زندگينامهی فلوطین توسط «پورفيريوس» معروفترین شاگرد او نوشته شده است. فلوطين در سال ۲۰۳ يا ۲۰۴ میلادی در مصر زاده شد. سدهی سوم میلادی، عصر تنشها و جنگهای پیدرپی، طاعون و گرسنگی و آغاز ناتوانی امپراتوری روم بود. انحطاط به همهی ارکان زندگی راه يافته بود و انديشهی فلسفی در معرض سختترين حملات مذاهب عجيب و غريب و شکاکيت قرار داشت.
از تبار و قوميت فلوطين آگاهی دقيقی در دست نيست. اما صد سال پس از مرگش، او را زادهی شهر ليکو در مصر خواندهاند. نام فلوطين (پلوتینوس) رومی است، ولی خود او به زبان يونانی سخن میگفت و مینوشت. گفتهاند که بيشتر اوقات کلمات را نادرست تلفظ میکرد و این امر از تبار غيريونانی او نشان دارد.
فلوطین در اسکندريه به محفل شاگردان آمونيوس ساکاس پيوست و يازده سال نزد او ماند. در ۳۹ سالگی برای آشنايی با انديشههای عرفانی مشرقزمين، با لشگر قيصر گرديانوس همراه شد که قصد جنگ با شاپور ساسانی پادشاه ایران را داشت. ولی با شکست و تارومار شدن سپاه روم و کشته شدن قيصر، ناچار شد از طريق بينالنهرين به روم بگریزد. بيست و شش سال آخر عمر را در روم گذرانيد و در آنجا فلسفه تدريس میکرد. اشراف و توانگران، فرزندان خود را برای تربيت نزد او میفرستادند. نقل کردهاند که درس دادنش همچون گفتوشنيدی دوستانه بود.
پس از پورفيريوس، شاگردان فلوطین افسانههای زيادی دربارهی او نقل کردند، از جمله اينکه دربارهی ارواح شناسايی فوقبشری داشت و آينده را پيشگويی میکرد و اگر در ميان جمع دزدی بود، او را میشناخت. اما در فلسفهی فلوطين، هيچ اثری از سحر و جادو وجود ندارد.
فلوطین تلاش کرد با کمک قيصر گاليانوس در روم «شهر افلاطون» (پلاتونوپولیس) را بنا کند و آموزههای او را متحقق سازد، اما موفق نشد. پس از مرگ قيصر گاليانوس، مدرسهی فلوطين از هم پاشيد. شاگردان صاحبنامش از روم رفتند و خود نيز به جذام درمان ناپذيری مبتلا شد. بر اثر ابتلا به همين بيماری نابينا شد و سرانجام در سال ۲۷۰ ميلادی در سن ۶۶ سالگی درگذشت.
فلوطين نخستين بار در ۴۹ سالگی به خواهش و با پافشاری شاگردانش شروع به نوشتن کرد. پس از مرگش، شاگردش پورفيريوس نوشتههای او را گرد آورد و در شش گروه شامل نه رساله که به رسالههای نهگانه يا «انئادها» معروف است مرتب ساخت. پارهای از نوشتههای او درسی هستند و پارهای خطابههای کوتاه و گيرا که صورت نيايش دارند.
انئاد اول، به بحثهای اخلاقی مربوط است. انئاد دوم و سوم، به بحثهای مربوط به کيهان و ستارگان و ابديت و زمان و سرنوشت اختصاص دارد. انئاد چهارم، به موضوع نفس و فروافتادن آن در جهان تن میپردازد. انئاد پنجم، به بحثهايی دربارهی واحد برتر از هستی، روح و جهان معقولات و اقانيم سهگانه اختصاص دارد. انئاد ششم، به طبقات هستی، امر نيک و واحد و ارادهی آزاد میپردازد.
در آثار فلوطين، از توجه به علم، دولت، سياست و تاريخ هیچ نشانهای دیده نمیشود و او را میتوان به معنای راستين کلمه، يک متفکر منحصرا متافیزیکی دانست. اندیشهی فلوطین بهرغم رگههای عرفانی خود، بر استدلال استوار است و بر عکس بینشهای مسيحی و اسلامی، تعبد و ايمان و معتقدات جزمی و استناد به مرجعيت مافوق عقلی در آن نقشی ندارد.
در نظام فکری فلوطين، سه اصل يا مبداء وجود دارد: ۱ـ واحد، که برتر از وجود و برتر از روح و جهان معقول است. ۲ ـ روح. ۳ ـ نفس. پايينتر از اين سه مبداء، طبيعت يا جهان محسوس و در پایینترین مرتبه ماده قرار دارد. جهان فلوطينی بر خود متکی نيست، بلکه حلقهای واسط ميان برتر از هستنده و نيستی است.
اندیشهی فلوطین از حسرت به دنبال عالیترین الوهیت مشحون است که او آن را با مفهوم «واحد» مشخص میکند. «واحد» برای فلوطين علت هستی همه چيز و در خود پایدار است. نخستين و آخرين است و همهی راهها به او منتهی میشود. مبداء نيکی است و از چيزی به وجود نيامده است. شناختنی نيست و در مورد او حتی نمیتوان گفت هست، وگرنه صفتی به او نسبت دادهايم. تنها به اشاره میتوان گفت «او». نمیتوان او را به عنوان عقل يا خدا به اندیشه درآورد، زیرا او از هر دو بيشتر است.
فلوطین در برابر اين پرسش که پس چگونه میتوان از وجود او آگاهی يافت، پاسخ میدهد که او را تنها میتوان سهید و به گونهای شهودی دريافت. اين سهش از گذرگاه تفکر و تعقل صورت نمیگيرد، چون آدمی از گذر اين دو تنها میتواند به مرحلهی کيهان روح يا جهان ايدهها و معقولات صعود کند و نه برتر از آن. اما کسی که آرزوی نظارهی او را دارد، بايد همهی معقولات را از خود دور کند. برای سهيدن «واحد» بايد انديشه و تعقل و حتی خود جهان معقولات را پشت سر گذاشت و همهی جامههای تن را مانند مراسم مذهبی در پرستشگاهی مقدس بيرون آورد و کاملا برهنه شد. فلوطین اين حالت را از خود بیخود شدن یا خلسه مینامد و مدعی میشود که چهار بار در زندگی این حالت به او دست داده است.
نزد فلوطين، آفرينش از نيستی معنا ندارد. اگر چه همه چيز از واحد ناشی میشود، اما جهان ازلی و ابدی است. خدای فلوطين، خدای صانع افلاطون يا جنبانندهی بیجنبش ارسطو هم نيست. خدای کتاب مقدس هم نيست. به خشم نمیآيد و رحمت نمیکند. اين خدا موضوع عشقی بیپایان است. برای آن نه تشريفات دينی وجود دارد و نه جامعهای مذهبی. (ادامه دارد).
شهاب شباهنگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر