tag:blogger.com,1999:blog-21597556339246173732024-02-19T20:21:43.993+03:30آزاد نامهMirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.comBlogger167125tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-21422436953990388132017-10-30T02:54:00.000+03:302017-10-30T02:54:05.145+03:30اقتصاد ایران در چنگال مافیای سپاه (۲)<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
گفتنی است که نهادهای موازی از همان اوایل انقلاب با مصادرهی داراییهای «بنیاد پهلوی» و سرمایهداران بخشهای مالی و صنعتی نظام پیشین ایجاد شدند. خمینی این داراییها را به چشم «غنایم جنگی» و در خدمت مطامع اسلامگرایانهی خود مینگریست. به همین دلیل، داراییهای نهادهایی چون بنیاد مستضعفان و جانبازان و بنیادهای مشابه، از آغاز زیر نظر دولت نبودند، بلکه مستقیم توسط «بیت امام» و تشکیلات وابسته به آن اداره میشدند. یکی از ویژگیهای این نهادهای موازی از همان آغاز این بود که مالیات نمیپرداختند و دولت بر فعالیتهای اقتصادی آنها نظارت و کنترلی نداشت. فعالیتهای اقتصادی سپاه نیز بر همین روال است و امروز سپاه پاسداران حتی در کنار دولت به دومین متولی نفت و گاز کشور تبدیل شده و خود عملا «دولتی در دولت» است. به عبارت روشنتر، سپاه عملا در حال «بلعیدن» تدریجی دولت است تا بطور واقعی جای آن را بگیرد!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
وضعیت کنونی به بیسالاری در اقتصاد ایران انجامیده است و به خصوصیسازی به معنای واقعی کلمه هیچ ارتباطی ندارد. به گفتهی کارشناسان اقتصادی، اگر در دورهی ریاستجمهوری رفسنجانی حدود ۷ درصد و در دورهی ریاست جمهوری خاتمی حدود ۴ درصد بخش دولتی به نهادهای موازی منتقل شده، همین روند در دورهی احمدینژاد به ۸۹ درصد رسیده است. اما برای خصوصیسازی واقعی نخست باید به مالکیت نهادهای موازی شبهدولتی بر اقتصاد کشور پایان داد و امکانات رقابت آزاد را بدون ابزارهای فشار و ارعاب توسط این نهادها فراهم ساخت. خود این کار مستلزم شفافسازی است و باید دانست که درآمدها و داراییهای واقعی سپاه چقدر است و آیا بنگاههای آن سودآور هستند و مالیات میپردازند یا خیر؟ اما در ایران چه کسی جرأت دارد از سپاه بازخواست کند؟ گفته میشود که کلیهی درآمدهای قرارگاه خاتمالانبیا و گردش مالی و سود ناشی از اجرای پروژهها صرفا زیر نظر «بیت رهبری» و خارج از نظارت نهادهای قانونی مالیاتی و حسابرسی قرار دارد و سپاه سالی یک بار به «بیت رهبری» گزارش میدهد. اما هیچ کس نمیداند این حساب و کتاب چگونه است و فرضا آیا کنترلی توسط مجلس بر آن صورت میگیرد یا خیر. در واقع «بیت رهبری» و «برادران سپاه» که به الیگارشی قدرت در ایران تبدیل شدهاند، عملا خودشان میبرند و خودشان میدوزند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
برخی محافل نزدیک به سپاه که خود از فعالیتهای آن سود میبرند، گاهی با ژستهای دلسوزانه و «عملگرایانه» میکوشند چنین القا کنند که فعالیت اقتصادی اشکالی ندارد و مهم نیست چه کسی آن را انجام میدهد و حالا که سپاه دارد این کار را میکند نباید مانع شد، چون این نهاد امکانات و پرسنل در اختیار دارد. اما این استدلال سست و فاسدی است. واقعیت این است که فعالیتهای اقتصادی سپاه با فعالیت اقتصادی مانند آن چه ما در اقتصاد بازار آزاد در جهان میشناسیم ارتباطی ندارد. سپاه شبکهای مافیایی و مانند شترمرغی است که نه حاضر است بپرد و نه بار ببرد! این نهاد با توجه به پشتوانهی قدرت نظامی و امنیتی و نفوذ در دستگاههای دولتی، از همه گونه امتیازات برای از میدان به در کردن رقبای اقتصادی خود برخوردار است و حتی با نفوذ از طریق ایادی خود در مجلس شورای اسلامی، قوانین را در خدمت منافع مالی و موقعیت سپاهیان تصویب و رقیبان را از صحنه حذف میکند. برای نمونه از آنجا که بسیاری از پروژههای صنعتی ایران با توجه به امکانات سپاه در چارچوب صنایع نظامی و در انحصار سپاه انجام میگیرد، سپاه از ورود بخش خصوصی به صنایع پیشرفته جلوگیری میکند. اما همزمان زیان بنگاههای وابسته به سپاه تابع نظم و قوانین بازار آزاد نیست و کسی اجازهی مواخذه یا انحلال آنها را ندارد و تازه این دسته از بنگاههای زیانآور کماکان از سوبسیدهای دولتی استفاده میکنند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
افزون بر آن، قرارگاه خاتمالانبیا و مجتمع قرب، از طریق مناسبات قدرت نه تنها به سرمایههای کلان و ارز موجود در بانکهای دولتی دسترسی دارند، بلکه بر خلاف دیگر مؤسسات اقتصادی از پرداخت مالیات به دولت سر باز میزنند. این عوامل به تضعیف بخش خصوصی میانجامد. از بین رفتن قدرت رقابت آزاد نیز با کاهش کیفیت پروژههای ملی، استفاده از تکنولوژی کهنه، حذف مشاوران و ناظران فنی همراه است و نهایتا به شکلگیری منابع فاسد اقتصادی و انباشت نامشروع ثروت میانجامد. در واقع میتوان گفت که بخش خصوصی اقتصاد ایران برای فعالیت اقتصادی خود با رقیبی روبروست که هم از اهرمهای قدرت دولتی برخوردار است و هم سلاح دارد! معنای این سخت این است که رقابت آزاد اقتصادی در ایران بیمعناست و بخش خصوصی در بهترین حالت فقط میتواند به زائدهای از سپاه تبدیل شود.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
یکی دیگر از عرصههای درآمدزایی و به عبارت درستتر چپاول اقتصادی سپاه، از طریق آن چیزی صورت میگیرد که به آن «اقتصاد سایه» میگویند و شامل وارد کردن کالاهای قاچاق است. سپاه بدینمنظور چندین فرودگاه و اسکله را در اختیار دارد که بر آنها هیچ کنترل گمرکی وجود ندارد. هر سال میلیاردها دلار کالاهای گوناگون از این طریق وارد کشور میشود و به فروش میرسد. بیهوده نیست که نام دیگر سپاه پاسداران را «برادران قاچاقچی» گذاشتهاند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
کارشناسان اقتصادی هشدار میدهند که سپاه پاسداران با سوءاستفاده از این راههای غیرمجاز از دو راه به اقتصاد ایران آسیب میزند: نخست از طریق نابود کردن تولیدات ملی و دیگر از طریق محروم کردن خزانهی دولت از درآمدهای ناشی از وصول عوارض گمرکی. متاسفانه باید گفت که اقتصاد ایران به میدان تاخت و تاز راهزنانی به نام سپاه تبدیل شده که هیچ رحم و انصافی ندارند و تا همه چیز را به تاراج نبرند، دست نخواهند کشید!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-52655557053237067222017-10-30T02:51:00.000+03:302017-10-30T02:51:10.662+03:30اقتصاد ایران در چنگال مافیای سپاه (۱)<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
موضوع چنگاندازی سپاه پاسداران بر اقتصاد ایران تازگی ندارد، اگر چه ارزیابی جایگاه واقعی این نهاد در فعالیتهای اقتصادی، به دلیل عدم شفافیت آن کار آسانی نیست. برخی از کارشناسان اقتصادی معتقدند که هماکنون بیش از ۶۰ درصد اقتصاد کلان کشور تحت تسلط سپاه است و برخی این میزان را حتی بسیار بیشتر ارزیابی میکنند. اما یک چیز مسلم است و آن اینکه فعالیتهای اقتصادی سپاه هر روز گستردهتر و نفوذ آن در حیات اقتصادی ایران بیشترتر میشود و این نهاد با پشتوانهای از زور نظامی و ارعاب امنیتی و با استفاده از یک شبکه پیچیدهی مافیایی، جایگاه خود را در فعالیتهای اقتصادی ایران بیرقیب و عرصه را بر بخش خصوصی و حتی دولتی تنگ کرده است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
امروزه امپراتوری اقتصادی سپاه پاسداران بسیار گسترده است: صنایع نظامی، میدانهای گاز، شرکتهای نفتی، بانکداری، معادن فلزات گوناگون مانند مس و سرب و روی، پلسازی، تونلسازی، جادهسازی، احداث لولههای نفت و گاز، خودروسازی، شرکتهای هوایی، کشتیسازی، حمل و نقل زمینی، توزیع آب، معاملات املاک و ساختمانسازی، صنایع گردشگری، دخانیات و حتی عرصههای مختلف کشاورزی، همگی جزو پهنههایی از اقتصاد ایران هستند که سپاه مانند اختاپوسی بر آنها چنگ انداخته و آنها را یا کاملا در اختیار گرفته و یا سهم عمدهای در آنها دارد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
آغاز فعالیتهای اقتصادی سپاه به پایان جنگ ایران و عراق بازمیگردد. در آن زمان دهها هزار سپاهی از جبههها بازگشته بودند و هیچ چشماندازی برای اشتغال نداشتند. نخست قرار بود سپاه در ارتش ادغام شود، اما هنگامی که سردمداران جمهوری اسلامی تصمیم گرفتند این نهاد را بطور مستقل برای سرکوب مخالفان و تامین امنیت نظام حفظ کنند، به سپاه اجازهی فعالیت اقتصادی داده شد تا هم بتواند معاش افراد خود را تأمین و هم ماشین نظامی و امنیتی خود را در کنار ارتش حفظ کند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
فعالیتهای اقتصادی اولیهی سپاه بیشتر در خدمت ایجاد صندوقهای بیمه و تامین بازنشستگی اعضای خود و بازسازی مناطق جنگزده بود، اما پای این نهاد اندک اندک به دیگر بخشهای اقتصادی مانند سدسازی، جادهسازی، ایجاد شبکههای آبرسانی، راه آهن و مترو نیز باز شد. سپاه در دورهی ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی عمدتا در عرصههای یادشده فعالیت میکرد و بزرگترین مرکز فعالیت اقتصادیاش «قرارگاه خاتمالانبیا» بود. شمار پرسنل قرارگاه خاتمالانبیا در این دوره حدود ۵۵ هزار تن برآورد میشود. همین نهاد بزرگترین مرکز تولید کادر برای اشغال پستهای دولتی توسط سپاهیان است. در کنار این قرارگاه باید از «قربها» نام برد که شرکتهای وابسته به سپاه یا نزدیک به آن هستند و تعدادشان زیاد و ابعاد فعالیتهای اقتصادیشان ناروشن است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
در دورهی ریاست جمهوری احمدینژاد، چرخشی بنیادین در فعالیتهای اقتصادی سپاه انجام گرفت: با تحریمهای غرب، میدانهای ۱۵ و۱۶ پارس جنوبی که بزرگترین میدان گازی جهان است و محتملا نیمی از ذخایر گازی کشور را در برمیگیرد و تا آن زمان شرکتهای خارجی در آن کار میکردند، به دست سپاه افتاد و این نهاد وارد فعالیت اقتصادی در عرصهی نفت و گاز شد. این نقطهی عطفی در فعالیتهای اقتصادی سپاه بود و کمیت و کیفیت نقش آن را در اقتصاد ایران دگرگون ساخت.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
بیهوده نیست که در ده سال گذشته پرسنل قرارگاه خاتمالانبیا به ۱۳۵ هزار تن افزایش یافته و بیش از پنج هزار پیمانکار بخش خصوصی عملا به شرکتهای زیرمجموعهی سپاه تبدیل شدهاند. با این تحول اساسی، درآمدهای سپاه به خود ابعاد نجومی گرفته است. به گفتهی کارشناسان اقتصادی، در حالی که سپاه در دو دورهی ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی روی هم دوازده میلیارد دلار درآمد داشته است، از سال ۱۳۸۶ به این سو فقط بطور سالانه بیش از هفت میلیارد دلار درآمد داشته است. مجتمع قدرتمند خاتمالانبیا، ۷۰ درصد درآمد پیمانکاری و مدیریت چهار وزارتخانهی پولساز نفت، نیرو، راه و ارتباطات را در دست دارد و ۵۱ درصد سهام وزارت مخابرات را نیز از آن خود کرده است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
با ورود سپاه به عرصهی نفت و گاز، این نهاد به رقیبی برای دولت در این زمینه تبدیل شد. در ایران هر کس بر نفت و گاز چنگ اندازد، برای به گردش انداختن ارز حاصل از درآمدهای سرشار نفتی و گازی، عملا نظام بانکی کشور را هم تحتالشعاع قرار میدهد. بیهوده نیست که سپاه بانکهای خود را تاسیس کرد. دو بانک «انصار» و «مهر» که بانکهای سپاه هستند، در آغاز حتی بدون مجوز بانک مرکزی شروع به فعالیت کردند و این خود نشان میدهد که بر درآمدها و فعالیتهای ارزی سپاه کنترلی وجود ندارد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
با توجه به ناکارآمدی اقتصاد ایران، در سال ۱۳۸۵ با «حکم حکومتی» خامنهای تصمیم گرفته شد که بخشهای دولتی اقتصاد هر چه بیشتر به بخش خصوصی سپرده شود. اما کدام «بخش خصوصی»؟ این روند در واقع «خصوصیسازی» به معنای متعارف کلمه نبود. بسیاری از پروژههای بزرگ اقتصادی به بهانهی «حفظ امنیت ملی» فقط به سپاه واگذار شد، یا حتی اگر بطور ظاهری به مناقصه گذاشته شد، هیچ سرمایهدار بخش خصوصی جرأت نداشت در آن شرکت کند. سرمایهداران بخش خصوصی در این میان فهمیده بودند که سهم اصلی متعلق به سپاه است و آنان ناچارند به سهمهای کوچکتر بسنده کنند و حتی به باجگیریهای سپاه تن دهند که مانند اختاپوسی بر همهی عرصههای اقتصاد چنگ انداخته است. در واقع در جریان آنچه در جمهوری اسلامی روند «خصوصیسازی» نامیده میشود، ما شاهد انتقال بخشهای دولتی اقتصاد نه به «بخش خصوصی»، بلکه به «نهادهای موازی» با دولت هستیم که به زایش یک «دولت نامرئی» در ایران انجامیده است. این «دولت نامرئی» چیزی نیست جز همان شبکهی مافیایی سپاه پاسداران. (ادامه دارد).</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-37266131808666000582017-10-30T02:32:00.000+03:302017-10-30T02:33:46.559+03:30نگران «مقدسات» نباشید!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div>
<div style="text-align: justify;">
فرهنگ ما فرهنگی عمیقا دینی است و نقد جدی این فرهنگ نمیتواند بدون نقد دین که پایهی این فرهنگ را میسازد، صورت پذیرد. با توجه به همین واقعیت، هر نوشتهای که بتواند به سهم اندک خود در دیوار سخت و محکم ایمان و ایقان دینی رخنه کند و «حقایق جاودانی و جهانشمول» آن را ـ که خود را تزلزلناپذیر و بی چون و چرا و از برد نقد و سنجش بیرون میپندارند ـ معروض تردید و پرسش قرار دهد، در حوزهی نقد دین و بطریق اولی در حوزهی نقد فرهنگی جای میگیرد. چنین چیزی میتواند رسالهای علمی، پژوهشی تاریخی یا حتی یک جستار، مقاله، کاریکاتور، شعر یا طنزی کوتاه باشد.</div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
اما نقد دین را نباید با دینستیزی یکی گرفت. هدف نقد دین، افسونزدایی از جهان و انسانمحور کردن فرهنگ است و اینکه دین را از حوزهی عمومی به حوزهی خصوصی، یعنی قلب مومن سوق دهد، نه اینکه آن را براندازد. چنین کاری اصلا شدنی نیست و نمیتوان اعتقادات قلبی مردم را با زور از بین برد. اما در جامعهای که اکنون نزدیک چهل سال است در آن یک حکومت دینی انسانسوز و آدمکش برپاست و همهی جنایتها و تبهکاریها و فسادها دارد توسط نظامی به رهبری قاطبهی روحانیان شیعه انجام میگیرد، نقد دین هم در حد امکان و توانایی خود باید صریح و آشتیناپذیر باشد و همهی عرصههای گوناگون را دربرگیرد، چه مسلمانان آن را بپسندند و چه نپسندند. هیچ ایرانی مسلمانی مجاز نیست بر این باور نادرست پافشاری کند که فقط آنچه او به آن اعتقاد دارد «اسلام واقعی» است و این همه آیتالله و حجتالاسلام و مجتهد شیعه، اسلام را نفهمیدهاند یا بد فهمیدهاند و فقط اوست که آن را درست فهمیده است! چنین ادعایی یک فریب محض و خطرناک است که باید قاطعانه در برابر آن ایستاد.</div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
اما در این معرکه که سنگها را بسته و سگهای هار را رها کردهاند، عدهای که از اساس با هرگونه نقد روشنگرانهی دین مخالفاند، دائما مراقباند که به «مقدسات» مسلمانان توهین نشود و مرتب گوشزد میکنند که باید به «باورهای مردم» احترام گذاشت. البته آنان چندان نگران «باورهای مردم» نیستند، چون نیک میدانند که این باورها به این آسانیها تزلزلپذیر نیستند. این افراد در اصل نگران باورهای خودشان هستند، زیرا در اعماق وجودشان هنوز مذهبیاند! به همین دلیل هم مذبوحانه دنبال روایتی از اسلام میگردند که اگر چه ممکن است ایدهآل قلبیشان باشد، اما برای آن هیچ ما به ازایی در واقعیت بیرونی نمیتوان یافت؛ چرا که اسلام در هر روایتی و همهجا در قلمرو سیطرهی خود، جز با زور و تبعیض و تعصب و نارواداری و مآلا سرکوب و خونریزی رخ نمینماید و جستجو در پی سنخ «رحمانی» آن، همان حکایت آب در هاون کوفتن است!</div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
آری، اسلام در تجلی بیرونی خود همان است که همه داریم به رایالعین و در رنگآمیزیهای گوناگون در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا میبینیم و نه آنچیزی که در ضمیر این یا آن مسلمان میتواند وجود داشته باشد و بیتردید دریافتی کاملا ناکجاآبادی بهشمار میرود. هر مسلمانی با هوشی متوسط و اندکی صداقت امروز باید فهمیده باشد که اگر نخواهد دین خود را مانند پدیدهای تاریخی بنگرد، باید به این واقعیت تلخ اذعان کند که نزدیکترین اسلام به الگوی اسلام محمد و علی، اسلام داعش و طالبان و ولایتفقیه است!</div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-10709509280972264712016-12-14T20:09:00.001+03:302016-12-14T20:09:15.995+03:30حکومت سپاه پاسداران!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
در دوره حکومت نازی در آلمان هیتلری، همهی عرصههای این کشور چنان در چنگال قهر سازمان مخوف «اس اس» بود که حکومت آلمان را «حکومت اس اس» میخواندند. بیتردید سپاه پاسداران در جمهوری اسلامی ایران همان نقشی را دارد که سازمان «اس اس» در رژیم نازی در آلمان داشت و امروزه چه بخواهیم و چه نخواهیم، جمهوری اسلامی ایران یعنی حکومت سپاه پاسداران! یعنی سیطرهی سازمانی مخوف و سرکوبگر بر جامعه که نه فقط بازوی مسلح نظام حاکم برای حفظ آن است، بلکه همچنین بر بخش اعظم اقتصاد ایران تسلطی مافیایی و غیرشفاف دارد و فساد و اختلاس و رشوهگیری و رانتخواری سراپای وجودش را فراگرفته است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
سپاه پاسداران همچنین بر قوههای قضایی و قانونگذاری تسلط و در نهادهای دولتی نفوذ دارد و به موازات آنها بلندگوهای اصلی تبلیغاتی اعم از رادیو و تلویزیون و دهها رسانه و سایت و بنگاههای خبرپراکنی را در اختیار خود گرفته است. سپاه پاسداران در برابر دگراندیشان و مخالفان از سیاست اسلامی «النصر بالرعب» پیروی میکند، یعنی خفه کردن هر صدای آزادیخواهانهای در گلوی آنان.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
بازوی مسلح برون مرزی سپاه یعنی «گردان قدس» هم اکنون در سوریه و عراق و یمن با هزینه کردن از ثروتهای ملی کشور، درگیر جنگی است که برای منافع ملی ایران هیچ سودی ندارد و صرفا در خدمت بلندپروازیهای بیمارگونهی حکام جمهوری اسلامی برای صدور «انقلاب اسلامی» و حفظ «کمان شیعی» در منطقه است. گفتنی است که شبکههای ترور همین گردان قدس تا کنون صدها ایرانی آزادیخواه را در کشورهای مختلف جهان ترور کردهاند. تشکیلات سپاه پاسداران عملا هر وقت در ایران اراده کند میتواند بر جان و مال و ناموس هر شهروندی چنگ اندازد و هیچکس از تعرض این هشتپای مخوف در امان نیست. آری، حکومت سپاه پاسداران، ایران را عملا به تیول خود تبدیل کرده است!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
جیرهخواران و مبلغان سپاه با تلاشی مضحک میکوشند به تن این سازمان جنایتکار لباس «ملیگرایی» بپوشانند و مانند مشاطهگران ناشی چهرهی اهریمنی آن را بزک و دلپذیر کنند. اما «ایراندوستی» سپاه از جنس «ملیگرایی» نیست، بلکه از جنس «اسلامگرایی» است. اینان برای ایران و ایرانیت پشیزی ارزش قائل نیستند و با مفهوم «ملت» به کلی بیگانهاند و یک «امت» شیعی رمهوار میخواهند. به همین دلیل هم وقتی پای انتخاب در میان باشد، یک تار موی یک تروریست حزبالله لبنان یا آدمکش شیعهی حشدالشعبی عراقی برای اینان از جان هزاران ایرانی آزادیخواه با ارزشتر است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
یکی دیگر از تبلیغاتی که این روزها گوش را میآزارد، القای این مساله است که گویا تشکیلات مافیایی سپاه با فعالیتهای اقتصادی و نظامی خود در پی رشد و توسعهی ملی ایران است. اما الگوی توسعهی اینان نوعی «مدرنیزاسیون شیعی» است که آمیزهای احمقانه و واپسگرایانه از قوانین قرن اول هجری صحرای حجاز به اضافهی یک جامعهی تکمحصولی مبتنی بر تولید و صادرات نفت از یکسو و مصرف بیپایان کالاهای مدرن وارداتی از دیگرسو است! اینها از «مدرنیسم» فقط کالاهای مصرفی و نیز جنگافزار و بمب و موشک برای قلدری و گردنکشی منطقهای و گسترش شیعیگری را میخواهند. بمب اتمی را هم برای ابدی ساختن حکومتشان میخواستند که فعلا با ماجرای «برجام» به تعویق افتاده است. اما اینان همزمان با همهی دستاوردهای واقعی فرهنگ مدرن مثل آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و تکثرگرایی و حکومت قانون و رواداری و غیره دشمن خونیاند و از آنها وحشت دارند، زیرا استقرار چنین ارزشهایی در جامعهی ایران، یعنی پایان حکومت سپاه پاسداران!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
یکی دیگر از القائات موذیانهی مبلغان سپاه این است که ایران در محاصرهی «دشمنان» و سپاه مطمئنترین وثیقهی حفظ امنیت در کشور ماست و اگر امنیت میخواهید، پس آرامش گورستان را هم تحمل کنید وگرنه «داعش» در انتظارتان است! اما اینان کلمهای در این زمینه بر زبان نمیآورند که محاصرهی ایران توسط «دشمنان» و انزوای روزافزون کشور محصول سیاست چه کسانی بوده و هم اکنون نیز چه کسانی با عربدههای جنگطلبانهی خود در پی حفظ وضعیت موجود هستند تا به چپاول ثروتهای ملی ادامه دهند؟!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
وانگهی این پندار باطلی است اگر تصور کنیم که توحش و درندهخویی سپاه پاسداران که به حق باید آن را «داعش شیعی» دانست، از توحش «داعش سنی» کمتر است. اینان در سایهی حکومت وحشت خود در ایران آرامش گورستان برقرار کرده و اکنون نقاب «پاسدار امنیت» به چهره زدهاند. اما مردم ایران زمانی با چهرهی واقعی این درندگان آشنا خواهند شد که بپا خیزند و حق خود را مطالبه کنند. آنگاه به رایالعین خواهند دید که «داعش شیعی» از «داعش سنی» هیچ کم ندارد! کشتار و سرکوب آزادیخواهان ایران در حوادث پس از انتخابات سال ۸۸ فقط نمونه ی کوچکی از درندهخویی و توحش سپاه و نهادهای وابسته به آن بود و خاطرهی آن هنوز در اذهان زنده است!</div>
<div style="text-align: justify;">
<b><br /></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-78752580872364033202016-12-14T20:07:00.002+03:302016-12-14T20:07:22.061+03:30دوستت دارم و نمیگذارم زنده بمانی!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
نام برخی از ستارگان عالم سینما با یکی از نقشهایی که در زندگی آفریدهاند، بطرز شگفتانگیزی در هم گره خورده و عجین شده است. برای نمونه، قهرمانی چون «ال سید» بیدرنگ نام چارلتون هستون را به ذهن متبادر میکند، یا شخصیتی چون «لورنس عربستان» از نقشآفرینی پیتر اوتول تفکیکناپذیر است. «اسپارتاکوس» هم شخصیتی تاریخی است که فورا نام کرک داگلاس را در اذهان زنده میکند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
بیتردید یکی از تراژیکترین و اثرگذارترین صحنههای مرگ در عالم سینما، در فیلم اسپارتاکوس، شاهکار استنلی کوبریک به تصویر کشیده شده است، در جایی که در صحنههای پایانی فیلم، اسپارتاکوس (کرک داگلاس) را به جنگ تن به تن با دوستش آنتونیوس (تونی کرتیس) وادار میکنند. مرگ برای هر دو محتوم است، ولی قرار است کسی را که پیروز این نبرد تن به تن است به صلیب بکشند، یعنی مرگی به مراتب طولانیتر و دردناکتر در انتظار برنده است. دو دوست و همرزم که راهی سخت و طولانی را مشترکا در نبرد علیه بردهداری پیمودهاند، اینک ناچارند رویاروی هم قرار گیرند و هر یک به خاطر مهری که به دیگری دارد میخواهد او را بکشد تا او را از عذاب مرگ دردناک بر صلیب نجات دهد، و این رویدادی بهغایت تراژیک است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
دیالوگهای این صحنه نافذ و تاثیرگذار و تکاندهنده است. اسپارتاکوس از آنتونیوس میخواهد که مقاومت نکند تا زودتر کشته شود و به او میگوید: گاردت را پایین بگیر، این آخرین دستور من به توست. اما آنتونیوس سرپیچی میکند و نمیپذیرد. نبرد آغاز میشود و اسپارتاکوس به آنتونیوس میگوید: نمیگذارم زنده بمانی و رنج صلیب را تحمل کنی! فرجام نبرد بزودی آشکار میشود: قدرت بدنی اسپارتاکوس بر آنتونیوس میچربد و پیش از فروکردن شمشیر در پهلوی همرزمش، از او طلب بخشش میکند. واپسین جملهای که آنتونیوس پیش از مرگ ادا میکند این است: تو را دوست دارم مانند پسری که پدرش را دوست دارد. و اسپارتاکوس پاسخ میدهد: تو را مانند پسرم دوست دارم که هرگز او را نخواهم دید.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
کرک داگلاس، اسپارتاکوس عالم سینما، در تاریخ ۹ دسامبر ۲۰۱۶ صد ساله میشود. دوستداران این غول هنر هفتم، برایش تندرستی و عمری طولانیتر آرزو میکنند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
<div>
<br /></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-87451331972747331412016-12-14T20:05:00.002+03:302016-12-14T20:05:19.906+03:30«بینش فرقهای» و «رفتار گلهای»<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
برای اینکه ببینیم «بینش فرقهای» و پیامد منطقی آن یعنی «رفتار گلهای» چیست، نخست باید ببینیم اساسا یک فرقه چه کارکردی دارد. فرقهها اعم از مذهبی یا سیاسی یا مذهبی ـ سیاسی، گروهها یا گروهکهایی هستند که اعضای آنها غالبا پیرامون یک شخصیت یا رهبر فرهمند یا یک نظام بستهی فکری و ایدئولوژیک گرد میآیند. آموزههای این نظامهای فکری معمولا جزمگرایانه و مستبدانهاند و ادعای «حقیقت مطلق» دارند؛ بنابراین تردیدناپذیرند و پرسش و سنجش را برنمیتابند. این فرقهها فردیت را قربانی و در جمع حل میکنند، از اعضای خود وفاداری کامل میطلبند و فرمانبری و انضباط و پیروی از قواعد را راز بقای خود میدانند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
در این فرقهها هرگونه انتقادی از بیرون، به عنوان پدیدهای «خصمانه» تلقی میگردد و به آن به چشم «توطئه» نگریسته میشود. به اعضا و هواداران چنین القا میشود که انتقادات بیرونی همه نشاندهندهی مشروعیت و حقانیت فرقه است و باید با همهی توان با آنها مبارزه و تاثیر آنها را خنثی کرد. اعضای فرقه معمولا مناسبات انسانی خوب و سالمی با دگراندیشان ندارند و حتی اگر با آنان دشمنی نورزند، آنان را به چشم افرادی نادان و ناآگاه مینگرند که هنوز به حقانیت آموزههای فرقه و درستی اندیشههای آن دست نیافتهاند. به همین دلیل این فرقهها معمولا از دیگر افراد و گروههای اجتماعی فاصله میگیرند و میکوشند در مناسبات انسانی و حتی در روابط خویشاوندی، تجدیدنظر و آنها را ویران کنند، زیرا خود را «عناصر آگاه» و دارای «رسالتی ویژه» میپندارند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
فرقههای سیاسی و مذهبی، با چنین رویکردی نیز در گسترهی عمومی و بویژه در فضای مجازی حضور مییابند و با انحصارطلبی مبتنی بر «توهم توطئه»، نظام بستهی فکری خود را نمایندگی میکنند. با «بینش فرقهای» در جایی روبرو هستیم که «اندیشهای راهنما» در خدمت «مصالح گروه»، نیروی خرد تک تک اعضای آن گروه را مختل میکند و باعث تصمیمگیری جمعی نادرست آنان میشود. در اینگونه موارد «بینش فرقهای» با برپایی طوفانی از احساسات، به سرعت جای « خرد جمعی» را میگیرد و با از کار انداختن ظرفیتهای فکری افراد، نهایتا به رفتارها و گفتارهای نادرستی راه میبرد که شاید تک تک اعضای گروه در شرایطی دیگر و بیرون از حرکت گروهی آن را اتخاذ نمیکردند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
برای نمونه ممکن است اعضای فرقه، رفتار و گفتار یا دیدگاه یکی از همفکران خود را در فضای مجازی یا گسترهی اجتماعی درست ندانند و نپسندند، اما آنان برای نمایش «وحدت نظر» و اثبات «یکپارچگی صفوف» خود، بطور غریزی و تاملنشده در مقام دفاع از آن رفتار و گفتار نادرست برمیآیند و بدینسان استقلال فکری خود را بیش از پیش خدشهدار و «حقیقت» را قربانی «مصلحت» میکنند. البته چنین رویکردهایی معمولا با شدت و ضعف همراه است و به میزان خودباختگی فرد و مستحیل شدن او در جمع بستگی دارد. در مواردی که این دو ویژگی عمیق باشند، شخص کاملا تابع گروه میشود، از تفکر و تصمیمگیری مستقل دست میشوید و خود را یکسره «همرنگ جماعت» میکند. چنین رویکردی است که نهایتا به پدیدهای به نام «رفتار گلهای» راه میبرد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
«رفتار گلهای» همانطور که از نام آن برمیآید، بیانگر رفتار گروهی از افراد است که مطابق الگوی معینی که در آن گروه مطلوب و خواستنی است واکنش نشان میدهند، حتی اگر چنین واکنشی بر خلاف میل شخصی و به غایت خردستیزانه باشد. درست مانند گلههای حیوانی که در آن وحشت یکی از آنها و فرار او، کل گله را سراسیمه میکند و آن را به واکنشی مشابه سوق میدهد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
از آنجا که فرد در جمع احساس امنیت بیشتری میکند، در زندگی فرقهای میکوشد رفتار خود را با جمع هماهنگ کند و در این راه حتی حاضر است از ایدهها و معیارهای ارزشی خود چشمپوشی کند تا مبادا «عنصری ناپایدار و مردد» به شمار رود. در «رفتارهای گلهای»، عینیت و قوهی ابتکار و تفکر انتقادی فرد کاملا از کار میافتد و اطاعت کورکورانه از رفتار و گفتار جمع جای آن را میگیرد. ظرفیتهای فکری از دست میرود و موجی از احساس و تعلقخاطر عاطفی، تصمیمگیری خردگرایانه را ناممکن میسازد. همواره در فرقهها افراد متعصبتر و پرخاشجوتری یافت میشوند که به محض احساس خطر از طریق انتقادات بیرونی، با دامن زدن به جوی احساساتی میکوشند «اخلاق فرقهای» را استحکام بخشند، تا از یکپارچگی صفوف خود پاسداری کنند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
همنوایی و همرنگی با جمع در فرقهها معمولا با تشویق و ستایش همراه است و سرسپردگی بیقید و شرط به رهبر یا ایدئولوژی، نشانهی «وفاداری» و «اعتقاد» و «ایمان» به شمار میرود. اما گاهی نیز در «بینش فرقهای» و «رفتار گلهای» شاهد بروز اختلالاتی هستیم که هماهنگی و یکپارچگی جمع را نقض میکند. اینها جلوههای تتمهی رفتار عقلانی و وجدانی کسانی است که خود را کاملا نباختهاند و نمیخواهند شخصیت و فردیت خود را یکسره فرونهند. آنان نخست با مقاومتی درونی و سپس بیرونی، از «صف» بیرون میزنند و به ساز جمع نمیرقصند و میکوشند اندکی عقلانیت وارد مناسبات احساسی جمع کنند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
طبعا این «عناصر ناپایدار و مردد» برای فرقهها خطرناکاند و میتوانند کل «گله» را به واکنشی مشابه برانگیزند. بیهوده نیست که با بروز نخستین نشانههای تردید و تزلزل، مسئولان و اعضای متعصبتر و فعالتر فرقه، آنان را احاطه میکنند و «کار اقناعی» با این افراد آغاز میشود. در وهلهی نخست به این افراد چنین القا میشود که تردیدهای آنان «تقصیر خودشان» است زیرا هنوز به اعتقاد و ایمان لازم و راسخ دست نیافتهاند. اما اگر تبلیغات توأم با تمجید و تهدید کارآیی لازم را نداشته باشند، روند جداسازی «عنصر نامطلوب» از فرقه به جریان میافتد تا از سرایت «بیماری» به کل «گله» جلوگیری شود!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-28287726792812840572016-12-14T20:03:00.001+03:302016-12-14T20:03:10.271+03:30دولت اردوغان تعرض جنسی به کودکان را قانونی میکند<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
در ترکیه لایحهای از طرف حزب حاکم عدالت و توسعهی رجب طیب اردوغان، به مجلس این کشور برده شد و در نخستین دور رایگیری کلیات آن به تصویب رسید. طبق این لایحهی جنجالی که قرار است جزئیات آن نیز به تصویب برسد، مجرمانی که به دلیل تعرض جنسی به دختران نابالغ در زندان بسر میبرند، در صورتی که حاضر به ازدواج با قربانیان خود باشند از زندان آزاد میشوند. پس از ازدواج اگر مرد متجاوز دختر خردسال را طلاق دهد، باید دوباره به زندان بازگردد ولی اگر دختربچه درخواست طلاق کند، مرد متجاوز به زندان نخواهد رفت.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
مقامات ترکیه در توجیه این طرح ارتجاعی میگویند که چنین قانونی فقط در مورد کسانی اجرا میشود که علیه قربانیان خود به «خشونت، تهدید یا هرگونه جبر دیگری» دست نزده باشند! معنای این سخن مسخره اینست که در تعرضات جنسی بزرگسالان به کودکان مواردی وجود دارد که در آن طرفین رضایت داشتهاند! چنین ادعایی با تمام موازین بینالمللی در دفاع از حقوق کودکان مغایرت دارد. در ترکیه حداقل سن ازدواج دختران ۱۷ سال است و در مناطق روستایی با اجازهی دادگاه دختران میتوانند در ۱۶ سالگی هم ازدواج کنند. چند ماه پیش نیز در ترکیه قانونی به تصویب رسید که در آن مجرمان جنسی که به کودکان زیر ۱۲ سال تجاوز کردهاند، با مجازات کمتری روبرو میشوند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
شماری از رهبران احزاب اپوزیسیون و فعالان حقوق بشری و مدافعان حقوق کودکان در ترکیه نیز نسبت به این قانون هشدار داده و آن را در خدمت تبرئهی متجاوزان جنسی به کودکان خواندهاند. سازمان عفو بینالملل بخش مربوط به امور ترکیه هم نوشته است: «تعرض جنسی به کودکان همواره با جبر و زور همراه است». برخی ناظران سیاسی معتقدند که به دلیل پر بودن زندانهای ترکیه، دولت این کشور در صدد است با آزاد کردن مجرمان جنسی، جای بیشتری برای حبس مخالفان سیاسی ایجاد کند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
وزیر دادگستری ترکیه با بیشرمی به دفاع از قانون یادشده پرداخته و آن را «در خدمت حفاظت از کودکان» خوانده است. او یادآور شده است که ازدواج با دختران خردسال در ترکیه واقعیتی است که نمیتوان آن را انکار کرد. بینالی ییلدریم، نخستوزیر ترکیه هم از این قانون دفاع کرده و گفته که مخالفان سعی میکنند از این قانون بهرهبرداری سیاسی کنند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
چنین سخنانی البته از زبان مقامات دولت ترکیه عجیب نیست. رجب طیب اردوغان مدتهاست به نابودی همهی دستاوردهای ۸۰ سال نوسازی ترکیه کمر بسته است و با اسلامیزه کردن قوانین، این کشور را با گامهای بلند به عصر خلافت عثمانی بازمیگرداند! تصویب قوانین ارتجاعی ملهم از شریعت و در خدمت مردسالاری فقط یکی از وجوه چنین سیاست گذشتهگرایانهای است. اردوغان همچنین با سرکوب تدریجی مخالفان در تلاش استقرار نظام به اصطلاح «پرزیدیال» در ترکیه است. اما این فقط نامی دهانپرکن برای نظامی خواهد بود که از هماکنون رؤیای احیای «امپراتوری عثمانی» در همهی ابعاد آن به چشم میخورد. در واقع اردوغان از هماکنون خود را در کسوت «سلطان رجب اول»، فرمانروای «امپراتوری نئوعثمانی» میبیند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-15453763806932356532016-12-14T20:01:00.000+03:302016-12-14T20:01:00.145+03:30تخت پروکروستس و ماجرای حملهی نظامی به ایران!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
در اسطورههای یونانی راهزن غولپیکری به نام پروکروستس وجود دارد که ماجرای تخت او معروف است و امروزه در برخی از فرهنگهای جهان به وضعیت بنبست و مخمصهای اشاره میکند که ممکن است کسی دچار آن شود. طبق این اسطوره، پروکروستس در جادهای در نزدیکی آتن مهمانخانهای داشت و اگر مسافری از آنجا میگذشت او را به مهمانخانهی خود میبرد و به روی تختی میخواباند. چنانچه تخت کوتاهتر از مسافر بود، پاهای او را میبرید تا اندازهی تخت شود و اگر تخت بلندتر از مسافر بود، آنقدر او را میکشید تا باز اندازهی تخت شود. در واقع پروکروستس آدمها را اندازهی تخت میکرد و نه بر عکس!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
موضعگیریهای آقای رضا پهلوی گاهی کسانی را که در شبکههای اجتماعی به هواداری از او معروفاند، بدجوری در مخمصه میاندازد و باعث پیدایش وضعیتی مانند تخت پروکروستس میشود؛ بطوری که این افراد ناچارند مواضع پیشین خود را با مواضع او تطبیق و به اصطلاح خودشان را اندازهی تخت کنند! به دیگر سخن، این افراد مجبور میشوند یا مواضع پیشین خودشان را آنقدر «بکشند» یا آنقدر «کوتاه» کنند تا با مواضع رهبر سیاسیشان یکی شود و حکم «پا را از گلیم خود درازتر کردن» به خود نگیرد و این وضعیت خندهداری ایجاد میکند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
آخرین نمونه، نامهی سرگشادهی چند روز پیش آقای رضا پهلوی به دونالد ترامپ بود که او در آن صریحا از رئیسجمهوری منتخب ایالات متحده آمریکا خواسته بود به ایران حملهی نظامی نکند و به جای آن از اپوزیسیون سکولار دموکرات ایران پشتیبانی کند. با این نامه، همهی افرادی که تا چندی پیش به نام هواداری از بازگشت نظام سلطنتی به ایران، خواستار دخالت نظامی آمریکا در ایران بودند، خلعسلاح و به اصطلاح شطرنجبازان «آچمز» شدند! عدهای که به ایدئولوژی و رهبر سیاسی خود وفادارترند، فورا دست و پای خود را جمع کردند و انگار نه انگار که تا چندی پیش خواهان بمباران ایران توسط جنگندههای آمریکایی بودند، به «درایت و دوراندیشی شاهزاده» درود فرستادند! عدهای هم که هنوز نمیخواهند خودشان را از تک و تاب بیندازند، با ژستهای فاضلمآبانه اعلام کردند که لابد در پشت این نامه سیاستی نهفته و باید منتظر شد و دید که چه «محاسباتی» بوده و چه تغییر و تحولاتی در راه است و نباید زود قضاوت کرد! البته حنای چنین مانوورهایی دیگر رنگ ندارد و کسانی که به هواداری از آقای رضا پهلوی معروفاند، ناچارند از این پس دستکم در موضوع مربوط به حملهی نظامی به ایران، دست به عصا راه بروند. مگر اینکه به جای او «بدیلی» اندیشیده باشند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-32692608981210465242016-12-14T19:58:00.004+03:302016-12-14T19:58:40.590+03:30با «رفیق صدر مائو» کمی بیشتر آشنا شویم!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
بد نیست به کارنامهی یکی دیگر از رهبران جنبش کمونیستی در جهان، یعنی «مائوتسهدون» رهبر انقلاب چین نگاهی بیندازیم که در میان کمونیستهای این کشور به «صدر مائو» معروف بود. افکار مائو که به مکتب «مائوییسم» انجامید، در واقع نوعی استالینیسم به روایت چینی بود. گفتنی است که چین در زمان پیروزی انقلاب کمونیستی در سال ۱۹۴۹، هنوز کشوری فقیر و عقبمانده بود و از نظر اقتصادی ـ اجتماعی در صورتبندی جامعهای فئودالی و دهقانی بسر میبرد. اما مائو با ارادهگرایی بیمارگونهای میخواست جامعهی چین را با شتاب صنعتی کند، زیرا میدانست که آموزههای مارکسیستی دربارهی «انقلاب کارگری» و «حکومت دیکتاتوری پرولتاریا» نمیتواند در جامعهای پیشاصنعتی موضوعیت داشته باشد و مارکس حتی در خواب هم نمیدید که زمانی یک «انقلاب پرولتری» در کشوری دهقانی انجام گیرد! مائو برای «تازاندن» انقلاب، در مجموع به سه کارزار بزرگ دست زد که هر یک با موج وحشتناکی از قربانیان همراه بود و نام او را در کنار هیتلر و استالین به عنوان یکی از بزرگترین جنایتکاران در تاریخ ثبت کرد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
کارزار نخست مربوط به سالهای ۱۹۵۶ و ۱۹۵۷ است و «جنبش صد گل» نام دارد. مائو در این جنبش برای جلب پشتیبانی روشنفکران چین به سیاستهای خود، فضای سیاسی را اندکی گشود و سانسور را در کشور کاهش داد. او بر این باور بود که اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران چینی از او و افکارش پشتیبانی خواهند کرد و فقط شاید چند درصدی با او مخالف باشند. روشنفکران چینی که نخست به سیاست گشایش فضای سیاسی بدبین بودند، اندک اندک و با تاخیری تقریبا یکساله به انتقاد از کاستیهای نظام کمونیستی پرداختند. اما از آنجا که این انتقادات، اندیشههای خود «صدر مائو» را هم در بر میگرفت و اهانت به «مقدسات کمونیستی» محسوب میشد، به دستور مائو، این جنبش تعطیل شد و حدود ۳۰۰ هزار تن از روشنفکران چینی که میتوان گفت نخبگان فکری دگراندیش و در واقع گلهای سر سبد جامعهی چین بودند، به نام «ضد انقلاب» بازداشت و زندانی شدند. افزون بر آن بین ۴۰۰ تا ۷۰۰ هزار تن دیگر از دگراندیشان نیز که در پستهای عالی و مدارج بالای اداری بودند، به نام «دشمن خلق» از کار برکنار و به جای آنان نیروهای نامتخصص ولی وفادار به حزب کمونیست چین برگمارده شدند. این کارزار ضربهی سهمگینی به اقتصاد چین وارد و مدیریت آن را عملا عقیم کرد. اما این، همهی فاجعه نبود. «صدر مائو» بعدها در یک سخنرانی اعتراف کرد که در جریان این رویدادها ۴۶ هزار تن از «ضدانقلابیان» (بخوان روشنفکران!) زنده به گور شدهاند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
دومین کارزار مائو با هدف صنعتی کردن چین و تحت شعار «جهش بزرگ» میان سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۱ انجام گرفت. مائو میخواست در رقابت با قدرتهای جهانی چین را هر چه زودتر به یک غول صنعتی تبدیل کند. به دستور او کشاورزان زیادی را در کمونهای بزرگ (گاهی تا ۲۰ هزار نفره) به فعالیت صنعتی مانند ذوب آهن و تولید فولاد واداشتند. شمار زیادی از برنجکاران و گندمکاران را وادار کردند تا در کارخانهها به کار بپردازند تا چین با «جهش بزرگ» صنعتی شود! در نتیجه، کشاورزی در چین آسیبهای سنگینی دید و در بخشهای گستردهای عملا نابود شد. بر اثر کاهش تولیدات کشاورزی، گرسنگی وحشتناکی بر سرتاسر چین حاکم شد و طبق آمارهای موجود به مرگ بیش از ۴۵ میلیون تن انجامید. خود مائو بعدها با خونسردی گفته بود، بهتر است نیمی از جمعیت بمیرند تا نیمی دیگر بهتر زندگی کنند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
سومین کارزار مائو به نام «انقلاب فرهنگی پرولتری» در سال ۱۹۶۶ آغاز شد و ده سال طول کشید. این ماجرا که به دورهی «ترور سرخ» هم معروف است جامعهی چین را در تنشها و تلاطمات داخلی بزرگی فروبرد و زخمهای عمیقی بر جای گذاشت. به دلیل هژمونی اتحاد شوروی در جنبش کمونیستی جهان، مائو موقعیت و اقتدار خود را در خطر میدید و میخواست چین را از زیر نفوذ شوروی خارج کند تا خود رهبری جنبش کمونیستی در جهان را برعهده داشته باشد. اتحادشوروی پس از مرگ استالین به دلیل خطر رویارویی اتمی میان غرب و شرق، ناچار بود به سیاست «همزیستی مسالمتآمیز» با ایالات متحده آمریکا روی آورد. مائو این سیاست و اصلاحات خروشچف در شوروی را در انتقاد از دوران کیش شخصیت استالین بهانه قرار داد، شوروی را به تجدیدنظرطلبی در آموزههای کمونیستی و سازش با «امپریالیسم» متهم کرد و این کشور را «سوسیال امپریالیسم» خواند. در واقع مائو اصلاحات ضداستالینی در شوروی را رد میکرد و خواهان بازگشت استالینیسم به این کشور بود!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
«انقلاب فرهنگی» در چین با هدف پاکسازیهای گسترده در حزب کمونیست چین و جامعه صورت گرفت و به دستور مائو بخشهای گستردهای از کمونیستهای قدیمی از حزب اخراج شدند و تحت تعقیب گرفتند. حدود ۱۷ میلیون تن از نخبگان جامعه از شهرهای بزرگ به روستاها تبعید و برای «تجدید تربیت کمونیستی» به کارهای پست گمارده شدند. بیلان وحشتناک این کارزار حدود دو میلیون کشته و ۳۰ میلیون بازداشتی بود که به اتهام «رویزیونیست» و «عامل بورژوازی» تحت تعقیب قرار گرفتند و زندانی شدند. افزون بر آن، حدود ۱۰۰ میلیون نفر بطور مستقیم از پیامدهای «انقلاب فرهنگی» در چین آسیب دیدند. معروف است که در چین در سالهای «انقلاب فرهنگی» هزاران تن خودکشی کردند. از مکتب «مائوییسم» بعدها در کره شمالی تحت رهبری کیم ایلسونگ و در کامبوج تحت رهبری پل پت الگوبرداری شد که به فاجعههای عظیم انسانی انجامید و البته باید جداگانه به آنها پرداخت.</div>
<div style="text-align: justify;">
<b><br /></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-78706941570713186382016-12-14T19:56:00.002+03:302016-12-14T19:56:18.037+03:30با «رفیق استالین» کمی بیشتر آشنا شویم!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
کمونیسم بیتردید یکی از خطاهای بزرگ بشری است. مکتب انسانستیزی که مانند فاشیسم و نازیسم تلاش کرد از جوامع بشری آزمایشگاهی بسازد و در آن آدمیان را مانند خوکچههای این آزمایشگاه مطابق یک ایدئولوژی ناکجاآبادی، به موجوداتی مسلوبالاراده و با «سرشت ویژه» تبدیل کند تا بقول خودش «انسانهای طراز نوین» بسازد؛ درست همانگونه که نازیسم و فاشیسم در پی ساختن انسانهایی از «نژاد برتر» بودند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اسلامگرایی در قرن بیست و یکم را میتوان روایت تازهای از این نوع ایدئولوژیهای انسانسوز دانست که به گونهای تداوم کمونیسم و فاشیسم قرن بیستم بهشمار میرود، با آن دو همذات است و هماکنون خاورمیانه را به آزمایشگاه بزرگی تبدیل ساخته تا انسانها را یکبار دیگر «مسلمان» کند! این یادداشت نگاهی است گذرا به آمار قربانیان آزمایشگاهی به نام «کمونیسم» در اتحادشوروی سابق و در زمان رهبری ژوزف استالین در فاصلهی سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۵۳.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
گفتنی است که تا زمان فروپاشی اتحادشوروی آمار دقیقی از شمار قربانیان حکومت وحشت استالین در این کشور وجود نداشت و برخی آمار بطور تخمینی از سوی شماری از پژوهشگران ارائه شده بود که ابعاد باورنکردنی داشت. پس از فروپاشی نظام کمونیستی در شوروی سابق، درهای بایگانیها به روی مورخان گشوده شد و بررسیها تا اندازهای ابعاد جنایات و تبهکاریهای رژیم کمونیستی را روشن ساخت.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
نخستین آمار پژوهشگران حاکی از آن بود که در دورهی ترور استالینی حدود سه و نیم میلیون نفر در شوروی جان خود را از دست دادهاند. اما این آمارها با تحقیقات بعدی دقیقتر شد و اکنون بسیاری از مورخان از حدود ۹ میلیون قربانی این دوره سخن میگویند. البته این قربانیان به گروههای متفاوتی تقسیم میشوند. برای نمونه شمار کسانی که در جریان «پاکسازیهای استالینی» اعدام شدهاند، کسانی که در اردوگاه کار اجباری (گولاگ) جان باختهاند و نیز کسانی که در جریان انتقال به اردوگاهها و کوچاندنهای اجباری مردهاند. همچنین حدود یک میلیون اسیر جنگ جهانی دوم که در اسارتگاهها جان باختهاند. این آمار در کلیترین صورت خود به قرار زیر است:</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
۱ـ یک و نیم میلیون نفر در «پاکسازیها» اعدام شدهاند.</div>
<div style="text-align: justify;">
۲ـ پنج میلیون نفر در «گولاگها» یا اردوگاههای کار اجباری جان باختهاند.</div>
<div style="text-align: justify;">
۳ـ یک میلیون و هفتصد هزار نفر بر اثر کوچاندن اجباری مردهاند.</div>
<div style="text-align: justify;">
۴ـ یک میلیون اسیر جنگی که عمدتا آلمانی بودهاند در اسارتگاهها بر اثر فشار یا سرما یا گرسنگی تلف شدهاند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
یک رقم تکاندهندهی دیگر، شمار افسران عالیرتبهی ارتش سرخ است که به دلیل سوءظن بیمارگونهی استالین به دستور او اعدام شدند. در میان آنان حتی نام سه مارشال از کل پنج مارشال ارتش سرخ به چشم میخورد. همچنین از مجموع پانزده ژنرال عالیرتبهی ارتش سرخ، ۱۳ تن و نیزهمهی ۱۶ کمیسر سیاسی ارتش سرخ به دستور استالین اعدام شدند. در مجموع شمار افسران عالیرتبهی ارتش سرخ که توسط استالین اعدام شدند، بیش از شمار افسران عالی رتبهای است که در جریان جنگ جهانی دوم در جبههی جنگ با فاشیسم هیتلری جان باختند! به عبارت دیگر افسران عالیرتبهی شوروی بیشتر به دست «رفیق استالین» کشته شدند تا به دست ارتش آلمان نازی!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
آمار جالب دیگر مربوط به رهبران حزب بلشویک (حزب کمونیست) شوروی است که به دستور استالین اعدام شدند. ۱۳ تن از اعضای دفتر سیاسی (پولیت بورو) حزب کمونیست شوروی که همگی از یاران نزدیک لنین و از رهبران برجستهی انقلاب اکتبر بودند در پاکسازیهای حزب بلشویک به دستور استالین اعدام شدند. در میان آنان نام شخصیتهایی چون کامنف، زینوویف، بوبنف، تومسکی، ریکوف، سوکولنیکوف، کرستینسکی و بوخارین به چشم میخورد که برخی از آنان حتی از نظر تئوریک از استالین بالاتر بودند. همچنین میتوان به لئو تروتسکی یار نزدیک لنین اشاره کرد که به دستور استالین در تبعید مکزیک به قتل رسید. چنین «پاکسازیهایی» در حزب حاکم، حتا در رژیم نازی در آلمان و رژیم فاشیستی موسولینی در ایتالیا نیز وجود نداشته است و «رفیق استالین» از این نظر در میان جباران تاریخ پیشتاز است!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
البته گفتنی است که برخی مورخان و پژوهشگران، شمار قربانیان در زمان استالین را بسیار بیشتر میدانند و معتقدند که آمار بازمانده در آرشیوها ناقص است. برای نمونه، دیمیتری ولکوگنوف پژوهشگر روس در تحقیقات خود روی هم از ۱۹ تا ۲۲ میلیون قربانی رژیم استالینی سخن میگوید. گونار هاینزون، در تحقیقات خود به این نتیجه میرسد که در دورهی استالین حدود ۲۰ میلیون نفر جان باختند که فقط بیش از ۴ میلیون نفر در سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ که به دورهی «وحشت بزرگ» معروف است جان خود را از دست دادهاند. در این زمینه همچنین میتوان به آمار روی مدودف تاریخنویس روس در کتاب معروف «در دادگاه تاریخ» اشاره کرد. دو پژوهشگر آلمانی به نام ولفگانگ لئونارد و خوان لینتس هم در این زمینه تحقیقات روشنگری دارند. هر دوی آنان کل شمار قربانیان استالینیسم را حدود ۲۰ میلیون نفر برآورد کردهاند. یعنی در مدت ۳۱ سالی که استالین زمامداری حزب کمونیست اتحادشوروی را در اختیار داشت، حدود ۲۰ میلیون نفر قربانی آزمایشگاهی به نام «کمونیسم» شدند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
باید در نظر داشت که اتحادشوروی در جریان جنگ جهانی دوم با ۲۷ میلیون قربانی (۱۳ میلیون قربانی نظامی و ۱۴ میلیون قربانی غیرنظامی) بیش از دیگر کشورهای درگیر جنگ کشته داد. این رقم اگر چه به رقم قربانیان مستقیم ترور استالینی ارتباطی ندارد، اما اگر در نظر بگیریم که بخش چشمگیری از این قربانیان نیز نتیجهی خطاهای استراتژیک نظامی استالین در جنگ با آلمان نازی بود، جنایات «رفیق استالین» ابعادی هولناک و باورنکردنی به خود میگیرد!</div>
<br />
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-24127269614775187302016-12-14T19:53:00.003+03:302016-12-14T19:53:39.635+03:30«جنگ ستارگان» ما و ضربهای که از «امپراتوری سنت» خوردیم!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
دوستداران سینما با سری فیلمهای «جنگ ستارگان» ساختهی جرج لوکاس، فیلمساز نامدار آمریکایی آشنا هستند. لوکاس این مجموعه را نخست در یک سهگانی (تریلوژی) اصلی عرضه کرد و سپس با استقبالی که از این فیلمها شد، به ساختن سهگانی دیگری دست زد که از نظر زمانبندی رویدادها، پیشدرآمد سهگانی نخست بود. اما استخوانبندی اصلی داستان در همان سهگانی نخست پیکر میگیرد و مضمون آن برگرفته از اساطیر کهن و بویژه ملهم از ثنویت زرتشتی ـ مانوی دربارهی جدال نیک و بد است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
لوکاس در نخستین فیلم تحت عنوان «امیدی تازه»، شکلگیری یک جنبش مقاومت از شورشیانی را روایت میکند که سلحشورانی به نام «جدای» رهبری آن را برعهده دارند. این سلحشوران به آیینی کهن در دفاع از آزادی و صلح و عدالت باور دارند و با تسلط بر هنر شمشیربازی لیزری بر ضد یک نظام مخوف و سرکوبگر کیهانی بپا خاستهاند تا به سیطرهی «امپراتوری ظلمت» پایان دهند؛ نظامی که با مشت آهنین بر بخشهای عظیمی از کهکشانها فرمانروایی میکند. این اپیزود با پیروزی مرحلهای شورشیان پایان مییابد و نیروهای امپریال منهزم میشوند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
نام بخش دوم این سهگانی «امپراتوری ضربه میزند» است و همانطور که از نام آن برمیآید، ماجرای آن تجدید قوای نیروهای امپریال و سازماندهی دوبارهی آنان برای حمله به شورشیان و شکست آنان است. با پیروزی مقطعی امپراتوری، نیروهای تاریک قدرت، بار دیگر فرمانروایی خود را بر بخش عظیمی از کهکشانهای کیهان برقرار میکنند. در پایان این اپیزود، بر قهرمان اصلی داستان که در واقع نماد نیروهای روشنایی است آشکار میگردد که فرمانده اصلی نیروهای ظلمت کسی جز پدر او نیست که با فروختن روح خود به خدمت امپراتوری درآمده است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
در بخش سوم که نام آن «بازگشت جدای» است، قهرمان اصلی داستان پس از آموزشهای سخت فیزیکی و روحی و به عنوان یک «جدای» یعنی سلحشوری جانبرکف بازمیگردد تا پایگاه امپراتوری ظلمت در «سیارهی مرگ» را برای همیشه نابود و آزادی و صلح و عدالت را بر کهکشانها حاکم کند. رویارویی تراژیک او با پدرش گریزناپذیر و از پیش برنامهریزی شده است و چرخشی غافلگیرکننده به پایان فیلم میدهد. گفتنی است که جرج لوکاس با این مجموعه فقط چند فیلم خلق نکرد، بلکه با سبکی تازه و بدیع از فیلمسازی، جهانی تازه آفرید و یک اپرای فراموشنشدنی فضایی در ژانر علمی ـ تخیلی به یادگار گذاشت.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اما در اینجا ستایش از هنر فیلمسازی لوکاس مورد نظر نیست. سهگانی «جنگ ستارگان»، شباهت حیرتآوری با تاریخچهی یکصد سالهی اخیر میهن ما و دو انقلابی دارد که جامعهی ما را تکان دادند و دگرگون ساختند، اگر چه نتایجی کاملا متناقض بر آنها مترتب شد؛ به گونهای که میتوان انقلاب دوم را انتقامگیری از دستاوردهای انقلاب نخست دانست!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
انقلاب مشروطه در بیش از یکصد سال پیش را میتوان اپیزود نخست «جنگ ستارگان» ما دانست. این انقلاب با هدف گسستن زنجیرهای استبداد و تاریکاندیشی و کهنهپرستی از دست و پای جامعهی منحط ایرانی انجام گرفت و با نوسازیهایی که در پی داشت، ضربهای جانانه به روایت لوکاسی «امپراتوری ظلمت» وارد کرد که البته بهتر است ما در روایت خود از آن به «امپراتوری سنت» یاد کنیم! با الهام از عنوان نخستین بخش از تریلوژی لوکاس میتوان گفت که انقلاب مشروطه بهرغم موانع و مشکلات عدیدهای که در برابر داشت، جامعه را به پیش راند و «امیدی تازه» برانگیخت. اما در دهههایی که کار نوسازی جامعهی ایران با گامهایی لرزان و شکننده به پیش میرفت، نیروهای «امپراتوری سنت» که بسیاری از پایگاههای خود را از دست داده بودند، بیکار ننشسته بودند و در واقع مشغول تجدید سازماندهی خود و تدارک حملهای متقابل برای بازپس گرفتن مواضع از دست رفته بودند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
انقلاب سال ۵۷ را که در مقایسه با انقلاب مشروطه در واقع میتوان «ضدانقلاب» نامید، با الهام از اپیزود دوم تریلوژی لوکاس تحت عنوان «امپراتوری ضربه میزند»، میتوان ضربهی انتقامجویانهی «امپراتوری سنت» به نیروهای طرفدار نوسازی جامعهی ایران ارزیابی کرد. این ضربهی نیروهای واپسگرا و تاریکاندیش آنچنان سنگین بود که جامعهی ایران هنوز پس از چهل سال از گیجی آن بیرون نیامده و کماکان تلوتلو میخورد!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
البته وضعیت کنونی ما یک تفاوت آشکار دیگر هم با تریلوژی لوکاس دارد و آن اینست که اپیزود سوم ما هنوز نوشته نشده است و جامعهای تبزده و زیرورو شده که سخت در چنگال «امپراتوری ظلمت و سنت» اسیر است، هنوز تکلیف خود را نمیداند و معلوم نیست آیندهی آن چه خواهد شد. آیا پسر به عنوان نماد نوگرایی، به رویارویی مستقیم با پدر یعنی نماد سنتگرایی برخواهد خاست و بر آن چیره خواهد شد؟ یا آنگونه که همواره در سنت «فرزندکشی» در تاریخ ما رواج داشته، این بار هم پسر قربانی پدر، یعنی آینده قربانی گذشته خواهد شد؟</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
قدر مسلم اینکه در افق سیاسی ما «سلحشورانی» هم دیده نمیشوند که کار تدارک فکری و سازماندهی جنبش مقاومت را بر عهده گرفته باشند. «سلحشورنمایانی» هم که اینجا و آنجا در صحنه ابراز وجود میکنند و گاه داعیهشان گوش فلک را کر میکند، یا از جنس و سنخ «امپراتوری سنت» هستند، یا روح خود را به آن فروختهاند و یا گذشتهگرایان بتپرستی هستند که نمیتوان از آنان آزادی و دادگری انتظار داشت! به راستی در «جنگ ستارگان» ما، اپیزود سوم را چه کسی رقم خواهد زد و مضمون آن چه خواهد بود؟</div>
<div style="text-align: justify;">
<b><br /></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-33593062090470108582016-12-14T19:31:00.002+03:302016-12-14T19:31:36.132+03:30غوغای ایرانشهری و رؤیای جمکرانی! (۳)<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
تا اینجا تلاش کردیم در نگاهی گذرا رئوس تزی به نام «اندیشهی ایرانشهری» را مرور کنیم و دیدیم که در کانون آن دو مفهوم «پادشاه یزدانگزیده» (این پرسش که چه کسی باید حکومت کند؟) و «الگوی شهریاری آرمانی» (این پرسش که چگونه باید حکومت کرد؟) قرار دارد. اما پرسشی که اکنون در برابر ماست این است که چنین تزی ـ که طبعا بررسی و روشنسازی ابعاد و وجوه آن کاری آکادمیک و تحقیقاتی و البته در جای خود با ارزش است ـ در عرصهی تبلیغات گوشخراش سیاسی چه میکند و اصلا به وضعیت کنونی ما چه ارتباطی دارد؟</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
فرض کنیم که «اندیشهی ایرانشهری» درست و اثباتشده باشد و واقعا در دورهی اسلامی شدن ایران نیز تداوم یافته و قادر شده «خلافت اسلامی» را به «سلطنت ایرانی» تبدیل کند. اصلا از این هم فراتر برویم و فرض کنیم که «سلاطین» عصر ایران اسلامی، ادامهدهندگان سنت «پادشاهان آرمانی و یزدانگزیدهی» عصر ایران باستان بودهاند! اما باز این پرسش پیش میآید که خوب با این فرضیات میخواهیم چه نتیجهای بگیریم؟ اصلا مگر ما الان در ایران نظام «پادشاهی» یا دستکم «سلطنتی» داریم که بخواهیم با ژستهای الکی و «اندرزنامهنویسی» یا «سیاستنامه نویسی» پادشاه یا سلطان خود را به دادگری فرابخوانیم یا از او انتظار دادگری داشته باشیم؟</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
در ایران نزدیک به چهار دهه است که نظام سلطنتی از میان رفته و یک نظام مخوف دینی جانشین آن شده است. یعنی حتی اگر پس از تسخیر ایران به دست اعراب، ایرانیان مسلمان شده با «نبوغ» خود قادر شدهاند «سلطنت» را به عنوان نمادی از «پادشاهی باستان» احیا و جانشین «خلافت» کنند، دستکم با انقلاب سال ۵۷ میتوان گفت که با برکشیدن روحانیان به قدرت، دوباره سلطنت را برانداخته و همهی «زحمات تاریخی» خود را بر باد داده و نوعی «خلافت شیعی» را احیا کرده و جدایی میان دین و حکومت را یکسره از میان بردهاند! پس هیاهوی «ایرانشهری» برای چیست و به یاری کدام نیرو میخواهیم «امپراتوری ایران» را احیا کنیم؟</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
همهی ما میدانیم که میهن ما یکی از سیاهترین و بحرانیترین ادوار تاریخ خود را میگذراند و ۳۸ سال است که بر اثر حکومت اسلامگرایان شیعی زیرورو شده است. ایران به دلیل سیاست نابخردانه و خانمانبرانداز حکام اسلامی، امروز اقتصادی ناتوان و فروپاشیده دارد و از نظر سیاسی در منطقه کاملا منزوی است. آنچه به زور برنامههای موشکی وارداتی از کرهی شمالی و روسیه، «اقتدار جمهوری اسلامی» خوانده و باعث ماجراجویی در کشورهای منطقه میشود، پیش از اینکه نتیجهی قدرت واقعی جمهوری اسلامی باشد، به دلیل برخی رویدادهای منطقهای و تضعیف شدن برخی کشورهای منطقه به عنوان بازیگران فعال است. اصلا معلوم نیست اگر پشتوانهی پول نفت نبود، چه بلایی بر سر کشور آمده بود. هم اکنون در کنار خوابیدن چرخهای تولید و سیل واردات کالاهای بنجل از چین و دیگر کشورها، جمهوری اسلامی تنها کالایی که به کشورهای منطقه صادر میکند «مدافعان حرم» است!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
در چنین معرکهای باید از خود بپرسیم، نکند محافلی که در این وانفسا دارند بحث «ایرانشهر» و «اندیشهی ایرانشهری» را در فضای مجازی و دنیای واقعی به بازار مکارهی سیاست تزریق میکنند، هدف دیگری دارند؟ نکند قصدشان این است که ما را قانع کنند فعلا به جای «پادشاه آرمانی یزدانگزیده» با یک «ولیفقیه غیرآرمانی الله گزیده» کنار بیاییم تا او هم لابد در سایهی «فره امامزمانی» برایمان از جنوب لبنان تا سوریه و عراق و از یمن تا ایران و افغانستان یک «ایرانشهر شیعی» برپا کند؛ آن هم نه به یاری توسعهی سیاسی و رشد اقتصادی و تبدیل کردن ایران به یک الگوی موفق منطقهای، بلکه به یاری دکترین پرخاشجویانهی «امالقرای شیعی» و از طریق «کشورگشاییهای سپاه قدس» تحت فرماندهی قاسم سلیمانی یا «آریوبرزن زمانه»؟!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
رؤیای بیمارگونهای که در پشت چنین القائاتی نهفته، این است که با حکومتی مرتجع و تا مغز استخوان شیعی، و نظامی منزوی و از نظر اقتصادی فاسد و ناتوان، میتوان به شکوه و اقتدار امپراتوری هخامنشی و ساسانی دست یافت، آن هم در منطقهای که در هر گوشهای از آن دیوانهای اسلامگرا (اعم از وهابی و سلفی و طالبانی و نئوعثمانی) داعیهی قدرت دارد و به پا خاسته تا ملت خود را از نو مسلمان کند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اهمیتی ندارد که اینگونه خزعبلات را چه کسانی میپراکنند و خودشان واقعا تا چه اندازه فریبخورده یا فریبکارند. تنها با اندکی دقت و هشیاری میتوان در پشت این سناریوی مهوع، «اتاقهای فکر» ارگانهای امنیتی نظام را دید که باز میخواهند عدهای را با شعارهای پرطمطراق «شبهناسیونالیستی» به زیر پرچم جمهوری اسلامی گردآورند. اما حتی لحظهای نباید فراموش کرد که مفهوم «ملت» در قاموس حکام جمهوری اسلامی اساسا جایی ندارد. آنان خواهان «امت شیعی» هستند وگرنه مردم ایران را به «خودی» و «غیرخودی» یا «مکتبی» و «غیرمکتبی» تبدیل نمیکردند و سرنوشت یک مشت آدمکش حزباللهی در جنوب لبنان، یا اوباش حشدالشعبی در عراق برایشان از هممیهنان خودشان مهمتر نبود!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
کسانی که امروز در رویای برقراری «کمان شیعی»، جنوب لبنان را یکی از «استانهای غربی امپراتوری ایران اسلامی» میدانند، دیوانگانی هستند که دارند در کنار انبار باروت با کبریت بازی میکنند. در معرکهی خاورمیانه که هماکنون در هر گوشهای از آن آتش جنگ زبانه میکشد و سرطان اسلامگرایی هر روز متاستازهای تازهای میزند، این بلندپروازیهای بیمارگونه میتوانند عواقب خطرناک و ایران بر باددهی داشته باشند. حکام خردباخته و متعصب جمهوری اسلامی که به منافع ملی ایران بیاعتنا هستند، با اینگونه تمهیدات خود دارند «بومرانگی» پرتاب میکنند که در آیندهای نزدیک میتواند با شتابی ویرانگر بسوی میهن ما بازگردد و یکپارچگی آنچه را که هنوز از «ایرانشهر» باقی مانده نابود سازد!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-83449572136985704842016-12-14T19:23:00.000+03:302016-12-14T19:23:10.763+03:30غوغای ایرانشهری و رؤیای جمکرانی! (۲)<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
گفتیم که در عصر ساسانیان یک تحول بنیادین نسبت به عصر هخامنشیان به وقوع پیوسته بود و آن هم این بود که آیین مزدایی در عصر ساسانی رسمیت یافت و موضوع تکثر دینی و تنوع ادیان قومیتهای گوناگون ساکن ایران در محاق افتاد. «کارنامهی اردشیر بابکان» نوشتهای است به زبان پهلوی و متعلق به عصر ساسانی که در آن به موضوع تکخدایی شدن دوبارهی ایرانیان در عصر ساسانی اشاره شده و همانجا نیز واژهی «ایرانشهر» مورد استفاده قرار گرفته است. در این اثر میخوانیم: «چون هرمز به خداوندی رسید، همگی ایرانشهر باز به یکخدایی توانست آوردن». همانطور که از بافتار این جمله برمیآید، منظور از ایرانشهر همان سرزمین ایران است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اما رسمیت یافتن آیین مزدایی و از بین رفتن تکثر دینی در عصر ساسانیان باعث شد که روحانیان زرتشتی بطور روزافزون در دستگاه حکومتی نفوذ کنند و صاحب مناصب کلیدی در قدرت شوند و وحدت دینی را با وحدت سیاسی تلفیق سازند. با این همه به گواهی پژوهشگران، هنوز نمیتوان گفت که در عصر ساسانیان دین به تمامی حکومت را به تسخیر خود در آورده بود. چنین تحولی، پس از حملهی تازیان به ایران رخ میدهد و با اسلامی شدن ایران، دو حوزهی دین و حکومت طبق الگوی خلافت اسلامی در هم ادغام میشوند و حکومتی دینی پدیدار میگردد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
سید جواد طباطبایی از پژوهشگران متأخری است که در آثار خود این تز را مطرح میکند که بهرغم گسستی که با حملهی اعراب در ایران رخ میدهد و در پی «دو قرن سکوت»، بار دیگر «اندیشهی ایرانشهری» ایران باستان، توسط کسانی مانند خواجه نظامالملک طوسی، وزیر آلب ارسلان و ملکشاه سلجوقی احیا و عملا قادر میشود تدریجا دستگاه «خلافت اسلامی» را به دستگاه «سلطنت ایرانی» تبدیل کند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
گفتنی است که هم در عصر ساسانیان و هم در دورهی ایران اسلامی، «اندرزنامهنویسی» خطاب به شاهان و حاکمان رواج داشته است. محتوای بیشتر این اندرزنامهها این بوده که متفکران و وزیران با تدبیر، با پند و اندرزهای اخلاقی خود، فرمانروایان اغلب جبار را به رعایت عدالت فرامیخواندند و از آنان میخواستند که به مردم زور نگویند و ستم نکنند. چنین نوشتههایی در اروپای سدههای میانه نیز تحت عنوان «آینهی شهریاران» رواج داشته است. کتاب سیاستنامهی نظامالملک نیز یکی از همینگونه نوشتههاست. این اثر حتی با کتاب «مدینهی فاضله» فارابی که خود کپیبرداری از کتاب «جمهوری» افلاطون و البته روایت اسلامی آن است، قابل مقایسه نیست. زیرا در حالی که فیلسوفان دربارهی امر سیاسی میاندیشیدند، اندرزنامهنویسان در بهترین حالت از اندیشههای سیاسی فیلسوفان برای تاملات خود استفاده میکردند. به دیگر سخن، اندرزنامهنویسان و سیاستنامهنویسان بیشتر تحلیلگر سیاسی بودند، تا متفکر سیاسی.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
هر چه هست، طباطبایی برای مستدل کردن تز خود، از کتاب «سیاستنامه» استفاده میکند. او که در آثار خود «زوال اندیشهی سیاسی در ایران» را موضوعیت بخشیده است، میخواهد راهی برای برونرفت از انحطاط کنونی ایران بیاید و برای یافتن تکیهگاهی در این زمینه تصریح میکند که ایرانیان اگر چه از اعراب شکست خوردند، اما پس از مسلمان شدن، به نبردی فکری با آنان روی آوردند و توانستند تازیان و دستگاه خلافت آنان را از درون دگرگون و «اندیشهی ایرانشهری» باستان را احیا کنند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
البته ورود به جزئیات بحث طباطبایی در این یادداشت کوتاه ممکن نیست. همین قدر به اشاره میتوان گفت که به باور او، شالودهی تحلیل سیاسی نظامالملک طوسی در کتاب «سیاستنامه»، نظریهی شاهی آرمانی ایرانشهری است، یعنی پادشاه برگزیده از سوی ایزد و نه خلیفه و جانشین پیامبر خدا و یا امامی که با بیعت امت انتخاب میشود تا بر اجرای احکام شریعت مباشرت کند! با این همه خود طباطبایی هم میداند که تزهایش بر پایههای لرزان و شکنندهای ایستاده است و برای نمونه در کتاب خود به نام «درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشهی سیاسی در ایران» که فصلی از آن را به خواجه نظامالملک طوسی و اندیشهی سیاسی ایرانشهری اختصاص داده تصریح میکند که «دانش ما از اندیشهی سیاسی ایرانشهری بسیار ناچیز است»!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
گفتنی است که پس از طباطبایی برخی محققان دیگر نیز این تز را پیگیری کردند که در آن میان از جمله میتوان به پژوهشهای حاتم قادری و تقی رستموندی دو تن از دانشگاهیان ایران اشاره کرد که تحقیقاتشان در مقایسه با جستار طباطبایی در این زمینه از عمق بیشتری برخوردار است. آنان در نتیجهگیری خود از بحث «اندیشهی ایرانشهری» بر دو ادعای اساسی پای میفشرند: یکی اینکه اندیشهی ایرانی در عصر باستان ازانسجام نظری برخوردار بوده و دوم اینکه الگوی شهریاری کارآمدی ارائه کرده و در عصر ایران اسلامی نیز به بقای خود ادامه داده است. با این همه آنان نیز تصریح میکنند که بازخوانی و گشودن زوایای پنهان نظام فکری ایرانیان باستان همواره ضرورت هرگونه پژوهش ایرانشناسی است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
بخش سوم و آخر این نوشته را به غوغای کنونی برای کاسبکاری سیاسی از مفهوم «ایرانشهر» اختصاص دادهایم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-55359090200661013832016-12-14T19:19:00.004+03:302016-12-14T19:19:41.759+03:30غوغای ایرانشهری و رؤیای جمکرانی! (۱)<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
برای اینکه بدانیم هیاهوی تازه بر سر «ایرانشهر» چیست و این روزها چگونه محافل معینی میخواهند به خیال خود از زیر کلاه سیلندر «امالقرای اسلامی» در منطقه، یک خرگوش «امپراتوری شیعی» بیرون بکشند تا با آن مستقیم به «چاه جمکران» نقبی بزنند، نخست باید بطور خیلی گذرا ببینیم «اندیشهی ایرانشهری» چیست و از کجا آمده است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
جنبش نوزایی و انسانگرایی در اروپا در روند آغازین خود خواهان بازگشت به سنن درخشان فکری این قاره یعنی فلسفه و هنر یونانی و حقوق و آیین کشورداری روم باستان بود. این جنبش واقعا هم میتوانست در این زمینه بر گنجینهی با ارزشی از آثار و نوشتههای پرشمار گوناگون و یک پشتوانهی فکری و فرهنگی عظیم تکیه کند و سرانجام توانست با تلاشهای سترگ فکری و عرقریزان روحی، بر هزار سال جمود فکری ناشی از سیطرهی مسیحیت بر اروپا چیره گردد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
با انقلاب مشروطه در ایران، شماری از «منورالفکران» و مصلحان اجتماعی نیز طبق الگوی اروپا به دیدگاههای مشابهی رسیدند. با اینکه ایدئولوژی انقلاب مشروطه لیبرالی و در واقع وارداتی بود و با واقعیات جامعهی ایران سازگاری چندانی نداشت، اما گونهای از ناسیونالیسم ایرانی با گرایش باستانیگروی در میان شماری از روشنفکران پدید آورد. این عده که عامل اصلی عقبماندگی ایران را در اسلامی شدن آن میدانستند، به این باور رسیدند که با بازگشت به اندیشههای ایران باستان و احیای سنن درخشان آن، بویژه آیین کشورداری عصر هخامنشیان و ساسانیان میتوان بر این عقبماندگی غلبه کرد و به قافلهی تمدن مدرن پیوست. این نخستین جرقههای «اندیشهی ایرانشهری» بود.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
دشواری بزرگ کار اما در این بود که ایران باستان بر خلاف یونان و روم باستان صاحب یک فرهنگ غنی نوشتاری نبود و اگر هم آثار نوشتاری منظمی در این دوران آفریده شده بود، در نتیجهی حملهی تازیان بادیهنشین ـ که همهی حقایق عالم را در یک کتاب به اصطلاح «آسمانی» ولی به غایت ابتدایی خلاصه کرده بودند ـ طعمهی آتش شده بود. بجز شماری سنگنوشتههای عصر هخامنشی و ساسانی و چند کتاب و رساله مانند بخشهایی از «اوستا» و «نامهی تنسر» و «کارنامهی اردشیر بابکان» و اندرزنامههایی در «دینکرد» چیزی وجود نداشت که با آن بتوان مختصات مجموعهای به نام «اندیشهی ایرانی» در عصر باستان را ترسیم کرد و از آن الگویی برای یک نظام سیاسی و اجتماعی مدرن بیرون کشید. بزرگترین دستاوردهای تحقیقاتی در این زمینه را مدیون پژوهشگران غربی هستیم، بدون آنکه بخواهیم تلاش برخی مورخان کوشای ایرانی را در این زمینه نادیده بگیریم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
با این همه، شماری از پژوهشگران بر سر این موضوع اتفاق نظر داشتند که بهرغم کمبود آگاهی و شناخت از ایران باستان، در دو چیز نمیتوان تردید داشت: نخست اینکه ایرانیان باستان در دورهی هخامنشیان به هر حال مبتکر و بنیادگذار نخستین امپراتوری جهان بودند و بویژه در عصر کورش و داریوش با تاسیس یک نظام گسترده و عظیم سیاسی و اداری، تمدن و فرهنگی شکوفا را به جهان عرضه کردند. و دوم اینکه، این امپراتوری از یک الگوی حکومتی ویژه پیروی میکرد که میتوان آن را «شهریاری ایرانی» یا آنگونه که یکی از پژوهشگران تصریح کرده «شهریاری یزدانگزیده» دانست.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
در کنار تحقیقات مدرن در این زمینه که آنها را بیش از همه به «هنریک ساموئل نیبرگ» و «گئو ویدنگرن» خاورشناسان و دینشناسان نامدار سوئدی وامدار هستیم، برخی توصیفها از این الگوی کهن را نیز میتوان در آثار مورخان آن دوره مانند هرودت، گزنفون و پلوتارک و نیز کتب «دینکرد» مشاهده کرد. اما نتایج همهی این تحقیقات باز چنان نبوده و نیست که بتواند شناخت ما از دستگاهی فکری به نام «اندیشهی سیاسی ایرانشهری» را غنی و پرمایه کند و آشکار سازد که این مجموعه دارای کدام مختصات و مولفههای مفهومی بوده است. بنابراین باید اعتراف کرد که ما در زمینهی تحقیقات در این زمینه هنوز در آغاز راهی دشوار هستیم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
با این همه، دربارهی نتایج تحقیقات یادشده میتوان به چند مولفهی اصلی اشاره کرد. یکی اینکه در امپراتوری هخامنشی، سیاست دارای سرشتی قدسی بوده و پادشاه «فرمانروای یزدانی» و در واقع نمایندهی خدا بر روی زمین به شمار میرفته است. این پادشاه که میتوان او را «پادشاه آرمانی» یا «پادشاه یزدانگزیده» نامید، با برخورداری از «فره ایزدی» همزمان صلاحیت و کفایت فرمانروایی را داشته است. اما این «فره ایزدی» پادشاه را همچنان ملزم میکرده که مطابق راستی و دادگری حکومت کند و پادشاهی که چنین رفتار نمیکرده، «فره ایزدی» را از دست میداده است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
نکتهی مهم دیگر در این زمینه این است که «یزدانگزیدگی» پادشاه باعث میشده، دستگاه دینسالاران و روحانیان در حکومت نقشی اصلی نداشته باشد. با توجه به عظمت جغرافیایی امپراتوری هخامنشی و این واقعیت که دینهای گوناگون قومی در آن وجود داشته، نوعی رواداری و تساهل دینی برقرار بوده و پادشاهان بویژه در عصر فرمانروایی کورش و داریوش و خشایارشاه، اجازهی زورگویی به هیچ دینی را نمیدادهاند و از سیاستی مبتنی بر رواداری نسبت به ادیان اقوام گوناگون پیروی میکردهاند. همین امر تا اندازهی زیادی دیانت را از حکومت جدا میکرده و اجازه نمیداده که روحانیان در دربار نفوذ زیادی داشته باشند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اما این وضعیت در عصر ساسانیان دگرگون میشود. البته باید توجه داشت که میان زوال امپراتوری هخامنشی و زایش امپراتوری ساسانی تقریبا ۵۰۰ سال فاصله است و در این پنج سده جانشینان اسکندر یعنی سلوکیان و بعدها دودمان پارتیان که از شاخهی شرقی آریاییان بودند بر ایران حکومت میکردند. با این همه میتوان گفت که ساسانیان تلاش میکردند در نظام فرمانروایی خود از الگوی هخامنشیان پیروی کنند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-20422277109385092152016-12-14T19:15:00.002+03:302016-12-14T19:15:51.184+03:30سخنی دربارهی جزماندیشان و خشکمغزان<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
همهی ما در پیرامون خود با افرادی روبرو میشویم که حقیقت را در انحصار خود میدانند. آنان در گفتوگو با دیگران بر خطاناپذیری خود پای میفشرند و از دیدگاههای خود میلیمتری عقب نمینشینند. از اعتراف به اشتباه وحشت دارند و آن را ننگ میدانند. اینان جزمگرایان و خشکاندیشانی هستند که اعتقادات خود را مانند صخرهای محکم و خللناپذیر میدانند و با تعصب از آن دفاع میکنند. جزماندیشی و تعصبورزی، دو روی یک سکه هستند. وقتی تصور یا عقیدهای آدمی را چنان تسخیر و مسخ کند که در برابر هر دیدگاه دیگری مقاومت ورزد و از خود نارواداری نشان دهد، با جزماندیشی و همزاد آن خشکمغزی روبرو هستیم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
نام دیگر این جماعت «صد در صدیها» است. یعنی آنان بر این باورند که دیدگاههایشان صد در صد درست است و مو لای درز آن نمیرود. آنان دچار گونهی خاصی از «کوررنگی» نیز هستند و همهی امور را یا سپید میبینند یا سیاه! «چهارچنگولیها» نام برازندهی دیگری برای این افراد است، یعنی موجوداتی که چهارچنگولی به ایده یا مذهب یا شخصیتی میچسبند و دیگر محال است از جای خود تکان بخورند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
آدمی گاهی با شگفتی از خود میپرسد این اندازه تصلب فکری چگونه ممکن است؟ یکی از فرزانگان پاسخ خوبی به این پرسش داده است. به گفتهی او، هنگامی که ایدهای وارد ذهن کسی میشود، تنها وقتی میتواند آن ذهن را تماما به تسخیر خود درآورد که آن ذهن از ایدههای دیگر کاملا تهی باشد! به دیگر سخن، نادانی یکی از پیششرطهای اصلی جزمباوری و خشکاندیشی است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
هر چه آگاهی آدمی بیشتر باشد، بیشتر به نادانی خود پی میبرد. اما مشکل بزرگ اینست که افراد نادان معمولا خود را خیلی هم دانا و حتی «همهچیزدان» میپندارند. جزماندیشان به مرور زمان آگاهتر و داناتر نمیشوند، زیرا تصور میکنند که همه چیز را میدانند و به دانستن بیشتر نیازی ندارند. دیدگاههای تازه و متفاوت برای آنان تابوست و در آنها با بدبینی مینگرند. به همین دلیل به حال و آینده کاری ندارند و گذشتهگرا هستند. به عبارت دیگر، آنان امروز و فردا را از دیدگاه دیروز مینگرند و با افکار دیروز میسنجند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
تاریخ چیزی است که روی داده است و دیگر نمیتوان آن را تغییر داد. اما تاریخ درست به دلیل همین تغییرناپذیری میتواند به عنوان برساختهای متصلب، مورد سوءاستفاده قرار گیرد و به تکیهگاه امن گذشتهگرایان تبدیل شود. جزماندیشان از نواندیشی میهراسند و خواهان بازگشت آن چیزی هستند که برایشان مانوس و آشناست. گذشته، همیشه آشناست، در حالی که آینده ناآشنا و غریبه است. گذشتهگرایی و سنتپرستی جزماندیشان در همین نکته ریشه دارد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
نقد برای جزماندیشان سمی مهلک است و در عوض «یقین» در نظام بینشی آنان جایگاهی کانونی دارد. اما آدمی تنها هنگامی به یقین مطلق میرسد که چیزی را نفهمیده باشد. زیرا اگر او میتوانست از اعتقادات خود با استدلال و منطق دفاع کند، همزمان فهمیده بود که دیدگاههایش میتواند نادرست و ابطالپذیر باشد. به همین دلیل هم آدم جزماندیش از «حقیقت» خود نه با فهم و خرد، بلکه با احساس دفاع میکند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
جزماندیشان زرهی پولادین بر تن عقاید خود میکنند تا آنها را در برابر دیدگاههای دیگر رویینتن و از این طریق بیمه کنند. آنان با پیشداوریها و خامداوریهای خود از تجربیات فکری تازه و «پرسشهای مزاحم» میگریزند، زیرا چنین پرسشهایی ممکن است در ارکان اعتقادی آنان خللی پدید آورد. به همین دلیل از رویاروییهای جدی فکری میپرهیزند و غوغاسالاری و هیاهوسازی را جانشین رقابتهای فکری منطقی میکنند. نبرد فکری نوعی بازی است که قواعد خود را دارد، اما جزماندیشان به این بازی تن نمیدهند و آن را بر هم میزنند! اگر هم جزماندیشان با مشکلی ذهنی روبرو شوند، رویکردی متصلب و خدشهناپذیر اتخاذ میکنند. آنان از رویکرد «یا این... یا آن» دست برنمیدارند و حاضر نیستند بپذیرند که رویکردی به نام «هم این... هم آن» و یا «نه این... نه آن» هم میتواند وجود داشته باشد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
جزماندیشی، احساس و نیروی داوری آدمی را تحت تاثیر قرار میدهد و رفتار اجتماعی او را مختل میسازد. مسحور یک ایده یا مذهب یا شخصیت شدن، افق دید آدمی را محدود میسازد، روحیهی رواداری و مدارا را در او میکاهد و مصالحهگریزی و انعطافناپذیری را جانشین آن میسازد. جزماندیش، همواره نگاهی یکسویه دارد و توانایی دیدن از «چشمانداز» را ندارد. او در دنیای کوچک فکری خود محبوس است. در مناسبات اجتماعی نیز موضوع اصلی برای او، دستیابی به افقهای فکری تازه نیست؛ زیرا ممکن است این کار او را وادار سازد تا در دیدگاههای خود تجدیدنظر کند و تصورات کهنه و جامد خود را دور اندازد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
گریزگاههای جزماندیشان، بیم و بدبینی است. آنان به آگاهیهای تازه مشکوکاند و آنها را پس میزنند تا از تجربیات نو بگریزند. احساس تهدیدی که از دیدگاههای دگراندیشان به آنان دست میدهد، آرزویشان را برای دستیابی به «یقین» بیشتر میکند. ناسازگاری باورهای جزماندیشان با واقعیات عینی آنان را ناآرام میکند. واکنش آنان این است که با توپ و تشر، واقعیتهای عینی را به اطاعت از آرزوهای ذهنی خود وادارند و این جز جمود فکری بیشتر و واقعیتگریزی معنایی ندارد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
جزماندیشان روحیهی پرسشگری و کنجکاوی را در خود میکشند. آنان از آزمون انتقادی و ابطالپذیری میگریزند و همواره دنبال تایید و توجیه میگردند. از این رو در جمع «خودیها» یعنی افرادی از قماش خودشان احساس دلپذیری دارند، زیرا ستایش و تایید میشوند. اما هر جزماندیشی در «دژ فکری» خود تنها و در واقع اسیر خویشتن است. تکثرباوری و همزیستی مسالمتآمیز با دگراندیشان برای او پذیرفتنی نیست. از این رو، همه جا از هر فرصتی سود میبرد تا شالودهی مناسبات صلحآمیز اجتماعی را ویران سازد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-27193944443279094002016-10-24T15:49:00.001+03:302016-10-24T15:49:29.139+03:30بانگ خطر بازیهای کودکانه!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
آشفتهفکری و خودشیفتگی در میان گروهها و افرادِ مخالف و شبهمخالف رژیم اسلامی در فضای مجازی، باعثِ بوجود آمدنِ حسی در میان آنها شده که بسیاری خود را قهرمانانی بیهمتا و مبارز بدانند و این احساس را با کوشش در یارگیری و لشکرکشی به سمتِ جبهه فکری مخالفِ خود، از طریق گرفتنِ "لایک" و نان به هم قرض دادن خرج کنند! چنین روشی البته صرفا یک بازی کودکانه است. دوستیها و رفاقتهای کوتاه مدت بدون داشتن انگیزههای فکری مشترک و فقط به صرفِ بالا بردن آمارِ امتیازات، به هدفِ اصلی آنان تبدیل شده است. اگر امروز به او رای دادی و هوایش را داشتی دوست او هستی ولی اگر نظر مخالف دادی با جفت پا تو سینهات میرود!<br />
<br />
این افراد و گروهها از تبادل واقعی افکار و دیدگاهها جلوگیری و دانسته یا ندانسته بر جزمیات خود پافشاری میکنند. آنها با بلوا و آشوب در پی غوغاسالاری و خاموش کردن هر صدای مخالفی هستند و منطق را بایگانی و دلشان را به دایره بسته ذهنشان خوش کردهاند. آنها باعث شدهاند که آزاداندیشان از جمع دوری جویند، قلمها را غلاف کنند و خاموش در کناری به تماشا بایستند. حضور مخرب همین دستههای یکسونگر بود که حداقل در سایتهای اشتراک لینک به کاهش فعالیت یا خاموشی افرادی انجامید که با مسائل و مشکلات واقعی جامعه آشنایی و حرفی برای گفتن داشتند.<br />
<br />
گاهی انسان فکر میکند که همه اینها نقشهای برای دور کردن آزاداندیشان و واقعبینان از میدان بوده است تا انحصارطلبان در این آوردگاه بیشتر جولان دهند و یکهتازی کنند. بخش قابل توجهی از وبلاگنویسان خوشفکر، دیگر میل و رغبتی به گفتوگو نشان نمیدهند و خلأ ایجاد شده از این خاموشی، در سایتهای اشتراک لینک ملموس است. تاریکی میتازد و تاباندن نور به سیاهیها به فراموشی سپرده میشود. صدای آخرین بازماندگانِ فعالِ آزاداندیشان هم در میان هیاهوی مغلطهکاران و سفسطهجویان به جایی نمیرسد و در جیغ و داد تعصبها گم میشود.<br />
<br />
تشکیلات و سازمانهای گاه چند نفره، ادعای نمایندگی ملتی هفتاد و پنج میلیون نفری را دارند و به نام مردم سخن میگویند تا برای خود حقانیتی کاذب بتراشند و به یاری آن چندصدایی را تعطیل و تکصدایی را حاکم کنند. اما این عده حتی توان دفاع منطقی از آنچه میگویند را ندارند و فقط عرصه را برای دیگران تنگ کردهاند. در خلأِ ایجاد شده فقط بانگ خطر است که به گوش میرسد و بس!</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-46084843146057989432016-10-24T15:46:00.002+03:302016-10-24T15:46:54.436+03:30نوکرصفتی یعنی تحقیر آزادی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
نوکرصفتی گونهای خودباختگی ابلهانه است، اما حماقتی بیآزار نیست، بلکه داغ ننگی است که شخصیت آدمی را لکهدار میکند. نوکرصفتان و چاکرمنشان وظیفهای را که آدمی نسبت به خویشتن دارد لگدمال میکنند. آنان آزادی و آزادگی را به حراج میگذارند، ارادهی خود را فرومینهند و اندیشیدن را به دیگری وامیگذارند، زیرا به خود باور ندارند. آنان برای دستیابی به عنایت خدایگان و رهبران، به هر خفتی تن میدهند. نوکرصفتی را میتوان تلاشی برای دستیابی به موقعیتی بهتر، ولی با ابزار ویرانگر بیحرمتی به خود و نابودی شخصیت خویشتن دانست.<br />
<br />
نوکرصفتی میتواند تحت تاثیر جادوی قدرت باشد، یا نتیجهی افسونشدگی نسبت به مرجع اقتدار، یا محصول جاذبهی «شخصیت فرهمند» یا حتی پیامد خوف از سنگدلی و سبعیت «مرد آهنین». با این همه، این ترس هر اندازه باشد، همواره با نوعی مسحورشدگی همراه است. مسحور این حسرت که شاید بتوان با ذوبشدن در مرجع اقتدار، در «بزرگی» و «عظمت» او سهیم شد و نهایتا بر کوچکی و حقارت خود غلبه کرد. قدرتی که نافذ و فرمانروا باشد؛ به سرعت نوکرصفتان را به مدار خود جذب میکند، زیرا نوکرصفتی همواره آمیزهای از خوف و انجذاب است.<br />
<br />
هرگز نباید نوکرصفتی را با فروتنی اشتباه گرفت. انسان نوکرصفت خود را تحقیر میکند و خوار میشمرد، زیرا نمیداند کیست. او خود را کمتر از آن میداند که هست. در حالی که انسان برخوردار از تواضع عقلی میداند کیست و مرزهای خود را آگاهانه میشناسد و میپذیرد. او دارای این درایت است که جایگاه واقعی خود را تشخیص میدهد. از این رو، نه برای خود مقام خدایی قائل است و نه بنده و بردهی دیگران میشود.<br />
<br />
اما چاکر خود را در برابر سرور بر خاک میافکند؛ یا خاضعانه به دستبوسی و پابوسی او میرود. او از ارزش خود میکاهد و خود را تحقیر میکند، چون از استقلال شخصیتی برخوردار نیست و خود را برای پذیرفتن مسئولیت آزادی خویشتن ناتوان میبیند. باتلاق تحقیر و خوارشماری خویشتن، چاکرمنش را همواره بیشتر در خود فرو میکشد. به نظر میرسد که مارپیچ سقوط به اعماق حقارت، به امید ذرهای موقعیت بهتر، برای بسیاری از افراد پایانی ندارد. چاکرمنش فاقد هرگونه اعتماد بهنفس است. او شهامت قائم به ذات بودن را ندارد.<br />
<br />
اما خوارشماری خویشتن، نتیجهی مقایسهای اجتماعی نیست. چنین نیست که نوکرصفتان و چاکرمنشان نخست خود را با دیگران مقایسه کرده باشند تا از گذرگاه این قیاس به ضعفهای خود پی برده و برای خود جایگاه نازلتری قائل شده باشند. این روند درست بر عکس است: کسی که احساس حقارت میکند، دنبال بتی برای پرستش میگردد. او در خود چیزی نمییابد تا بر آن اتکا کند. پس بر این باور است که خُرد و حقیر است و به شمار نمیآید و باید به گردن دیگری بیاویزد.<br />
<br />
نوکرصفتی و چاکرمنشی همزمان به گونهای سرچشمهی قدرت نیز بهشمار میرود. فرمانبران مطیع، داوطلبانه شانههای خود را در زیرپای خدایگان قرار میدهند تا عروج او را ممکن سازند. آنان یوغ بندگی و بردگی را با دستان خود بر گردن مینهند. احساس حقارت آنان را با شتاب بهسوی چنگال قدرت سوق میدهد و گرفتار میکند. حکومتها معمولا بر چیزی جز احساس نیاز استوار نیستند، خدایگان قدرتی بیش از آن ندارد که به او داده شده است و سرور به هیچ چیز جز ایمان زیردستان به بندگی مجهز نیست. بندگان بدون عنایت خدایگان خود را از دست رفته میپندارند. خدایگان است که به زندگی آنان سمت و معنا میدهد. اینکه یک برده و فرمانبر همواره برده و فرمانبر باقی میماند، بیش از همه محصول آن است که او ارادهای برای آزادگی ندارد. پس بندگی و بردگی فقط ستم خدایگان و سروران نیست. بردگی و بندگی همزمان ستمی است که بردگان و بندگان بیش از همه بر خود روامیکنند. بزدلی، ناپایداری و نادانی، سرچشمههای اصلی بردگی داوطلبانه هستند. آنها همزمان قدرتی را میآفرینند و پا بر جا نگاه میدارند که بر زیردستان فرمان میراند.<br />
<br />
چکمهلیسی و در برابر بتهای زمینی و آسمانی بر خاک افتادن دون شأن آدمیست. باید زنجیرهای نابالغی روحی و معنوی را گسست، روی پای خود ایستاد و به یاری افسونزدایی از قدرت و بریدن از مراجع اقتدار زمینی و آسمانی، به مرجع اقتدار خویشتن تبدیل شد. باید بر سینهی فرهنگ حقارتبار بندگی و نوکرمآبی دست رد زد. تنها از گذرگاه درهم شکستن نوکرصفتی و چاکرمنشی و چیرگی بر «بردهی درون» است که میتوان شهروند شد.<br />
<br />
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-12198771584231446292016-10-24T15:44:00.001+03:302016-10-24T15:44:41.190+03:30سوگنمایش عاشورا!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
ژانر: تاریخی ـ مذهبی<br />
محل اجرا: مساجد، تکایا و خیابانها<br />
بازیگران: حسین، ابوالفضل، زینب، یزید، شمر و با معرفی هنرمند خردسال علیاصغر<br />
سیاهی لشکر: امت همیشه در صحنه<br />
موسیقی متن: مداحان و نوحهخوانان<br />
جلوههای ویژه: زنجیرزنی و قمهزنی به روش سینماسکوپ و ایستمنکالر<br />
لوکیشن: پهنهای به بزرگی ایران<br />
تدارکات: کارخانههای بنجلسازی چین<br />
تهیهکنندگان: بازاریان و بنیادهای مالی «سهم امام»<br />
سناریست: آخوند شیعه<br />
کارگردان: جمهوری اسلامی<br />
محصول: کمپانی فقر فرهنگی قرن بیست و یکم<br />
میزان فروش: تضمین حماقت ملی و استمرار چپاول کشور<br />
<br />
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-59323675606003411102016-10-24T15:40:00.002+03:302016-10-24T15:40:44.747+03:30فرهنگ معتاد به دین و مخمور از عرفان<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
در روانشناسی اعتیاد، مواردی دیده میشود که شخص معتاد به مواد مخدر، در تلاش برای ترک اعتیاد و تخفیف دردهای ناشی از آن، به الکل روی میآورد. او تصور میکند که با کمک مشروبات الکلی میتواند درد ناشی از ترک مواد مخدر را در خود تخفیف دهد و آن را قابل تحمل کند و همزمان از چنگ اعتیاد بگریزد. اما این سرابی بیش نیست. در بسیاری موارد، وابستگی به الکل نیز به اعتیاد قبلی افزوده میشود و شخص دائما یا در منگی ناشی از نشئگی مواد مخدر بسر میبرد یا در مخموری الکل، یا هر دو با هم!<br />
<br />
سرگذشت اندوهبار فرهنگ ما نیز چنین بوده است: دین و عرفان حکم دو مخدری را داشتهاند که دست به دست هم دادهاند تا فرهنگ ما را در رخوتی مرگبار فروبرند. در واقع پس از مخدری که اسلام در رگهای فرهنگ ما تزریق کرده، عرفان به میدان آمده تا به اصطلاح از این زهر پادزهری برای رفع مسمومیت دینی بسازد، اما به جای آن با «اعتیادی مضاعف»، آخرین رمقهای این پیکر نحیف و محتضر را گرفته است. نتیجهی این آمیزهی خطرناک، فرهنگی است که اساسا تفکر و اندیشهی ناوابسته نمیشناسد و همواره نیازمند مرجعیت است!<br />
<br />
در حالی که فرهنگ غرب بر ستونهای دانش و فلسفه استوار است، شالودهی فرهنگ ما را دین و عرفان میسازند. عرفان در حوزهی فرهنگی ما واکنشی به ستم دینی بود، اما خود نیز با رویگردانی از اندیشه و دانش، نهایتا به خدمت دین درآمد. عارفان ما همواره خرد و دانش را ریشخند و عقل و منطق را نکوهش کردهاند. نگاهی به تاریخ نشان میدهد که دین و عرفان برای انهدام عقل در سرزمین ما «پیمانی مقدس» بستهاند!<br />
<br />
بلافاصله پس از مرگ محمد بن عبدالله، جنگ و جدال بر سر میراث او میان مسلمانان آغاز شد. از «خلفای راشدین» ـ بجز ابوبکر ـ همه به مرگی خشونتبار مردند. بسیاری از شخصیتهای آغاز اسلام نیز در مساجد به قتل رسیدند. در دینی که قرار بود خدای آن «رحمان و رحیم» باشد، خون و خونریزی حرف اول و آخر را میزد. در عصر اموی و عباسی هم روال کار جز این نبود و در حالی که خود دستگاه خلافت در تجملات و فساد و «لذات دنیوی» غرق شده بود، کماکان با خونریزی و سرکوب در پی تمشیت «امور اخروی» مسلمانان بود و میخواست با زور همگان را به «بهشت» ببرد!<br />
<br />
در چنین اوضاع و احوالی بود که عدهای از مسلمانان با سرخوردگی و دلآزردگی از ستم و فشار دینی، به زهد و پرهیزگاری و به اصطلاح «اعراض از دنیا» روی آوردند. در واقع اگر چه رویگردانی آنان از جهان، واکنشی به ستم اسلام بود، اما برای ریشهیابی چنین ستمی نبود، بلکه حتی نهایتا به سود دین تمام شد و پایههای آن را مستحکمتر ساخت. زیرا اگر غایت دین «رسیدن به خدا در آخرت» است، عرفان نمیخواست منتظر بماند و به اعمالی متوسل میشد که فوق فرایض دینی هستند تا هر چه زودتر به وحدت با خدا برسد! اصطلاحات عرفانی در تصوف اسلامی، همه برگرفته از اصطلاحات دینی هستند.<br />
<br />
همانگونه که گفتیم، عرفان در جهان اسلام با دلآزردگی از حکومت دینی و زورگوییهای آن آغاز شد و با زهد و عزلتگزینی همراه بود و میخواست با وارستگی و از طریق «سیر و سلوک» و توسل به تهذیب نفس و پذیرش ریاضت، به اصطلاح قلب مؤمن را از رنگ کدورات صاف کند تا در آن «انوار الهی» متجلی گردد و آنچه نادیدنی است، به کشف و شهود بیپرده عیان گردد! چنین عرفان اولیهای بعدها با مکتبها و آیینهای دیگری درهم آمیخت و التقاط عجیبی پدید آورد که در کانون آن «کشف و شهود» و «عشق و جذبه» و گرایش به سوی «توحید مطلق» بود تا سرانجام به «فنا فیالله» و «بقا بالله» بینجامد! اما اساس تعلیمات عرفانی، آیات قرآن و سنت محمد و احادیث واخبار بود. در واقع عارفان، به وحی و کتاب آسمانی و گفتار پیامبر سخت پایبند بودند و عقل و منطق را برای «شناخت خدا» ناتوان میدیدند. از این رو میخواستند با پیمودن مراحل گوناگون معرفتی و طی کردن «وادیهای هفتگانه» از «شریعت» به «طریقت» و سپس «حقیقت» برسند تا سرانجام خدا را رؤیت کنند و ضمن «فنا» شدن در خدا، در او «بقا» یابند! این است بطور خلاصه، روال دارالمجانینی به نام عرفان!<br />
<br />
به دیگر سخن، عرفان یعنی دلکندن از همه چیز و همه کس، یعنی دلکندن از جهان، به خاطر رسیدن به «معبود» و «معشوق» که در واقع اسامی دیگری برای خداست. عرفان معنایی جز رهایی از بند هستی ندارد و معنی آن همان نیستخواهی است.عرفان اعراض و رویگردانی از جهان و پناه بردن به «درون» را توصیه میکند و خواهان تجربهای مافوق تجربههای معمول بشری است و میخواهد از طریق نگرش باطنی آدمی را به درک «حقایق متعالی» برساند.<br />
<br />
اما «حقیقتی» که عرفان از آن سخن میگوید در هیچ وصفی نمیگنجد و با هیچ کلامی نمیتوان آن را تعبیر کرد. در حالی که زبان فلسفه و دانش، منطقی و استدلالی است، زبان عرفان، جادویی و بی در و پیکر و زبان وهم و پندار است. در واقع عرفان همه چیز هست و هیچ چیز نیست. روح عرفانی با زبان جادویی خود میتواند حتی به پرواز درآید و آسمان و زمین را به هم بدوزد. ولی افکار عرفانی را هرگز نمیتوان با معیارهای عقلی و منطقی سنجید. عرفان با زبان و پندار بی مرز و بوم خود و با شوریدهسریهایی که هیچ حد و مرزی نمیشناسند، در کنار دین، بینش دیگری برای انهدام عقل در سرزمین ما بوده است!<br />
<br />
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-12800682386398664852016-10-24T15:36:00.002+03:302016-10-24T15:36:52.239+03:30چرا عدهای به شاه و رهبر و پیشوا نیازمندند؟<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
افراد پرشماری هستند که از نیروی ابتکار کمتری برخوردارند و نوعی روحیهی فرمانبری و خدمتکاری دارند. چنین روحیهای در این افراد به شیوهی رفتار معینی میانجامد که غالبا خود را در نوعی پیروی اغراقآمیز و افراطی جلوهگر میسازد. به دیگر سخن، افراد مورد نظر دارای رویکردی درونی و یک نوع ویژگی شخصیتی هستند که باعث میشود به پیروی از دیگران گرایش داشته باشند.<br />
<br />
یکی از عناصر بارز این رویکرد و ویژگی شخصیتی، فرار از مسئولیتپذیری و تلاش برای معاف شدن از تصمیمگیری است. یعنی این افراد ترجیح میدهند از خویشتن سلب مسئولیت کنند و مسئولیت خود را به دیگران واگذارند، مانند سربازی که مطیع ارادهی فرمانده خود است. برای این گونه افراد، قوانین و قواعد را دیگران مقرر میکنند و آنان فقط میخواهند مجری این قوانین و قواعد باشند. البته درجهی گرایش به اطاعت و فرمانبری در افراد متفاوت است، اما این فصل مشترک را میتوان در همهی آنان یافت که دنبال مرجع اقتداری میگردند تا عنان اختیارشان را به دست او بسپارند.<br />
<br />
این افراد معمولا احساس کوچکی میکنند و از آنجا که خود را بیارج و بیمقدار میپندارند، شاه یا رهبر یا پیشوایی میجویند تا شاید با ذوب شدن در او اندکی در «بزرگی» او سهیم گردند و بر حس ناتوانی و ناچیزی خویش غلبه کنند. همهی تلاش و تنها چشمداشت آنان این است که مورد عنایت «بتی» قرار گیرند که میپرستند. ولی این کار معمولا با نابودی یکپارچگی شخصیت خویشتن همراه است.<br />
<br />
غالبا نزد این افراد، پدیدههای فرماندهی و فرمانبری نوعی تقدیر و سرنوشت محسوب میشود. به زعم آنان برخی اساسا برای رهبری و پادشاهی زاده شدهاند و برخی برای فرمانبری و پیروی. در واقع تصور اینان از مناسبات قدرت، نوعی رابطهی «شبان ـ رمگی» یا «خدایگان ـ بندگی» است. طبعا در جوامع پیشامدرنی مانند ایران که از فرهنگ سنتی و بافتارهای پدرمیراثی و پدرسالاری و نیز روحیه و خوی «مرید و مرادپروری» برخوردارند، این گرایشها بسیار نیرومندتر است و حتی کم و بیش عمومیت دارد.<br />
<br />
چنین رویکرد و روحیهای در روابط سیاسی و مناسبات مربوط به قدرت، به آسانی به کیش شخصیت یا همان شخصیتپرستی راه میبرد. یعنی کافیست که در میان این افراد ستایش از یک شخصیت سیاسی به خود ابعاد اغراقآمیز بگیرد تا او را به اسطورهای تبدیل کند. اسطورهسازی از شخصیتها معمولا با شیفتگی افراطی و دلباختگی بی قید و شرط همراه است و میتواند در مناسبات قدرت پیامدهای خطرناکی داشته باشد. در کشورهایی چون ایران که در آن مردهپرستی نیز از نظر فرهنگی کارسازی نیرومندی دارد، حتی کیش شخصیت نسبت به مردگان نیز وجود دارد و برخی از شخصیتهای تاریخی مشمول آن میشوند.<br />
<br />
یکی از سازوکارهای چنین رویکردی، برکشیدن شخصیت مورد نظر به جایگاهی دستنیافتنی و مافوق انسانی است. لازمهی این کار نابودی کامل هر گونه روحیهی انتقادی در میان پیروان به گونهای است که جای هیچ پرسش و تردیدی نسبت به شخصیت مورد نظر باقی نماند. در چنین مواردی، هرگونه رفتار و گفتار انتقادی نسبت به شخصیت یادشده، از سوی پیروان مطیع با موجی از پرخاش و ناخشنودی و اعتراض روبرو و در نطفه خفه میشود. اگر شخصیت یادشده در قدرت نباشد، ناسزا و اتهام سادهترین مجازاتهایی هستند که میتوانند نصیب منتقدان و مخالفان شوند. اما خطرناک زمانی است که شخصیت یادشده در قدرت باشد. در چنین حالتی منتقدان و مخالفان را پیگیرد و زندان و حتی مرگ تهدید میکند.<br />
<br />
بنابراین یکی از مهمترین مؤلفههای شخصیتپرستی، انهدام کامل روحیهی انتقادی در میان پیروان است. مؤلفهی دیگر، حجم عظیمی از تبلیغات مبالغهآمیز است که حقایق را در زیر خود مدفون میسازد تا چنین القا کند که شخصیت مورد نظر از هر عیب و نقصی به دور و پاسخگوی همهی پرسشها و حلّال همهی مشکلات است و کافیست دیگران مانند رمهای که در پی شبان است از او پیروی کنند تا رستگار شوند!<br />
<br />
هنگامی که به دور و بر خود نگاه میکنیم، همه جا با جلوههای رنگارنگ شخصیتپرستی و آنروی سکهی آن یعنی شیفتگی افراطی و پیروی کورکورانه روبرو میشویم. ایرانیان که هنوز به بلوغ ملی دست نیافتهاند، بویژه در فرقههای گوناگون سیاسی و عقیدتی، درگیر بدترین اشکال شخصیتپرستی و مناسبات «شبان ـ رمگی» هستند. جماعتی ذوبشده در ولایتاند، عدهای شاهپرستند و پادشاهان را به عرش میرسانند، و شماری پیروان متعصب و پاکباختهی این و آن پیشوا یا تشکیلات انقلابیاند. اینان که به خود بیباور و فاقد اعتماد به نفساند، بدون استثنا از این خرافه پیروی میکنند که گویا در زندگی آدمیان قدرتهای شگفتی در کارند که هیچ راهی جز پیروی و فرمانبری از آنها وجود ندارد. حال نام این قدرت میخواهد «پادشاه» باشد، یا «رهبر»، یا «پیشوا»، یا « تشکیلات انقلابی»، یا «امام» یا هر «ساحت برتر» دیگری!<br />
<br />
وجه مشترک این افراد، انحصارطلبی، نارواداری و تکثرستیزی عمیق آنان است. یعنی آنان باور ندارند که جامعه پدیدهای متکثر و ناهمگون است و با زور نمیتوان آن را یکدست کرد. اینان اساسا زبان گفتوگوی مسالمتآمیز را نمیفهمند و مخالفان فکری را برنمیتابند. از این رو با روشهای پرخاشجویانه میکوشند هر مخالفی را از میدان به در کنند. کار اینان تحقیر مستمر مخالفان برای بالا بردن جایگاه خودشان است. در یک کلام میتوان گفت که اینان از ثنویت مبتذلی مبتنی بر «دوست ـ دشمن» پیروی میکنند که شعارش این است: «هر کس مانند من نمیاندیشد، دشمن من است». چنین رویکردی، استمرار نظامهای استبدادی و سرکوبگر را در جامعهی ما تضمین میکند.<br />
<br />
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-8536825875366265012016-10-24T15:22:00.000+03:302016-10-24T15:22:22.375+03:30ماکیاوللی؛ کاوندهی تیزبین سرشت قدرت<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
در حق نیکولو ماکیاوللی، متفکر ژرفاندیش و هوشمند فلورانسی بیانصافی بزرگی کردهایم اگر دیدگاههای او را به «اخلاقزدایی» از گسترهی سیاست فروبکاهیم. ماکیاوللی، کاوندهی ماهیت قدرت، در هم شکنندهی قالبهای تنگ اندیشهی سیاسی قرون وسطی و راهگشای اندیشهی سیاسی مدرن است. او حدود پانصد سال پیش با دقت وظرافت یک صنعتکار، سرشت و ماهیت قدرت سیاسی را واکاوی و قانونمندیهای آن را تشریح کرد. ماکیاوللی از جمله تصریح کرد که ریاکاری، فریب و نیرنگ از اصلهای مسلم کسب و حفظ قدرت هستند و از آنها در این گستره گریزی نیست. حتی امروزه نیز همهی دولتمردان و سیاستمدارانی که از ماکیاوللی به زشتی نام میبرند و با تظاهر به اخلاقگرایی، نام او را به ناسزایی تبدیل کردهاند، درست همانگونه رفتار میکنند که ملزومات حفظ و گسترش قدرت سیاسی آن را میطلبد. در واقع ویژگیهایی که ماکیاوللی با بصیرت کمنظیر خود به عنوان قانونمندیهای قدرت و عالم سیاست کشف کرد، هر بار از نو خود را به دولتمردان و سیاستمداران تحمیل میکند و آنان در عمل ناچارند در برابر آن زانو بزنند!<br />
<br />
نیکولو دیبرناردو ماکیاوللی در سال ۱۴۶۹ در فلورانس زاده شد و در سال ۱۵۲۷ در همین شهر چشم از جهان فروبست. او فرزند زمانهی خود یعنی عصر رنسانس بود. برای درک درست اندیشههای او باید ویژگیهای این دوره را در نظر گرفت. اروپا دارد از خوابی هزار ساله که مسیحیت در سدههای میانه به آن تحمیل کرده بود بیدار میشود. یکی از ویژگیهای عصر رنسانس گسست از همهی افکار کهنه و سنتی سدههای میانه است. متفکران این عصر بدینمنظور نخست بازگشتی به اندیشهها و فرهنگ یونان و روم باستان میکنند و میکوشند سنن درخشان آن را احیا کنند. سپس به مرور طرحی تازه درمیاندازند. این کار در همهی عرصهها از جمله فلسفه، هنر، ادبیات و نیز اندیشهی سیاسی صورت میگیرد. ماکیاوللی طلایهدار این کوشش در زمینهی اندیشهی سیاسی است. او در پی توضیح آنچیزی است که هست و نه آنچیزی که باید باشد. ماکیاوللی در واقع میخواهد دولت را به عنوان نهاد اعمال سیاست و تمشیت امور اجتماعی از زیر اقتدار کلیسا بیرون آورد و زنجیرهایی را که مسیحیت بر دست و پای آن بسته است بگسلد. هنگامی که ماکیاوللی به نقد اخلاق مسیحی میپردازد، چنین هدفی را دنبال میکند و نه بیاخلاق کردن سیاست را. او نشان میدهد که اگر سیاست بر پایهی اخلاق مسیحی استوار باشد، هم به دین آسیب وارد میکند و هم به دولت. ماکیاوللی در نوشتههایش بر خلاف معاصران خود به انجیل بیاعتناست و امور ایمانی را با سیاست درهم نمیآمیزد.<br />
<br />
توصیهی ماکیاوللی در وهلهی نخست این است که باید سیاست را قانونمند کرد و سازوکارهای آن را با قوانین درهم آمیخت، تا امکان سوءاستفاده از آن کاهش یابد. در واقع هدف او سکولاریزه کردن بیشتر دولت و جدایی آن از مذهب و اخلاق مسیحی و ارائه تعریفی تازه از مناسبات سیاسی است. ماکیاوللی که از نزدیک شاهد مناسبات قدرت در دستگاههای دولت بود، میبیند که چگونه توطئه و دسیسه و فریب و نیرنگ از ارکان سیاست است و بویژه روحانیان مسیحی که به نهادهای قدرت نزدیکاند و با آن درآمیختهاند، چگونه دروغ میگویند و به تن اقدامات دسیسهآمیز سیاسی خود لباس اخلاق میپوشانند و آن را توجیه میکنند.<br />
<br />
از اینرو ماکیاوللی با نوشتههای خود، ما را که ناظران بیاطلاع نمایشی به نام سیاست هستیم و معصومانه فقط به حرکات نمایشی و سخنان بازیگران روی صحنه چشم دوختهایم، با خود به پشت صحنهی سیاست میبرد تا نشان دهد که در آنجا چه عواملی در کار و چه واقعیتهایی در جریاناند و سرشت واقعی قدرت چیست. نقد او به نقش اخلاق در سیاست را باید از این زاویه و در همین بافتار دید و نه اینکه او را آدمی فاقد اخلاق و فاسد ارزیابی کرد. درست همان نیروهای مذهبی و مستبدی که از افکار ماکیاوللی متضرر میشدند، نه تنها خود او را در زمان حیاتش تحت پیگرد قرار دادند و به زندان افکندند و شکنجه دادند، بلکه باعث شدند که صدها سال از او به زشتی نام برده شود. ۲۵۰ سال طول کشید تا متفکرانی مانند اسپینوزا و ژان ژاک روسو از ماکیاوللی اعادهی حیثیت کردند.<br />
<br />
ماکیاوللی را صرفا به استناد صفحاتی از کتاب «شهریار» نه تنها مخالف اخلاق، بلکه طرفدار سلطنتهای استبدادی وانمود کرده و مجیزگوی حکومتهای جبار خواندهاند. اما او در کتاب "گفتارها" با صراحت و پیگیری از نظام جمهوری دفاع کرده و روح آزادیخواهی و مردمدوستی خود را نشان داده است. سخن ژان ژاک روسو را باید یادآوری کرد که گفته بود: «گفتارها کتابی برای جمهوریخواهان است». باید در نظر داشت که در زمان ماکیاوللی اساسا هنوز نظامهای دموکراتیک مبتنی بر حکومت قانون ایجاد نشده بود و قدرتمداران به احدی پاسخگو نبودند.<br />
<br />
ماکیاوللی با نوشتههای خود، چشم خواننده را به امور مربوط به قدرت و سیاست بازتر، ذهن او را حساستر و آتش تفکر انتقادی او را تیزتر میکند. به همین دلیل هم میتوان از نوشتههای او فراوان آموخت. آموختن از او را طبعا نباید به معنی «ماکیاوللیست» شدن فهمید، کمااینکه خود ماکیاوللی هم «ماکیاوللیست» نبود. ماکیاوللی امروز نیز هنوز متفکری مناقشهبرانگیز است و خوانشهای گوناگونی از آرا و عقاید او وجود دارد و همین آثار او را جذاب میکند. با این همه در میان موافقان و مخالفان او بر سر این نکته اتفاقنظر وجود دارد که ماکیاوللی سیاست را بر شالودههای تازهای استوار کرد و به این اعتبار راهگشای اندیشهی سیاسی مدرن است.<br />
<br />
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-51251795248981492572016-10-24T15:18:00.002+03:302016-10-24T15:18:32.840+03:30دکتر جکیل جامعه، اکسیر انقلاب و آقای هاید اسلام!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
«ماجرای عجیب دکتر جکیل و آقای هاید» عنوان داستانی از رابرت لوییس استیونسون، رماننویس اسکاتلندی است که نخستین بار در اواخر قرن نوزدهم در لندن منتشر شد و مورد استقبال قرار گرفت. این اثر بعدها به زبانهای گوناگون در جهان ترجمه شد و دستمایهی بسیاری فیلمها و نمایشنامهها بود. داستان این کتاب از منظری روانشناختی، به موضوع دوگانگی شخصیت در آدمی میپردازد و خلاصهی آن چنین است: پزشکی خوشنام و برجسته به نام دکتر هنری جکیل، برای جداسازی جنبههای خوب از بد شخصیت آدمی، اکسیری میسازد و آن را به روی خود آزمایش میکند. از جنبههای منفی شخصیت دکتر جکیل موجودی پلید و نفرتانگیز پدید میآید به نام «ادوارد هاید» که صرفا دنبال امیال و غرایز خودپرستانه است و در این راه حتی به کارهای شریرانه و تبهکارانه دست میزند.<br />
<br />
بدینسان قهرمان داستان بطور موازی زندگی دوگانهای را در قالب دو شخصیت خوب دکتر جکیل و بد آقای هاید دنبال میکند و دائما میان این دو شخصیت در نوسان است. البته دکتر جکیل که نیروی تاریک و منفی شخصیت آدمی را دستکم گرفته بود، با اقدامات نیک خود تلاش میکند از رفتارهای رذیلانهی آقای هاید تبری جوید، اما به مرور کنترل بر روی او را از دست میدهد. پردهی پنهانکاری فریبندهای که دکتر جکیل میکوشد بر تبهکاریهای آقای هاید بکشد، سرانجام وقتی کاملا پاره میشود که آقای هاید مرتکب قتل میشود و تحت پیگرد قرار میگیرد. در این میان، اکسیر نیز به مرور تاثیر اولیهی خود را از دست میدهد و دکتر جکیل نومیدانه پی میبرد که دیگر امکان بازگشتی نیست و باید برای همیشه در قالب آقای هاید بماند. از اینرو با خودکشی، به زندگی هر دو شخصیت پایان میدهد!<br />
<br />
اگر بخواهیم با الهام از این داستان، الگویی برای دوگانگی شخصیت انسان ایرانی ترسیم کنیم، میتوانیم با اندکی تسامح بگوییم که این دوگانگی در ما بیش از هر چیز از شکاف میان سنت و تجدد در جامعه ناشی میشود. یعنی در کنار نوخواهی و تجددطلبی و همهی آن چیزهایی که میتواند در شخصیت ما تبلور انسانی متمدن و امروزی باشد، با جنبههای تاریکی از شخصیت خود مانند گذشتهگرایی، تعصبورزی، دورنگی، نارواداری، خرافهپرستی، جهلپروری و خشونتگرایی روبرو هستیم که همه از «سنت اسلامی» ما برخاستهاند. به دیگر سخن، در درون تک تک ما ایرانیان به ظاهر نوخواه و تجددطلب، یک «آقای هاید سنتی» نهفته است. این وجه از شخصیت ما مدافع مجموعه ارزشها و رفتارهای فرهنگی است که با مناسبات مدرن تناقض دارند و آنها را پس میزنند. البته تا جایی که چنین پارادوکسی از ابعاد فردی و شخصی فراتر نرود، آسیبهای ناشی از آن در چارچوبهای معینی محصور میماند. مسأله اما وقتی به خود ابعاد ویرانگر هیولایی میگیرد که این دوگانگی، افق شخصی و فردی را درنوردد و به عنوان پدیدهای جمعی و معضلی اجتماعی مجال بروز یابد.<br />
<br />
«روانشناسی توده» شاخهای از دانش روانشناسی است که در نقطهی مقابل روانشناسی فردی، به بررسی رفتارهای جمعی میپردازد. مبداء آن این واقعیت است که تودههای بزرگ مردم غالبا در حرکتهای جمعی از خود رفتارهای غیرعقلانی و غافلگیرکنندهای نشان میدهند. توده بر خلاف فرد، هویتی مشخص ندارد و به همین دلیل برای رفتارهای خود پاسخگو نیست. افراد در پناه همین ناشناس ماندن در تودهای انبوه، میتوانند به اعمال و رفتاری کاملا احساساتی و خردگریزانه متوسل شوند. با این همه، یکی از نظریههای کانونی روانشناسی توده میگوید که تودهای لگامگسیخته، زیستی مستقل از افکار و هدفگیری افراد آن جمع ندارد و رفتارهای تودهای از خود تودهی مردم ناشی نمیشوند، بلکه افراد یا گروههای کوچکی این رفتارها را به داخل تودهی مردم منتقل میکنند.<br />
<br />
از اینجا میتوان از روانشناسی فردی به روانشناسی توده نقبی زد و با الهام از داستان بالا، به رویداد «انقلاب اسلامی» سال ۵۷ در ایران نگاهی دوباره انداخت. این انقلاب را میتوان «انفجار حماقت» و «جنون جمعی» نامید. نیروهایی که افکار و هدفگیریهای چنین جنبشی را به داخل آن انتقال میدادند تا توده را به حرکت درآورند و رفتارهای آن را متعین سازند، دچار دوگانگی و شکافی ژرف در شخصیت خود برپایهی سنت و تجدد، و روح و روانی آسیبدیده از نظام ارزشی کهنه و واپسگرا بودند. در واقع جامعهی ایران، «دکتر جکیلی» بود که میخواست «اکسیر انقلاب» را بر روی خود آزمایش کند تا بهزعم خود موانعی را که بر سر راه رشد و تعالیاش وجود دارند کنار بزند.<br />
<br />
اما جامعهی ایران از قدرت مهیب نیروهای ویرانگر درونی یا همان جنبههای تاریک و پلید شخصیتی حاملان انقلاب بیخبر بود و ظرفیتهای مهیب و تبهکارانهی «آقای هاید» فرهنگ اسلامی را نمیشناخت و نمیدانست که اگر غول از شیشه بیرون بیاید، دیگر بازگرداندن آن به داخل شیشه کار بسیار دشواری است. اکنون «جمهوری اسلامی» به مثابه محصول آن «جنون جمعی»، برای جامعهی ایران حکم همان «آقای هاید» را دارد؛ موجودی پلشت و نفرتانگیز برآمده از یک «آزمایش انقلابی» که تجسم همهی رذالتها، دنائتها و شرارتهاست. هیولایی ترسناک که هم کنترل آن را از دست دادهایم و هم از آن وحشت داریم. و از همه ترسناکتر این که این «آقای هاید»، پارهای از شخصیت «دکتر جکیل» جامعهی ماست، یعنی بخشی از وجود و شخصیت خودمان!<br />
<br />
<b>شهاب شباهنگ</b><br />
<div>
<br /></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-60956569584232919512016-09-06T14:55:00.004+04:302016-09-06T14:55:29.434+04:30آن خرافهی بزرگ<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
صوفیگری، درویشی، فالگیری، رمالی، طالعبینی، جنگیری، شیطانپرستی و غیره، در مقایسه با خرافهی بزرگتری به نام «تشیع دوازده امامی»، پدیدههای کمآزار یا بیآزاری هستند. آنچه روح مردم ایران را در بند افسون خود کرده، نه این خرافههای کوچک، بلکه آن خرافهی بزرگی است که آیندهاش در گرو باور به «امام غایبی» است که قرار است ظهور کند و ما را رهایی بخشد. این پندار موهوم فقط در اذهان سادهی عوام ریشه ندوانده، بلکه رسوبات آن در جلوههای گوناگون در خواص «منتظرالظهور» نیز خودنمایی میکند. مسالهی آزاداندیشان ایران، مبارزهی فکری و فرهنگی با این خرافهی بزرگ و افسونزدایی از موعودگرایی است. با کمرنگ شدن آن، سایر خرافات کوچک نیز خود به مرور زوال مییابند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-68060156095121307652016-09-06T14:53:00.000+04:302016-09-06T14:53:06.534+04:30سوگنمایش سوریه!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
<b>بازیگران روی صحنه:</b> رژیم بشار اسد، ارتش آزاد سوریه، جبههی اسلامی، حرکت احرارالشام، القاعده و جبههی نصرت (جبههی فتحالشام)، داعش (دولت اسلامی)، شبهنظامیان کرد «یگانهای مدافع خلق»، حزبالله لبنان.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>کارگردانان پشت صحنه:</b> آمریکا، روسیه، بریتانیا، فرانسه، ترکیه، عربستان سعودی، قطر و جمهوری اسلامی ایران.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>تماشاگران:</b> کل جامعهی جهانی.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>جلوههای ویژهی سوگنمایش:</b></div>
<div style="text-align: justify;">
۴۰۰ هزار کشته.</div>
<div style="text-align: justify;">
۲ میلیون زخمی.</div>
<div style="text-align: justify;">
۳ میلیون فراری.</div>
<div style="text-align: justify;">
۵ /۷ میلیون آواره.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>هزینههای مادی و فرهنگی:</b> ویرانی دهها شهر و صدها روستا، ویرانی بناهای تاریخی و میراث فرهنگی چندهزار ساله، نابودی دستاوردهای باستانشناختی و اماکن حفظ و نگهداری آنها مانند موزهها و کتابخانهها و غیره، سرقت آثار تاریخی بینظیر و گرانبها، از بینرفتن زیرساختهای اساسی مانند ساختمانها، جادهها، پلها، ریلها، فرودگاهها و غیره و در یک کلام پرتاب شدن سوریه به نیم قرن پیش!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>پیامدهای معنوی:</b> مهبانگ اسلامگرایی رادیکال و تروریستی که ترکشهای آن نه فقط به کشورهای منطقه، بلکه همچنین به اروپا و سراسر جهان اصابت کرده و خواهد کرد!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>خطرات آتی:</b> کپیبرداری از نمایش و گسترش جنگ به کشورهای همسایه و شعلهور شدن کل خاورمیانه.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2159755633924617373.post-29231093617358877402016-09-06T14:48:00.000+04:302016-09-06T14:48:25.006+04:30چیستی جمهوری اسلامی (۴) ؛ بحرانهای پنجگانهی رژیم<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
جمهوری اسلامی در حال حاضر با پنج بحران اساسی دست به گریبان است و برای اینکه بتواند از حیات خود تنشزدایی کند و جامعه را به ثبات نسبی برساند، باید بر این پنج بحران غلبه کند. ولی پرسش اینست که آیا رژیم اساسا قادر به این کار هست؟ پنج بحران اساسی نظام عبارتند از:</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>۱ـ بحران هویت:</b> این رژیم هنوز پس از ۳۸ سال نمیتواند هویت خود را تعریف کند. یعنی میان قرن اول هجری و قرن بیست و یکم میلادی معلق است. از اینرو در زمینهی توسعه از الگوی دوپاره و متناقضی پیروی میکند: از جهان مدرن فقط «وجه ابزاری» آن یعنی پهپاد و بمب اتمی و موشک و کالای مصرفی را میخواهد و با «وجه تفاهمی» آن یعنی آزادی و دمکراسی و حقوق بشر سر آشتی ندارد و از نظام ارزشی پوسیدهی خود پیروی میکند. همین تناقض به رژیم چهرهای دوگانه بخشیده که وجهی از آن به غایت واپسگرایانه و قرونوسطایی است و قشرهای تجددطلب جامعه را که خواهان زیستن مطابق ارزشهای امروزی هستند به تقابل با آن کشانده است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>۲ـ بحران حقانیت:</b> برای این رژیم دیگر دستکم از سال ۸۸ آشکار شد که از مشروعیت کافی برخوردار نیست. تظاهرات چند میلیونی مردم تهران و درگیریهای خونباری که در آن سال روی داد، به رژیم نشان داد که مخالفت بخش چشمگیری از جامعه با این حکومت مانند یک آتشفشان خاموش است که هر لحظه ممکن است سر باز کند و هستی این رژیم را برباد دهد. اما ترس رژیم فقط از نیروهایی نیست که در آن زمان از فرصتی لحظهای استفاده کردند و به خیابانها آمدند، بلکه همچنین از «مخالفان خاموش» خود میترسد که از این رژیم بیزارند، ولی هنوز حاضر نیستند فعالانه به میدان آیند و هر ریسکی را بپذیرند. باید این واقعیت را نیز پذیرفت که این رژیم علاوه بر سازمانهای تا دندان مسلح نظامی و امنیتی برای سرکوب مخالفان، هنوز از یک پایگاه نسبتا گسترده در میان سنتیترین، متعصبترین و عقبماندهترین قشرهای اجتماعی برخوردار است و قادر است آنان را بسیج کند. با این همه، این رژیم تبلور یک حکومت مخوف و سرکوبگر پلیسی است. </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>۳ـ بحران اقتصادی:</b> بحران اقتصادی، یکی از پیامدهای جدی سیاستهای ماجراجویانه و ویرانگر رژیم در دهههای گذشته بوده است. این بحران نشان داده که رژیم به دلیل علایق ایدئولوژیک خود، کارایی ندارد و ثروتهای جامعه را یا چپاول میکند یا بر باد میدهد. وضعیت بحرانی ایران در زمینهی اقتصاد، مشکلات معیشتی مردم، شمار بالای بیکاران، اختلاس و فساد وحشتناک حاکم بر اقتصاد، نقش مافیایی سپاه پاسداران در سلطه بر شریانهای اصلی اقتصاد کشور، به تاکید نیازی ندارد و امروز هر ایرانی با پوست و گوشت خود لمس میکند که کشور با چه مشکلات عظیم اقتصادی دست به گریبان است و مردم چه مشکلات معیشتی بزرگی دارند. </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>۴ـ بحران عقلانیت دیپلماتیک:</b> سیاست خارجی جمهوری اسلامی از روز اول تأسیس این نظام خردستیز و ماجراجویانه بوده است. این رژیم برپایهی علایق ایدئولوژیک خود یعنی اسلامگرایی شیعی، از همان نخست خواهان «صدور انقلاب» به کشورهای منطقه و بقول خودش مبارزه با «استکبار جهانی» بود. یکی ازپیامدهای مصیبتبار این سیاست، جنگ هشت ساله با کشور عراق بود. اگر چه صدام حسین آغازگر این جنگ بود، ولی جمهوری اسلامی حاضر نیست اعتراف کند که سیاستهای خمینی برای تحریک شیعیان عراق در این زمینه چه نقشی داشته است. پس از سرنگونی صدام حسین توسط ارتش آمریکا، راه نفوذ ایران در منطقه برای برقراری «کمان شیعی» از جنوب لبنان تا سوریه و عراق و ایران و یمن هموار شد. به موازات آن، تلاش جمهوری اسلامی برای دستیابی به بمب اتمی عملا جامعهی جهانی را به تقابل با ایران کشاند و به تحریمها و انزوای ایران و فروپاشی اقتصاد انجامید. جمهوری اسلامی به دلیل جزمیت ایدئولوژیک نمیتواند بفهمد که منافع ملی ایران با قلدری و شرارت تامینشدنی نیست، بلکه با سیاستی خردگرایانه و یک دیپلماسی هوشمندانه برپایهی گفتوگو با دیگر کشورها تامین میشود. ایران هماکنون در منطقه با دشمنان زیادی روبروست که نتیجهی «سیاست دشمنسازی» جمهوری اسلامی هستند. این بحران عقلانیت در سیاست خارجی، یکی از بحرانهای جدی این نظام است و اگر چاره نشود، ممکن است در آینده یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران را نابود سازد. ایران هماکنون در منطقه تنهای تنهاست. </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>۵ـ بحران ساختاری:</b> رژیم جمهوری اسلامی همچنین با یک بحران ساختاری روبروست که برخاسته از قانون اساسی و ثنویت حاصل از آن است، ثنویتی میان نهاد «ولایت» از یکسو و «جمهوریت» از دیگر سو. در موارد زیادی این تقابل کمرنگ میشود، چون میان نهاد ولایت و جمهوریت اختلاف نظر زیادی وجود ندارد، ولی در مواردی هم این تقابل شدت میگیرد. البته نیروهای مخالف این نظام نباید به این تقابل و بحران ساختاری چشم امید بدوزند، زیرا جناحهای حکومتی هر دو خواهان حفظ این نظام هستند و فقط در امور مدیریت کردن آن دارای اختلافنظرند. با این همه، پررنگ شدن تضادهای درونی رژیم میتواند آن را تضعیف کند و برای تشدید مبارزات مردم فرصتی فراهم آورد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
بحرانهای پنجگانهی بالا نشان میدهند که مشکل این نظام فقط مشکل اقتصادی نیست و این رژیم باید با بحرانهای دیگری نیز دست و پنجه نرم کند که هر یک توان این رژیم را میفرسایند و کاهش میدهند و آن را با مشکلات تازهی دیگری روبرو میسازند. </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>شهاب شباهنگ</b></div>
</div>
Mirrorhttp://www.blogger.com/profile/17650858414955773656noreply@blogger.com0