۱۳۹۴/۰۴/۰۵

«سردترینِ هیولاهای سرد...»



پس از رسوایی مربوط به شنود یک دهه‌ای تلفن همراه آنگلا مرکل صدراعظم آلمان از سوی آژانس امنیت ملی آمریکا که ظاهرا برای دوره‌‌ای کوتاه به سردی روابط میان برلین و واشنگتن انجامید، اکنون افشای اسناد تازه‌ی «ویکی‌لیکس» از آن حکایت دارد که این نهاد اطلاعاتی آمریکا سال‌های متمادی رهبران کاخ الیزه را نیز شنود می‌کرده است. 

این اسناد می‌گویند که آژانس امنیت ملی آمریکا نه تنها از فرانسوا اولاند، رئیس‌جمهوری کنونی فرانسه، بلکه همچنین از اسلاف او یعنی نیکلا سارکوزی و ژاک شیراک نیز از سال‌ها پیش جاسوسی می‌کرده است. این شنود فقط به روسای جمهوری فرانسه محدود نمی‌شده، بلکه همچنین مشاوران نزدیک آنان و نیز اعضای کابینه، دیپلمات‌های بلندپایه و حتی سفیر فرانسه در واشنگتن را هم در بر می‌گرفته است. حتی صاحبان صنایع در فرانسه هم ظاهرا از تعرضات جاسوسی آمریکا در امان نبوده‌اند، همان‌گونه که چندی پیش‌ آشکار شد که آمریکا از صنایع آلمانی نیز جاسوسی می‌کرده است و سرویس اطلاعاتی آلمان و دولت این کشور در این باره سکوت کرده بودند.

گفتنی است که سفارت آمریکا در پاریس که از کاخ ریاست‌جمهوری، مجلس ملی و نیز وزارت دفاع فرانسه فاصله‌ی زیادی ندارد، محتملا کانون اصلی این خبرچینی بوده است. واشنگتن همانگونه که طبقات بالایی ساختمان سفارت خود در برلین را به مرکزی برای جاسوسی تبدیل کرده، این کار را در پاریس نیز انجام داده است. باید توجه داشت که پاریس و برلین پایتخت‌های دو کشوری هستند که جزو نزدیک‌ترین متحدان و «دوستان» واشنگتن به شمار می‌روند! آمریکا بر تن همه‌ی این فعالیت‌های جاسوسی خود لباس «مبارزه با تروریسم» می‌پوشاند و مقامات این کشور گاهی به زبان بی‌زبانی به متحدان خود تفهیم می‌کنند که اگر پشتیبانی و امنیت می‌خواهید، درهای اتاق‌های خوابتان نیز باید به روی نهادهای اطلاعاتی ما گشوده باشد! 

این رسوایی تازه ظاهرا «ملت بزرگ فرانسه» را شوکه کرد، همانطور که پیش‌ از آن مردم آلمان را در بهت فرو برده بود. در مباحثی که در آن زمان در رابطه با شنود تلفن همراه مرکل در آلمان جریان یافت، شمار زیادی از سیاستمداران و رسانه‌های «واقع بین» بر این باور بودند که آلمان نمی‌تواند از آمریکا انتظار مناسبات برابر حقوق داشته باشد و از آنجا که در حوزه‌ی مسائل امنیتی و نظامی سخت به آمریکا وابسته است، باید به خفت چنین مناسبات نابرابری تن دهد. توصیه‌ی آنان این بود که باید به تذکرات دیپلماتیک بسنده کرد و هر چه زودتر این پرونده را بست تا تنش «میان دو کشور دوست» بالا نگیرد. 

شماری دیگر از منتقدان اجتماعی آلمان صریحا اذعان می‌کردند که این کشور به دلیل وابستگی‌های یاد شده، عملا کشوری با «حاکمیت مستقل» نیست. این اعتراف تلخ همزمان به این معنا بود که ادعای این امر که در یک دمکراسی «همه‌ی قدرت از مردم ناشی می‌شود» شعاری بیش نیست و قدرتی فرادست همواره می‌تواند آن را ابطال کند! 

می‌شد معصومانه از خود پرسید، چرا آمریکا حتی از متحدان نزدیک خود جاسوسی می‌کند؟ پاسخ کوتاه و روشن است: چون منافع‌اش ایجاب می‌کند و قدرت این کار را دارد! بی‌تردید هر کشور دیگری نیز به جای آمریکا در موقعیتی برتر بود همین کار را می‌کرد. و طبعا نباید پنداشت که قدرت‌های فرودست چنین تلاش‌هایی نمی‌کنند.


هنگامی که ماجرای شنود تلفن مرکل افشا شد، رهبران فرانسه ظاهرا ناخشنودی خود را از آن بیان کردند. اما آنان لابد با خود فکر می‌کردند که هر چه باشد آلمان با گذشته‌ی تاریخی خود، برای آمریکایی‌ها کشور ویژه‌ای است و واشنگتن همواره پس از جنگ با آن به عنوان «حیاط خلوت» خود رفتار کرده است. احتمالا به مخیله‌ی آنان خطور نمی‌کرد که همان موقع تقریبا همه‌ی مقامات بلندپایه‌ی فرانسه نیز آماج جاسوسی‌ها و خبرچینی‌های سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا بوده‌اند! 

۱۳۹۴/۰۳/۲۸

متاستاز داعش درافغانستان و هشدار«امارت» به «خلافت»!

 تحرکات جریان موسوم به «دولت اسلامی» (داعش) در افغانستان موضوع تازه‌ای نیست. در ماه‌های گذشته نه تنها سرویس‌های اطلاعاتی غرب، بلکه همچنین شماری از «کارشناسان منطقه» و برخی از سیاستمداران بارها نسبت به خطر گسترش نفوذ داعش در افغانستان هشدار داده‌اند. گزارش‌های گوناگونی در رسانه‌ها نیز حاکی از آن است که داعش در افغانستان و نیز کل آسیای میانه حضور فعالی دارد و نیروهای این جریان مشغول یارگیری در میان اسلامگرایان افراطی در کشورهای یاد شده و بویژه در میان نیروهای طالبان در افغانستان هستند.

رسانه‌ها از قول شاهدان عینی از حضور نیروهای داعش در مناطق گوناگون افغانستان خبر می‌دهند. مردم این مناطق بارها مردان مسلح سیاه‌پوشی را دیده‌اند که به زبان‌های غیرمحلی صحبت می‌کرده‌اند و به جنگ‌افزارهای سنگین و خودروهای مدرن و موتورسیکلت‌های تندرو مجهز بوده‌اند. البته به گفته‌ی شاهدان عینی این افراد فعلا با مردم عادی کاری ندارند و به نظر می‌رسد هدف آنان بیشتر جذب نیرو و اقدامات تدارکاتی برای آینده است. با این همه مردمی که با این افراد روبرو شده‌اند به شدت نگران‌اند که ممکن است افغانستان بزودی صحنه‌ی فعالیت‌های مرگبار دیگر گروه‌های جهادی شود. 

عراقیزه کردن افغانستان؟

 موضوع کشته‌شدن شخصی به نام ملاعبدالرئوف که از فرماندهان طالبان در افغانستان بوده و به داعش پیوسته بود، تنها نمونه‌ی کوچکی برای فعالیت‌های داعش در افغانستان است. او که اخیرا در حمله‌ی یک هواپیمای بی‌سرنشین آمریکایی در ولایت هلمند افغانستان کشته شد، در جنوب غربی این کشور به جذب نیرو برای داعش مشغول بوده است.

نمونه‌ی دیگر، عملیات انتحاری اخیر در جلال‌آباد بود که به مرگ ده‌ها غیرنظامی و زخمی‌شدن صدها تن انجامید. برای نخستین بار نیروهای طالبان مسئولیت این عملیات را برعهده نگرفتند و حتی آن را به عنوان «اقدامی شیطانی» محکوم کردند. در پی آن، داعش اعلام کرد که مسئول این انفجار انتحاری بوده است.

به این رویدادها باید هشدار ولادیمیر پوتین درباره نفوذ داعش در افغانستان را نیز افزود. حامد کرزی رئیس‌جمهوری پیشین افغانستان نیز برای اینکه از قافله عقب نیفتد و به خود روسیه هم هشداری داده باشد، خاطرنشان ساخت که نفوذ داعش در افغانستان می‌تواند حتی ثبات روسیه و چین را تهدید کند. برخی مقامات و رسانه‌های جمهوری اسلامی نیز اخیرا سازهای خود را با این ارکستر هماهنگ کرده و درباره‌ی خطر گسترش نفوذ داعش در افغانستان و پاکستان هشدار می‌دهند.


روال رویدادها به گونه‌ای است که سرانجام جان مک‌کین، سناتور پرنفوذ آمریکایی در یک کنفرانس امنیتی در سنگاپور صریحا هشدار داد، چنانچه نیروهای آمریکایی به طور کامل از افغانستان خارج شوند، داعش موفق خواهد شد این کشور را به یک «عراق دیگر» تبدیل کند. اینکه مک‌کین با چنین سخنانی، تمایل محافظه‌کاران آمریکایی برای حضور نظامی فعال‌تر آمریکا در افغانستان را بازمی‌تاباند البته روشن است، ولی در اصل ماجرا تغییری نمی‌دهد. گفتنی است که هنوز حدود ده هزار نیروی نظامی آمریکا و حدود سه هزار نیروی نظامی از دیگر کشورهای غربی در افغانستان مستقرند.

۱۳۹۴/۰۳/۲۲

"مرگ مغزی"



از یک کشورِ فقیرِ عرب آمده، ولی‌ در غرب یا همان "سرزمین کفار" بزرگ شده است! با پوشش اسلامی در سر کار حاضر می‌‌شود و از دست دادن با مردان می‌پرهیزد. وقتی‌ از او می‌‌پرسی‌ چرا از دست دادن با رئیس و همکارانت خودداری می‌کنی‌، می‌گوید در قرآن اینطور نوشته شده است! در صورتی‌ که می‌دانم حتی یک خط از قرآن را هم نخوانده است و فقط طوطی‌‌وار چیزی می‌گوید! همکاری "همکیش" دارد که از پاکستان آمده و در کنارش به صحبت‌ها گوش می‌‌دهد. می‌‌پرسم: می‌دانی‌ که چگونه مسلمان شده‌ای؟ بعد از یکی‌ دو سوال و جواب کوتاه وقتی‌ به منظورم پی‌ می‌‌برد، جواب می‌‌دهد: همان زمان که به دنیا آمدم و در گوشم اذان گفتند!


می‌گویم پس مسلمان شدنِ‌ تو در اختیار خودت نبود، همانطور که در اختیار پدر و مادرت و پدران و مادرانِ آنان هم نبود! همکار پاکستانی او به جای او جواب می‌‌دهد و می‌‌گوید همانطور که نوزاد به شیر احتیاج دارد و مادر این را می‌داند و او را تغذیه می‌کند، به دین اسلام هم نیاز دارد و به کسبِ‌ اختیاری آن نیازی نیست و پدران و مادران به این مسئله واقفند و این احتیاج را رفع می‌کنند!

نمونه این افراد و با این برداشت در جهان کم نیستند. مسئله این نیست که این افراد چگونه مسلمان شده‌اند و به همین طریق بر تعداد آنها اضافه می‌‌شود، بلکه تفکری خطرناک در جهان در حال شکل‌گیری است که اندک شماری از محققان و سیاست‌مداران در کشور‌های غربی و غیرمسلمان به آن اشاره کرده‌اند. مغز‌های بیماری که درون سرهای عده‌ای دغلباز و طمعکار جای گرفته، با تبلیغات و تحریکات، درصدد جا انداختن این بینش و گسترش این دین در جهان هستند تا به گفته خودشان حکومت اسلام را جهانی‌ کنند!

اکثرِ مسلمانانی که از کشور‌های اسلامی آمده‌اند و در غرب زندگی‌ می‌‌کنند، نمی‌توانند دشمنیِ‌ ذاتی خود را با غرب و اسرائیل پنهان کنند. از امکاناتی که در کشور‌های خودشان از آن محروم بوده‌اند استفاده می‌کنند و بسیاری از آنها مثل غربی‌ها از آنچه اسلام بر آنها حرام کرده بهره‌ می‌جویند ولی‌ با‌ شنیدن نام اسرائیل و آمریکا کهیر می‌‌زنند! افغان‌ها، پاکستانی‌ها، ترک‌های مهاجر، عرب‌ها، مسلمانان جمهوری‌های سابق شوروی و بسیاری دیگر که شامل بخش قابل توجهی‌ از ایرانیان هم می‌‌شود از آن زمره هستند. 

اگر به لحظه تولد نوزادان در کشورهای اسلامی باز ‌‌گردیم، می‌‌بینیم که پدر و مادر با گفتن اذان در گوش بچه، در واقع اولین ضربه مغزی را به او وارد می‌‌کنند و بعدها با "تربیت اسلامی" و شکل دادنِ‌ اجباری زندگی او به سبک اسلامی و طبعا با کمک تبلیغات‌ دغلبازان و شارلاتان‌های دین‌فروش، عملا زمینه‌ساز آن می‌شوند که او عمری را در "اغمای" ناشی از آن ضربه مغزی اولیه سپری کند!

"دستمال توالت"

 رژیم جمهوری اسلامی شاید تنها نظامی در دنیا باشد که در هر دوره انتخابات ریاست جمهوری، عده‌ای از گماشتگان سرسپرده‌اش را برای عهده‌دار شدن این مقام نامزد و بعد از پایان دوره ریاست‌ جمهوری، آنها را قربانی می‌‌کند. بر روحانی هم احتمالا همان خواهد رفت که پیش‌تر بر بنی‌صدر و رفسنجانی و خاتمی رفت و اینک بر احمدی‌نژاد می‌رود. 

این پدیده از بدو پیدایش نظام اسلامی جریان داشته و عجیب است که نوکران رژیم، به‌رغم دانستن این موضوع، هیچگاه از حرص دستیابی به ریاست‌های نمایشی نکاسته‌اند و حاضر به پذیرش هر خفت و خواری بوده‌اند، تا چند صباحی جولان بدهند! این رویداد را می‌توان به دستمال توالت تشبیه کرد که بعد از استفاده باید دور انداخت، یعنی‌ دقیقا کاری که نظامِ ولایت فقیه با این افراد می‌‌کند و بعد از استفاده از آنها، سیفون را روی آنها می‌‌کشد! 

برای چاکرانِ نظامِ‌ اسلامی که میمون‌وار از شاخه "اصول‌گرایی" به شاخه "اصلاح‌طلبی" یا بر عکس می‌‌پرند و یا به باند‌های جنایت‌کار و مافیایی آویزان می‌شوند، مردم هیچ ارزشی ندارند! برای اینان با اینکه از سرنوشتِ خود تا حدودی آگاهند دم غنیمت است و از سرگذشت پیشینیان عبرت نمی‌گیرند. دیگر جای کمترین تردیدی نمانده است که مردم‌دوستی ظاهری این جماعت، مانووری فریبکارانه بیش نیست. ولی آیا مردم از این نمایش‌های تکراری مهوع که بار‌ها و بار‌ها دیده‌اند خسته شده و درسی آموخته‌اند؟ آیا این تئاترهای روحوضی به نام "انتخابات" دیگر برای مردم ملال‌آور شده است؟ به نظر می‌رسد که نمی‌توان چندان خوشبین بود!