آقای
راسخی که مدیر یک مجتمع تفریحی-ورزشی است، معتقد است دمکراسی باید از بالا به
پایین شکل بگیرد. یعنی باید یک "حکومت خوب"ی بر سر کار باشد تا این
حکومت خوب، با آموزش و ارائۀ برنامههای مدون و طولانی، زندگی مردم را بهبود داده
و از آنها آدمهای بهتری بسازد و حقوق آنها را تضمین کند. بالاخره هر باغ و بوستانی
یک باغبان خوب و مجرب احتیاج دارد دیگر، گلها را نمیشود به حال خود رها کرد. هرز
میروند و میپژمرند...
اما
الهام که دانشجوی سال آخر جامعهشناسی است و فعلا در یک شرکت نیمهخصوصی منشی است،
نظر دیگری دارد. الهام میگوید حکومت خوب از آسمان به زمین نازل نشده است که! مردم
باید تغییرات را بخواهند، بیدار شوند، حکومتهای ظالم و مستبد را ساقط کنند و
آنوقت با ایجاد یک جامعهی دمکراتیک و سالم و باز، به رفع نواقص و اشکالات
بپردازند و وطن را وطن کنند.
اینجاست که خانم عضدی -که سالها پیش لیسانس ماماییاش را گرفته و الان خانه دار است- با الهام
مخالف است. اینکه مردم تغییر بخواهند و حکومت را عوض کنند، نیازمند آگاهی آنهاست.
خب وقتی حکومت مستبد نمیگذارد مردم آگاه شوند و آنها را شب و روز دنبال یک لقمه
نان میدواند و مردم در جهالت دست و پا میزنند، چطور میشود توقع تغییر داشت؟ اینجوری
اگر هم چیزی تغییر کند، میشود مثل سال 57 که چون مردم آگاهی نداشتند، اوضاع بدتر
از قبل شد!
سپهر
که متخصص آیتی است و الان در بازار موبایل کار میکند اما، نظر دیگری دارد. او میگوید
آگاه کردن مردم لزوما کار حکومتها نیست، وگرنه خیلی از حکومتهای بد هنوز سر کار
بودند. این وظیفۀ روشنفکران و متخصصان و پیشروان جامعه است که ولو به قیمت بدبختی
و عذاب خود، مردم را با نوشتهها و ساختههای خود آگاه کنند.
پوریا
که سال دیگر کنکور دارد، معتقد است "بفرمایید شام" خیلی وقت است مزخرف
شده و معلوم نیست چرا خانۀ عمه رویا اینها، وایفای آنتن نمیدهد.
سورنا
میگوید الان دخترا و پسرا بیشتر دنبال داف بازی و خوشیاند و از این حرفها حوصلهشان
سر رفته. وگرنه همه پای فیسبوک انقلابیاند. شاهین نجفی خوب حق همهمان را کف
دستمان گذاشته است.
آقای فرمندیان که نمایشگاه فرش دارد، می گوید اینها همهاش بازی با کلمات و خر کردن خلق
الله است، دمکراسی و دیکتاتوری و کمونیستی به درد نمیخورد، ملت یک چوپان وطندوست
لازم دارند که آنها را رهبری کند و به مملکت برسد. قبلنها که دلار ارزان بود، همه
داشتند خوش و خرم زندگی میکردند، کاری هم به سیاست نداشتند.
دایی
فرهان و خواهر زادهاش محدثه دارند تختهنرد بازی میکنند.
اکبر
میگوید در میزنند، لابد پیتزا را آوردهاند.
بیرون
پنجرهها، شهر زیر حجاب تاریکی فرو رفته است. کارگرهای ساختمانی دارند از تلویزیون
کوچکشان سریال کرهای نگاه میکنند، پسرکی زبالهگرد، گونی به دوش و آوازخوانان از کوچه میگذرد.
و زری خانم دعا میکند به حق پنج تن آلِ عبا، بچههای مردم هر چه زودتر از زندان
بیرون بیایند و ظالم سقط شود.
بیگ لاگ (لعین) - با رخصت جناب آینه
با سپاس فراوان از بیگ لاگ عزیز
پاسخحذفراستش اگر این خرس بیچاره میتوانست به زبان اشرف مخلوقات صحبت بکنه، شاید بهترین تعریف از "دموکراسی" را میتوانستیم از دهان او بشنویم!
با سپاس متقابل از شما، راستش آینه جان وضعیت امروز ما بی شباهت به این زبان بسته نیست که با بندی به گردن، در دایرۀ بسته ای از استدلالات گیر افتاده ایم. این دایره ای که ان زبان بسته در آن گرفتار است، همان دور باطلی است که بالاخره باید یک جایی انرا بگسلیم اگر میخواهیم از بلای استبداد رهایی یابیم.
حذفمیدانید اشکال کار کجاست؟ اگر به صحبتهای تک تک افراد جامعه توجه بکنیم میبینم که همه آنها درد مشترک دارند ولی حرف و راه مشترک ندارند، ضمن اینکه هدف را هم گم کرده اند.
حذفدرست می فرمایید آینه جان... باید به این نتیجه برسیم که یک مشکل، لزوما یک راه حل هم ندارد. گاه باید مجموعه ای از راه حلها بکار بسته شود که خود مستلزم همکاری و مدارای بیشتر مردم با هم، و نیز احساس مسئولیت بیشتر است.
حذفبا درود به شما دوست گرامی
پاسخحذفدو پیشنهاد دارم: 1) بکار نبردن واژگان و اصطلاحات نظام حاکم (ترمینالوژی مسلط)،- که هر تازه بقدرت رسیده یا کوشنده برای دستیابی به قدرت، جهت نهادینه کردن ایدئولوژی(بینش، منش و روش ) خود و استمرار بخشیدن به آنسعی می کند واژگان و اصطلاحات خود را بسازد و رواج می دهد مثلا" مستضعفان و کوخ نشینان بجای فشر فرودست شهری و روستایی، حجاب بجای روسری، فتنه بجای خیزش مردمی،...و یا مغلطه کردن مفهوم جدید برای واژه قدیم نظیر گناه بجای جرم، حرامی بجای مجرم، حرکات موزون بجای رقص،... که همگی در دوره ای بنا به نیاز به طیفی که درآن مقطع به قدرت دست یافته بودند ترویج شده اند. پس برای بی اثر سازی آن، شاید بهتر باشد حتی برای طنز و ... از زبان حاکم استفاده نکنیم.
2) پرداختن به آنچه که اساسی است و به بحث درباره ی آن نیازمندیم تا به نقطه نظر مشترکی دست یابیم نه آنچه که از سوی نظام حاکم مساله می شود. بسیاری از موارد، پذیرش همگان است (حداقل در گفتار همه موافقند یا همه مخالفند)مثل محیط زیست، حجاب اجباری، آزادی، دمکراسی،...اما نکته ی مهم آن است که برخی حتی وقتی از دمکراسی حرف می زنند در عمل مدافع منش و روشی ضد آن هستند و یا وقتی از آزادی حرف می زنند حقوق فردی دیگران را نمی پذیرند (برخورد رسانه های مخالف با برنده شدن " زن ریشو" در یورو ویژن، یا همین واژه داف بازی،...)
مهم ترین نکته این است که اگر با وضعیت فعلی و نظام حاکم مخالف هستیم از چه زاویه ای و با چه هدفی است؟ فعالان سیاسی، روشنفکران و یا مردم را چگونه می بینیم یا می خواهیم؟ و از همه مهم تر اینکه ایا با پذیرش واقعیت فعلی بصورت امر جاری، به دنبال راه چاره باشیم (همان "چه باید کرد" معروف: مثلا" با ریشه یابی علل رسیدن به این وضعیت و سعی در گزینش و معرفی روشی عملی ، برنامه اقدام اجتماعی و پذیرش زمان بر بودن آن) یا اینکه از این وضعیت مدام آزرده خاطر باشیم و به این و آن مسبب اصلی یا مردم بتازیم(که گویا همیشه خودمان را از مردم نمی شماریم) تا حداقل دلمان خنک شود!
یکنفر
با درود متقابل خدمت دوست گرامی، راستش در مورد پیشنهاد نخست شما دقیقا متوجه مشکل موجود نشدم، چون قاعتا نمی شود تصویری از جامعۀ امروز ارائه داد بدون فرهنگ کلامی و رفتاری که در آن جامعه رواج دارد. این نه تقصیر من و نه تقصیر شماست. مشخصتر بفرمایید ممنون می شوم
حذفدقیقا این متن ارائه شد جسارتا، تا همین پرسشها مطرح شده و در مورد آن رایزنی شود. حتما دوستان صاحب نظر پیشنهاداتی دارند که در عین عملی بودن، عامۀ مردم را هم راضی کند
در آخر متوجه نشدم چرا بیان نظرات گروهی معمولی از مردم یک جامعه دربارۀ یک مسئله مانند دموکراسی، "مسخره کردن" یا "تحقیر" آنها محسوب می شود؟ اینها بخشی از رفتار و گفتار روزمرۀ مردم جامعۀ ما است که خیلی از نوییسندگان و هنرمندان هم به آن پرداخته اند. چرا شما تصور می کنید بیان نظرات یک گروه از آدمها، تاختن بر آنهاست؟ متوجه نشدم متاسفانه!
پیشنهادهای من کلی بود و نه در رابطه با این متن یا متون دیگر شما دراین وبلاگ
حذفپیشنهاد اول برای این است که ذهن آدمی همیشه سوگیری خاص خود را دارد و برای ارزیابی اندیشه یا تلقی معینی از یک موضوع معین، براساس مجموعه واژگان و اصطلاحات فرد سخنگو یا نویسنده تصمیم می گیرد یعنی اگر کسی بنویسد یا بگوید مردمسالاری دینی، یعنی اصلاح طلب است اگر در صحبت هایش مدام قسم خدا را بخورد و خدا را شاهد بگیرد یعنی مسلمان است و دروغگو،... پس اگر قرار است تصویری هم از جامعه برای طرح پرسشی/ شروع بحثی ارائه شود بهتر نیست از نقطه نظر و با واژگان خویش بیان شود؟
پیشنهاد دوم فقط در رابطه با پرداختن به مواردی است که بیشترین اهمیت را دارد یا پرسشی/اندیشه ای چالشی است و اگر موضوع خاصی مطرح می شود کلی نباشد که همه بر سر آن توافق دارند(یا تصور می کنند موافقند!) بلکه طرح پرسش خاص در مورد موضوعی معین و بهتر آنکه همراه با پاسخ های جدید، ممکن و یا برتر به آن باشد یا حتی نفی پاسخ های مورد پذیرش فعلی.
پاراگراف آخر را هم فقط یادآوری وضعیت فعلی بود (باز هم غیرمرتبط با این متن) که همه خود را محق می دانند، همه مخالف هستند، همه از دمکراسی حرف می زنند (حتی دمکراسی هدایت شده یا دمکراسی دیکتاتورمابانه را نوعی دمکراسی مناسب ایرانیان می دانند!) ولی رویکردها ست که اندیشه و هدف واقعی را می سازد.
این متن یک گزارش فرضی با پرسشی باز است بدون نتیجه گیری خاصی، یک تصویر فوری از یک بخش معین از جامعه شهری (شاید از طبقه متوسط محتضرفعلی) که به تیپ های مختلف بدون درنظرگفتن تعداد/درصد/وزن/اهمیت/ضریب نفوذ آنها در رابطه با یک تعریف عام از دمکراسی پرداخته و می توانست بحث خوبی را درباره آن آغاز کند ولی منجر به ...نشد به همان دلایل بالا بنظر یکنفر
با درود به همه دوستان،
پاسخحذفشاید بد نباشد پیش از اینکه به این مساله بپردازیم که چگونه میتوانیم به دمکراسی دست یابیم، با این پرسش بیاغازیم که اصلا دمکراسی چیست و به چه درد ما میخورد و چرا فکر میکنیم ما حتما باید دمکراسی داشته باشیم؟ به عبارت دیگر، اساسا چه ضرورتی ایجاب میکند که ما بتوانیم نظامی دمکراتیک بسازیم؟
با درود بر شهاب گرامی، راستش این پرسشها و پرسشهای دیگر که با خواندن متنهای مشابه به ذهنمان خطور می کند، پرسشهای این جانب هم هست. اصولا هدف از این نوشته هم طرح همین پرسشهاست و رایزنی برای پاسخهای ممکن موجود!
حذفبیگلاگ جان،
حذفمن به سهم خود در بحثی که شما زحمت کشیدید و آن را مطرح کردید، نخست با کامنتی کوچک شرکت میکنم، با این امید که دوستان دیگر هم به آن بپیوندند و بتوانیم در اینجا گفتوگوی سازندهای را پیش ببریم. به باور من دمکراسی برای جوامع اسلامی ساخته نشده است. برای اینکه ما بتوانیم نظامی دمکراتیک (با معیارهای غربی) بسازیم، لازم است که نگاه ما به عالم و آدم کاملا دگرگون شود. یا دستکم نگاه اکثریت بزرگی از جامعه چنین تغییری پیدا کند. و چنین امری (اگر اساسا قابل تحقق باشد) مستلزم دههها و شاید هم صد سال کار بنیادی فرهنگی و آموزشی است. دمکراسی در وهلهی نخست نوع ویژهای از قرارداد اجتماعی برای شکل خاصی از سازماندهی حکومت است و فقط میتواند محصول کار انسانهای دمکرات باشد، آدمهایی که آن را واقعا بخواهند و حاضر باشند در راه آن فداکاری کنند. بنابراین اگر ما به اندازه کافی انسانهای دمکرات نداشته باشیم، هرگز موفق به ساختن نظامی دمکراتیک نخواهیم بود. به باور شخص من نیروهایی که در حال حاضر میتوانند حاملان افکار و ایدههای دمکراتیک در ایران باشند، واقعا در جامعهی ما اقلیت ناچیزی بیش نیستند. البته به شرطی که تصور نکنیم دمکراسی فقط یعنی اینکه باید هر چهار سال یکبار پای صندوقها برویم و به این یا آن آدم رای بدهیم. دمکراسی همزمان دارای یکسری شاخصهای ساختاری است که از آن جداییناپذیرند و بدون آنها معنا و مفهوم خود را از دست میدهد و در بهترین حالت میتواند به "دیکتاتوری اکثریت" یا یک حکومت "عامهسالاری" پیشامدرن منجر گردد. من اگر لازم شد در فرصت مقتضی توضیح میدهم که شاخصهای ساختاری دمکراسی از نظر من کدامها هستند و چرا جامعه ما در همه پهنههای مربوط به این شاخصهای ساختاری از عقبماندگی وحشتناکی رنج میبرد و به همین دلیل ساختن دمکراسی در جامعهی ما با خصوصیات کنونی آن سرابی بیش نیست.
شهاب جان، شما میفرمایید حاملان افکار و ایدههای دمکراتیک در ایران اقلیت ناچیزی هستند که طبیعتاً برای جامعه ایرانی کافی نیستند، سوالی که در اینجا پیش میاید این است که چگونه میتوان به افراد بیشتری دست یافت تا بتوان با کمک آنها آموزش لازم را در سطح کشور پیاده کرد؟ منهم مثل شما معتقد هستم که ما راه درازی تا رسیدن به ساختار دمکراتیک در پیش داریم، اما همیشه باید اولین قدم در این راه را برداشت، ولی این قدم از کجا باید شروع بشود؟
پاسخحذفببینید میرور جان، ما عادت کردهایم و میخواهیم سریعا به راهحل دست یابیم. و این موضوع حتا تا اندازهای در پرسش شما هم نهفته است. در واقع شما باید پیش از طرح این پرسش که چطور میتوان تعداد دمکراتهای ایرانی را افزایش داد، قاعدتا این پرسش را طرح میکردید که فرضا معنی این سخن من چیست که اگر ما میخواهیم یک نظام دمکراتیک بسازیم، باید نگاه خودمان را به عالم و آدم تعییر بدهیم؟ چون آن تغییر، زمینهساز و مقدمهی افزایش شمار دمکراتهای ایران است و نه بر عکس. و اما در پاسخ شما باید بگویم که نخست باید از الگوبرداری و همچنین نسخهنویسی پرهیز کنیم و مشکلات خودمان را خوب بشناسیم. من با ذکر نمونهای میخواهم معضلی را که بیگلاگ جان در مقالهاش به آن اشاره کرده تا حدودی باز کنم. دمکراسی یکی از محصولات اندیشههای غرب است. این محصول درست مانند محصولات فنی و ابزاری در غرب، گام به گام ساخته شده و تکامل یافته و شکل بغرنجتر و پیچیدهتری به خود گرفته است. میتوان آن را درست با ساختمان دستگاه یک خودرو مقایسه کرد. حتما در فیلمهای قدیمی دیدهاید که اولین اتومبیلها که در آمریکا و آلمان ساخته شدند، چه ساختار ابتدایی و سادهای داشتند. اولین الگوهای دمکراسی هم که پس انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه (و پیشتر از آن تا حدودی در انگلستان) شکل گرفتند همانطور ابتدایی و پر از ایراد بودند. ولی همانطور که اختراع موتور اتومبیل نسبت به کالسگهای که اسبها آن را میکشیدند یک جهش ناگهانی و انقلاب فکری محسوب میشد، اولین جوامع دمکراتیک هم نسبت به جوامع دوران قرون وسطا یک جهش و انقلاب کرده بودند و آن این بود که در این جوامع انسان در کانون همهچیز قرار گرفته بود و قانونگذار تلقی میشد و نه تنها از قانونی پیروی میکرد که خود آن را وضع کرده بود، بلکه دارای یکسری حقوق خدشهناپذیر میشد. به عبارت دیگر، این جوامع توانستند امر قانونگذاری را از «آسمان» بگیرند و به «زمین» بسپارند، یا همانگونه که معروف است، خیلی محترمانه به خدا یک صندلی در بیرون از جهان تعارف کنند و او را در حفرههای قلب انسان مومن جای دهند! شالودهی فکری و معنوی این تحول را هم متفکران غربی پیشتر ریخته بودند و با عرقریزان روحی که شاید دو سده ادامه داشت، توانسته بودند الگوهایی ارائه کنند که جامعه بر پایه آنها بتواند راه خود را به جلو باز کند، درست مانند آن مهندسانی که نقشهی موتور اتومبیلها را کشیده بودند و سپس آنها را از قوه به فعل درآورده بودند. در واقع این متفکران هم نقش «مهندسان اجتماعی» را داشتند و چون زمینههای فکری آماده شده بود، کافی بود نخبگان جامعه این افکار را در جامعه اشاعه دهند و همانطور که جامعهی دمکراتیک تدریجا رشد میکرد و تکامل مییافت، مردم هم تدریجا با فرهنگ دمکراتیک رشد میکردند و این فرهنگ را در خود نهادینه میساختند.
حذف(ادامه در کامنت بعدی)
(دنباله کامنت بالا)
حذفجوامع عقبافتاده شرقی چون ایران ما، حدود ۱۰۰ سال پیش در نخستین رویاروییهای خود با جوامع غربی اندکی از خواب بیدار شدند و متوجه شدند که صدها سال از غرب عقب افتادهاند. ولی به دلیل ضعف فکری و نبود سنت اندیشهی فلسفی، به عوض اینکه به فکر چارهای اساسی باشند، به دلیل راحتطلبی که از ویژگیهای ما شرقیان است، سریعا شروع به کپیبرداری از جوامع غربی کردند. منتها غافل بودند که اتومبیل و یخچال و تلویزیون را که کالاهای مدرن هستند میتوان وارد و مصرف کرد، ولی فرهنگ دمکراتیک را نمیتوان وارد کرد و به ناچار باید آن را بطور بومی ساخت. اگر به همان مثال اتومبیل برگردیم باید گفت که در غرب نخست اتومبیل ساخته شد و بعد تدریجا خیابانها گسترش یافتند و افراد بیشتری رانندگی آموختند و چراغ راهنمایی درست شد و قوانین رانندگی وضع شد و خلاصه مردم گام به گام فرهنگ رانندگی را در ذهن خود نهادینه کردند. ولی از آنجا که نزد ما اتومبیل یک کالای وارداتی بود، این روند خیلی بیشتر طول کشید و رشد ناجور و ناهمگونی داشت و هنوز هم میبینید که مردم ایران فرهنگ رانندگی ندارند و هر سال تصادفات جان دهها هزار تن از هم میهنان ما را میگیرد. تازه آموختن رانندگی و رعایت قوانین آن اصلا با گسترش فرهنگ دمکراتیک در جامعه قابل مقایسه نیست، چرا که دمکراسی بیش و پیش از هر چیز با مناسبات قدرت سروکار دارد و موضوع قدرت و کنترل آن یکی از معضلاتی است که در جامعهی ما هنوز به درستی حتا طرح نشده چه برسد به اینکه حل شده باشد! «پدران تاجدار» ما در گذشته ملت را «رعیت» میدانستند و جمهوری اسلامی هم که آنها را «امت» میداند. این ملت هم متاسفانه هنوز به آن آگاهی نرسیده که بداند حکومت باید برخاسته از ارادهی مردم باشد و فعلا ترجیح میدهد سرنوشت خود را به دست یک شبان بسپارد. حالا این شبان میخواهد تاج بر سر داشته باشد یا عمامه. در واقع مشکلی که بیگلاگ جان در مقالهاش با زبانی شیرین به آن اشاره میکند همان حکایت مرغ و تخم مرغ است. به عبارت دیگر این پرسش که ما باید اول دولتی دمکراتیک داشته باشیم تا در سایه آن بتوانیم به روشنگری بپردازیم و مردم را با روحیه دمکراتیک آموزش دهیم، یا نخست مردم باید آنقدر روحیه آزادیخواهانه و دمکراتیک پیدا کنند تا بتوانند حکومتهای ستمگر را براندازند و حکومتی دمکراتیک سر کار بیاورند، یا هر دو با هم. من معتقدم که برای ما پرسشهایی وجود دارند که نسبت به این پرسشها در اولویت هستند. چون همانطور که در کامنت قبلی گفته بودم، دمکراسی مختصات و مقدماتی نیاز دارد که جامعهی ایران در حال حاضر فاقد آنهاست. پس بهتر است نخست ببینیم که با توجه به چنین فقدانی، طرح مساله دمکراسی اساسا تا چه اندازه ضروری است؟
حالا من مطمئنم که شما پس از خواندن پاسخ من با خود خواهید گفت: این شهاب این همه روده درازی کرد تا سرانجام نگوید چگونه میتوانیم تعداد دمکراتهای ایران را افزایش دهیم!
با سلام مجدد به دوستان، من با این نکته کاملا موافقم که ایجاد دمکراسی، محصول "تغییر جهان بینی" است. جوامع و آدمهایی که نخواهند یا مایل نباشند نگرش خود نسبت به جهان ( به معنای عام، یعنی دانش و فرهنگ و..) تغییر دهند، مطمئنا به شکل درستی از دمکراسی و حتی آزادی هم دست نخواهند یافت. جوامعی که در آن نوآوریهای فکری، انتقادات اجتماعی و آزادیهای اساسی از سوی خود مردم و نیز حاکمان نادیده گرفته شود و حتی به نوعی "ارزش" محسوب شود، قاعدتا به شکل درستی از دمکراسی دست نخواهند یافت.
پاسخحذفحال سوال این است که چطور میشود جهان بینی یک ملت را تغییر داد؟
بیگلاگ جان،
حذفمن تصور میکنم که بزرگترین وظیفهی ما در حال حاضر «نقد دینی و فرهنگی» است. یعنی اینکه ما دنبال این مساله برویم که کدام علل و عوامل باعث عقب ماندگی ما از قطار تمدن شده است و صادقانه و پیگیرانه و بدون مماشات با خودمان و دیگران این کاستیها را بکاویم و نقد کنیم و تصور هم نکنیم که این نقد ما را تحقیر و تضعیف میکند. ما از چنین نقد بنیادین و سازشناپذیری فقط میتوانیم سود ببریم، حتا اگر برایمان دردآور باشد و برای مدتی طولانی این احساس به ما دست دهد که داریم «هویت» و «مفاخر» فرهنگی خودمان را زیر سوال میبریم و میان زمین و هوا معلق میشویم. باید با پتک نقد به جان سنت و فرهنگ خودمان بیفتیم و ببینیم در برابر ضربات انتقادی تا چه اندازه مقاوم است و هر چه را که تاب نمیآورد دور بیندازیم و فراموش کنیم. فکر میکنم اگر به جای برجسته کردن جنبهی ایجابی قضیه (مثلا دنبال دمکراسی یا آزادی و حقوقبشر دویدن) به جنبههای سلبی ماجرا (یعنی به ریشههای این موضوع که چه عواملی در بینش فرهنگی ما مانع دستیابی به آنهاست) بپردازیم، شاید موفقتر باشیم. من فکر میکنم که یک تجربهی گرانبها برای ما در این زمینه، این پرسش صادقانه است که چرا بیش از صد سال پس از انقلاب مشروطه در ایران، هنوز یکی از اولین خواستههای آن انقلاب به نام «عدالتخانه» که همان حکومت قانون است نتوانسته متحقق شود و حتا بر عکس، ما همان دستاوردهای اولیه تدوین قوانین بر مبنای عرف را که در زمان پهلویها حاصل شد، پس از «انقلاب شکوهمند اسلامی» بسرعت از دست دادیم و امروزه دوباره هیولای «شرع» بر قوانین ما حاکم گشته است و این «آسمان» است که بر ما داد میگسترد!
در واقع اگر بخواهم رویکرد خود را به زبانی تصویری و ساده بیان کنم باید بگویم که رویای ایرانیان برای دستیابی به دمکراسی، مانند آرزوی آدم مفلسی است که در جیبهای خود حتا برای خریدن یک دوچرخه هم بضاعت مالی ندارد، ولی دائم در فکر خریدن یک مرسدس بنز شیک و آخرین مدل است. من فکر میکنم تجربهی صد سال گذشته برای ما کافیست. باید به روی زمین واقعیت بازگردیم و نخست دنبال تقویت بنیه مالی (منظور البته فکری و فرهنگی است) برویم تا شاید روزی دستکم بتوانیم همان دوچرخه را سوار شویم، مرسدس بنز فعلا پیشکشمان!
شهاب جان بدون شک قطار دمکراسی از ایستگاه نقد و بازبینی می گذرد. این کار اما وظیفۀ چه کسانی است؟ دانش اموختگان؟ مردم عادی؟ همگان؟ و چه میزان باید برای آن هزینه کرد، چون میدانیم حکومتها هزینۀ نقد را بسیار بالا می برند وبا اعمال سانسور و تهدید، نقد را به تخریب بدل می کنند. آیا جامعه ای که نقد درونی و خود-چالشی را باز نمی تابد، می تواند ساختارهای اجتماعی و فکری خود را متحول کند؟
حذفآیا برای تغییر جهان بینی و بازسازی دنیای کهن خود، می توانیم به "مبارزات یواشکی" یا "مجازی" روی بیاوریم یا این حرکات را هم جزئی از آن تغییر جهان بینی می بینید؟
بیگلاگ گرامی،
حذفچنین نقدی در وهلهی نخست کار «روشنفکران» است. ولی پیششرط آن اینست که با صداقت و حقیقتگویی همراه باشد. و چنین امری بطور قانونمند دامن خود آنان را هم میگیرد. چون آنان مسببان و پاسخگویان اصلی هستند. به عبارت دیگر، نقد کاستیهای دوره مدرنیسم ما (در صد سال گذشته) اصلا نمیتواند از نقد کسانی که حاملان و تولیدکنندگان اصلی فکر و فرهنگ در این صد ساله بودهاند جدا باشد. در هر جامعهای چنین است. به یاد دارم زمانی که جنگهای قومی، یوگسلاوی سابق را تکه پاره کرد، یک روشنفکر صرب گفته بود، خونی که هم اکنون دارد از پیکر زخمدیدهی میهن ما میرود، خون قصور و ورشکستگی روشنفکران یوگسلاوی است، چرا که آنها در زمان صلح نتوانستند از نظر فکری و فرهنگی آن چیزی را تدارک ببینند که امروز بتواند از چنین فاجعهای جلوگیری کند. شما در این سخن، صداقت و راستگویی یک روشنفکر را میبینید. و این متاسفانه چیزی است که در روشنفکران ما دیده نمیشود، یا فقط به ندرت دیده میشود. من شخصا از مردم یا بقول معروف از «عوام» هیچ انتظاری ندارم چون آنان چارهساز نیستند و دنبال روزمرگیهای خود هستند. متاسفانه این روشنفکران ما هستند که با آن مردم تفاوت چندانی ندارند و اگر بخواهم از آرامش دوستدار (که یکی از نمونههای موفق روشنفکری ماست و راه نقد جدی را نشان داده است) اصطلاحی را وام بگیرم، باید بگویم که متاسفانه روشنفکران ما «خواص عامی» هستند!
ممنون از پاسختون، پس حالا پرسش من به این شکل تغییر ماهیت می دهد که "روشنفکر" را چه چیزی بوجود می اورد؟ تاثیرگذاران بر جامعه عام از کجا پدید می ایند؟ طی چه پروسه ای؟ آیا یک انسان در گیر روزمرگی و کار و بدبختی، می تواند به یک مُصلح اجتماعی تبدیل شود؟ آیا کسانی در تاریخ نبوده اند که به معنای خاص کلمه روشنفکر نبوده اند اما با اعمال اجتماعی خود، راهگشای تغییراتی شده اند؟ چه ساز و کاری، آموزشی، هدفمندی برنامه ریزی شده ای می تواند از یک انسان "عام"، یک انسان "خاص" بوحود بیاورد تا وی با تاثیرگذاری بر تودۀ مردم، پایه ساز تغییرات اجتماعی شود؟
حذفبیگلاگ جان،
حذفببخشید دیشب باید از حضورتان مرخص میشدم و پاسخ شما را امروز میدهم. پرسش شما چند وجهی و پرجوانب است. پیشینهی پیدایش روشنفکری و روشنفکر در غرب به دوره روشنگری بازمیگردد. اینها آن لایههایی از جامعه بودهاند که به مثابه رابط میان متفکران و تولیدکنندگان اصلی اندیشه از یکسو و آحاد جامعه از دیگر سو عمل میکردهاند. در واقع گونهای حلقهی واسط بودهاند که افکار و ایدههای نوین متفکران را میگرفتند و به صورتی قابل فهم برای مردم به درون جامعه منتقل میکردند. در این زمره بودند: نویسندگان، هنرمندان، مصلحان اجتماعی، استادان دانشگاهها، روزنامهنگاران و غیره. اینکه اینگونه افراد دارای چه منشاء اجتماعی بودند و از کدام قشرها و لایهها برمیخاستند میبایست تا حدودی روشن باشد، آنان عمدتا به طبقات میانی که بسرعت در حال گسترش و رشد بود تعلق داشتند. اینها کسانی بودند که اگر بخواهیم خیلی ساده و کوتاه بگوییم بیشتر با کار فکری سروکار داشتهاند تا با کار بدنی. به هر حال این موضوع برای بحث ما امری فرعی است، چون کارکرد آنان برای ما پراهمیتتر است تا فرضا منشاء طبقاتی تک تک آنان.
و اما جرقهی روشنفکری در ایران در شرایط دیگری زده شد. ما فیلسوف و تولیدکنندهی فکر به مفهوم غربی نداشتیم و همانگونه که گفتم نخستین تحصیلکردگان ما در رویارویی با فرهنگ غرب ناگهان متوجه شدند که ما از غربیها صدها سال عقب افتادهایم. منظورم افرادی چون آخوندزاده وکرمانی و ملکم و دیگران هستند. اینها با بضاعت فکری نسبتا محدود خود شروع به بررسی علل این عقبماندگی کردند و خیلیهاشان شتابزده به این نتیجه رسیدند که ما باید سراپا غربی شویم. غافل از اینکه آن تحولات شگرفی که در غرب صورت گرفته بود، نتیجهی کار فکری و فرهنگی و روشنگرانه چند سده بود و آنها را نمیشد مانند کالایی آماده وارد ایران کرد. در واقع «روشنفکران» عصر مشروطه ما شروع به گسترش ایدههایی در جامعه کردند که منشاء تولید آنها در غرب بود و بسیاری از آنها با مناسبات آن زمان ایران هیچ سازگاری نداشتند و نمیشد برای آنها ما به ازایی در جامعه عقب مانده ایران یافت. از اینجا یک ناهمگونی در روند رشد ایران بوجود آمد و به تضادهای سهمگین تازهای در جامعه منجر گشت که حکایت آن طولانیست و نهایتا به «انقلاب اسلامی» انجامید.
و اما اگر به بخش دوم پرسش شما بازگردم باید عرض کنم که اگر چه ما به مفهوم غربی کلمه «روشنفکر» هم نداریم، ولی اگر همان لایههایی را که در بالا ذکر کردم (نویسندگان، دانشگاهیان، پژوهشگران، هنرمندان و....) را در ایران در نظر بگیریم، میبینیم که اگر هم قرار باشد روشنگریها و اصلاحاتی در جامعه ما صورت پذیرد، وظیفهاش عمدتا بر عهدهی همین افراد است.
ممنون از پاسختون...
حذفشهاب جان، شاید مشابه سوال من را بیگ لاگ جان هم عنوان کردند، یعنی آنجا که میگویم "چگونه میتوان به افراد بیشتری دست یافت تا بتوان با کمک آنها "آموزش" لازم را در سطح کشور پیاده کرد؟" دقیقا منظورم این است که، با وجود کمبود حاملان افکار و ایدههای دمکراتیک (همانطور که شما گفتید)، پس مردم را چه کسی باید با حقوق اولیهٔ انسانی خودشان آشنا بکند؟ مربی و معلم از کجا باید تربیت بشود تا بتواند به مردم آموزش بدهد؟ اقدامات ابتدایی از کجا باید شروع بشود؟ چه کسی باید به مردم بگوید که خودت را نقد کن؟ مردم از کجا باید یاد بگیرند که نقد فرهنگی و دینی یعنی چه؟ و اولین قدم چه میتواند باشد؟
پاسخحذفمیرور جان،
حذفحتما این موضوع را قبول دارید که ما به هر حال در جامعهی ایران افرادی داریم که خود را عامی نمیدانند، بلکه «روشنفکر» و «مصلح اجتماعی» و «نخبه» و «کارشناس» میدانند. تازه به نظر من ایرانی جماعت آنقدر پرمدعاست که هر کس فوق دیپلم بگیرد خود را عقل کل و متفکر میپندارد. بنابراین شما مطمئن باشید که ما در این زمینه از نظر عددی هیچ کمبودی نداریم! حال اگر قرار باشد تحولی در جامعهی ایران صورت پذیرد، لزوما فقط میتواند در نتیجهی جدالهای فکری و نظری همین افراد محقق شود. به عبارت دیگر، این جماعت باید در یک رویارویی فکری یکدیگر را نقد کنند، تا احتمالا محصول نهایی آن چیزی از آب درآید که به درد جامعه بخورد و بتواند ما را تدریجا بسوی برنامهای برای یک تحول مثبت ببرد. سخن اصلی من هم خطاب به همین افراد است. در واقع اندک اندک باید بعضیها متوجه شده باشند که ما اساسا باید رویکرد خودمان را تغییر دهیم و بقول سهراب سپری چشمانمان را بشوییم و طور دیگری ببینیم و مهمتر از همه اینکه دوربین نقد را از جهان پیرامون بسوی خودمان برگردانیم و ببینیم چه کردهایم که به اینجا رسیدهایم و چطور میتوانیم از این مهلکه نجات یابیم. ولی اگر هنوز حتا جرقهی این درایت هم در ما نزده باشد، هیچ راه نجاتی نخواهیم یافت و همان کارهایی را خواهیم کرد که در این صد سال اخیر کردیم. یعنی هی باد به غبغب خواهیم انداخت و خواهیم گفت که بله ما کورش و داریوش داشتیم و روزی امپراتوری بودیم و منشور اولیه حقوق بشر را ما نوشتیم و همزمان بگوییم که الگوی رشادت حسین بن علی و قله معرفت امام جعفر صادق است و عربها دین خودشان را درست نفهمیدند وگرنه همه شیعه میشدند و اسلام واقعی فقط در ایران محقق شده و امام زمان هم همینجا ظهور خواهد کرد! البته برای اینکه کمی هم متجدد جلوه کنیم مقداری هم رنگ و روغن ایدههای غربی به رفتارهایمان میزنیم و با زور کره شمالی و روسیه و چین یک موشک هوا میکنیم و از «حق مسلم انرژی هستهای» دم میزنیم و دمکراسیبازی درمیآوریم و دلمان خوش است که هر چهار سال به پای صندوقهای رای میرویم و یا به آدمی مثل احمدینژاد رای میدهیم یا به آخوندهای شیادی مثل خاتمی و روحانی. نتیجه آن میشود که در برابر چشمان من و شماست!
با پوزش از دوستان، در کامنت بالای من، یک خطای تایپی وجود دارد و سهراب سپهری سهوا نوشته شده سهراب سپری که باید ببخشید.
حذفآینه جان این دقیقا همان پارادوکسی است که اینجانب را وادار به نوشتن مطلب فوق کرد. می بینیم بین مردم در اینکه باید دمکراسی از بالا به پایین ایجاد شود با برعکس، اختلاف عقیده است. با هر منطقی، یک سر این استدلالات پذیرفتنی است. آیا حکومت خوب، انسان فهیم تربیت می کند تا وی بر تودۀ مردم تاثیر بگذارد یا برعکس، تودۀ مردم به مرور زمان آگاه تر می شود تا بتواند حکومت بهتری سر کار بیاورد. بنظرم جواب این سوال در واکنش زنجیره ای نهفته است. میدانید که در واکنش زنجیره ای اتمها در بمب اتمی است که انرژی خارق العاده ای ایجاد می شود. شاید نسبت بین مردم و دمکراسی هم همین باشد. گرچه من هم با شهاب جان موافقم که شاید لزوما مردم هر جامعه ای دنبال دمکراسی نباشند! متاسفانه یک مشکل گیر کردن در یک جامعۀ قرون وسطایی همزمان با یک جهان پویای امروزی، همین است!
پاسخحذفبیگلاگ جان،
حذفبدوا بگویم که این گفتوگوهای دوستانه نباید منشاء این سوءتفاهم شود که من مقالهی شما را نپسندیدم. به باور من، در نوشتههای شما همواره نکات هوشمندانه و آموختنی فراوانی وجود دارد و من شخصا همیشه از خواندن آنها لذت میبرم. در واقع تکانهی این بحث به این صورت ایجاد شد که من فکر کردم شاید بتوان به پرسشهایی بازگشت که میتوانند نسبت به پرسشهای مطرح شده اولویت داشته باشند. وگرنه من میدانم که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم بحث دمکراسی در میان ما مقبولیت زیادی دارد و شاید بیش از همه چیز دربارهی آن نوشته و گفته میشود. با نکتهای که شما در این کامنت به آن اشاره کردید، خواستم بگویم که در واقع جان کلام من همین است که شما فرمودید. یعنی اینکه بسیاری از ما ایرانیان (منظورم حتا نخبگان ایرانی است)، تصور میکنند که دمکراسی متضمن خوشبختی و سعادت است. در صورتی که مطلقا چنین نیست و دمکراسی هیچ تضمینی به هیچکس نمیدهد. دمکراسی فقط فضای نسبتا آزادی برای آدمی فراهم میکند و سپس او را در جامعهای پر رقابت و پر کشش و کوشش به حال خود رها میکند و آدمی باید با استفاده از تواناییها و استعدادهای خود گلیم خود را از آب بیرون بکشد. در واقع اگر چه این واقعیتی است که نظام دمکراتیک به یکسری حقوق بنیادین افراد احترام میگذارد، ولی ما ایرانیان نمیدانیم یا نمیخواهیم بدانیم که داشتن حقوق فقط یک روی سکه دمکراسی است و روی دیگر آن داشتن وظایفی است که هر کس موظف است به آنها عمل کند. سخن من این بود که اگر شما به مردم کشورهای خاورمیانه دقیقا بگویید که دمکراسی به تو آزادی انتخاب میدهد ولی همزمان از تو کار و تلاش و وقت شناسی و مالیات و رعایت حقوق دیگران و قانونمداری و حفظ محیط زیست و صدها وظیفهی دیگر میطلبد، چه بسا خیلی از ما خاورمیانهای ها که به تنبلی و درآمدهای میلیاردی نفت عادت کردهایم و تازه میخواهیم هم این جهان را داشته باشیم و هم آن جهان را، اصلا داوطلبانه آن را نخواهیم!
شهاب جان نخست که شما و آینه جان همواره به این کمترین لطف داشته و دارید. چوبکاری می فرمایید. اما در سخن شما نکتۀ بسیار ظریفی نهفته که بنظر من شاه کلید مشکل فعلی است و بنظر من بسیار مهم: "بدانیم که داشتن حقوق فقط یک روی سکه دمکراسی است و روی دیگر آن داشتن وظایفی است که هر کس موظف است به آنها عمل کند" بنظرم تا وقتی انسانها مسئولیت کامل سرنوشت خویش را نپذیرند در بر همین پاشنه خواهد چرخید. که این هم به قول شما با تغییر جهان بینی انسانها صورت می گیرد. این نکتۀ بسیار مهمی است که اکثر ما فقط از تغییرات، جنبۀ منفعت آن را می خواهیم و مسئولیت پذیری را به به بوتۀ فراموشی می سپاریم...
حذفبیگ لاگ جان، شما میگوید "شاید لزوما مردم هر جامعهای دنبال دمکراسی نباشند!" ،،،، طبیعتاً اگر مردم با حقوق انسانی خودشان غریبه باشند به دنبال آن هم نمی روند، مشابه آن میتوان به زنان جوامعِ تحت سلطهِ سنت اشاره کرد که بخش بزرگی از جمعیت ایران را هم شامل میشود ، زنانی که دختران خودشان را به گونهای تربیت میکنند که فقط مطیع شوهرانشان باشند و هنر او را در آشپزی و خانه داری و بچه داری میدانند، چون خود او هم به همین ترتیب رشد و نمو یافته است و طریقه دیگر زندگی و حقوق برابری زن و مرد را آموزش ندیده است، شاهد زندهِ آن زنان مجلس رژیم اسلامی هستند که از قانون صیغه و حق چند همسری برای مردان و از خانه نشینی زنان دفاع میکنند، به اعتقاد من باید مردم را در ابتدا با حقوق خودشان آشنا کرد تا بتوانند وارد جاده دموکراسی بشوند و این کار باید از طفولیت انجام بگیرد، همانطور که در جوامع غربی صورت میپذیرد یعنی این آموزش از خانواده شروع و در مدرسه و اجتماع دنبال میشود، ولی مشکل اساسی این است که نه پدر و مادر و نه معلمان چیزی یاد نگرفته اند که بخواهند آن را آموزش بدهند، مگر اینکه نسلی خود ساخته بوجود بیاید تا آنها بتوانند چراغ راه بقیه بشوند!
پاسخحذفدقیقا یا سخن شما موافقم آینه جان. باید مفاهیم را از کودکی آموخت، همه منتظرند که کسی به آنها راه را نشان دهد ولی کسی چیزی نیاموخته که بخواهد آنرا به دیگران بیاموزد یا چراغ راهی بر افروزد! اینجاست که یک دور باطل آغاز می شود، زنجیره ای که باید جایی گسسته شود...
حذفمیرور جان، وقتی شما مینویسید: «اگر مردم با حقوق انسانی خودشان غریبه باشند دنبال آن نمیروند»، ناخواسته به معضل بزرگی در جامعهی ما اشاره میکنید. در همین جملهی کوتاه شما دو مفهوم اساسی نهفته است که نیازمند تبیینی همهجانبه است. ولی از آنجا که ما همواره مفاهیم فرهنگ غربی را بطور رایگان مصادره میکنیم، به سادگی از کنار آنها گذشتهایم و میگذریم. منظورم دو مفهوم «انسان» و «حقوق» است. وقتی من در یکی از نخستین کامنتهایم نوشتم برای دستیابی به دمکراسی نگاه ما به آدم و عالم باید تغییر کند، منظورم دقیقا همین بود. در عصر رنسانس و انسانگرایی و بعدها در دورهی روشنگری در اروپا تمام بحثهای نظری فیلسوفان و متفکران بزرگ بر سر همین مفاهیم دور میزد. اغراق نیست اگر بگویم هزاران جلد کتاب نوشته شده تا تصویر خدامحوری جهان را منهدم و تصویر انسانمحوری جهان را جانشین آن کند و کلیسا را که برای آدمیان هیچ حقوقی قائل نبود سر جای خودش بنشاند و جایگاه انسان را در نظام گیتی ارتقا بخشد و او را از «بنده و بهیمهی الهی» به موجودی صاحب عقل و خودمختار و قانونگذار برکشد، موجودی که از «حقوقی طبیعی» و «خدشهناپذیر» برخوردار است و احدی (حتا کلیسا) اجازه ندارد این حقوق را سلب یا پایمال کند. اندیشهی حقوق بشر در غرب اینگونه شکل گرفت وسرانجام حدودا پس از دو سده در جریان انقلاب فرانسه تدوین شد.
حذف(دنباله در کامنت بعدی)
(دنباله کامنت بالا)
حذفولی انسان شرقی هنوز خود را تعریف ننموده و مرزهای حقوقی خود را ترسیم نکرده است. ما با راحت طلبی دلمان میخواهد «حقوق بشر» داشته باشیم، ولی با دینی چون اسلام که از مسیحیت هزار بار تجاوزگرتر و در امور انسانی مداخلهجوتر است و هیچ ساحت خصوصی از دستش در امان نیست، چگونه میتوان از «حقوق خدشهناپذیر انسانی» برخوردار شد؟ اصلا مگر «شرع منور» برای انسان حقوقی قائل است؟ قوانین شرعی جز یک سری امور ابتدایی مانند ارث و دیه و اینجور چیزها برای انسان مسلمان هیچ حقی قائل نیست، بلکه انسان مسلمان را فقط دارای وظایف میداند. پس وقتی من میگویم وظیفه اصلی روشنفکران ما در وهلهی نخست نقد دین و سنت ماست، خوب منظورم همین چیزهاست دوست عزیزم. منتها ما اهل دورنگی و مماشات هستیم و هم میخواهیم از توبره تجدد بخوریم و هم از آخور سنت! یا بقول معروف هم دنیا را داشته باشیم و هم آخرت را! در نتیجه در درون همه ما یک «آرمیا» دارد نفس میکشد که هم حجاب را میخواهد و هم میخواهد بریتنی اسپیرز شرقی باشد! تازه مشکل فقط به آدمهای عامی مثل او محدود نیست. بدبختانه روشنفکران و نخبگان ما هم حاضر نیستند خطر کنند و جز معدودی انگشتشمار همه اهل عافیتطلبی هستند. فقط نمونهی کوچکی ذکر کنم: این خانم شیرین عبادی با آن همه دبدبه و کبکبه برندهی جایزه نوبل صلح میشود و بعد بلند میشود و دور دنیا راه میافتد و جار میزند که اسلام با حقوق بشر سازگار است!! تصور کنید که این حرف دارد از دهان یک «حقوقدان» ما بیرون میآید. خوب وقتی چنین است چه انتظاری داریم؟ این خانم که مثلا حقوق مدرن تحصیل کرده یا نمیداند و یا تجاهل میکند که حقوق بشر به مثابه یک مفهوم مدرن، اصلا با دین هیچ سنخیتی ندارد که بینشی سنتی و متعلق به قرنها پیش از عصر مدرن است.
شهاب جان، ممنون از توضیحاتِ شما
پاسخحذفمدتی پیش از شخصی پرسیدم شما که انسان مؤمن و مذهبیای نیستید چرا در ماه رمضان روزه میگیرید و نماز میخوانید؟ (البته ایشان فقط در ماه رمضان نماز میخواندند) ایشان به من جوابی ندادند و من سوال خودم را به یک طریق دیگر مطرح کردم، سوال کردم که آیا مذهب و دین برای انسان واجب است یا خیر؟ جواب دادند که: بالاخره باید یک چهارچوبی برای انسان وجود داشته باشد! ،،،، منظورشان این بود که بدون این چهار چوب انسان به خطا میرود و از انسانیت دور میشود! ،،،،، این برداشت یعنی اینکه انسان از خودش ارادهای ندارد و حتما باید با نیروی دیگری اداره بشود، متأسفانه این نگاه و طرز تفکر عمومیت دارد و هر نسلی برای نسل دیگر به ارث میگذارد، اگر ما روزی روزگاری به یک حکومت ایدهآل دسترسی پیدا بکنیم باز هم نمیتوانیم از نتایجِ بی خردی در امان بمانیم،،،
میرور جان،
حذفنماز و روزه و دیگر عبادات اموری شخصی هستند و به کسی آزاری نمیرسانند. همسایه من مجاز است از صبح تا شام رو به قبله شود و به سجده بیفتد و مرتب به خدای خودش بگوید تو «بزرگتری، تو بزرگتری»! آنقدر بگوید تا عقدهی خودکمبینی این خدا اندکی فروکش کند! این کار به من آزاری نمیرساند. آزار در جایی آغاز میشود که او بخواهد من هم مانند او زندگی و عمل کنم. البته متاسفانه این بحثها دیگر برای ما خیلی دیر شده است و با به قدرت رسیدن اسلامگرایان در ایران دیگر نه تنها مسلمین حرفهای بلکه حتا کل «دولت اسلامی» هم با همهی زور و امکاناتش شما را وادار میکند که طبق قوانین ۱۴۰۰ سال پیش بیابانگردان صحرای عربستان رفتار کنید!
در مورد آدمی هم که شما اشاره کردید واقعیت این است که بسیاری شبیه او هستند، یعنی ظاهری غیرمذهبی به خود میگیرند و میخواهند متجدد و امروزی جلوه کنند، ولی در اعماق وجودشان کاملا دینی و مومن هستند. البته من فکر میکنم منظور طرف از «چارچوب انسان»، بیشتر یک چارچوب اخلاقی بوده است. خیلی از آدمها که نمیخواهند کاملا مذهبی جلوه کنند، ادعا میکنند که آنها به مذهب به عنوان یکسری دستورات اخلاقی برای زندگی بهتر و روابط مناسبتر میان آدمیان مینگرند. اشکالی هم ندارد، مشروط بر آنکه نخواهند ارزشهای اخلاقی خود را به دیگران تحمیل کنند و آنها را جهانشمول و لازمالاجرا بدانند.
حالا از این بحثهای بقول بهداد «خستهکننده» اگر بگذریم، چرا به قول پروتاگونیست داستان بیگلاگ، این «بفرمایید شام» اینقدر مزخرف شده؟! همین کارها را میکنند که ملت مسلمان ایران پرخوری میکند و چاق میشود و بعد مجبور است در ماه رمضان روزه بگیرد تا هم کمی وزن کم کند و هم برای آخرتش ذخیرهای اندوخته باشد!
شهاب جان بهداد را ولش کنید، موضوع از سال 57 به اینور که می آید، زود خسته می شود! :))
حذفبله بیگلاگ جان، این هم نکتهی مهمی بود که شما به آن اشاره کردید.
حذف