۱۳۹۲/۰۴/۲۸

خلاصه ای از یک داستانِ خلاصه


خورخه لوئیس بورخس نویسنده شهیر آرژانتینی را باید شخصی بشدت متاثر از فرهنگ مشرق زمین دانست . او داستانی را با این جمله از ابن رشد متفکر عرب زبان قرن دوازدهم که توسط ارنست رِنان مورِخ فرانسوی واگویه شده آغاز میکند: « با این تصور که تراژدی چیزی نیست مگر هنر مداحی..» و پس از آن ابن رشد را در سرای مجللش در قُرطبه واقع در اسپانیا به تصویر میکشد در حالیکه با فَراغ بال مشغول نوشتن «تهافُت التَهافت» در رد نظرات غزالی در «تهافُت الفلاسفه»(1) است ولی دغدغه فکری کوچکی ناگهان به سراغش آمده که البته ناشی از تهافت نیست بلکه بخاطر اثر بزرگی که قرار است او را در آینده به اشتهاری باور نکردنی برساند یعنی تفسیر آثار ارسطو. و حالا مشکل ناچیزی بر سرعت حرکتش درین راه اندکی اثر گذاشته.. کلمات «طراغودیا» و «غومدیا» در جای جای بوطیقای ارسطو(2) می لولیدند و همین، ابن رشد را در آستانه نقب زدن به این رساله نگه داشته بود اما اساس مشکل از آنجا ناشی میشد که او سریانی و یونانی نمیدانست و مجبور بود بروی ترجمه از ترجمه کار کند ولی ابن رشد از پای نمی نشیند و تمام آثار در دسترس را می کاود و نویسنده هم وقایع و صحنه هایی را در پیش رویش میگستراند تا کم کم او را به جرقه فهم و لحظه درک نزدیک کند و به موازات آن ذوق سرشار و طبع روان او را در مباحثه با همسلکانش به نمایش میگذارد که چگونه با فکری باز در میان کسانیکه در چارچوب الهیات به نقل ادراکات میپردازند استدلالات منطقیش را بپیش میبرد. در میان این جمعِ نَقل و روایت همچنان ابن رشد را تصور کنید در حالیکه مردی کم مایه برای اثبات تشخصش در اجابت فردی که ازو خاطره ای شگفت خواسته به نقل داستانی میپردازد از سفرش به سرزمینی دور که درآنجا دوستی او را به خانه ای برده بود پر از حجره ها و بالکن ها که مردم بسیاری درآن ساکن بودند و در گوشه ای از آن زنان و مردانی با لباسهای عجیب زندانی بودند در حالیکه سلولی نداشتند سوار بر اسب میشدند در حالیکه مرکبی وجود نداشت و با نِی شمشیر میزدند، میمردند و بعد زنده می شدند؛ آن مرد راوی در جواب این سخن که آنها دیوانه بودند انکار میکند چون کسی به او گفته بود آنها داستانی را نمایش میدهند و باز سوالات دیگر و سیل اعتراضات مرد را از گفتن خاطره پشیمان کرد اما پس از آن ابن رشد بود که رشته کلام را به دست گرفت و التذاذ در چهره حضاری موج میزد که مقهور فصاحت کلام و تابناکی اندیشه اش در رابطه با شرافت شعر عرب جاهلی شده بودند. مجلس به پایان رسید و سحرگاه بود که ابن رشد به کتابخانه اش وارد شد. چیزی باعث شده بود معنای آن دو کلمه ی مبهم بر او آشکار گردد. .او با کلماتی دقیق این عبارات را به مکتوبش اضافه کرد:

«ارسطو مدیحه ها را تراژدی و هجویه ها و تکفیرها را کمدی مینامد، تراژدی ها و کمدی هایِ قابل ستایش در صفحات قرآن و معلقات سَبع فراوانند..»

سطور ابتدایی داستان با این جمله همراه است که: «در تاریخ کمتر حادثه ای به زیبایی و دردناکی کار این پزشک عرب می توان سراغ داشت که خود را وقف اندیشه ی مردی کرده بود که چهارده قرن پیش ازو میزیست»
و داستان در حالی تمام میشود که نویسنده ابن رشد را برای خوابیدن آماده میکند اما او بیکباره ناپدید میشود گویی که آتشی بی نور او را سوزانده باشد و همراه با او خانه و فواره و کتابها و کبوتران و کنیزان و وادیِ اَلکویر همگی ناپدید میشوند.

این داستان یک پی نوشت هم دارد:
بورخس میگوید درین داستان قصد داشتم جریان یک شکست را تعریف کنم. او کسان متعددی را در نظر می آورد ولی در نهایت فکر میکند «وضعِ کسیکه به دنبال هدفی میرود که بر هیچکس پوشیده نیست مگر بر خودِ او بسیار شاعرانه تر(3) است» پس ابن رشدی به ذهنش خطور میکند که «چون در فرهنگ اسلامی محصور شده بود هیچگاه نتوانست معنی کلمات تراژدی و کمدی را بداند.»
بورخس در نهایت اعتراف میکند سعی ابن رشد از خود او پوچتر نبوده که سعی داشته کسی را تنها با اتکاء به چند ورق از رِنان و لین و پالاسیوس تجسم کند. با این حال جمله آخر او اینست:
«ابن رشد در لحظه ای که اعتقادم را به او از دست دادم ناپدید شد»

نتیجه گیری ندارد. هرگونه برداشت، آزاد...

===

1- تناقض گویی فیلسوفان
2- رساله فن شعر از آثار نه گانه ارسطو در باب منطق البته برخی این رساله را جزو رسائل منطقی ارسطو محاسبه نمیکنند
3-بورخس در اینجا لغت شاعرانه را از نام فن شعر(poetics) استعاره میکند و غیر مستقیم لغت تراژیک را اراده کرده است
 
Sami


۶ نظر:

  1. با درود به شما دوست گرامی و سپاس بابت این خلاصه

    روشن است که رشد ادراکی همه در گرو دریافت داده ها واطلاعات پیرامونی و تحلیل مستمر درونی آنهاست ... و همه ی این اطلاعات محدود گردآوری شده را با فیلتر ذهنی خود تحلیل می کنند که خود این فیلتر ذهنی ناشی از میزان و کیفیت داده ها واطلاعات دریافتی از پیرامون است!
    متن زیر برگرفته از برگه (کتاب خوار)خوره کتاب در فیسبوک است:
    چند روز پیش با یکی از دوستام درباره وجود یا عدم وجود خدا و مرگ و زندگی و دنیا و ... صحبت می کردیم. تشبیهی به کار برد که به نظرم جالب بود، از اونجا که می دونست من آکواریوم دارم گفت:
    "ما توی این دنیا مثل ماهی های تو آکواریومت هستیم!برای ماهی هات تو خدا هستی! گاهی وقتا غذاشون و به موقع می دی و فیلتر آکواریوم رو به موقع عوض می کنی، گاهی هم نه! شاید گاهی دارو هم به آکواریوم اضافه کنی و ...!"
    زیاد توضیح داد و ...
    ماهی های من توی آکواریوم چه تصوری از دنیای بیرون آکواریومشون دارن؟ دنیای اونا کجاست؟ مرگ برای اون ها چه مفهومی داره؟ از بیرون آکواریوم چی می دونن؟
    خدای اون ها کسی هست که نیازهاشون رو برطرف می کنه،دستی که روزی چند بار میاد بالای آکواریوم و غذایی رو میریزه که گاهی خوششون میاد گاهی هم نه، گاهی کافیه گاهی نه، گاهی عادلانه تقسیم می شه گاهی نه، هر کسی خدا رو با توجه به نیازهاش تعریف می کنه و از خداش انتظاری جز رفع نیازهاش نداره.
    از اون روز تا حالا ذهنم درگیره این آکواریومه و سعی می کنم بیشتر به ماهی هام توجه کنم! همه ش فکر می کنم مثل یک ماهی تو آکواریوم هستم!
    - آقای وی
    آیا بورخس همانند ابن رشدی، خود محصور و محدود به فرهنگ معینی نبود و آیا بین ابن رشدی، بورخس، شما و ماهی های آکواریوم تفاوت زیادی هست؟!
    یک ناشناس

    پاسخحذف
  2. سامی جان با درود،
    دست شما درد نکند. روایت جالبی است و نمونه‌ی دیگری برای نشان دادن دشواری نفوذ ذهنی یک «متفکر» حوزه‌ی فرهنگ اسلامی به سپهر مفاهیم اندیشه‌ی یونانی. تازه باید در نظر داشت که ابن رشد شیفته‌ی ارسطو بود و خود را یک فیلسوف مشائی می‌دانست و شدیدا با متکلمان فرهنگ اسلامی مخالف بود و فراتر از غزالی حتی از حکیمان یونانی‌مشرب چون ابن سینا انتقاد می‌کرد که به سنت متکلمان وفادار بوده‌اند و فلسفه را قربانی ملاحظات سیاسی خود کرده‌اند. ولی همین جناب ابن رشد درباره‌ی کتابی ابتدایی چون قرآن معتقد بود که هیچ کتابی نمی‌توان یافت که اعجاز قرآن را داشته باشد و برای قانع کردن کامل‌تر و تمام تر از قرآن باشد!!
    دیگر وای به حال بقیه!

    پاسخحذف
  3. من فقط موندم که طرف از کجا می‌دونسته صاحب آکواریوم برای ماهی‌ها مثل خدا می‌مونه؟ مگه خودش مدتی تو آکواریوم ماهی بوده که بدونه اونها چه احساسی دارند؟! اصلا از کجا می‌دونسته که ماهی‌های آکواریوم به خدا اعتقاد دارند؟! حالا چون خودش آدمی خرافی‌ست و هنوز در اوایل قرن بیست و یکم تصور می‌کنه که خدا روزی‌رسونه، لزوما نباید فکر کنه که ماهی‌ها هم اینقدر خرافی و ساده‌لوح هستند!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. همانطور که در بالا توضیحات مبسوطی داده شده فرد مورد نظر به خدای( بی تفاوت به بندگان) معتقد بوده است بنابراین نمی توانسته فرض دیگری در مخیله اش راجع به ماهیان داشته باشد.
      کمااینکه اگر شما در مورد ماهی های یونانی اکواریوم غربی خودتان اظهار نظر کنید لابد از باورها و بحث های آنان در مورد فلسفه مشایی (یا واژه عربی معادل به مفهوم تفکرات فلسفی عمیق در حین شنای کرال در آب)می نوشتید!
      در واقع ابن رشدی، بورخس، جناب سامی، شما و ماهیان اکواریوم... نمی توانید نظری فراتر از داده ها و اطلاعات محیط پیرامونی (تازه آنهم بعد از عبور از فیلتر ذهنی خودتان) داشته باشید چون همگی سه بعدی و محصور در زمان هستید.
      ناشناس اولی

      حذف
  4. با سلام و احترام به خانم ناشناس گرامی
    با قسمت ابتدایی نظرتان کاملا موافقم و بخش پایانی صحبتتان هم برایم قابل پذیرش است و مخالفتی با آن ندارم. بخاطر توجهتان و نظری که دادید تشکر میکنم.
    sami

    پاسخحذف
  5. درود متقابل به شهاب عزیز
    شهاب جان متوجه منظورتان از آن متفکر داخل گیومه شدم و کلی خندیدم :)
    دست شما درد نکند که این نوشته را خواندید و دیدگاهتان را ارسال کردید.
    با سپاس
    sami

    پاسخحذف