار بوسیله بی سیم به شرپاها تفهیم شد که بچه ها باهمدیگر هستند و درست جست و جو کنند. تیم سوییسی و چند تیم دیگر منتظر تجسس شِرپاها هستند.
ستاد بحران تشکیل شده در این رابطه نیز اعلام کرده است از صبح دیروز (جمعه) تا ظهر امروز (شنبه) هیچگونه تماس تلفنی از سوی سه کوهنورد ایرانی با گروه مستقر در کمپ اصلی انجام نگرفته است. این می تواند خبر بسیار بدی باشد.
خبر تکمیلی
مقارن امروز عصر (شنبه)، ساعت هفت و نیم به وقت تهران، تماسی تلفنی از سوی یک از کوهنوردان (آیدین بزرگی) برقرار شده که حاکی از وضعیت بد و گم کردن مسیر می باشد. این کوهنورد خوب کشورمان به تنهایی در حال پایین آمدن است و در گزارشها، هیچ اشاره ای به وضعیت دو هموطن دیگر ما نشده است. متاسفانه امدادگران پاکستانی هم بدون یافتن کسی، به پایین برگشته اند. "میزان ارتفاع" و "برودت هوا" و نزدیک یک هفته شب مانی در ارتفاعات برودپیک، می تواند هر قهرمانی را از پای در آورد. به بازگشت این هموطنانمان امیداوار می مانیم.
===

خبر تکمیلی تر
بنظر میرسد پاکستان عملیات نجات را متوقف ساخته است. با بررسی عکسهای منطقه و پیدا کردن تقریبی  آخرین محل تماس آیدین بزرگی، از کوهنوردان مفقود شده، توماس لامل کوهنورد برجسته آلمانی و عضو تیم نجات، ابراز عقیده کرده است که در این مکان و در این شرایط، دیگر هیچ کسی را نمی توان نجات داد. بنظر میرسد برنامه ریزی اشتباه، بلند پروازی های غیر واقعی و پشتیبانی ناکافی، فاجعه دیگری را در ورزش کوهنوردی ایران رقم زده باشد. (اینجا را ببینید)
در این اوضاع، سخنگویان باشگاه آرش رو به دروغ پردازی آورده و ادعا کرده اند گم شدن گروه به دلیل طوفانهای سهمگین بوده است، چیزی که از زمان شروع صعود تا زمان فتح قله توسط تیم ایرانی و بازگشت آنان، به هیچ عنوان گزارش نشده و هوا در این دورۀ زمانی، بسیار هم خوب و معتدل بوده است. (اینجا را ببینید)

خلاصه ای از یک داستانِ خلاصه


خورخه لوئیس بورخس نویسنده شهیر آرژانتینی را باید شخصی بشدت متاثر از فرهنگ مشرق زمین دانست . او داستانی را با این جمله از ابن رشد متفکر عرب زبان قرن دوازدهم که توسط ارنست رِنان مورِخ فرانسوی واگویه شده آغاز میکند: « با این تصور که تراژدی چیزی نیست مگر هنر مداحی..» و پس از آن ابن رشد را در سرای مجللش در قُرطبه واقع در اسپانیا به تصویر میکشد در حالیکه با فَراغ بال مشغول نوشتن «تهافُت التَهافت» در رد نظرات غزالی در «تهافُت الفلاسفه»(1) است ولی دغدغه فکری کوچکی ناگهان به سراغش آمده که البته ناشی از تهافت نیست بلکه بخاطر اثر بزرگی که قرار است او را در آینده به اشتهاری باور نکردنی برساند یعنی تفسیر آثار ارسطو. و حالا مشکل ناچیزی بر سرعت حرکتش درین راه اندکی اثر گذاشته.. کلمات «طراغودیا» و «غومدیا» در جای جای بوطیقای ارسطو(2) می لولیدند و همین، ابن رشد را در آستانه نقب زدن به این رساله نگه داشته بود اما اساس مشکل از آنجا ناشی میشد که او سریانی و یونانی نمیدانست و مجبور بود بروی ترجمه از ترجمه کار کند ولی ابن رشد از پای نمی نشیند و تمام آثار در دسترس را می کاود و نویسنده هم وقایع و صحنه هایی را در پیش رویش میگستراند تا کم کم او را به جرقه فهم و لحظه درک نزدیک کند و به موازات آن ذوق سرشار و طبع روان او را در مباحثه با همسلکانش به نمایش میگذارد که چگونه با فکری باز در میان کسانیکه در چارچوب الهیات به نقل ادراکات میپردازند استدلالات منطقیش را بپیش میبرد. در میان این جمعِ نَقل و روایت همچنان ابن رشد را تصور کنید در حالیکه مردی کم مایه برای اثبات تشخصش در اجابت فردی که ازو خاطره ای شگفت خواسته به نقل داستانی میپردازد از سفرش به سرزمینی دور که درآنجا دوستی او را به خانه ای برده بود پر از حجره ها و بالکن ها که مردم بسیاری درآن ساکن بودند و در گوشه ای از آن زنان و مردانی با لباسهای عجیب زندانی بودند در حالیکه سلولی نداشتند سوار بر اسب میشدند در حالیکه مرکبی وجود نداشت و با نِی شمشیر میزدند، میمردند و بعد زنده می شدند؛ آن مرد راوی در جواب این سخن که آنها دیوانه بودند انکار میکند چون کسی به او گفته بود آنها داستانی را نمایش میدهند و باز سوالات دیگر و سیل اعتراضات مرد را از گفتن خاطره پشیمان کرد اما پس از آن ابن رشد بود که رشته کلام را به دست گرفت و التذاذ در چهره حضاری موج میزد که مقهور فصاحت کلام و تابناکی اندیشه اش در رابطه با شرافت شعر عرب جاهلی شده بودند. مجلس به پایان رسید و سحرگاه بود که ابن رشد به کتابخانه اش وارد شد. چیزی باعث شده بود معنای آن دو کلمه ی مبهم بر او آشکار گردد. .او با کلماتی دقیق این عبارات را به مکتوبش اضافه کرد:

«ارسطو مدیحه ها را تراژدی و هجویه ها و تکفیرها را کمدی مینامد، تراژدی ها و کمدی هایِ قابل ستایش در صفحات قرآن و معلقات سَبع فراوانند..»

سطور ابتدایی داستان با این جمله همراه است که: «در تاریخ کمتر حادثه ای به زیبایی و دردناکی کار این پزشک عرب می توان سراغ داشت که خود را وقف اندیشه ی مردی کرده بود که چهارده قرن پیش ازو میزیست»
و داستان در حالی تمام میشود که نویسنده ابن رشد را برای خوابیدن آماده میکند اما او بیکباره ناپدید میشود گویی که آتشی بی نور او را سوزانده باشد و همراه با او خانه و فواره و کتابها و کبوتران و کنیزان و وادیِ اَلکویر همگی ناپدید میشوند.

این داستان یک پی نوشت هم دارد:
بورخس میگوید درین داستان قصد داشتم جریان یک شکست را تعریف کنم. او کسان متعددی را در نظر می آورد ولی در نهایت فکر میکند «وضعِ کسیکه به دنبال هدفی میرود که بر هیچکس پوشیده نیست مگر بر خودِ او بسیار شاعرانه تر(3) است» پس ابن رشدی به ذهنش خطور میکند که «چون در فرهنگ اسلامی محصور شده بود هیچگاه نتوانست معنی کلمات تراژدی و کمدی را بداند.»
بورخس در نهایت اعتراف میکند سعی ابن رشد از خود او پوچتر نبوده که سعی داشته کسی را تنها با اتکاء به چند ورق از رِنان و لین و پالاسیوس تجسم کند. با این حال جمله آخر او اینست:
«ابن رشد در لحظه ای که اعتقادم را به او از دست دادم ناپدید شد»

نتیجه گیری ندارد. هرگونه برداشت، آزاد...

===

1- تناقض گویی فیلسوفان
2- رساله فن شعر از آثار نه گانه ارسطو در باب منطق البته برخی این رساله را جزو رسائل منطقی ارسطو محاسبه نمیکنند
3-بورخس در اینجا لغت شاعرانه را از نام فن شعر(poetics) استعاره میکند و غیر مستقیم لغت تراژیک را اراده کرده است
 
Sami


۱۳۹۲/۰۴/۲۷

لعنت به شما جناب آقاي ميشل فوكو

 دومين شغل رسمي من "حسابداري مندلي غشو" بود. مندلي جوجه ميفروخت. نه اينكه جوجه فروش باشد، يك قفس كوچك ميگذاشت جلوي پايش و سه چهار جوجه اي كه در آن بود را ميفروخت. يكبار كه از مدرسه برميگشتم، دوم ابتدايي بودم، ديدم رندهاي محل، به جاي پول، پولك حلبي به او دادند و سرش كلاه گذاشتند. تصميم گرفتم بعدازظهرها كنارش بنشينم و نگذارم كلاه سرش بگذارند. جوجه‌ها را ديوانه وار ميپرستيد. هروقت ميپرسيدي "توي زندگي عاشق چي هستي؟"، ميگفت: "غاز، مرغابي، بي زحمت، اردك، جوجه". ميگفتند يك بار گربه نابكاري يكي از جوجه هايش را به خون كشيده بود و مندلي از فردا شده بود قاتل گربه ها؛ از صد فرسخي پاره سنگ را درست مينشاند روي پيشاني گربه‌ها و خلاص؛ مثل تك تيراندازهاي فيلم محمد رسول الله. از آن روز هم به جوجه سوگلي‌اش اجازه نداده بود از قفس بيرون برود. در قفس را قفل كرده بود و كليدش را دفن كرده بود. سوگلي كشته نشد، اما بعد از مدتي براي خودش مرغي شد و هيچكس نميتوانست از در قفس بيرون بياوردش؛ همانجا ماند؛ تا ابد؟ نميدانم، لااقل تا وقتي مندلي پيش ما بود. امروزي‌ها به مندلي ميگويند ديوانه، ما اما به او ميگفتيم مندلي، مندلي غشو. اصلا آن روزها كسي به كسي ديوانه نميگفت. ديوانه‌ها كنار ما و با ما زندگي ميكردند و كسي هم اعتراضي نداشت. بچه‌ها مندلي را اذيت ميكردند اما رويش غيرت داشتند؛ عمرا ميگذاشتند كسي از محل ديگري بيايد و مندلي را آزار بدهد. يك كتك سير به طرف ميزدند و كت بسته ميبردندش پيش مندلي و ميگفتند مندلي فحشش بده. مندلي هم شروع ميكرد تمام وابستگان نسبي و سببي طرف را در موقعيتهاي خيلي اروتيك و بعضا فتيشيستيك قرار دادن. فقط چون فحشهايش "ساختار"هاي نادرستي داشت و ضماير مذكر و مونث را به اشتباه انتخاب ميكرد، دست آخر هيچ اتفاق خلاف شرعي براي اقوام طرف نمي افتاد (آرزو به دل مانده‌ام كه روزي بتوانم نص صريح فحشهايش را ذكر كنم)؛ آخري‌ها هرروز حالش بدتر ميشد. اين را ميشد از چشمهاي غمگين جوجه/ مرغي فهميد كه در قفسش روزگار سپري ميكرد. بدخلق شده بود اما سنگ پراني‌اش حرف نداشت. فحشهايش هم به كل فاقد ساختار شده بود و تكرار پربسامدي بود از سه كلمه طلايي ناسزاهاي ايراني. يك روز صبح، مندلي ديگر نبود. اوايل كسي نفهميد، روزگار عوض شده بود و هر كسي گرفتار بيچارگي هاي خودش. اما كم كم همه فهميدند پارك جهانپناه بي مندلي انگار كه چيزي كم دارد. ميگفتند برادرش مندلي را برده پيش خودش، در خيابان ميرداماد؛ ميرداماد كجا بود؟ كسي چه ميداند؛ آن سر دنيا، جابلقا، جابلسا. من ولي باور نكردم. شك نداشتم كه مندلي را برده اند ديوانه خانه. نشسته اند و از روي يك كتاب لعنتي، درمان كه نه دست به سرش ميكنند. صدسال گذشت تا فهميدم حدسم درست بوده، صد سال گذشت تا بفهمم ميشل فوكو مندلي را از ما گرفت. صدسال گذشت تا با تمام وجودم تاريخ جنون را درك كنم و بفهمم مندلي زماني از جهان ما گم شد كه فرصت "مراقبت" نداشتيم و "تنبيه" را تنها راه رهايي دانستيم؛ لعنت به شما جناب آقاي ميشل فوكو، وِر ايز ماي مندلي؟ ماي ديِر مندلي
===
 

۱۳۹۲/۰۴/۲۵

کلیپ سکس ایرانی و نگاهی متفاوت

امروز محل کارم یه کارت حافظه بدستم رسید با بیش از 500 کلیپ سکسی ایرانی …
دروغ چرا ، گاها فیلم پورنو میبینم اما این بار همه چیز متفاوت بود .
رابطه ای که قرار نبود کسی خبردار شود اما دست به دست و بلوتوث به بلوتوث چرخیده بود .
چیزی که این بار دیدم سکس نبود ، نیرنگ و فریب بود.
فیلم هایی از خیانت به انسان ، دزدی احساس ، شلیک به حرمت ها ، خودکشی وجدان ، مرگ اخلاق و افسانه ای به نام اعتماد بود .
Www_MyPix__Ir-351

چطور میشد از دیدن فیلم های پنهانی یک رابطه کاملا خصوصی لذت برد ؟
وقتی لبخند دخترک را در اوج رضایت جنسیش میبینی و میدانی روزی این لبخند برای همیشه خشک خواهد شد .
آن لذت جنسی را همه دیدند اما بخش بزرگتری از این تراژدی سکسی را کسی ندید .
آن قسمت که همکلاسیش سند فاحشگی وی را جائی دیده  و در دانشگاه دست به دست میچرخاند و سیل پیشنهادهای بی شرمانه سرازیر میشود که …
آن زمان که برادر بلوتوث خواهر را در گوشی یکی از دوستان اتفاقی میبیند و شرمگین و خشمگین به خانه می آید ، چه روز وحشتناکی ، زاریهای مادر ، خفت پدر و دختر با بدنی کبود در زیر زمین خانه که خودکشی را تنها چاره خویش میداند .
مهاجرت ، آوارگی ، شرم ، کتک خوردن ، لب به غذا نزدن ، افسردگی و خودکشی ، ترک تحصیل ، از دست رفتن شرایط ازدواج ، بهم ریختن کانون خانواده و صدها سکانس دیگر از این فیلم سکسی باقیمانده هست که برای لذت بردن از آن باید سانسور کرد ، باید ندید ، باید پاک کرد و خود را به خواب زد .
===
 

۱۳۹۲/۰۴/۲۲

آن دورها... در همین نزدیکی!


سخت است فهماندن چیزی به کسی که در قبال نفهمیدنش پول میگیرد 
kakam
زنده باد وطنم با جوان هایش ...مرگ بر هر چی جهل است نادانی
aramn
دوست دارم زندگی کنم تنها زندگی نفس بکشم تنها نفس دوست دارم پرواز کنم بدون ترس از قفس کارمم موسیقیه شایدم کمی شناخته شده باشم همین و بس
arshia
نعمت روی زمین، قسمت پرویان است / خون دل میخورد ان کس که حیایی دارد
sammyalfa
من سیمرغ که نه، یک بال و یک مرغ هم ندارم، این اسم را به عاریه از مام وطن چند روزی به همراه گرفتم، قرار بود تجلی باشد از \"سیمرغ سبز آزادی\"، من در آن اندازه نبودم. هنوز نتوانستم بهایی به کرایه ی این اسم بپردازم، همین امروز فرداست که بیرونم کنند. گرچه در بند جلالش می مانم، شاید از بند سنگین ردایش آزاد شوم. هدف پابرجاست...
30morgh
مذهب مردم را متقاعد كرده كه : مردی نامرئي در آسمانها زندگي مي كند كه تمام رفتارهاي تو را زير نظر دارد، لحظه به لحظه آن را. و اين مرد نامرئي ليستي دارد از تمام كارهايي كه تو نبايد آنها را انجام دهي، و اگر يكي از اين كارها را انجام دهي، او تو را به جايي مي فرستد كه پر از آتش و دود و سوختن و شكنجه شدن و ناراحتي است و بايد تا ابد در آنجا زندگي كني، رنج بكشي، بسوزي و فرياد و ناله كني ولي او تو را دوست دارد… ! ”(جورج كارلين)
مشتی
شاید برای شناخت خودمان بهتر است آفریدگارمان را بهتر بشناسیم؟ برای همین از خدا در قرن 21 می نویسم: اگر خدای ادیان توانا بود شیطانی وجود نداشت. نیاز به فرشته نداشت. اگر می خواست ظالم را فورا متحول می کرد! اگر به نفرین انسان گوش می داد ظالم دوم به وجود نمی آمد. دشمنی نداشت چون خودش قبلا او را نیافریده یا متحولش کرده بود! اگر عادل بود به خاطر گناه آدم و حوا ما را از بهشت محروم نمی کرد! اگر می خواست باورش کنیم می توانست بدون وجود میلیونها آخوند همین کار را بکند. اگر آگاه بود ما را آزمایش نمی کرد. چون داناست نیازی به پرستش و ابراز عشق زورکی ندارد. اگر می خواست گرسنه را نیازمند نمی کرد. اگر کسی از نادانی انسانها بهره ای نمی برد حتی یک نفر از آگاهی دادن ناراحت نمی شد. انسانها باید روزی بفهمند که تنها خودشان باید مشکلاتشان را حل کنند. کاش به جای کینه و دشمنی با هم به هم کمک می کردیم تا جهانی بهتر داشته باشیم و به جای تخم دروغ و نفرت کاشتن تخم دانایی و دوستی می کاشتیم.


آزادی عقیده، آزادی بیان

ماده‌ی 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر در مورد آزادی عقیده و بیان می‌گوید:
هر كس حق آزادی عقیده و بیان دارد و حق مزبور شامل آن است كه از داشتن عقاید خود بیم و اضطرابی نداشته باشد و در كسب اطلاعات و افكار و در اخذ و انتشار آن به تمام وسایل ممكن و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد.
 آزادی بیان و آزادی‌های مرتبط با آن، همچون آزادی مطبوعات و یا آزادی تشکیل اجتماعات، در واقع یکی از مرزهای روشن بین نظام‌های مردم‌سالار و نظام‌های خودکامه تلقی می‌شوند . آزادی عقیده و بیان همچنین موضوع ماده 19 میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی می‌باشد.
 بند 1 این ماده در مورد آزادی عقیده می‌گوید:
هیچکس را نمی توان به مناسبت عقایدش مورد مزاحمت و ترساندن قرار داد
براساس نقطه نظرات تفسیری کمیته حقوق بشر سازمان ملل: " این حقی است که پیمان‌نامه در رابطه با آن هیچ استثنا و یا محدودیتی را نمی‌پذیرد"...  از سوی دیگر هر کسی آزاد است که نظرات خود را ابراز دارد. بند 2 این ماده در مورد آزادی بیان می‌باشد : "هر کس حق آزادی بیان دارد. این حق شامل آزادی تفحص و تحصیل و اشاعه اطلاعات و افکار از هر قبیل بدون توجه به سرحدات خواه شفاهاً یا بصورت نوشته یا چاپ ، یا بصورت هنری یا به هر وسیله دیگر به انتخاب خود می‌باشد"
برخلاف آزادی عقیده ، آزادی بیان موضوع مسئولیت‌ها و تکالیف است و به ناچار محدودیتهایی را متحمل می‌شود. براساس بند 3 ماده 19 میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی، اعمال حقوق مذکور در بند ۲ این ماده مستلزم تکالیف و مسئولیت‌های خاصی است و لذا ممکن است تابع محدودیتهای معینی بشود که در قانون تصریح شده و برای امور ذیل ضرورت داشته باشد:
 الف) احترام به حقوق یا حیثیت دیگران
 ب) حفظ امنیت یا نظم عمومی یا سلامت یا اخلاق عمومی

 شرط محدودکننده مشابهی برای آزادی بیان در بند 2 ماده 13 پیمان‌نامه آمریکایی حقوق بشر و بند 2 ماده 10 پیمان نامه اروپایی حقوق بشر پیش بینی شده است. شرط محدود کننده ملحوظ در پیمان‌نامه اروپایی حقوق بشر در مقایسه با بند 3 ماده 19 میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی زمینه‌های متنوع تری را برای محدودیت بر آزادی بیان پیش بینی کرده است :
 اعمال این حق ، از آنجا که با خود تکالیف و مسئولیت‌هایی را به همراه دارد ، ممکن است منوط به تشریفات ، شرایط ، محدودیت‌ها و مجازات‌هایی باشد که در یک جامعه‌ی دموکراتیک و بر اساس قانون جهت حفظ مصالح امنیتی ، تمامیت ارضی یا امنیت عمومی ، برای محافظت در مقابل  بی‌نظمی  یا جرم عمومی ، برای محافظت از سلامت و اخلاقیات ، برای محافظت از حیثیت یا حقوق دیگران ، برای پیشگیری از افشای اطلاعاتی که محرمانه دریافت شده‌اند و برای حمایت از اختیارات و بی‌طرفی دستگاه قضایی، تعیین شده است .

ماده 20 میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی نیز در دو بند انواع جدیدی را از محدودیت بر آزادی بیان ارائه نموده است:
1- هرگونه تبلیغ برای جنگ به موجب قانون ممنوع است.
2- هرگونه دعوت (ترغیب) به کینه (تنفر) ملی یا نژادی یا مذهبی که باعث تحریک به تبعیض و یا دشمنی و خشونت گردد، بموجب قانون ممنوع می‌باشد.


 در پیمان‌نامه‌ی اروپایی حقوق بشر، تمهیداتی مشابه ماده 20 میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی وجود ندارد، اما بند 5 ماده 13 پیمان‌نامه آمریکایی حقوق بشر مشابه ماده 20 مذکور است و تمهیداتی را بدین شرح پیش بینی نموده است:
هرگونه تبلیغ برای جنگ و یا هر گونه دعوت (ترغیب) به کینه (تنفر) ملی ، نژادی یا مذهبی که محرک خشونت غیر قانونی یا هر اقدام مشابه دیگر بر علیه هر فرد یا گروهی از افراد در هر زمینه‌ای از جمله نژاد ، رنگ ، مذهب و یا ملیت باشد به عنوان جرم،  قابل مجازات با قانون تلقی می گردد.
همانگونه که مشاهده می شود در حالی که پیمان‌نامه‌ی آمریکایی حقوق بشر، تنها اظهارات تنفر‌آمیز که ترغیب به خشونت می‌کنند را ممنوع نموده است ، میثاق حقوق مدنی و سیاسی حوزه وسیع‌تری را پوشش می‌دهد و علاوه بر خشونت ، ترغیب به تبعیض و خصومت را نیز ممنوع نموده است .
===
Biglog

1 – Human Rights Committee, General Comment 10

2 – Jyllands-Posten                     

3 – Human Rights Committee , General Comment No. 22, para.7

4 – Section 188 of Austrian Penal Code, reprinted in Otto-Preminger, 295 Eur. Ct. H.R. (Ser. A) at 12

5 – Human Rights Committee: Consideration of Reports Submitted by States Parties, Second periodic report (Algeria), para.160, U.N. Doc. CCPR.C.101.Add.1  (18 May 1998).

6 – Whitehouse v. Lemon (The Gay News case), Central Criminal Court ,11 July 1977 (transcript, p.9), quoted in Great Britain, Law Commission, Offences against  Religion and Public Worship (London : H.M.S.O., 1981), pp.2-3.

7- Kevin Boyle, ‘Religious Intolerance and the Incitement of Hatred’, p.64.

8 -  Boyle, supra note, p.65
Biglog

۱۳۹۲/۰۴/۲۰

«چپ گرایی» یعنی چه و «چپ سیاسی» چیست

  چه بسیار پیش می آید که در مقام انتقال معنا بواسطه سخن از کلماتی سود می جوییم که نسبت به مفهوم آن نه تنها اتفاق نظر وجود ندارد بلکه تعاریف چنان متشتت و فاصله دارند که مخاطبین در وادی فهم هر یک به سمتی میروند و نهایتا مقصود اصلی بر جمعی پوشیده می ماند و گاه کلام از آنچه در نظر گوینده است جلوه‌ای دیگرگون میسازد. این احتمال را باید بیشتر بدانیم زمانیکه واژه یا اصطلاح واژه‌ای را از زبانی دیگر به وام گرفته ایم و نیز در علوم و معارف مختلف بکار برده ایم و پس از این همه بگفتار عامه مردم هم وارد شده باشد. بعنوان مثال کلماتی مانند «ایدئولوژی» و «ایدئولوژیک» را در نظر بگیرید که ممکن است در طول روز بارها بگوشمان بخورد یا در لابلای متونی که میخوانیم به چشممان بیاید؛ پس از مواجهه با چنین واژگانی کاری که انجام میدهم اینست که از دنبال کردن کلام دست میکشم و این نکات را یک به یک در ذهن مرور میکنم: نویسنده این مطلب کیست و گرایش فکری او چیست، کلیت اثر درباره چه بوده و از چه زاویه‌ای به آن پرداخته شده، و در نهایت اینکه سیاق عبارت معنایی فنی و تخصصی افاده میکند یا کلمه با مسامحه و در معنایی آزاد بکار رفته است. یک چنین سوالاتی ممکنست هر کسی که مخاطب این کلمات واقع میشود را درگیر خود کند و بسته به اینکه این مخاطب چه کسی باشد احتمال دارد معنای واژه نزد شریعتی جستجو شود یا مانهایم یا مارکس و یا البته آنتون دوتریسی واضع و مبدع این اصطلاح ، کسیکه اولین بار و در حدود نیم قرن پیش از مارکس آنرا بکار برد و به تعریفش پرداخت.
    درباره "جناح راست و چپ" موضوع این گفتار باید اشاره کرد وجه تسمیه و علت انتساب آن به طیف‌ها وجریانات مختلف سیاسی تقریبا مشخص است و سر منشا آنرا باید در حوادث انقلاب کبیر فرانسه در قرن هجدهم جستجو کرد زمانیکه مجلس ملی که بدل از مجلس متشکل از نمایندگان طبقات اجتماعی ذی نفوذ آن روزگار بود قصد رسیدگی به طرحی برای آینده کشور را داشت که طی آن پادشاه میتوانست تصمیمی فراتر از اجماع مجلسیان بگیرد یا حتی مصوبات نمایندگان را اگر مصلحت دانست باطل اعلام کند. دورانی که تکلیف تعلق درونی بخشی از مردم با نهاد سلطنت مشخص نشده بود و بالطبع عده‌ای موافق قانونی شدن چنین طرحی بودند و نمایندگانشان کسانی همچنان دلبسته و معتقد به لزوم و کارایی نهاد سلطنت بشمار می آمدند و در طرف دیگرِ ماجرا افرادی قرار داشتند که خواستار تغییری بنیادین در شرایط اجتماعی و سلسله مراتب قدرت و ارگانهای دخیل در آن مانند دربار و کلیسا بودند. برگزاری جلسات متوالی منجر به جذب نیروهای موافق و هماهنگی و انسجام در شکل جایگیریشان در مجلس گردید به نحوی که موافقان حفظ شرایط و عدم تغییر و لزوم قدرت پادشاه در سمت راست ریاست مجلس آنوقت مستقر شدند و انقلابیون و خواستاران تغییر بر کرسی‌های سمت چپ تکیه زدند.
    در مورد اینکه اصطلاحات پیش گفته ازین واقعه استعاره گشته تشکیک چندانی وجود ندارد آنچه محل ابهام به نظر میرسد زمان ورود اصطلاحات فوق به عرصه مباحثات سیاسی و چرایی معادل انگاری آن با برخی جریانات و نظامهای خاص سیاسی و اقتصادی در زمانهای بعدتر است.
    در مورد تاریخ ورود این واژگان به دایره اصطلاحات سیاسی نمی توان به تحقیق اظهار نظر کرد ولی قدر متیقن اینست که تا زمان جنگ جهانی اول در قرن بیستم اثر چندانی از بکارگیری این لغات در معانی شناخته شده امروزی به چشم نمی خورد و بطور مشخص باید گفت جریانات «سوسیالیستی» که از قضا منشا آنان هم باید در فرانسه قرن هجدهم و در پیامدهای انقلاب کبیر جستجو شود در طول حیات خود در قرن ۱۸ و ۱۹ از علایم و نشانه‌ها و اصطلاحات دیگری برای خود استفاده میکردند یا به آن نامیده میشدند.  
    اینکه برخی صاحبان قلم اصرار دارند که در حدود صد سال پیش و در ایران مصادف با انقلاب مشروطه و با تاسیس حزب کمونیست کسانی پدید آمدند که از همان موقع خود را چپ گرا میدانستند یا «چپی» خوانده میشدند و اینکه حتی در بین سایر ملل علاقه‌ای وجود دارد که لزوما احزاب با تمایل سوسیالیستی را ابتدا به ساکن و بدون محاسبه شرایط زمانی و مکانی در جناح چپ طبقه بندی کند و اینکه در میان صاحبنظران تاریخ و سیاست کسانی پیدا میشوند که طیفهای مختلف سیاسی را در یک نمودار خطی ترسیم میکنند که در منتهی الیه سمت چپ آن کمونیسم رادیکالی و در منتهی الیه سمت راست فرضا فاشیسم افراطی قرار دارد و اینکه چرا معمولا در نظر آورده نمی شود که با توسعه فعالیتهای اجتماعی و مشارکتهای مدنی در قرون ۱۹ و ۲۰ جریانهای سیاسی دوگانه بسیاری ظهور پیدا کردند که ارتباط چندانی با سوسیالیسم یا مارکسیسم نداشتند علت تمامی موارد برشمرده فوق بر نگارنده پوشیده است.
    در اینجا برای بررسی دوباره موضوع اگربخواهیم از یکی دو نفر مانند ویلیام جیمز که بصورت تعمیق ناشده‌ای از یکی دو تای این اصطلاحات استفاده کردند بگذریم آنچه مسلم مینماید در اواسط قرن بیستم جامعه شناس برجسته فرانسوی موریس دُوِرژی بود که بشیوه یک محقق با تعریفی دقیق و با الهام از وقایع دوران انقلاب کشورش به این اصطلاحات پرداخت و در معانی مشخص این واژگان را به فرهنگ لغات سیاسی افزود. او بر این عقیده بود که در هر زمان تنها دو گرایش سیاسی متضاد در حوزه یک حاکمیت می تواند وجود داشته باشد و شق سومی متصور نیست و مشی میانه‌ای وجود ندارد؛ جریانی که خواهان تغییر شرایط موجود است و جریانی که میخواهد آنرا حفظ کند سایر گرایشها تابعی ازین دو هستند. کتاب احزاب سیاسی در سال ۱۹۵۱ به قلم او منتشر گردید و مرجع تعداد زیادی از نویسندگان بعد از وی قرار گرفت.
    حال با معیاری که بدست داده شد و از باب تنقیح مناط می توانیم هر گروه، حزب ویا جریانی که حفظ شرایط موجود یک جامعه، تاکید بر اصول و ارزشهای جاری و پذیرفته شده آن، بازگشت به گذشته‌های باشکوه، احیای روشها و متد گذشتگان در اداره کشور و امر اقتصاد و سیاست و ارج نهادن به سنن و رسوم حال و گذشته‌اش را دربرنامه و دستور کار خود دارد آنرا یک جریان «راست گرا» بنامیم و در نقطه مقابل گروهها و احزابی که در پی ایجاد اصلاحات اساسی یا تغییرات بنیادین در وجوه مختلف ساختمان یک جامعه از حقوقی و سیاسی تا اقتصادی و فرهنگی هستند را «چپ گرا» عنوان کنیم.
    بنابراین اگر از قضای روزگار در برهه‌ای از تاریخ احزاب یا جریاناتی که خواهان تغییرات پایه‌ای در برخی نقاط جهان بودند صرفا تمایلات کمونیستی داشتند یا اینکه هنوز در دنیا تقسیم بندی هایی یافت میشود که مطلق جریانات سوسیالیستی را «چپ» میداند دلیل بر این نیست که ما هم بخواهیم الی الابد به آن پایبند باشیم و متعهدانه ازآن تبعیت کنیم؛ چه اینکه در یک کشور فرضی که ساختار سیاسی و اقتصادی آن مبتنی بر کمونیسم باشد و احزاب متعدد هم داشته باشد! اطلاق عنوان «چپ» بر احزاب کمونیستی آن در هر حال اشتباه است. مثلی درین زمینه میزنند که استالین را تا زمانی می توان چپ گرا دانست که به رهبری حزب کمونیست نرسیده بود پس از تصاحب این مقام دیگر «چپ بودن» معنایی ندارد.
    در شرایط فعلی جامعه ایران نیز باید گفته شود به استثنای جریانات داخل حکومت و وابسته به آن یا تشکلهایی که از وضعیت حاضر رضایت دارند و از آن حمایت میکنند سایر جریانات خواهان اصلاح و تغییر را باید در زمره گروههای جناح چپ دسته بندی کرد، از اصلاح طلبان و حامیان جنبش سبز گرفته تا مجاهدین خلق و نهضت آزادی و طرفداران حکومت پادشاهی و مشروطه همگی چپ گرا هستند مادام که به قدرت نرسیده اند و تغییرات خود را اعمال نکرده اند. برای تعیین «وضعیت فعلی» در هر کشوری شاید توجه به قانون اساسی جاری آن کشور شاخص مطلوبی به حساب بیاید البته از آنجا که قوانین اساسی معمولا بسختی تغییر میکنند استفاده از محاسبات دیگر میتواند مورد پیشنهاد باشد.


    Sami1364

   

۱۳۹۲/۰۴/۱۸

تباهی نهاد کشورداری در حکومت دینی

جامعه‌ی مدرن، جامعه‌ای متکثر است. شاخص چنین جامعه‌ای، گوناگونی رویکردهای عقیدتی و دینی آحاد آن و تضمین آزادی این رویکردهاست. تضمین آزادی این رویکردها وظیفه‌ی حکومت است و این امر تنها زمانی میسر می‌شود که خودِ حکومت از منظر دینی و ایدئولوژیک بیطرف باشد. جدايی دين و ايدئولوژی از حکومت، يکی از بنیادی‌ترین ویژگی‌های جوامع مدرن است. این جدایی در وهله‌ی نخست یعنی عدم مداخله‌ی حکومت در امور دینی و وجدانی مردم و همزمان تضمین آزادی دین و اعتقادات شخصی. ولی تضمین آزادی دین و اعتقادات شخصی، همزمان یعنی تضمین آزادی از هرگونه قیمومت دینی، یعنی اینکه انسان‌ها حق داشته باشند خود را از سرپرستی هرگونه دین و مرجع دینی آزاد و معاف بدانند و به هیچ دین و مذهبی اعتقاد نداشته باشند.

پس می‌توان گفت در يک جامعه‌ی مدرن مبتنی بر تکثر، دستگاه حکومتی پيکره‌ی بزرگی است که امور گوناگون و گرايش‌ها و باورهای مختلف عقيدتی را دربرمی‌گيرد و چتر حمایت خود را صرفنظر از هرگونه تعلق دینی و مسلکی شهروندان، بر سر همه‌ی آنان می‌گستراند. ولی همان‌گونه که اشاره شد، چنين امری تنها هنگامی می‌تواند تضمين شود که خودِ حکومت بيطرف، يعنی فاقد گرايش مذهبی یا ايدئولوژيک باشد. حکومت به مفهوم مدرن آن، بخش بزرگی از حقانيت خود را از همين بيطرفی دينی و ايدئولوژيک و تحمل تنوع فکری و عقيدتی به دست می‌آورد. بنابراين حکومتی که بايد هدايت جامعه را بر عهده داشته باشد، منازعات سياسی و عقيدتی را رفع و رجوع کند، حدود وظايف و اختيارات همگانی را ترسيم نماید و  مآلا مناسبات ميان شهروندان را تنظيم کند، ديگر نمی‌تواند جانبدار باشد، وگرنه خود يکطرف دعواست.

باید در نظر داشت که دین بنا بر طبيعت خود، مدعی حقايق مطلق و جاودانی و جهانشمول‌ است. ولی حکومت در کارکرد خود، با سياست سرو کار دارد، يعنی با تمشيت امور نسبی، گذرا و سيال اينجهانی. در امور سياسی، هيچ چيز جاودانه و لايتغيری وجود ندارد. سياست ميدان بده‌بستان، چانه‌زنی، سازش و مصالحه، عقب‌نشینی و پیشروی است و در قلمروی آن نمی‌توان به جزميات چسبيد. چنين امری با دين که حوزه‌ی امور ايمانی مطلق و تزلزل‌ناپذير است، سازگاری ندارد.

هگل فيلسوف آلمانی در ترسيم خطوط اساسی فلسفه‌ی حق خود نوشته بود: «اگر دين بخواهد خود را در حکومت اعتبار بخشد، سازمان حکومت را واژگون می‌سازد. چرا که در حکومت، تفاوت‌ها، گستره‌ای برای تفکيک از هم دارند، ولی بر عکس در دين، همواره همه چيز منوط به تماميت است. حال اگر اين تماميت بخواهد همه‌ی مناسبات حکومت را دربرگيرد، به تعصب می‌انجامد؛ چرا که تعصب همانا امکان ندادن به تفاوت‌های ويژه است».

بر این پایه می‌توان گفت حکومتی که به ابزاری در خدمت تصورات دينی و ايدئولوژيک تبديل می‌گردد، بطور قانونمند به اقداماتی دست می‌زند که در وضعيتی غير از آن، هرگز نيازی به آنها نمی‌داشت. تجربه‌ی تاريخی نيز می‌آموزد که تلفيق دين و حکومت، همواره جامعه را به سوی تباهی سوق می‌دهد. طبعا جدايی حکومت از دين، به معنای طرد يا نابودی دين نيست. یک حکومت مدرن دموکراتيک در پی تهی کردن جامعه از ارزش‌های اخلاقی نیست. موضوع صرفا بر سر تفکيک نهادهای حکومتی از باورها و امور ایمانی است. اين امر، آزادی باورهای وجدانی و قلبی را به مخاطره نمی‌اندازد، بلکه بر عکس آن‌ها را تضمين می‌کند.

برای موجه کردن چنين ادعایی بايد يادآور شد که امر تحقق جدايی دين از حکومت، در روند تاريخی دراز‌مدت و دشواری حاصل شده است. سده‌ها طول کشيد تا جوامع اروپايی به اين واقعيت پی‌ بردند که رواداری و شکيبايی نسبت به دگرانديشان، به تنهايی برای آزادی کامل عقیدتی و مذهبی کافی نيست و به اين منظور بايد آنچنان نظام حقوقی‌ای ايجاد کرد که در ساختار آن، امور کشورداری از امور دينی بکلی جدا باشد. البته در تاريخ می‌توان نمونه‌ی حکومت‌هايی را نيز يافت که نسبت به اديان و مذاهب گوناگون رواداری نشان داده‌اند. ولی امروزه بر پایه‌ی منشور جهانی حقوق بشر، ديگر نمی‌توان آزادی عقیده و مذهب را به رواداری و بردباری مذهبی فروکاست. مدارا با يک اقليت عقیدتی یا مذهبی، حتا در بهترين شکل خود، حاکی از نوعی نابرابری است. يک حکومت دينی ـ حتی اگر اساسا قادر باشد ـ شاید فقط بتواند آن دسته از شهروندان خود را که دگراندیش یا دارای تعلق مسلکی يا مذهبی ديگری هستند تحمل کند، ولی هرگز نمی‌تواند مشکل برابری کامل ميان اعتقادات گوناگون را حل کند. از اين رو، حکومتی که بخواهد حقوق بشر و آزادی کامل دین و عقیده را رعايت و تضمين کند، لزوما فقط می‌تواند حکومتی باشد که خود از منظر دينی و جهان‌بينی کاملا بيطرف است.

همان‌گونه که ذکر شد، بيطرفی دينی و مسلکی حکومت، به معنی بی‌اعتنايی آن نسبت به هنجارها و ارزش‌ها  يا زوال اصل‌های اخلاقی در جامعه نيست، بلکه برخاسته از احترام نسبت به آزادی کامل عقیدتی و دينی همه‌ی شهروندان، صرفنظر از باورهای قلبی و وجدانی آنان است. حکومت دموکراتيک، خود را بطور کامل وقف امور دنيوی و اينجهانی می‌کند، تا شرايط لازم را برای همزيستی ميان انسان‌ها سازمان دهد. چنین حکومتی بنا بر احترامی که نسبت به باورهای گوناگون شهروندان خود قائل است، امور اعتقادی و اخروی و آنجهانی آنان را به خودشان واگذار می‌کند. رعايت حقوق انسان‌ها صرفنظر از تعلقات دينی و باورهای وجدانی آنان، وظيفه‌ی حکومت دموکراتيک بر مبنای حقوق بشر است و بطور همزمان مرزهای حقانيت چنين نظامی را نيز تعيين می‌کند. بنابراين، اصل حقوق بشری آزادی برابر برای انسان‌های متعلق به افق‌های گوناگون فکری، عقیدتی و مذهبی، تنها هنگامی می‌تواند به مثابه بنياد نظام حقوقی يک حکومت دموکراتيک مجال بروز يابد، که جايگاه حقوقی و سياسی انسان‌ها، وابسته به تعلق دينی و عقیدتی آنان نباشد.

حال وضعيت در میهن ما که دارای یک حکومت دینی است چگونه است؟ «جمهوری اسلامی» نظامی من درآوردی در جامعه‌ای است که هنوز در برزخ ميان سده‌های تاريک تاريخ و دوران جديد دست و پا می‌زند. تلفيقی است از دين و حکومت و لاجرم پيوندی است ناچسب ميان امور آنجهانی و اينجهانی. در ایدئولوژی این حکومت دينی، نه انسان، بلکه خدا در کانون همه‌ی امور قرار دارد و انسان چیزی جز بنده و بهيمه‌ی الهی نیست. پس حقوق او ـ اگر اساسا چنين حقوقی برای انسان قابل تصور باشد ـ در سايه‌ی وظايف و تکاليف او قرار دارد و اولويت بخشيدن به آنها هیچ مناسبتی ندارد. در این نظام دينی، قانونگذار نه انسان، بلکه خداست. قوانين الهی جای چون و چرا ندارد. خرد آدمی، معيار و ضابطه‌ی قانون‌گذاری و تعيين امور نيست و جای خود را به ايمان و ایقان می‌دهد.

ولی خرد و ايمان از جنس‌های متفاوتی هستند و به حوزه‌های مختلفی تعلق دارند. ايمان، پنداری است که نمی‌توان آن را از طريق گواهی ضرورتمند و بی‌خدشه‌ی دريافت حسی، مفهوم يا انديشه ابرام ساخت. ايمان اگر چه فاقد اعتبار يقينی عينی است، ولی به‌رغم چنين ويژگی‌هايی، همواره مدعی «حقايق مطلق و ابدی و جهانشمول» است. ايمان، به اقتضای نياز خود، گاهی تلاش می‌کند تا برای خود «استدلال عقلی» دست و پا کند، ولی از آنجا که استدلال عقلی يکسويه و بی‌خطر وجود ندارد و هر استدلال عقلی می‌تواند استدلال مخالف خود را برانگيزد، پس ايمان همواره ناچار است، حقايق خود را برتر و فراتر از برد استدلال عقلی قرار دهد. بنابراين در حوزه‌ی ايمان، «مناطق ممنوعه‌ای» وجود دارد که خرد آدمی را راهی به آن نيست. با چنين ویژگی‌هایی، در يک نظام دينی، تکليف قوانين و حقوقی که برخاسته از خرد آدمی است، روشن است. در چنين نظامی، قوانين الهی، همواره برتر از قوانين و حقوقی خواهد بود که واضع آنها خرد آدمی است.

پس جای شگفتی نيست که جمهوری اسلامی بنا بر سرشت خود، از همان آغاز همواره با نقض مداوم حقوق بشر و هتک حرمت و منزلت انسان همراه بوده است. اين نظام، مشروعيت خود را از «آسمان» می‌گيرد. پس به هيچکس نيز پاسخگو نيست. قوانين جاری در آن، ناشی از «حکمت الهی» است و تعبير و تفسير آنها، فقط در حيطه‌ی اختيارات متوليان دين است. تبعيض، از ارکان اصلی چنين نظامی است. شهروندان به «خودی و غيرخودی» تقسيم می‌شوند. در اين نظام، نه تنها ميان مسلمان و غيرمسلمان، بلکه میان شیعه و غیرشیعه و نیز ميان زن و مرد نيز تبعيض وجود دارد. دکترين اين نظام، خود منشاء بزرگترين بی‌عدالتی‌ها و تبعيضات است. حکمرانان، متناسب با نيازهای خود، حقوق افراد را تفسير می‌کنند و هر کس به دايره‌ی تنگ حاکمان نزديکتر باشد و يوغ بندگی آنان را بيشتر بر گردن گيرد، از «حقوق» بيشتری برخوردار است. پس در چنين نظامی، انسان فی‌نفسه فاقد منزلت و عزت است.

 بی‌حرمتی به انسان و انسانيت، از ويژگی‌های همه‌ی نظام‌های ايدئولوژيک است. نظام‌هايی که مشروعيت خود را از انسان‌ها نمی‌گيرند، به انسان‌ها نيز پاسخگو نيستند. پس برای پابرجايی خود ناگزيرند به گونه‌ای مستمر، سيطره‌ی سرکوب و ارعاب و وحشت را فزونی بخشند و به تبهکاری‌های بی‌پايان دست يازند. برای اين‌گونه نظام‌ها، هر گونه مخالفت و نافرمانی مردم، به سرعت به موضوع مرگ و زندگی تبديل می‌گردد و آنها را وادار می‌سازد تا برای ريشه‌کن ساختن مخاطرات، با شديدترين حربه‌ها کار کنند و به قيمت نابودی همه‌ی ارزش‌های انسانی، بقای صلابت خود را به اثبات رسانند. «جمهوری اسلامی» نمونه‌ای از اين‌گونه نظام‌های ايدئولوژيک است. نگاهی ولو گذرا به بيدادگری‌های بیش از سه دهه حیات اين نظام نشان می‌دهد که در آن جايگاه آدمی به چه مغاکی سقوط کرده است.

شهاب شباهنگ
تیر ۱۳۹۲