۱۳۹۳/۰۷/۰۷

نگاهی به اندیشه‌های زیگموند فروید در نقد دین



  • زیگموند فروید، متفکر و روان‌شناس اتریشی (۱۹۳۹ ـ ۱۸۵۶)، بنیادگذار روان‌کاوی و از تاثیرگذارترین و همزمان مناقشه‌برانگیزترین نظریه‌پردازان روان‌شناسی اعماق و همزمان یکی از جدی‌ترین منتقدان دین و فرهنگ در سده‌ی بیستم است. فروید خود را مخالف دین «در هر شکل و غلظتی» می‌‌دانست. او ضمن تاثیرپذیری از اندیشه‌های آرتور شوپنهاور، در سنت نقد دین لودویگ فویرباخ می‌اندیشد و تزهای او در نقد دین را شالوده‌ی فلسفی دیدگاه‌های خود می‌‌داند. فروید همچنین به تاثیر اندیشه‌های فریدریش نیچه در نقد دین بر دیدگاه‌های خود اشاره و اذعان کرده که نیچه پیش‌تر بسیاری از دیدگاه‌های روانکاوی در این زمینه را مطرح ساخته است.                                                                                                      
فروید در اثری به نام «آینده‌ی یک پندار» که در نقد دین نوشته است، دین را بطور عمومی دارای این کارکرد می‌داند که آدمی را با رنجش‌های ناشی از خودشیفتگی آشتی می‌دهد. این رنجش‌ها برپایه عجز و درماندگی آدمی استوارند و به سه شکل اصلی بروز می‌کنند: ناتوانی آدمی در برابر طبیعت بیرونی؛ ناتوانی آدمی در برابر بیماری و مرگ؛ و ممنوعیت‌ها و ریاضت‌هایی که فرهنگ به آدمی تحمیل می‌کند. به باور فروید، انسان بالغ نیز عجز و درماندگی خود را بر پایه‌ی الگوهایی معنا می‌کند که در کودکی تجربه کرده است. او مانند کودک، عجز و درماندگی خود را با حسرت داشتن پدری پیوند می‌زند که باید از او محافظت و پشتیبانی کند. این حسرت داشتن پدری پشتیبان، شالوده‌ای برای پدیدآمدن تصور خدایان است و به دیگر سخن، خدایان همان پدران ایده‌آلیزه شده هستند.

فروید دین را به یک روان‌نژندی دوران کودکی تشبیه می‌کند و آن را نوعی سازوکار دفاعی دوران کودکی می‌داند که برخاسته از ناتوانی آدمی است. آدمی به نیروهای طبیعی تشخص می‌بخشد و آنها را به سطح نیروهای محافظ برمی‌کشد تا به او در هنگام ناتوانی و عجز یاری رسانند. الگوهای رفتاری که با چنین روندی پیوند زده می‌شوند، برخاسته از تجربیات دوران کودکی و نقش محافظت‌کننده‌ی والدین و بویژه پدر هستند.

به گفته‌ی فروید، رفتار دوگانه‌ی کودک در برابر پدر، بعدها در ایمان دینی شخص بالغ تداوم می‌یابد. او به این نتیجه می‌رسد که در زمان بلوغ نیز قادر نیست از خود در برابر قدرت‌های بزرگ بیگانه محافظت کند. از این رو با روی آوردن به خدا، برای خود در پی محافظی می‌گردد. چنین انسانی اگر چه از خدا بیم دارد، ولی همزمان سرنوشت محافظت از خود را به دست او می‌سپارد.

تمثیل روان‌شناختی دین به مثابه عارضه‌ای کودک‌منشانه، بیان وضعیتی است که فروید می‌خواهد به یاری «تربیت آدمی برای واقعیت» بر آن چیره گردد. به باور او آدمی نمی‌تواند تا ابد کودک باقی بماند، او باید سرانجام وارد پهنه‌ی پرمنازعه‌ی زندگی واقعی‌ شود. فروید دین را فانتزی خطرناکی می‌داند که باید آن را به عنوان عارضه‌ای روانی برای کودک باقی‌ماندن آدمی آسیب‌شناسی کرد تا زمینه‌ی رهایی از چنگ آن فراهم گردد. وی هدف خود از نقد دین را نشان دادن ضرورت چنین تحولی معرفی می‌کند. به باور او انسان دینی از این گذرگاه قادر خواهد شد از انتظارات آن‌جهانی خود چشم پوشد و نیروهای آزادشده‌ی ناشی از این آگاهی را بر روی زندگی زمینی و پژوهش‌های سودمند متمرکز کند، تا شاید بتواند زندگی را برای خود تحمل‌پذیرتر کند. در این نوشته به دیدگاه‌های فروید در حوزه‌ی نقد دین نگاهی می‌اندازیم.

۱۳۹۳/۰۶/۲۵

نگاهی به اندیشه‌های کارل مارکس در نقد دین



کارل مارکس، متفکر آلمانی سده‌ی نوزدهم (۱۸۸۳ ـ ۱۸۱۸)، معتقد بود که «دین، تریاک مردم است». شاید این معروف‌ترین جمله‌ای باشد که تا کنون متفکری در نقد دین گفته است. بی‌تردید متولیان دین و مخالفان فکری مارکس که در این سخن دستاویزی برای حمله به آته‌ایسم بطور اعم و اندیشه‌های مارکس بطور اخص یافته‌اند، به سهم خود در اشتهار این سخن نقش بزرگی داشته‌اند. بیهوده نیست که حتی امروز نیز بسیاری از کسانی که با اندیشه‌های مارکس آشنایی ندارند، دست‌کم در این نکته اتفاق‌نظر دارند که او یکی از پیگیرترین و رادیکال‌ترین منتقدان دین بوده است.

با این همه باید یادآور شد که بر خلاف تصور رایج، مارکس صرفنظر از سخنانی که گاه در این یا آن اثر خود به تلویح یا تصریح درباره‌ی دین بیان کرده، جز در دو رساله که هر دو نیز در دوره‌ی جوانی او نوشته شده، بطور مشخص و منسجم به دین و نقد آن نپرداخته است. رساله‌ی نخست «درباره‌ی مساله‌ی یهود» نام دارد که در دسامبر 1843 در «سالنامه‌ی آلمانی ـ فرانسوی» منتشر شد. این رساله در وهله‌ی نخست نقدی بر دیدگاه‌های «برونو باوئر» تاریخدان و یزدان‌شناس آلمانی سده‌ی نوزدهم و از اعضای محفل فلسفی موسوم به «هگلیان چپ» است که فویرباخ نیز به آن تعلق داشت. هدف اصلی این نوشته نقد ایده‌آلیسم یزدان‌شناختی باوئر و محفل یادشده است، ضمن اینکه مارکس در آن برخی نظرات خود در دفاع از دولت عرفی (سیاسی) و لزوم خصوصی کردن اعتقاد دینی در آلمان را نیز بیان کرده است. اگر چه مارکس در این رساله به نکاتی در نقد یهودیت و مسیحیت نیز اشاره کرده، ولی بطور مشخص مفهوم دین را از دیدگاه خود تبیین نکرده و آن را معروض سنجش قرار نداده است.

رساله‌ی دوم اما دیباچه‌‌ای است که مارکس در اوایل سال 1844 برای کتاب خود تحت عنوان «نقد فلسفه‌ی حق هگل» نوشت و در آن بطور مشخص به مفهوم دین و نقد آن نیز پرداخته است. البته علت این امر که مارکس بطور گسترده نقد دین را در آثار خود موضوعیت نبخشیده، آن نبوده که وی به نقد دین اهمیت لازم را نمی‌داده است، چرا که به گفته‌ی خود او «نقد دین، پیش‌شرط همه‌ی نقدهاست». علت اصلی بیشتر آن بوده که از نظر مارکس با نقدی که فویرباخ درباره‌ی مسیحیت نوشته بود، موضوع نقد دین دست‌کم برای آلمان پایان یافته بود و مارکس خود به این نکته در همان دیباچه اشاره می‌کند.

۱۳۹۳/۰۶/۱۵

نگاهی به اندیشه‌های لودویگ فویرباخ در نقد دین



لودویگ فویرباخ، فیلسوف آلمانی سده‌ی نوزدهم (۱۸۷۲ ـ ۱۸۰۴)، از شاگردان هگل و برجسته‌ترین نماینده‌ی فکری محفل فلسفی موسوم به «هگلیان چپ» بود. وی بعدها بویژه در حوزه‌ی فلسفه‌ی دین از آرای هگل فاصله گرفت و بنیادهای نظری او را معروض سنجش قرار داد. هگل از جمله ‌می‌خواست دین را در فلسفه حل کند، ولی نتیجه‌ا‌ی که از این کار حاصل شد، بیش از هر چیز «تئولوژیزه شدن» فلسفه بود.

در کانون فلسفه‌ی هگل، نه حل مشکلات این‌جهانی، بلکه شناخت نگرورزانه‌ی «امر مطلق» قرار داشت. ولی فویرباخ تلاش کرد فلسفه‌ی نگرورزانه‌ی هگل را در حوزه‌ی دین از منظری انسان‌شناختی و به مفهومی هگلی «رفع کند و برکشد». او خدای تئولوژی و نیز «روح مطلق» هگل را فرافکنی ویژگی‌های آدمی تفسیر کرد و معتقد بود که باید گفتارهای دین به گفتارهایی درباره‌ی سرشت آدمی برگردانده شوند و به دیگر سخن، دین و تئولوژی به انسان‌شناسی تبدیل گردند.

معروف‌ترین آثار فویرباخ در نقد دین و بویژه مسیحیت نوشته شده است. انتشار یکی از نخستین آثار او به نام «درباره‌ی مرگ و نامیرایی» که در آن ایمان به نامیرایی روح را باطل خوانده بود، باعث شد که به‌رغم توانایی‌های نظری چشمگیر خود، به دلیل حاکم بودن فضای دینی و محافظه‌کارانه‌ی آکادمیک در آلمان سده‌ی نوزدهم، نتواند کرسی استادی دانشگاه را به دست آورد و ناگزیر به تدریس خصوصی روی آورد.

فلسفه‌ی دین نزد فویرباخ ناظر بر آن است که تصورات دینی عموما علل خود را در طبیعت آدمی دارند، ولی به عنوان کشش‌های چنین طبیعتی تجربه نمی‌شوند، بلکه به مثابه تخیلاتی آنجهانی بازنمایی می‌گردند. خدا برای فویرباخ آینه‌ی آدمی است، ولی آدمی به این امر آگاهی ندارد و نمی‌داند که در گذر تاریخ این آینه را خود آفریده و در آن چیزی جز خود را نمی‌بیند. آدمی نخست ذات خود و آنچه را در روح و اراده و قلب خود دارد فرافکنی می‌کند، تا سپس آن را دوباره بازیابد. منظور فویرباخ از خدا به عنوان آینه‌ی آدمی، طبعا نه این یا آن آدم، بلکه نوع بشر است. او دین را همان «باور به خدا» تعریف می‌کند و آن را نیز همین گونه می‌نگرد. به باور او آدمی در دین نیز به ذات خویشتن روی می‌آورد، بدون آنکه بداند که این ذات خود اوست. دین از دیدگاه فویرباخ، رفتار آدمی نسبت به نیروهای خویشتن است، ولی به گونه‌ای که گویی این نیروها از آن دیگری هستند.

آرای فویرباخ در نقد دین بر افکار کارل مارکس، زیگموند فروید، اریش فروم و شماری دیگر از متفکران تاثیری انکارناپذیر داشته است. در این نوشته به دیدگاه‌های او در حوزه‌ی نقد دین نگاهی می‌افکنیم.