۱۳۹۳/۰۷/۳۰

نگاهی به اندیشه‌های فریدریش نیچه در نقد دین (۲)

نقد آموزه‌های کانونی متافیزیک 
 

اگر از رابطه‌ی تفکر نیچه با اندیشه‌ی فیلسوفانی چون افلاطون، ارسطو، دکارت، لایبنیتس، کانت، هگل و نیز پوزیتیویست‌ها و پدیدارشناسان بپرسیم، باید اذعان کنیم که نیچه به این سنخ فیلسوفان تعلق ندارد. نیچه فلسفه به مفهوم سنتی آن را که داعیه‌ی جستجوی حقیقتی مقرر شده را دارد، بطور بنیادین طرد می‌کند و طرح منحصر به‌فرد خود از فلسفه را جانشین آن می‌سازد. او فلسفه را یک «بازی» و همزمان تلاش و وسوسه‌ می‌خواند. به باور نیچه، فیلسوف، قانونگذار خود است و آزادانه در قلمرو امکانات قابل فکر حرکت می‌کند و بطور همزمان بدون توقف و وابستگی، با این امکانات بازی و آزمایش می‌کند. فیلسوف بازی خود را می‌کند و می‌داند که این فقط یک بازی است. 

اما نیچه همچنین تصریح می‌کند که آزادی یک چنین جان آزاده‌ا‌ی برای خود او آزادی خطرناکی است. فیلسوف باید بطور مستمر خطر کند و می‌تواند دچار خطا شود. او می‌داند که مشغول بازی خطرناکی است و دارد با زندگی خود بازی می‌کند. برای نیچه فلسفه نه دانش است و نه کار، بلکه رقص و بازی است و او با این تعریف بر آزادی تفکر به عنوان مهم‌ترین ویژگی اندیشه‌ی فلسفی تاکید می‌کند. نیچه همزمان خاطر نشان می‌سازد که فلسفه یک بازی بد و شاید بدترین بازی است؛ فلسفه بازی خطرناک و مخوفی نه فقط برای خود فیلسوفان است، بلکه محتملا بازی‌ای است بر سر همه یا هیچ.

از چنین دیدگاهی است که نیچه به نقد متافیزیک در فلسفه‌ی مغرب‌زمین و متفکرانی برمی‌خیزد که به گفته‌ی او دلبسته‌ی «ایده» و «دشمن حواس» بوده‌اند. او در کتاب «دانش شاد» (۱۸۸۲)، در گزین‌گویه‌ای تحت عنوان «چرا ما ایده‌آلیست نیستیم»، به طبیعت فیلسوفان و بیگانگی آنان با زندگی واقعی می‌پردازد و آنان را افرادی می‌نامد که از بیم رنگ‌باختن «فضیلت‌های فیلسوفان»‌، در گوش‌های خود موم فروکرده‌اند تا موسیقی زندگی را که در گوش آنان مانند صدای آژیر است نشنوند. به گفته‌ی نیچه اما «ایده‌ها» فریبگران بدتری از «حواس» هستند و همواره از خون فیلسوفان تغذیه و آنان را بی‌قلب کرده‌اند. این فیلسوفان بی‌قلب بودند و فلسفیدن آنان همواره گونه‌ای «خون‌آشامی» بوده و فیلسوف خون‌آشامی است که از خون خود تغذیه می‌کند. نیچه همه‌ی فلسفه‌های ایده‌آلیستی را به بیماری تشبیه می‌کند. 

وی بویژه آن فیلسوفانی را که «جزمگرا» می‌خواند، سزاوار تندترین سرزنش‌ها می‌داند. نیچه تصریح می‌کند که بدترین، وقت‌گیرترین و خطرناک‌ترین خطایی که این فیلسوفان تا کنون مرتکب شده‌اند، اختراع «روح ناب» و «نیکی فی‌نفسه» بوده است؛ کاری که نخست به دست افلاطون صورت گرفت که خود نیز توسط استادش سقراط به تباهی کشیده شده بود. از دیدگاه نیچه، انحراف از فلسفه به مفهوم کهن آن با سقراط می‌آغازد که متافیزیک را با تفکیک دو جهان، تضاد میان ذات و پدیدار، واقعی و غیرواقعی و عقلی و حسی تعریف می‌کند. بنابراین سقراط مخترع متافیزیک است و با اختراع خود، از زندگی چیزی می‌سازد که باید محدود و مقرر باشد. سقراط همچنین از اندیشه نیز مرز و معیاری می‌سازد که به نام ارزشی والاتر مانند «امر خدایی»، «امر واقعی»، «امر زیبا» و «امر نیک» کار می‌کند.

نیچه تصریح می‌کند که فیلسوفان اخلاق‌گرا و طرفدار آموزه‌ی متافیزیکی ایده، حسیات را از ‌ارزش تهی ساختند و منشاء گرایشی هستند که سرانجام به یاری مسیحیت به بندگی مدرن و نهایتا حکومت اوباش راه برد. بر این پایه، نیچه فیلسوفان عصر جدید را نیز مانند یزدان‌شناسان، آماج حملات خود قرار می‌دهد و از «یزدان‌شناس ـ فیلسوفان» سخن می‌گوید. 

۱۳۹۳/۰۷/۲۴

نگاهی به اندیشه‌های فریدریش نیچه در نقد دین

 فریدریش نیچه، متفکر آلمانی سده‌ی نوزدهم (۱۹۰۰ ـ ۱۸۴۴)، نقطه‌ی مقابل سنت فلسفی مغرب‌زمین از افلاطون تا هگل و گسستی بنیادین در این روال فکری است. او متفکری است «نابهنگام» که خود را به «دینامیت» تشبیه می‌کند و به یاری «فلسفیدن با چکش» به جنگ «بت‌های زمانه» و «بت‌های جاودانه» می‌رود. در کانون اندیشه‌های نیچه، مفهوم او از زندگی قرار دارد و فلسفه‌ی او وحدت پیچیده‌ی اندیشه و زندگی است. در این فلسفه، اشکال زندگی، شیوه‌های تفکر را برمی‌انگیزند و اشکال تفکر، شیوه‌های زندگی را می‌آفرینند. زندگی، اندیشه را فعال می‌کند و اندیشه، به شیوه‌ی خود به زندگی آری می‌گوید.                                                                   

نیچه در فلسفه‌ی خود آرمان «شناخت» و «حقیقت» را کنار می‌نهد و «تفسیر» و «ارزشگذاری» را جانشین آن می‌سازد. او از این طریق می‌خواهد به ما کهن‌ترین گونه‌ی فلسفیدن را بنمایاند: تفکر پیش‌سقراطی و متفکرانی که همزمان پزشک و هنرمند، یا بهتر است بگوییم مفسر و ارزشگذار بودند، و نهایتا قانونگذار. مفسر، پزشکی است که پدیده‌ها را چونان عارضه‌هایی در نظر می‌گیرد و ارزشگذار، هنرمندی است که «چشم‌انداز» می‌آفریند. به باور نیچه، تفکر فلسفی پیش‌سقراطی فراموش شده و ما از آن ایده‌ای در اختیار نداریم. ما فقط نمونه‌هایی را می‌شناسیم که در آن اندیشه، زندگی را لگام می‌زند و آن را مثله و معقول می‌کند، یا نمونه‌هایی می‌شناسیم که در آن زندگی تلافی می‌کند و اندیشه را آشفته و سردرگم می‌سازد و همراه آن زوال می‌یابد. ما فقط گزینشی میان یک زندگی متوسط و اشکال فکری جنون‌آسا داریم؛ زندگی‌ای بیش از اندازه معقول برای یک متفکر، و اندیشه‌هایی بیش از اندازه جنون‌آسا برای کسی که زندگی می‌کند.

برای نیچه پدیده‌ی بنیادین همه‌ی زندگی، «اراده‌ی معطوف به قدرت» است. اراده‌ی معطوف به قدرتی که نیچه از آن سخن می‌گوید، اراده‌ی افزایش قدرت زندگی است. برای او صیانت نفس فقط در منطق افزایش قدرت ممکن است و آنچه فقط به نیروی صیانت نفس بدون افزایش و گسترش قدرت بسنده ‌کند، زوال می‌یابد. اراده‌ی معطوف به قدرت، یعنی اراده‌ی افزایش، ژرفش و گسترش دائمی قدرت برای چیرگی بر نیروی مقابل خود. زندگی از طریق تفاوت کیفی میان دو نیروی بنیادین کنشگر و واکنشگر تعیین می‌گردد و اراده‌ی معطوف به قدرت، هر دو نیرو را مدیریت می‌کند. اراده‌ی معطوف به قدرت در نیروهای کنشگر، خودانگیزنده، تهاجمی، فراگیرنده و نوسازنده به زندگی آری می‌گوید و با آزادکردن نیروهای خود پیروز می‌شود؛ و اراده‌ی معطوف به قدرت در نیروهای واکنشگر، زندگی را نفی می‌کند و با جداکرن نیروهای کنشگر و فعال از زندگی، بر آن پیروز می‌شود. 

در فلسفه‌ی نیچه ساختمانی واحد یا طرحی منظم دیده نمی‌شود. او به آتشفشانی می‌ماند که اندیشه‌های خود را مانند گدازه‌هایی سوزان به هرسو پراکنده است. نیچه از سیستم‌سازی فلسفی بیزار بود و ترجیح می‌داد ژرف‌ترین اندیشه‌های خود را گاه در قالب کوتاه‌ترین جملات بیان کند. خود او گفته بود: «این بلندپروازی من است که در ده جمله چیزی بگویم که دیگری در یک کتاب می‌گوید، که دیگری در یک کتاب نمی‌گوید».

نیچه به‌رغم گریزان بودن از ایجاد سیستم فلسفی، در آثار پرشمار خود به حوزه‌های فکری و موضوعات متعددی پرداخته است، از فرهنگ گرفته تا اخلاق، از موسیقی گرفته تا ادبیات، از فلسفه گرفته تا دین، از تاریخ گرفته تا روان‌شناسی و غیره. همچنین نیچه برای بیان اندیشه‌های خود در همه‌ی این عرصه‌ها به قالب‌ها و فرم‌های گوناگونی که مناسب تشخیص ‌داده متوسل شده است، از جمله شعر، برهان‌های کوتاه، کلام قصار و گزین‌گویه‌ (آفوریسم)، تمثیلات و نیز نثری سرشار از تصاویر. ولی این قالب‌ها نافی دقت مفهومی در آثار نیچه نیست، بلکه بر عکس، مفاهیم نیچه از برندگی الماس برخوردارند. 

با این همه، تسلط نیچه بر زبان، لحن شاعرانه و قدرت واژه‌پردازی و روش ویژه‌ای که برای بیان اندیشه‌های ژرف خود به کار می‌برد، کار را برای فهمیدن او دشوار و برای نوشتن درباره‌ی او دشوارتر می‌کند. از این منظر طبعا پرداختن به اندیشه‌های نیچه در حوزه‌ی نقد دین و متافیزیک، آن هم در یادداشتی کوتاه، کاری دشوار و همواره با خطر ناکامی همراه است. بنابراین باید این یادداشت را نیز فقط تلاشی برای برداشتن گام کوچکی در جهت نزدیک‌تر شدن به «میدان منازعه» ارزیابی کرد و نه بیشتر.