۱۳۹۵/۰۸/۰۳

چرا عده‌ای به شاه و رهبر و پیشوا نیازمندند؟

 افراد پرشماری هستند که از نیروی ابتکار کمتری برخوردارند و نوعی روحیه‌ی فرمانبری و خدمتکاری دارند. چنین روحیه‌ای در این افراد به شیوه‌ی رفتار معینی می‌انجامد که غالبا خود را در نوعی پیروی اغراق‌آمیز و افراطی جلوه‌گر می‌سازد. به دیگر سخن، افراد مورد نظر دارای رویکردی درونی و یک نوع ویژگی شخصیتی هستند که باعث می‌شود به پیروی از دیگران گرایش داشته باشند.

یکی از عناصر بارز این رویکرد و ویژگی شخصیتی، فرار از مسئولیت‌پذیری و تلاش برای معاف شدن از تصمیم‌گیری است. یعنی این افراد ترجیح می‌دهند از خویشتن سلب مسئولیت کنند و مسئولیت خود را به دیگران واگذارند، مانند سربازی که مطیع اراده‌ی فرمانده خود است. برای این گونه افراد، قوانین و قواعد را دیگران مقرر می‌کنند و آنان فقط می‌خواهند مجری این قوانین و قواعد باشند. البته درجه‌ی گرایش به اطاعت و فرمانبری در افراد متفاوت است، اما این فصل مشترک را می‌توان در همه‌ی آنان یافت که دنبال مرجع اقتداری می‌گردند تا عنان اختیارشان را به دست او بسپارند.

این افراد معمولا احساس کوچکی می‌کنند و از آنجا که خود را بی‌ارج و بی‌مقدار می‌‌پندارند، شاه یا رهبر یا پیشوایی می‌جویند تا شاید با ذوب شدن در او اندکی در «بزرگی» او سهیم گردند و بر حس ناتوانی و ناچیزی خویش غلبه کنند. همه‌ی تلاش و تنها چشمداشت آنان این است که مورد عنایت «بتی» قرار گیرند که می‌پرستند. ولی این کار معمولا با نابودی یکپارچگی شخصیت خویشتن همراه است.

غالبا نزد این افراد، پدیده‌های فرماندهی و فرمانبری نوعی تقدیر و سرنوشت محسوب می‌شود. به‌ زعم آنان برخی‌ اساسا برای رهبری و پادشاهی زاده شده‌اند و برخی برای فرمانبری و پیروی. در واقع تصور اینان از مناسبات قدرت، نوعی رابطه‌ی «شبان ـ رمگی» یا «خدایگان ـ بندگی» است. طبعا در جوامع پیشامدرنی مانند ایران که از فرهنگ سنتی و بافتارهای پدرمیراثی و پدرسالاری و نیز روحیه و خوی «مرید و مرادپروری» برخوردارند، این گرایش‌ها بسیار نیرومندتر است و حتی کم و بیش عمومیت دارد.

چنین رویکرد و روحیه‌ای در روابط سیاسی و مناسبات مربوط به قدرت، به آسانی به کیش شخصیت یا همان شخصیت‌پرستی راه می‌برد. یعنی کافیست که در میان این افراد ستایش از یک شخصیت سیاسی به خود ابعاد اغراق‌آمیز بگیرد تا او را به اسطوره‌ا‌ی تبدیل کند. اسطوره‌سازی از شخصیت‌ها معمولا با شیفتگی افراطی و دلباختگی بی قید و شرط همراه است و می‌تواند در مناسبات قدرت پیامدهای خطرناکی داشته باشد. در کشورهایی چون ایران که در آن مرده‌پرستی نیز از نظر فرهنگی کارسازی نیرومندی دارد، حتی کیش شخصیت نسبت به مردگان نیز وجود دارد و برخی از شخصیت‌های تاریخی مشمول آن می‌شوند.

یکی از سازوکارهای چنین رویکردی، برکشیدن شخصیت مورد نظر به جایگاهی دست‌نیافتنی و مافوق انسانی است. لازمه‌ی این کار نابودی کامل هر گونه روحیه‌ی انتقادی در میان پیروان به گونه‌ای است که جای هیچ پرسش و تردیدی نسبت به شخصیت مورد نظر باقی نماند. در چنین مواردی، هرگونه رفتار و گفتار انتقادی نسبت به شخصیت یادشده، از سوی پیروان مطیع با موجی از پرخاش و ناخشنودی و اعتراض روبرو و در نطفه خفه می‌شود. اگر شخصیت یادشده در قدرت نباشد، ناسزا و اتهام ساده‌ترین مجازات‌هایی هستند که می‌توانند نصیب منتقدان و مخالفان شوند. اما خطرناک زمانی است که شخصیت یادشده در قدرت باشد. در چنین حالتی منتقدان و مخالفان را پیگیرد و زندان و حتی مرگ تهدید می‌کند.

بنابراین یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های شخصیت‌پرستی، انهدام کامل روحیه‌ی انتقادی در میان پیروان است. مؤلفه‌ی دیگر، حجم عظیمی از تبلیغات مبالغه‌آمیز است که حقایق را در زیر خود مدفون می‌سازد تا چنین القا کند که شخصیت مورد نظر از هر عیب و نقصی به دور و پاسخگوی همه‌ی پرسش‌ها و حلّال همه‌ی مشکلات است و کافیست دیگران مانند رمه‌ای که در پی شبان است از او پیروی کنند تا رستگار شوند!

هنگامی که به دور و بر خود نگاه می‌کنیم، همه جا با جلوه‌های رنگارنگ شخصیت‌پرستی و آن‌روی سکه‌ی آن یعنی شیفتگی افراطی و پیروی کورکورانه روبرو می‌شویم. ایرانیان که هنوز به بلوغ ملی دست نیافته‌اند، بویژه در فرقه‌های گوناگون سیاسی و عقیدتی، درگیر بدترین اشکال شخصیت‌پرستی و مناسبات «شبان ـ رمگی» هستند. جماعتی ذوب‌شده در ولایت‌اند، عده‌ای شاه‌پرستند و پادشاهان را به عرش می‌رسانند، و شماری پیروان متعصب و پاکباخته‌ی این و آن پیشوا یا تشکیلات انقلابی‌اند. اینان که به خود بی‌باور و فاقد اعتماد به نفس‌اند، بدون استثنا از این خرافه پیروی می‌کنند که گویا در زندگی آدمیان قدرت‌های شگفتی در کارند که هیچ راهی جز پیروی و فرمانبری از آنها وجود ندارد. حال نام این قدرت می‌خواهد «پادشاه» باشد، یا «رهبر»، یا «پیشوا»، یا « تشکیلات انقلابی»، یا «امام» یا هر «ساحت برتر» دیگری!

وجه مشترک این افراد، انحصارطلبی، نارواداری و تکثرستیزی عمیق آنان است. یعنی آنان باور ندارند که جامعه پدیده‌ای متکثر و ناهمگون است و با زور نمی‌توان آن را یکدست کرد. اینان اساسا زبان گفت‌وگوی مسالمت‌آمیز را نمی‌فهمند و مخالفان فکری را برنمی‌تابند. از این رو با روش‌های پرخاشجویانه می‌کوشند هر مخالفی را از میدان به در کنند. کار اینان تحقیر مستمر مخالفان برای بالا بردن جایگاه خودشان است. در یک کلام می‌توان گفت که اینان از ثنویت مبتذلی مبتنی بر «دوست ـ دشمن» پیروی می‌کنند که شعارش این است: «هر کس مانند من نمی‌اندیشد، دشمن من است». چنین رویکردی، استمرار نظام‌های استبدادی و سرکوبگر را در جامعه‌ی ما تضمین می‌کند.

شهاب شباهنگ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر