نخست بخشی از کتاب «تاریخ ایران» نوشتهی گروهی از خاورشناسان از جمله پیگولوسکایا، یاکوبوسکی، پتروشفسکی و دیگران را دربارهی شکست ایران از تازیان و ورود سپاهیان مسلمان به تیسفون پایتخت ساسانیان با هم مرور میکنیم: «اعراب در تیسفون غنایم فراوان به دست آوردند. شهر تیسفون ویران شد، سوخته شد، غارت شد و خلوت شد و دیگر در هیچ عهدی احیاء نگشت. بخشی از ساکنان شهر که نتوانسته بودند فرار کنند کشته شدند و بخشی به اسیری و بردگی برده شدند. سطح فرهنگ و تربیت سپاهیان عرب و حتی سرداران بزرگ ایشان به قدری نازل بود که از درک ارزش اشیایی که با چنان هنرمندی و چیرهدستی ساخته شده بود و در تیسفون به دست آورده بودند عجز داشتند و طبق سورهی مربوطه غنایم را تقسیم کردند. بدین سبب بود که ظروف زیبای نقره و طلا را که از لحاظ هنری بیبدیل بودند ذوب نموده و به شمش مبدل ساختند و زربفت و پارچههای زیبا را قطعه قطعه کردند. مورخان عرب نقل میکنند که تازیان قالی بزرگ شاهی را که از لحاظ هنری فوقالعاده و در تالار پذیرایی کاخ تیسفون گسترده و سراسر آن با سنگهای قیمتی مزین شده بود تکه تکه کرده و میان خود تقسیم کردند و تنها یک قطعهی آن که سهم علی (ع) شده بود به بیست هزار دینار تقویم گشت. تصرف پایتخت ساسانیان و ویران شدن آن به دست تازیان تاثیر شدیدی در مردم ایران کرد. اندک اندک مردم ایران فهمیدند که حملهی اعراب دستبرد سادهای به منظور غارت نبوده بلکه جدیتر از آن است». (تاریخ ایران، از دوران باستان تا پایان سدهی هیجدهم میلادی، نوشتهی گروهی از خاورشناسان شوروی، ترجمهی کریم کشاورز، صفحهی ۱۵۵).
چند نکته دربارهی این چند سطر از کتاب یادشده، امروزه میتواند برای ما جای درنگ و تامل باشد: نخست اینکه علی بن ابیطالب امام اول شیعیان و به اصطلاح «امیرالمومنین» که صدها سال است برای ما ایرانیان به نماد عدالت و اسطورهی درستکاری و جوانمردی تبدیل شده است، مانند دیگر همکیشان متجاوز خود، غارتگر مالدوستی بیش نبوده که برخلاف تصور همگانی در ایران، نه تنها برای «اجر اخروی»، بلکه بویژه برای «پاداش دنیوی» شمشیر میزده و خون میریخته است!
نکتهی دوم و مهمتر اینکه چاپ اول کتاب یادشده به سال ۱۳۴۸ خورشیدی بازمیگردد، یعنی ۹ سال پیش از آنکه «ملت انقلابی» ما به خیابانها بریزد و با نعرههای «اللهاکبر»، کسانی را به قدرت برکشد که نمایندگان بلافصل مکتب امام اول شیعیان و در فکر احیای الگوی حکمرانی او، یعنی «حکومت عدل علی» بودند و البته حالا شکل تحقق یافتهی آن در برابر چشمان حیرتزدهی ماست!
گفتنی است که این کتاب در همان چند سال نخست پس از اولین انتشار، بارها در ایران تجدید چاپ شد. طرفه اینکه در زمانی که بیگانگان به جای ما دربارهی تاریخمان تحقیق میکردند و حتی نتایج تحقیقاتشان در دسترس و در برابر چشمان «فرهیختگان» و «پژوهشگران» ما بود و میتوانست ما را با تاریخ خودمان و شخصیتهای واقعی آن آشنا و ذهنمان را نسبت به رویدادها هوشیارتر و تیزتر کند، خود ما با «یاهو» و «یاحق» گفتن و غرق در ادبیات بندتنبانیمان در ستایش «شیر خدا» و «صاحب ذوالفقار» و «ای علی که جمله عقل و دیدهای»، حتی «گدای مسکین» را به «در خانهی علی» حواله میدادیم و «علیگویان و علیجویان» چنان اسطورهای از «امیرالمومنین» غارتگر ساخته و چنان در «عالم علوی» جذب و ذوب شده بودیم که صدها کتاب افشاگر و بیدارگر تاریخی دیگر هم نمیتوانست ما را از عالم تخیل و پندار باطل بیرون آورد و چشمانمان را اندکی بگشاید تا ببینیم چه آواری دارد بر سرمان فرود میآید!
بنابراین شاید در یک نکته نتوان با مورخان کتاب یادشده موافق بود و آن هم در جایی که مینویسند: «مردم ایران فهمیدند که حملهی اعراب دستبرد سادهای به منظور غارت نبوده بلکه جدیتر از آن است». در واقع باید گفت که مردم ایران نه در آن زمان که جملگی اسلام آوردند به جدیت نتایج مترتب بر آن پی بردند و نه امروز پس از ۱۴۰۰ سال فهمیدهاند که عواقب هولناک آن حمله چه بر سر این سرزمین آورده است، وگرنه چنین واله و شیدای «امیرالمومنین» و دیگر امامان شیعی نبودند!
علت هم روشن است. ما ایرانیان زیاد اهل فکر کردن به اینگونه مسائل «مزاحم» نیستیم، چون ممکن است ادامهی خواب تاریخیمان را آشفته کنند. پرسش دربارهی چیستی و چگونگی این نوع معضلات را از سر واکردهایم و آنها را برعهدهی دیگران گذاشتهایم. بیهوده نیست که به جای ما، نویسندگان کتاب یادشده از علل و انگیزههای حملهی اعراب مسلمان به ایران میپرسند و خود در چند جمله از زبان عمر خلیفهی وقت مسلمین به آن پاسخ میدهند: «مسلمانان مغلوبان را تا زندهاند میخورند و وقتی که ما و آنها مردیم، کودکان ما کودکان آنان را تا زندهاند میخورند»! و در پایان همین نقل قول از عمر میافزایند: «این سخنان تفسیر لازم ندارد»! (همان منبع، صفحهی ۱۵۹).
شهاب شباهنگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر