همهی ما در پیرامون خود با افرادی روبرو میشویم که حقیقت را در انحصار خود میدانند. آنان در گفتوگو با دیگران بر خطاناپذیری خود پای میفشرند و از دیدگاههای خود میلیمتری عقب نمینشینند. از اعتراف به اشتباه وحشت دارند و آن را ننگ میدانند. اینان جزمگرایان و خشکاندیشانی هستند که اعتقادات خود را مانند صخرهای محکم و خللناپذیر میدانند و با تعصب از آن دفاع میکنند. جزماندیشی و تعصبورزی، دو روی یک سکه هستند. وقتی تصور یا عقیدهای آدمی را چنان تسخیر و مسخ کند که در برابر هر دیدگاه دیگری مقاومت ورزد و از خود نارواداری نشان دهد، با جزماندیشی و همزاد آن خشکمغزی روبرو هستیم.
نام دیگر این جماعت «صد در صدیها» است. یعنی آنان بر این باورند که دیدگاههایشان صد در صد درست است و مو لای درز آن نمیرود. آنان دچار گونهی خاصی از «کوررنگی» نیز هستند و همهی امور را یا سپید میبینند یا سیاه! «چهارچنگولیها» نام برازندهی دیگری برای این افراد است، یعنی موجوداتی که چهارچنگولی به ایده یا مذهب یا شخصیتی میچسبند و دیگر محال است از جای خود تکان بخورند!
آدمی گاهی با شگفتی از خود میپرسد این اندازه تصلب فکری چگونه ممکن است؟ یکی از فرزانگان پاسخ خوبی به این پرسش داده است. به گفتهی او، هنگامی که ایدهای وارد ذهن کسی میشود، تنها وقتی میتواند آن ذهن را تماما به تسخیر خود درآورد که آن ذهن از ایدههای دیگر کاملا تهی باشد! به دیگر سخن، نادانی یکی از پیششرطهای اصلی جزمباوری و خشکاندیشی است.
هر چه آگاهی آدمی بیشتر باشد، بیشتر به نادانی خود پی میبرد. اما مشکل بزرگ اینست که افراد نادان معمولا خود را خیلی هم دانا و حتی «همهچیزدان» میپندارند. جزماندیشان به مرور زمان آگاهتر و داناتر نمیشوند، زیرا تصور میکنند که همه چیز را میدانند و به دانستن بیشتر نیازی ندارند. دیدگاههای تازه و متفاوت برای آنان تابوست و در آنها با بدبینی مینگرند. به همین دلیل به حال و آینده کاری ندارند و گذشتهگرا هستند. به عبارت دیگر، آنان امروز و فردا را از دیدگاه دیروز مینگرند و با افکار دیروز میسنجند.
تاریخ چیزی است که روی داده است و دیگر نمیتوان آن را تغییر داد. اما تاریخ درست به دلیل همین تغییرناپذیری میتواند به عنوان برساختهای متصلب، مورد سوءاستفاده قرار گیرد و به تکیهگاه امن گذشتهگرایان تبدیل شود. جزماندیشان از نواندیشی میهراسند و خواهان بازگشت آن چیزی هستند که برایشان مانوس و آشناست. گذشته، همیشه آشناست، در حالی که آینده ناآشنا و غریبه است. گذشتهگرایی و سنتپرستی جزماندیشان در همین نکته ریشه دارد.
نقد برای جزماندیشان سمی مهلک است و در عوض «یقین» در نظام بینشی آنان جایگاهی کانونی دارد. اما آدمی تنها هنگامی به یقین مطلق میرسد که چیزی را نفهمیده باشد. زیرا اگر او میتوانست از اعتقادات خود با استدلال و منطق دفاع کند، همزمان فهمیده بود که دیدگاههایش میتواند نادرست و ابطالپذیر باشد. به همین دلیل هم آدم جزماندیش از «حقیقت» خود نه با فهم و خرد، بلکه با احساس دفاع میکند!
جزماندیشان زرهی پولادین بر تن عقاید خود میکنند تا آنها را در برابر دیدگاههای دیگر رویینتن و از این طریق بیمه کنند. آنان با پیشداوریها و خامداوریهای خود از تجربیات فکری تازه و «پرسشهای مزاحم» میگریزند، زیرا چنین پرسشهایی ممکن است در ارکان اعتقادی آنان خللی پدید آورد. به همین دلیل از رویاروییهای جدی فکری میپرهیزند و غوغاسالاری و هیاهوسازی را جانشین رقابتهای فکری منطقی میکنند. نبرد فکری نوعی بازی است که قواعد خود را دارد، اما جزماندیشان به این بازی تن نمیدهند و آن را بر هم میزنند! اگر هم جزماندیشان با مشکلی ذهنی روبرو شوند، رویکردی متصلب و خدشهناپذیر اتخاذ میکنند. آنان از رویکرد «یا این... یا آن» دست برنمیدارند و حاضر نیستند بپذیرند که رویکردی به نام «هم این... هم آن» و یا «نه این... نه آن» هم میتواند وجود داشته باشد.
جزماندیشی، احساس و نیروی داوری آدمی را تحت تاثیر قرار میدهد و رفتار اجتماعی او را مختل میسازد. مسحور یک ایده یا مذهب یا شخصیت شدن، افق دید آدمی را محدود میسازد، روحیهی رواداری و مدارا را در او میکاهد و مصالحهگریزی و انعطافناپذیری را جانشین آن میسازد. جزماندیش، همواره نگاهی یکسویه دارد و توانایی دیدن از «چشمانداز» را ندارد. او در دنیای کوچک فکری خود محبوس است. در مناسبات اجتماعی نیز موضوع اصلی برای او، دستیابی به افقهای فکری تازه نیست؛ زیرا ممکن است این کار او را وادار سازد تا در دیدگاههای خود تجدیدنظر کند و تصورات کهنه و جامد خود را دور اندازد.
گریزگاههای جزماندیشان، بیم و بدبینی است. آنان به آگاهیهای تازه مشکوکاند و آنها را پس میزنند تا از تجربیات نو بگریزند. احساس تهدیدی که از دیدگاههای دگراندیشان به آنان دست میدهد، آرزویشان را برای دستیابی به «یقین» بیشتر میکند. ناسازگاری باورهای جزماندیشان با واقعیات عینی آنان را ناآرام میکند. واکنش آنان این است که با توپ و تشر، واقعیتهای عینی را به اطاعت از آرزوهای ذهنی خود وادارند و این جز جمود فکری بیشتر و واقعیتگریزی معنایی ندارد.
جزماندیشان روحیهی پرسشگری و کنجکاوی را در خود میکشند. آنان از آزمون انتقادی و ابطالپذیری میگریزند و همواره دنبال تایید و توجیه میگردند. از این رو در جمع «خودیها» یعنی افرادی از قماش خودشان احساس دلپذیری دارند، زیرا ستایش و تایید میشوند. اما هر جزماندیشی در «دژ فکری» خود تنها و در واقع اسیر خویشتن است. تکثرباوری و همزیستی مسالمتآمیز با دگراندیشان برای او پذیرفتنی نیست. از این رو، همه جا از هر فرصتی سود میبرد تا شالودهی مناسبات صلحآمیز اجتماعی را ویران سازد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر