«حرمت آدمی» کانونیترین مفهوم فلسفهی حقوق بشر است. «حرمت» که میتوان آن را «شرف»، «عزت»، «حیثیت»، «منزلت»، «کرامت» و نیز «ارجمندی» هم نامید، در گستردهترین کاربرد خود به معنای امری ارزشمند و والاست. «حرمت آدمی» مفهومی است استوار بر این ایده که هر انسانی صرفا به میانجی هستی خود ارجمند است. هنگامی که در مباحث حقوق بشری از «حرمت آدمی» سخن گفته میشود، منظور این است که آدمی از گذرگاه موجودیت خود، از ارزشی مطلق برخوردار است و کسی اجازه ندارد با او مانند یک شئی یا ابزار رفتار کند.
پس «حرمت» یک امتیاز نیست. چیزی نیست که فقط عدهای از آن برخوردار باشند. «حرمت» محصول تلاش و ثمرهی کار آدمی نیست. نمیتوان آن را از کسی سلب یا به کسی اعطا کرد. «حرمت آدمی» یک ویژگی شخصیتی هم نیست و به هوش یا زیبایی یا دارایی شخص ارتباطی ندارد، بلکه هر انسانی از بدو زایش صاحب آن است و برپایهی این مالکیت هیچکس مجاز نیست بهگونهای غیرانسانی و تحقیرآمیز با آدمی رفتار کند. اندیشهی حقوق بشر بر شالودهی همین مفهوم استوار است. از گذرگاه همین مفهوم است که آدمی صرفنظر از جایگاه اجتماعی، سیاسی، شغلی، مذهبی، جنسیتی، قومی و نژادی خود، صاحب ارزشی در خود و فینفسه میگردد.
«حرمت آدمی» به مثابه اصلی اخلاقی و از منظری اخلاقی، امر برابری انسانها را صرفنظر از جایگاه و ویژگیهای آنان ندا میدهد. از این دیدگاه، «حرمت آدمی» به معنای پیششرطی برای برخورداری فرد از حقوقی بنیادین و همزمان متعهد ماندن به رعایت حقوق بنیادین دیگران است. کسی که منادی خدشهناپذیری «حرمت آدمی» است، پاسداری از حقوق بشر در برابر تعرض دیگران و بویژه خودکامگی نهادهای قدرت را میطلبد.
متفکران عصر روشنگری، اندیشهی حقوق بشر را بر پایههای نظری محکمی استوار ساختند و راه را برای تحقق آزادی فرد گشودند. در میان آنان، ایمانوئل کانت، فیلسوف نامدار آلمانی، در فلسفهی اخلاق خود، بیش از دیگر متفکران این عصر بر مفهوم «حرمت آدمی» پرتو افکنده است. طبعا پرداختن به بحث ژرف و گستردهی کانت در این زمینه، در چارچوب این نوشتهی کوتاه نمیگنجد، ولی شاید بتوان از راه دور به نگاهی گذرا به آن گستاخی کرد.
گفتنی است که انسان در سنت مسیحی سدههای میانه در اروپا، صرفا از این جنبه صاحب ارزش شناخته میشد که در روایات کتاب مقدس آمده بود، خداوند آدمی را چونان قرینهای از خود آفریده است. ولی کانت یکسره از این سنت دینی میگسلد و «حرمت آدمی» را تماما بر پایهی آگاهی، آزادی، اخلاق و خرد آدمی استوار میسازد.
کانت آدمی را از نظر طبیعی موجودی میدانست که مانند دیگر جانوران بخشی زوالیابنده از طبیعت است. ولی او از سوی دیگر آدمی را موجودی میدید که میتواند به یاری خرد خود در برابر طبیعت بایستد. به باور کانت، آدمی برای چگونگی رفتار خود، از حق گزینش برخوردار است و این گزینش همواره به ارزشهای اخلاقی او وابسته است.
کانت معتقد بود که پیروی از قوانین اخلاقی، با پیروی از قوانین طبیعی متفاوت است. انسان تنها موجودی است که میتواند خود را از طبیعت رها سازد و مطابق قوانین اخلاقی رفتار کند. رفتار بر پایهی قانون اخلاقی، یعنی رفتار بر پایهی خودمختاری فرد و داشتن ارادهای آزاد. به باور کانت، در طبیعت هر چیزی طبق قانون روی میدهد و فقط موجود خردمند است که این توانایی را دارد که مطابق ایدهی خود از قانون، یعنی طبق اصلهای ارزنده عمل کند. از این رو موجود خردمند نه تنها دارای اراده است، بلکه «خودقانونگذار» است، یعنی فقط تابع قوانینی است که ساختهی خود اوست. کانت بر پایهی همین ویژگی، برای آدمی در نظام گیتی جایگاهی یگانه قائل میشود.
وی سپس سنجشگرانه میپرسد که آيا برکشیدن آدمی به چنین جایگاه والایی، برخاسته از خودخواهی نوع بشر و گرايش انسانمحورانهی او در قیاس میان خود و دیگر جانوران نيست؟ کانت در ابطال و وازنش چنین نظری اين گونه استدلال میکند که احترام به حرمت آدمی را نمیتوان با خودخواهی طبيعی حيوانی مقايسه کرد، چرا که چنين احترامی نتيجهی آزادی است. آدمی تنها موجودی است که با اتکاء بر شعور خود میتواند تشخيص دهد که دنبال کردن اهداف خودخواهانه، سود بيشتری در بر دارد. ولی هر آینه آدمی داوطلبانه و مطابق ارادهی آزاد خود، از اهداف خودخواهانه فاصله بگيرد، ديگر نه از قوانين طبيعی بلکه از قانونی اخلاقی پيروی کرده است. همين قانون اخلاقی است که تنها در آدمی وجود دارد و حرمت و ارزش والای او را متعين میسازد. کانت درست در همین نکته ارزشی نامشروط و مطلق مییابد که باعث تمایز انسان از دیگر جانوران میشود، «ارزشی» که با هیچ «قیمتی» قابل مقایسه نیست. با استدلال کانت در این زمینه کمی بیشتر آشنا شویم.
به باور کانت، هنگامی که ما میگوییم چیزی دارای «قیمت» است، منظورمان این است که آن چیز صرفا دارای «ارزشی بیرونی» برای مبادله است و میتوان آن را خرید و صاحب شد یا با چیزی دیگر تعویض کرد. ولی انسان به مثابه ذاتی خردمند تنها موجودی است که دارای «ارزشی درونی» است. این ارزش درونی همانا «حرمت آدمی» است. این حرمت، همیشگی، یکپارچه و بیجایگزین است و نمیتوان آن را تعدیل یا تعطیل کرد. گفتاوردی از کانت را از کتاب فلسفهی اخلاق او به نام «بنیاد متافیزیک اخلاق» با هم مرور کنیم: «در قلمرو غايتها، همه چيز يا دارای قيمت است يا حرمت. آن چيز که دارای قيمت است، میتوان به جای آن معادلی را برنشاند. ولی در مقابل، آن چيزی که والاتر از همهی قيمتهاست و معادلی برای آن مجاز نيست، دارای حرمت است».
کانت با این رویکرد، آدمی را در نظام گیتی دارای چنان جایگاه رفیعی میداند که از ارزشی مطلق برخوردار است و آن را میتوان «تقدس بشری» در وجود تک تک افراد ناميد. وی از این رو تصريح میکند: «اگر چه آدمی آنگونه که بايد مقدس نيست، ولی بر او بايسته است تا انسانيتی را که در اوست با تقدس بنگرد». آدمی همواره باید به عنوان هدف و غایت درنظر گرفته شود و هیچکس اجازه ندارد از او استفادهی ابزاری کند. بر پایهی چنین استدلالی است که کانت نخستين آغازهی «بايستهی قطعی» خود را در فلسفهی اخلاق بصورت گزارهی زير فرمولبندی میکند: «چنان رفتار کن که بشريت را چه در شخص خود و چه در شخص هر کس ديگر، همواره همزمان به مثابه غايتی به شمار آوری، و نه هرگز تنها به مثابه وسيلهای».
برای کانت، آدمی به عنوان ذاتی اخلاقی و خردمند، در عین حال که حق دارد از همنوع خود انتظار احترام داشته باشد، همزمان باید به همنوع خود احترام بگذارد. ولی پیششرط این امر آنست که آدمی در وهلهی نخست برای خود احترام قائل شود. احترام به خود به این معناست که آدمی هرگز نباید در برابر دیگران سرفرود آورد و زانو زند یا چونان جانوری روی زمین بخزد. باید خوی و منش بندگی و بردگی را کنار بگذارد و برای استفاده از خرد خود دلیری نشان دهد. کسی که داوطلبانه در برابر دیگران سرخم میکند و اجازه میدهد دیگران از بالا به او بنگرند و او از پایین به دیگران، به خود بیحرمتی کرده است. کانت تاکید میکند که تنها یک زندگی در احترام متقابل باعث میشود آدمی آنگونه حرکت کند که شایستهی اوست، یعنی راست قامت و با گردن افراشته. ولی کسی که خود را چونان کرم تحقیر میکند و به زیر پای دیگران میاندازد، دیگر نباید شگفتزده شود اگر او را لگدمال کنند.
با مرز روشنی که کانت ميان «حرمت» و «قيمت» میکشد، میتوان چند ويژگی برای مفهوم «حرمت آدمی» برشمرد: نخست اينکه، «حرمت آدمی» نوعی رابطه است و نه يک صفت. حرمت چیزی در آدمی نیست، بلکه رابطهای ميان انسانهاست. رابطهای که انسان بر پايهی انسانيت ميان خود و ديگران مستقر میکند. هر آينه تلاش کنيم که اين «حرمت» را به صفاتی پیوند زنیم، ويژگی يگانهی آن را سلب و آن را معدوم کردهايم. درست به همين دليل بايد از يکپارچگی و «خدشه ناپذيری» حرمت و عزت آدمی سخن گفت. «خدشه ناپذيری» حرمت آدمی قطعا به اين معنا نيست که حرمت و عزت هيچ انسانی خدشهدار نمیشود، بلکه به معنی پيوندی ناگسستنی ميان همهی انسانهاست و هر کس حرمت انسانی را خدشهدار کند، بيش از قربانی، حرمت خود را خدشهدار کرده است.
دیگر اینکه «حرمت آدمی» يک مقام و موقعيت فطری است و نه امری اکتسابی. به ديگر سخن، حرمت آدمی در وجود انسان نهفته است و حاصل تلاش يا شايستگی او نيست. توانايیهای جسمی یا روحی يک فرد نمیتواند حرمت او را نسبت به فرد ديگر ارتقاء بخشد. نکتهی دیگر اینکه حرمت آدمی همواره به مثابه يک وظيفه قابل درک است و نه يک امتياز. آزادی ارادهی آدمی، يعنی مسئوليتپذيری و رفتار مسئولانه و اين معنايی جز اين ندارد که انسان نه تنها میتواند، بلکه موظف است کنش خود را در برابر ديگران توجيه کند. پذيرش خدشهناپذیری حرمت آدمی، صرفا دستاوردی در زمينهی شناخت نظری نیست، بلکه حامل بصيرت و درايتی عملی و همزمان نوعی بايستهی اخلاقی است. بر این پایه میتوان گفت که حرمت آدمی، هم موهبتی برای انسان است و هم تحميلی به او.
با تلاش روشنگران، پایههای اندیشهی حقوق بشر بر مفهوم «حرمت آدمی» استوار گشت. نگاه انسان مدرن به عالم و آدم دگرگون شد. خدا خیلی محترمانه از صحنهی مناسبات سیاسی و اجتماعی بیرون رانده شد. آدمی جايگاهی مرکزی در نظام گیتی اشغال کرد و با الهام از ایدهی حرمت خود، قانونگذار شد. او دیگر از «قوانین الهی» یا هیچ قانون دیگری پیروی نمیکرد، مگر قانونی که خود مقرر کرده است. برای انسان مدرن «حرمت آدمی» از منظر سودمندی مطرح نبود. چنين حرمتی اساسا سودی در برنداشت، زيرا از آن نمیتوان استفادهی ابزاری کرد. اين حرمت، وسيلهای در خدمت هدف نيست، بلکه غايتی فینفسه است. يعنی اينکه از طريق غايتی مافوق خود، تعديل و تعطيلبردار نيست. انسان مدرن، به حرمت ذات خود متعهد شد، نه برای اينکه از اين حرمت چيزی عايد او شود، بلکه به اين دليل که چنين حرمتی فینفسه وجود دارد. زایش اندیشهی حقوق بشر در عصر جدید در فرهنگ مغربزمین، در یک کلام باعث رهایی روحی انسان از تصویر خدامحوری جهان، ارتقای جایگاه آدمی و پیریزی جوامع انسانمحور شد.
اندیشههای کانت و دیگر روشنگران دربارهی مفهوم «حرمت آدمی» در جوامع مدرن گسترش یافت و به آگاهی جمعی فرارویید و سرانجام پس از پیمودن راهی دراز و دشوار، در منشور جهانی حقوق بشر که به حق باید آن را «قانون اساسی جهان» خواند بازتاب یافت. این اندیشه از آنجا به درون قوانین اساسی کشورهای پیشرفته رخنه کرد و آنها را از درون تسخیر نمود و حکومتها را موظف ساخت که با همهی ابزار از «حرمت آدمی» پاسداری کنند. البته معنای این سخن آن نیست که امروزه «حرمت آدمی» دیگر خدشهدار نمیشود. هیچ تصوری از این خامتر و سادهلوحانهتر وجود ندارد، چرا که تنشی دائمی بر مناسبات میان فرد و نهادهای قدرت حاکم است. قدرت همواره در پی گسترش قلمرو اختیارات خود است و همواره حقوق فرد را تهدید میکند. منظور ما بیشتر آن است که «حرمت آدمی» به مثابه اندیشهای راهنما و ایدهای تنظیمی، در این جوامع از آنچنان محمل قانونی برخوردار شد که به یاری آن میتوان حقوق فرد را در برابر همهی نهادهای قدرت تا عالیترین مراجع پیگیری و اعاده کرد.
و حال این سخنان به ما چه ارتباطی دارد؟ دستکم تا زمانی که بختک یک حکومت دینی انسانستیز و آزادیکش بر جامعهی ما سنگینی میکند تقریبا هیچ ارتباطی! با این همه، کاویدن و درک عمیق مفهوم «حرمت آدمی»، برای همین انسان بیحقوق زاده و بالیده در حوزهی فرهنگ اسلامی و جامعهای که هنوز از «نابالغی خودکرده» بیرون نیامده، حائز اهمیت است. چرا که آگاهی به این مفهوم و گسترش این آگاهی میتواند زمینهساز دستیابی به حربهای نیرومند برای گذار به جامعهای انسانمحور باشد. همانگونه که یادآوری شد، هنگامی که ایدهای به آگاهی جمعی تبدیل شود، نهایتا میتواند منشاء دگرگونیهای ژرف سیاسی و اجتماعی گردد. البته نباید فراموش کرد که ما در این راستا هنوز در آغاز راهیم!
شهاب شباهنگ
مرداد ۱۳۹۲
عدم وجود کامنت پای مطلب نشون میده هیشکی نفهمید چی شده :)
پاسخحذفNoandish
شهاب نازنین : با درود و سپاس از زحمتی که کشیدید . چکیده بسیار خوبی بود . در پاراگراف آخر دو نکته نظرم را جلب کرد :
پاسخحذفیک : شما دو واژه فرهنگ و اسلام را در کنار هم قرار دادید که ... یکبار به این حقیر یادآور شدید ، نباید از واژه هایی که میدانیم اشتباه است استفاده کنیم . یادآوریه کاملا بجائی بود .
دو : اصطلاح "نابالغی خودکرده" بسیار جالب و پرمعنا است . کار چند پاراگراف را انجام میده .
خسته نباشید و با سپاسی دوباره .
ضمنا : از یادآوریه لگد مال کردن این "حرمت" توسط این موجودات ، قلب انسان به درد میاد . دردی که هیچوقت یک آزاده ، به آن خو نمیکند :(
پرداد گرامی با درود،
حذفسپاس از مهر شما. درباره دو واژهی «فرهنگ» و «اسلام» متوجه منظور شما میشوم. البته باید پذیرفت که به هر حال کشورهای اسلامی را «کشورهای حوزهی فرهنگ اسلامی» هم مینامند. ولی این نامگذاری دارای بار ارزشی نیست و نمیخواهد بگوید که دین اسلام فرهنگساز بوده است. اگر فرهنگ را جامعیت دستاوردهای معنوی یک جامعه بگیریم، انکار نمیتوان کرد که امور ایمانی و اعتقادات دینی این کشورها همه جا در میراث فرهنگی آن نافذ و موثر بوده است. شما کافیست آثار منظوم و منثور خود ما را ببینید تا همه جا ردپای باورها و خرافات و تعصبات دینی را در آنجا پیدا کنید. من اصلا معتقدم که اگر از فرهنگ ایران باستان چشمپوشی کنیم میتوانیم به این نظر خطر کنیم که فرهنگ ایران پس از حملهی اعراب فرهنگی کلا دینی شده است. شما حتا در میان متفکران ما مانند فارابی و ابن سینا هم که قاعدتا باید با امور عقلی سروکار داشته باشند همه جا ردپای ایمان اسلامی را میبینید دیگر چه برسد به شعرا و عرفای ما که عقلشان همواره در التزام ایمانشان بوده است (البته به استثای فردوسی بزرگ)! پس مفهوم ترکیبی «فرهنگ اسلامی» از این منظر قابل استفاده است و موضوع ارزشگذاری برای «اسلام» نیست، بلکه بیشتر اینست که آموزههای عقب مانده و پیشپا افتادهی این دین، متاسفانه فرهنگ این کشورها را از درون به تسخیر خود درآورده و مآلا سترون و عقیم کرده است.
و اما درباره اصطلاح «نابالغی خودکرده» که آن را پسندیدید باید عرض کنم که این اصطلاح متعلق به کانت است و به همین دلیل من آن را داخل گیومه گذاشتم. داستان آن هم خیلی جالب و هیجان انگیز است. در سال ۱۷۸۳ که دوران اوج روشنگری در اروپا بود کشیشی پروتستان به نام فریدریش تسولنر در «ماهنامهی برلینی» مقالهای منتشر کرد و در آن به روشنگران تاخت و آنها را مسخره کرد که هنوز تعریفی روشن از «روشنگری» ارائه نکردهاند. البته سخن او یاوهای بیش نبود و پیشتر بسیاری از روشنگران در این باره نوشته بودند. پس از انتشار مقالهی انتقادی این کشیش، ایمانوئل کانت فیلسوف بزرگ آن زمان در مقام پاسخگویی جستاری نوشت تحت عنوان: «پاسخ به این پرسش که روشنگری چیست؟». این جستار دقیق و کوبنده در پاسخ همان کشیش در همان ماهنامه منتشر شد و سروصدای زیادی بر پا کرد. کانت در تعریف روشنگری، جستار خود را با عبارات زیر آغاز میکند: «روشنگری برون رفت آدمی از نابالغی خود کرده است. نابالغی یعنی ناتوانی در به کار بردن فهم خود بدون رهنمود دیگری. نابالغی هنگامی خودکرده است که علت آن نه کاستی فهم بلکه کاستی عزم و دلیری در به کار بردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری باشد. پس گزینسخن روشنگری این است: در به کار بردن فهم خویش دلیری ورز!».
پرداد جان، امیدوارم در آیندهی نزدیک فرصت کنم و در همین وبلاگ گزارشی مختصر از این مجادلهی فکری هیجانانگیز میان کانت با آن کشیش بنویسم چون میتواند برای آشنا کردن دوستان ما با اندیشههای عصر روشنگری سودمند باشد. اصلا صرف این موضوع که ۲۲۰ سال پیش در ماهنامهای در اروپا بر سر روشنگری بحثی آزاد میان متولیان دین و فیلسوفان درگرفته میتواند برای ما بسیار درسآموز باشد، وقتی تصور کنیم که حتا امروز در اوایل قرن بیست و یکم رسانههای ما چگونه در تسخیر شکنجهگرانی چون حسین شریعتمداری و جانورانی چون اوست!
شهاب جان با درود و سپاس از توضیح کامل و دقیقی که نوشتی :
پاسخحذفالف- من هیچگاه نمیتوانم ، واژه فرهنگ را در کنار اسلام (یا ادیان و بینشهای دیگری) تحمل کنم . فرهنگ غربی ، علوم اسلامی ، مجلس شورای اسلامی ، هنر اسلامی ، فرهنگ شرق ، جمهوری اسلامی و ... به نظرم نامفهوم است . به نظر من : فرهنگ جمع تمام این مباحث است . فرهنگ را با معنایی که تایلور از آن ارائه داد ، میشناسم و قبول دارم . بر مبنای همین تعریف ، دین ، سیاست ، علوم ، هنر ، احساسات غالب و ... در یک اجتماع ، به عنوان زیرمجموعه و سازنده فرهنگ آن اجتماع دیده و تعریف میشود . میتوان بجای "فرهنگ اسلامی" ، از "فرهنگ ایرانی" (البته با کمال تاسف) استفاده کرد و یا هر چیز دیگری که درست تر باشد . مطمئنا علوم ، سیاست و یا ادیان در ساختار فرهنگ یک اجتماع ، نقش بزرگی ایفا میکنند اما اینکه فرهنگ را (که یک کل است) به دین و یا علم و یا بینشی سیاسی (که هر کدام جزئی از فرهنگ هستند) تعمیم دادن ، به نظرم کمی بی انصافی در حق واژه "فرهنگ" است . جدای از اینکه استفاده از "فرهنگ اسلامی" نوعی مغلطه به نظر میاید . چرا که ذاتِ دین (در اینجا "اسلام") با تمام زیر مجموعه ها و اجزای سازنده یک فرهنگ (مانند هنر ، علوم ، انسان ، احساس و ...) سَرِ جنگ دارد . جانِ کلام : دین (با تمام قدرتی که برای کم خردان به همراه میاورد) تنها و تنها ، یکی از اجزای فرهنگ است . جزئی که در حال محو شدن است . البته استفاده از "فرهنگ اسلامی" به عنوان استعاره ، کنایه و یا اشاره ، قابل فهم و قبول است .
ب- با اصطلاح "نابالغی خودکرده" ناآشنا بودم . برداشتی که از آن کردم کاملا با تعریف و توضیحی که درباره آن ارائه دادید ، هماهنگ بود . توضیح شما برایم ، بسیار خوب ، آموزنده و مشوق بود . امیدوارم به زودی شاهد ارائه آن گزارشی که قولش را دادید ، باشم که برایم بسیار مفید و آموزنده خواهد بود .