زیگموند فروید بر این باور بود که پیشرفت دانش و دستیابی به آگاهیهای تازه در عصر جدید، ذهن انسان مدرن را با چند مشکل بنیادین درگیر و نهایتا دریافت او از خویشتن را که بر «خودشیفتگی سادهلوحانه» استوار بود، دگرگون ساخته است.
فروید از سه نقطهی عطفی در دانشهای مدرن سخن میگوید که به این «خودشیفتگی سادهلوحانه» ضرباتی کاری وارد کردند، به گونهای که به «رنجشخاطر» یا «دلآزردگی» آدمی انجامیدند. وی در همین پیوند از سه رنجش بزرگ «کیهانشناختی»، «زیستشناختی» و «روانشناختی» یاد میکند که میتوان آنها را رنجشهای «کوپرنیکی»، «داروینی» و «فرویدی» نیز نامید.
به باور وی، آدمی با گسترش آگاهیهای خود در پهنهی کیهانشناسی فهمید که کره زمین به عنوان جایگاه و خانهی او دیگر مرکز کائنات نیست، بلکه تنها سیارهی بسیار کوچکی در یک منظومهی خورشیدی است که میلیاردها همانند آن وجود دارد. در این گسترهی ناکرانمند، همه جا مرکز است و هیچ جا مرکز نیست. این نخستین رنجش انسان مدرن بود که تا آن هنگام میپنداشت به منزلگاه او در گیتی جایگاهی کانونی اختصاص داده شده است و همه چیز بر گرد زمین میچرخد.
دومین رنجش انسان مدرن از گسترش شناخت در پهنهی دانش زیستشناسی بود. آدمی فهمید که بر خلاف تصور کودکانهی اولیهی خود و القائات «کتب آسمانی»، به هیچ عنوان «قرینهی خداوند» یا «اشرف مخلوقات» نیست، بلکه نتیجهی روند فرگشت است و از جانوران پستتر پدید آمده و نه تنها به جهان جانوران تعلق دارد، بلکه هنوز خصوصیات حیوانی زیادی را در خود حفظ کرده است.
سومین رنجش بزرگ به انسان مدرن در پهنهی دانش روانشناسی دست داد، هنگامی که به اهمیت نقش «ناخودآگاه» در روان خود پیبرد و فهمید بخش مهمی از حیات روانی او تابع ارادهی آگاه او نیست و از شناخت و سلطهی این اراده سر باز میزند. به گفتهی فروید، روانکاوی مدرن، خودآگاه انسان را به این بصیرت دردناک رهنمون شد که آدمی حتی «ارباب خانهی خود هم نیست».
رنجشآور دستیابی به بصیرتهایی هستند که همزمان بیانگر موفقیتها در پهنهی شناختاند؛ شناخت آدمی از خویشتن و نقش ویژهای که در برابر طبیعت برای ارزشگذاری ویژه دربارهی خود قائل شده بود. آنچه در اینگونه بصیرتها مشترک است، آنست که دوباره آدمی را به ژرفای پیوندهای طبیعی میکشند و به اصطلاح «ناتورالیزه» میکنند. «ناتورالیزه» شدن همزمان به معنی «غیرمعنوی» شدن است. آدمی درمییابد که رهایی از طبیعت و قد برافراشتن در برابر آن، افسانهای بیش نبوده است. این شناختها بر آگاهی عمومی تاثیر میگذارند و در نتیجه آگاهی ناظر بر تفاوت میان آدمی و بقیهی طبیعت تدریجا رنگ میبازد. آدمی برای خود به شئیای تبدیل میگردد مانند دیگر اشیاء.
بر این پایه، تدریجا آن تصویری از آدمی محو میگردد که بر تفاوت میان او با بقیهی طبیعت استوار است. آری، آدمی به این مفهوم محو میشود و این تاریخی تراژیک ـ کمدی است، چرا که آدمی نخست بر پایهی شناخت خود قد علم میکند و خود را «معیار همه چیز» میپندارد تا سرانجام در کهکشانی ناکرانمند چونان اتمی بیاهمیت زوال یابد. ترسناکی شناخت مدرن در همینجا نهفته است. نتیجهی این روند چیزی جز از دسترفتن و بیارزش شدن عالیترین ارزشها نیست. بیارزش شدن عالیترین ارزشها، به معنای ناسازگاری بنیادین میان انسان و جهان است. بر پایهی همین ترس است که هنوز انسانهای پرشماری پناه بردن به «غارهای تاریک ایمان» را به رویارویی با پرتو آزاردهندهی «رنجشهای» برخاسته از شناخت علمی ترجیح میدهند. دین و باورهای متافیزیکی در این میان نقش «توهماتی نیکخواهانه» را بازی میکنند که برای خودفریبی آدمی تکیهگاهی عرضه میکنند.
فروید اما با کسانی که با ابزار ایمان در پی «رواندرمانی اجتماعی» بودند سر سازگاری نداشت. او منش «بلوغ روحی» را در برابر چنین گرایشی قرار میداد و میگفت، آدمی باید دلیری نشان دهد و بالغ شود؛ حتی اگر این بلوغ دردآور باشد. آدمی باید بپذیرد که در کل جهان و طبیعت چیزی به نام خوشبختی برای او در نظر گرفته نشده است. زوال «توهمات دینی» را باید از گذرگاه بهبود واقعیت انسانی جبران کرد و بدینمنظور راهی وجود ندارد جز اینکه آدمیان بیاموزند که باید با ناتوانی و درماندگی خود کنار بیایند.
بر این پایه میتوان گفت که کنجکاوی تئوریک میتواند ما را به بصیرتهایی رهنمون گردد که در خدمت تضمین آیندهای روشن نیستند، بلکه به نومیدی میانجامند و این گمان را تقویت میکنند که دستیابی آدمی به آگاهی، بدفرجام بوده است. این تردید نسبت به دانشی پدید میآید که موید رفتار آدمی نیست و او را از فضای تصوراتی بیرون میکشد که اگر چه وهمآلود و پنداربافانه است، ولی زمانی پناهگاه و تکیهگاه روحی او به شمار میرفت.
متفکران و منتقدان فرهنگی بعدها به «رنجشهای» کشف شده توسط فروید، چند رنجش دیگر را نیز افزودند. برای نمونه، از رنجش «معرفتشناختی (اپیستمولوژیک)» سخن در میان آمد و معنای آن اینست که آدمی فهمیده که توانشهای او برای شناخت محدود و نسبی است و نمیتواند به «واقعیت فینفسه» راه گشاید، بلکه کارایی آن صرفا به چارچوب تنگ زیستمحیطی ما محدود میگردد.
یا رنجش «سیاسی ـ اقتصادی» که ما را به این بصیرت رهنمون میسازد که ایدهها، آرمانها و اعتقادات ما به هیچ وجه اعتبار «فرازمانی» و «فراتاریخی» ندارند، بلکه در ابعاد گستردهای به سطح تکامل تکنولوژی تولید و نیز مناسبات مربوط به مالکیت و حاکمیت در جامعهای وابستهاند که در آن زندگی میکنیم.
و نیز رنجش حاصل از نگاه «فرگشتی» که هم از نظر بیولوژیک و هم فرهنگی بر «انتظار پیشرفت» مهار میزند و بر این باور است که یک خط مستقیم تکاملی به سوی «بهتر» و «پیچیدهتر» و «پیشرفتهتر» معنا ندارد، بلکه موضوع بیشتر بر سر یک «زیکزاک کور» در باریکهراه زندگی است.
یا از رنجش «بومشناختی (اکولوژیک)» سخن میگویند و منظور این است که آدمی دریافته که ذاتا قادر نیست با طبیعت و زیستجهان خود در هماهنگی زندگی کند و با کوتهبینی ناشی از حرص و آز در حال ویرانسازی آن است. شناخت برخاسته از این رنجش همچنین به ما یادآور میشود که ما به زیستکره (بیوسفر) از نظر ساختاری پیچیدهای وابستهایم که نه آن را به درستی درک میکنیم و نه بر آن کنترل داریم؛ درست همانگونه که فاجعههای طبیعی سالهای اخیر آن را به صورتی دردناک به ما نشان دادند.
همچنین میتوان از رنجش «جامعه ـ زیستشناختی (سوسیوبیولوژیک)» یاد کرد که میگوید همهی انسانها بیاستثنا در وهلهی نخست به فکر سود خویشاند و حتی عالیترین فداکاریها و فضیلتهای ایثارگرانه را میتوان بر پایهی «خودپرستی ژنتیک و ممتیک» توضیح داد.
و سرانجام میتوان از رنجش «فرجامشناختی (اشاتولوژیک)» سخن گفت که ناظر بر سناریوی سرد شدن کیهان است و میگوید حیات پدیدهای از نظر زمانی محدود در کیهانی است که رو به سردی میرود و سرانجام به «مرگ قطعی سرمایی» پایان خواهد یافت.
گفتنی است که آدمی با گسترش شناخت خود در پهنههای گوناگون دانش و در پرتو چنین شناختی، در وهلهی نخست از خویشتن «افسونزدایی» کرده است. با این همه، دستاوردهای چنین روندی تا کنون نتوانسته در مقیاسی گسترده به آگاهی جمعی راه یابد و به تجدیدنظر بنیادین در انگاشتها از عالم و آدم بینجامد. بیهوده نیست که بهرغم دستاوردهای شگرف علمی در پهنههای گوناگون، هنوز انسانهای پرشماری در سراسر گیتی در تاریکاندیشی هولناک و فاجعهباری غوطهورند. در حالی که پیش از این در هیچ دورهی تاریخ بشری، ناسازگاری اعتقادات دینی و باورهای خرافی با اندیشههای علمی چنین آشکار نبوده است.
آری، «افسونزدایی» از آدمی نتوانسته آنطور که باید و شاید توهمات گوناگون گسترده در جهان دربارهی «خدا» و پندارهای مربوط به «منجی» و «انتظار رستگاری» را بلاموضوع و بیمعنا کند. و این در حالی است که همهی دینهای بزرگ موجود در جهان کارنامهی سیاهی دارند و هیچ یک از آنها را نمیتوان با نتایج پژوهشهای علمی جهان امروز سازگار کرد.
شهاب عزیز و گرامی
پاسخحذفبعد از سپاس از شما، ممنون میشوم در باره این قسمت از گفتارِ خود، کمی مسئله را بشکافید و توضیح مختصری بدهید، پیشاپیش سپاسگزارم :)
"سومین رنجش بزرگ به انسان مدرن در پهنهی دانش روانشناسی دست داد، هنگامی که به اهمیت نقش «ناخودآگاه» در روان خود پیبرد و فهمید بخش مهمی از حیات روانی او تابع ارادهی آگاه او نیست و از شناخت و سلطهی این اراده سر باز میزند."
میرور گرامی،
حذفبا سپاس از توجه شما، «ناخودآگاه» که آن را «ضمیر ناخودآگاه» یا «ناهشیار» هم مینامند، به بخشی از ساختار روان آدمی اشاره دارد که از طریق آگاهی ما مستقیما قابل مراجعه نیست. در روانشناسی اعماق این نظر وجود دارد که بخش ناخودآگاه روان آدمی از آرزوها و خواهشها و خاطرات فراموش شده یا سرکوفته انباشته است و اگر چه شخص به آنها مستقیم دسترسی ندارد، ولی آنها بر اندیشهها و احساسات و رفتارهای او تاثیر تعیینکنندهای میگذارند. از این رو در روانکاوی تلاش میشود که برای درمان رواننژندیهای افراد، این روندهای ناخودآگاه، آگاه شوند و به بخش خودآگاه روان منتقل گردند تا شخص راهی برای حل آنها بیابد و با آنها کنار بیاید. برای نمونه ممکن است شخصی در کودکی حادثهای مانند افتادن از پله را تجربه کرده باشد و این حادثه اگر چه بعدا فراموش میشود ولی تاثیر آن در ناخودآگاه ذهن او به بایگانی سپرده میشود و همین باعث میشود که این شخص بعدها در زندگی دچار یک نوع رواننژندی میشود و مثلا همواره از بلندی میترسد یا حتی از ترس سوار هواپیما نمیشود. فروید برای ساختار روان آدمی دو الگو ارائه میدهد: یکبار آن را به سه بخش «آگاه»، «نیمه آگاه» و «ناخودآگاه» تقسیم میکند و بعدها از سه بخش «من»، «او» و «ابر من» (زبر من) سخن میگوید. البته وارد شدن به این مباحث بحث را به درازا میکشد. بطور خلاصه بگویم که اشارهی من در آن بخش مقاله که شما پرسیدید به همین «رنجش فرویدی» بازمیگردد و آن اینکه در واقع ناخودآگاه ما بر عقاید و افکار و رفتارها و احساسات ما تاثیر میگذارد بدون آنکه ما ریشههای آن را در روان خود بشناسیم و به این اعتبار بقول فروید: «ما ارباب خانهی خود هم نیستیم»!
حالا پرسش من از شما اینست که در میان این همه «رنجش» که من نام بردم، چرا این یکی ایتقدر موجب «رنجش» شما شده است؟!
شهاب جان، اولین و دومین رنجش کاملا مفهوم بودند ولی درک "سومین رنجش" احتیاج به فکر کردن داشت که کار من نبود! و برای همین سوال کردم، ضمن اینکه من از این قسمت رنجی نمی برم و طبیعتاً نمیتوانستم با آن آشنا باشم! :))
حذفممنون از پاسخ و وقتی که گذاشتید :)
اختیار دارید دوست عزیزم. در ضمن با توجه به نمونهای که من از یک رویداد دوران کودکی و ثبت آن در ناخودآگاه و تاثیر بعدی آن در دوران بلوغ یاد کردم، میتوان فهمید که بیگ لاگ جان هرگز در کودکی از بلندی زمین نخورده و به همین دلیل الان مرتب از این کوه و آن کوه بالا میرود و روی بامهای کره زمین در حرکت است!
حذفسپاس از نوشتار پر مغز و نغز شهاب گرامی. با اجازه در مواردی، از بخشهایی از این نوشتار، جهت سست کردن ستون ایمان برخی هموطنان سوء استفاده خواهد شد... با کمال پررویی! :)
پاسخحذفپاینده آینه جان، فروزنده شهاب جان!
بیگلاگ جان، اجازهی ما هم دست شماست و هر طور مایلید و صلاح میدانید سست کنید ستون ایمان را!
حذفبادرودهای فراوان به دوست گرامی٫
پاسخحذفزمان زیادی ازهمدمی باشماعزیزمیگذرد ومن بدلائلی نتوانستم درکنارتان بمانم۰امروزبعدازمدتهاشمارادر
بالاترین دیدم ولازم دانستم عرض ادب کرده باشم امیدوارم هرکجا هستیدسالم وتندرست باشید،برایتان آرزوی
بهترینهارادارم۰«دوست دوران آزادگی لیبارو»
با سلام و صلوات و درود خدمت دوست و یار قدیمی Libaro عزیز،
حذفخیلی خوش آمدید، مگر میشود شما را فراموش کرد، اول بگویید که حالتان چطور است؟ آخرین بارها که با هم صحبت میکردیم عمل جراحی داشتید و بعد از آن یکی دو بار شما را ملاقات کردیم و بس! بهر صورت از دیدار مجدد شما خوشحالم :)
سپاسگزارم ازحُسن نظرتان،خدا راسپاس خوب هستم،درهرحال پیریه وهزارمشکل ولی رویهم رفته سلامت هستم
حذفبخصوص زمانی که یاران راسرحال می بینم،بامیدتماسهای دوباره۰
به دوستان دیگرآزاده ازجمله پردادگرامی رهگذرعزیز،شهابِ گرمابخش ودیگریاران درودفراوان دارم۰
پاسخحذفلیبارو گرامی،
حذفمن نیز متقابلا خدمت شما درود میفرستم و خوشحالم که شما را اینجا میبینم.
برایتان تندرستی و پیروزی آرزومندم
بادرود شهاب گرامی ،
حذفسپاسگزارم ،متقابلن برای شما هم آرزوی سلامتی وموفقیّت فراوان دارم۰
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذف