۱۳۹۵/۰۹/۲۴

غوغای ایرانشهری و رؤیای جمکرانی! (۱)

 برای اینکه بدانیم هیاهوی تازه بر سر «ایرانشهر» چیست و این روزها چگونه محافل معینی می‌خواهند به خیال خود از زیر کلاه سیلندر «ام‌القرای اسلامی» در منطقه، یک خرگوش «امپراتوری شیعی» بیرون بکشند تا با آن مستقیم به «چاه جمکران» نقبی بزنند، نخست باید بطور خیلی گذرا ببینیم «اندیشه‌ی ایرانشهری» چیست و از کجا آمده است.

جنبش نوزایی و انسان‌گرایی در اروپا در روند آغازین خود خواهان بازگشت به سنن درخشان فکری این قاره یعنی فلسفه و هنر یونانی و حقوق و آیین کشورداری روم باستان بود. این جنبش واقعا هم می‌توانست در این زمینه بر گنجینه‌ی با ارزشی از آثار و نوشته‌های پرشمار گوناگون و یک پشتوانه‌ی فکری و فرهنگی عظیم تکیه کند و سرانجام توانست با تلاش‌های سترگ فکری و عرقریزان روحی، بر هزار سال جمود فکری ناشی از سیطره‌ی مسیحیت بر اروپا چیره گردد.

با انقلاب مشروطه در ایران، شماری از «منورالفکران» و مصلحان اجتماعی نیز طبق الگوی اروپا به دیدگاه‌های مشابهی رسیدند. با اینکه ایدئولوژی انقلاب مشروطه لیبرالی و در واقع وارداتی بود و با واقعیات جامعه‌ی ایران سازگاری چندانی نداشت، اما گونه‌ای از ناسیونالیسم ایرانی با گرایش باستانی‌گروی در میان شماری از روشنفکران پدید آورد. این عده که عامل اصلی عقب‌ماندگی ایران را در اسلامی شدن آن می‌دانستند، به این باور رسیدند که با بازگشت به اندیشه‌های ایران باستان و احیای سنن درخشان آن، بویژه آیین کشورداری عصر هخامنشیان و ساسانیان می‌توان بر این عقب‌ماندگی غلبه کرد و به قافله‌ی تمدن مدرن پیوست. این نخستین جرقه‌های «اندیشه‌ی ایرانشهری» بود.

دشواری بزرگ کار اما در این بود که ایران باستان بر خلاف یونان و روم باستان صاحب یک فرهنگ غنی نوشتاری نبود و اگر هم آثار نوشتاری منظمی در این دوران آفریده شده بود، در نتیجه‌ی حمله‌ی تازیان بادیه‌نشین ـ که همه‌ی حقایق عالم را در یک کتاب به اصطلاح «آسمانی» ولی به غایت ابتدایی خلاصه ‌کرده بودند ـ طعمه‌ی آتش شده بود. بجز شماری سنگ‌نوشته‌های عصر هخامنشی و ساسانی و چند کتاب و رساله مانند بخش‌هایی از «اوستا» و «نامه‌ی تنسر» و «کارنامه‌ی اردشیر بابکان» و اندرزنامه‌هایی در «دینکرد» چیزی وجود نداشت که با آن بتوان مختصات مجموعه‌ای به نام «اندیشه‌ی ایرانی» در عصر باستان را ترسیم کرد و از آن الگویی برای یک نظام سیاسی و اجتماعی مدرن بیرون کشید. بزرگ‌ترین دستاوردهای تحقیقاتی در این زمینه را مدیون پژوهشگران غربی هستیم، بدون آنکه بخواهیم تلاش‌ برخی مورخان کوشای ایرانی را در این زمینه نادیده بگیریم.

با این همه، شماری از پژوهشگران بر سر این موضوع اتفاق نظر داشتند که به‌رغم کمبود آگاهی و شناخت از ایران باستان، در دو چیز نمی‌توان تردید داشت: نخست اینکه ایرانیان باستان در دوره‌ی هخامنشیان به هر حال مبتکر و بنیادگذار نخستین امپراتوری جهان بودند و بویژه در عصر کورش و داریوش با تاسیس یک نظام گسترده و عظیم سیاسی و اداری، تمدن و فرهنگی شکوفا را به جهان عرضه کردند. و دوم اینکه، این امپراتوری از یک الگوی حکومتی ویژه پیروی می‌کرد که می‌توان آن را «شهریاری ایرانی» یا آنگونه که یکی از پژوهشگران تصریح کرده «شهریاری یزدان‌گزیده» دانست.

در کنار تحقیقات مدرن در این زمینه که آنها را بیش از همه به «هنریک ساموئل نیبرگ» و «گئو ویدن‌گرن» خاورشناسان و دین‌شناسان نامدار سوئدی وامدار هستیم، برخی توصیف‌ها از این الگوی کهن را نیز می‌توان در آثار مورخان آن دوره مانند هرودت، گزنفون و پلوتارک و نیز کتب «دینکرد» مشاهده کرد. اما نتایج همه‌ی این‌ تحقیقات باز چنان نبوده و نیست که بتواند شناخت ما از دستگاهی فکری به نام «اندیشه‌ی سیاسی ایرانشهری» را غنی و پرمایه کند و آشکار سازد که این مجموعه دارای کدام مختصات و مولفه‌های مفهومی بوده است. بنابراین باید اعتراف کرد که ما در زمینه‌ی تحقیقات در این زمینه هنوز در آغاز راهی دشوار هستیم.

با این همه، درباره‌ی نتایج تحقیقات یادشده می‌توان به چند مولفه‌ی اصلی اشاره کرد. یکی اینکه در امپراتوری هخامنشی، سیاست دارای سرشتی قدسی بوده و پادشاه «فرمانروای یزدانی» و در واقع نماینده‌ی خدا بر روی زمین به شمار می‌رفته است. این پادشاه که می‌توان او را «پادشاه آرمانی» یا «پادشاه یزدان‌گزیده» نامید، با برخورداری از «فره‌ ایزدی» همزمان صلاحیت و کفایت فرمانروایی را داشته است. اما این «فره ایزدی» پادشاه را همچنان ملزم می‌کرده که مطابق راستی و دادگری حکومت کند و پادشاهی که چنین رفتار نمی‌کرده، «فره ایزدی» را از دست می‌داده است.

نکته‌ی مهم دیگر در این زمینه این است که «یزدان‌گزیدگی» پادشاه باعث می‌شده، دستگاه دین‌سالاران و روحانیان در حکومت نقشی اصلی نداشته باشد. با توجه به عظمت جغرافیایی امپراتوری هخامنشی و این واقعیت که دین‌های گوناگون قومی در آن وجود داشته‌، نوعی رواداری و تساهل دینی برقرار بوده و پادشاهان بویژه در عصر فرمانروایی کورش و داریوش و خشایارشاه، اجازه‌ی زورگویی به هیچ دینی را نمی‌داده‌اند و از سیاستی مبتنی بر رواداری نسبت به ادیان اقوام گوناگون پیروی می‌کرده‌اند. همین امر تا اندازه‌ی زیادی دیانت را از حکومت جدا می‌کرده و اجازه نمی‌داده که روحانیان در دربار نفوذ زیادی داشته باشند.

اما این وضعیت در عصر ساسانیان دگرگون می‌شود. البته باید توجه داشت که میان زوال امپراتوری هخامنشی و زایش امپراتوری ساسانی تقریبا ۵۰۰ سال فاصله است و در این پنج سده جانشینان اسکندر یعنی سلوکیان و بعدها دودمان پارتیان که از شاخه‌ی شرقی آریاییان بودند بر ایران حکومت می‌کردند. با این همه می‌توان گفت که ساسانیان تلاش می‌کردند در نظام فرمانروایی خود از الگوی هخامنشیان پیروی کنند.

شهاب شباهنگ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر