آقای
راسخی که مدیر یک مجتمع تفریحی-ورزشی است، معتقد است دمکراسی باید از بالا به
پایین شکل بگیرد. یعنی باید یک "حکومت خوب"ی بر سر کار باشد تا این
حکومت خوب، با آموزش و ارائۀ برنامههای مدون و طولانی، زندگی مردم را بهبود داده
و از آنها آدمهای بهتری بسازد و حقوق آنها را تضمین کند. بالاخره هر باغ و بوستانی
یک باغبان خوب و مجرب احتیاج دارد دیگر، گلها را نمیشود به حال خود رها کرد. هرز
میروند و میپژمرند...
اما
الهام که دانشجوی سال آخر جامعهشناسی است و فعلا در یک شرکت نیمهخصوصی منشی است،
نظر دیگری دارد. الهام میگوید حکومت خوب از آسمان به زمین نازل نشده است که! مردم
باید تغییرات را بخواهند، بیدار شوند، حکومتهای ظالم و مستبد را ساقط کنند و
آنوقت با ایجاد یک جامعهی دمکراتیک و سالم و باز، به رفع نواقص و اشکالات
بپردازند و وطن را وطن کنند.
اینجاست که خانم عضدی -که سالها پیش لیسانس ماماییاش را گرفته و الان خانه دار است- با الهام
مخالف است. اینکه مردم تغییر بخواهند و حکومت را عوض کنند، نیازمند آگاهی آنهاست.
خب وقتی حکومت مستبد نمیگذارد مردم آگاه شوند و آنها را شب و روز دنبال یک لقمه
نان میدواند و مردم در جهالت دست و پا میزنند، چطور میشود توقع تغییر داشت؟ اینجوری
اگر هم چیزی تغییر کند، میشود مثل سال 57 که چون مردم آگاهی نداشتند، اوضاع بدتر
از قبل شد!
سپهر
که متخصص آیتی است و الان در بازار موبایل کار میکند اما، نظر دیگری دارد. او میگوید
آگاه کردن مردم لزوما کار حکومتها نیست، وگرنه خیلی از حکومتهای بد هنوز سر کار
بودند. این وظیفۀ روشنفکران و متخصصان و پیشروان جامعه است که ولو به قیمت بدبختی
و عذاب خود، مردم را با نوشتهها و ساختههای خود آگاه کنند.
پوریا
که سال دیگر کنکور دارد، معتقد است "بفرمایید شام" خیلی وقت است مزخرف
شده و معلوم نیست چرا خانۀ عمه رویا اینها، وایفای آنتن نمیدهد.
سورنا
میگوید الان دخترا و پسرا بیشتر دنبال داف بازی و خوشیاند و از این حرفها حوصلهشان
سر رفته. وگرنه همه پای فیسبوک انقلابیاند. شاهین نجفی خوب حق همهمان را کف
دستمان گذاشته است.
آقای فرمندیان که نمایشگاه فرش دارد، می گوید اینها همهاش بازی با کلمات و خر کردن خلق
الله است، دمکراسی و دیکتاتوری و کمونیستی به درد نمیخورد، ملت یک چوپان وطندوست
لازم دارند که آنها را رهبری کند و به مملکت برسد. قبلنها که دلار ارزان بود، همه
داشتند خوش و خرم زندگی میکردند، کاری هم به سیاست نداشتند.
دایی
فرهان و خواهر زادهاش محدثه دارند تختهنرد بازی میکنند.
اکبر
میگوید در میزنند، لابد پیتزا را آوردهاند.
بیرون
پنجرهها، شهر زیر حجاب تاریکی فرو رفته است. کارگرهای ساختمانی دارند از تلویزیون
کوچکشان سریال کرهای نگاه میکنند، پسرکی زبالهگرد، گونی به دوش و آوازخوانان از کوچه میگذرد.
و زری خانم دعا میکند به حق پنج تن آلِ عبا، بچههای مردم هر چه زودتر از زندان
بیرون بیایند و ظالم سقط شود.
بیگ لاگ (لعین) - با رخصت جناب آینه