در حق نیکولو ماکیاوللی، متفکر ژرفاندیش و هوشمند فلورانسی بیانصافی بزرگی کردهایم اگر دیدگاههای او را به «اخلاقزدایی» از گسترهی سیاست فروبکاهیم. ماکیاوللی، کاوندهی ماهیت قدرت، در هم شکنندهی قالبهای تنگ اندیشهی سیاسی قرون وسطی و راهگشای اندیشهی سیاسی مدرن است. او حدود پانصد سال پیش با دقت وظرافت یک صنعتکار، سرشت و ماهیت قدرت سیاسی را واکاوی و قانونمندیهای آن را تشریح کرد. ماکیاوللی از جمله تصریح کرد که ریاکاری، فریب و نیرنگ از اصلهای مسلم کسب و حفظ قدرت هستند و از آنها در این گستره گریزی نیست. حتی امروزه نیز همهی دولتمردان و سیاستمدارانی که از ماکیاوللی به زشتی نام میبرند و با تظاهر به اخلاقگرایی، نام او را به ناسزایی تبدیل کردهاند، درست همانگونه رفتار میکنند که ملزومات حفظ و گسترش قدرت سیاسی آن را میطلبد. در واقع ویژگیهایی که ماکیاوللی با بصیرت کمنظیر خود به عنوان قانونمندیهای قدرت و عالم سیاست کشف کرد، هر بار از نو خود را به دولتمردان و سیاستمداران تحمیل میکند و آنان در عمل ناچارند در برابر آن زانو بزنند!
نیکولو دیبرناردو ماکیاوللی در سال ۱۴۶۹ در فلورانس زاده شد و در سال ۱۵۲۷ در همین شهر چشم از جهان فروبست. او فرزند زمانهی خود یعنی عصر رنسانس بود. برای درک درست اندیشههای او باید ویژگیهای این دوره را در نظر گرفت. اروپا دارد از خوابی هزار ساله که مسیحیت در سدههای میانه به آن تحمیل کرده بود بیدار میشود. یکی از ویژگیهای عصر رنسانس گسست از همهی افکار کهنه و سنتی سدههای میانه است. متفکران این عصر بدینمنظور نخست بازگشتی به اندیشهها و فرهنگ یونان و روم باستان میکنند و میکوشند سنن درخشان آن را احیا کنند. سپس به مرور طرحی تازه درمیاندازند. این کار در همهی عرصهها از جمله فلسفه، هنر، ادبیات و نیز اندیشهی سیاسی صورت میگیرد. ماکیاوللی طلایهدار این کوشش در زمینهی اندیشهی سیاسی است. او در پی توضیح آنچیزی است که هست و نه آنچیزی که باید باشد. ماکیاوللی در واقع میخواهد دولت را به عنوان نهاد اعمال سیاست و تمشیت امور اجتماعی از زیر اقتدار کلیسا بیرون آورد و زنجیرهایی را که مسیحیت بر دست و پای آن بسته است بگسلد. هنگامی که ماکیاوللی به نقد اخلاق مسیحی میپردازد، چنین هدفی را دنبال میکند و نه بیاخلاق کردن سیاست را. او نشان میدهد که اگر سیاست بر پایهی اخلاق مسیحی استوار باشد، هم به دین آسیب وارد میکند و هم به دولت. ماکیاوللی در نوشتههایش بر خلاف معاصران خود به انجیل بیاعتناست و امور ایمانی را با سیاست درهم نمیآمیزد.
توصیهی ماکیاوللی در وهلهی نخست این است که باید سیاست را قانونمند کرد و سازوکارهای آن را با قوانین درهم آمیخت، تا امکان سوءاستفاده از آن کاهش یابد. در واقع هدف او سکولاریزه کردن بیشتر دولت و جدایی آن از مذهب و اخلاق مسیحی و ارائه تعریفی تازه از مناسبات سیاسی است. ماکیاوللی که از نزدیک شاهد مناسبات قدرت در دستگاههای دولت بود، میبیند که چگونه توطئه و دسیسه و فریب و نیرنگ از ارکان سیاست است و بویژه روحانیان مسیحی که به نهادهای قدرت نزدیکاند و با آن درآمیختهاند، چگونه دروغ میگویند و به تن اقدامات دسیسهآمیز سیاسی خود لباس اخلاق میپوشانند و آن را توجیه میکنند.
از اینرو ماکیاوللی با نوشتههای خود، ما را که ناظران بیاطلاع نمایشی به نام سیاست هستیم و معصومانه فقط به حرکات نمایشی و سخنان بازیگران روی صحنه چشم دوختهایم، با خود به پشت صحنهی سیاست میبرد تا نشان دهد که در آنجا چه عواملی در کار و چه واقعیتهایی در جریاناند و سرشت واقعی قدرت چیست. نقد او به نقش اخلاق در سیاست را باید از این زاویه و در همین بافتار دید و نه اینکه او را آدمی فاقد اخلاق و فاسد ارزیابی کرد. درست همان نیروهای مذهبی و مستبدی که از افکار ماکیاوللی متضرر میشدند، نه تنها خود او را در زمان حیاتش تحت پیگرد قرار دادند و به زندان افکندند و شکنجه دادند، بلکه باعث شدند که صدها سال از او به زشتی نام برده شود. ۲۵۰ سال طول کشید تا متفکرانی مانند اسپینوزا و ژان ژاک روسو از ماکیاوللی اعادهی حیثیت کردند.
ماکیاوللی را صرفا به استناد صفحاتی از کتاب «شهریار» نه تنها مخالف اخلاق، بلکه طرفدار سلطنتهای استبدادی وانمود کرده و مجیزگوی حکومتهای جبار خواندهاند. اما او در کتاب "گفتارها" با صراحت و پیگیری از نظام جمهوری دفاع کرده و روح آزادیخواهی و مردمدوستی خود را نشان داده است. سخن ژان ژاک روسو را باید یادآوری کرد که گفته بود: «گفتارها کتابی برای جمهوریخواهان است». باید در نظر داشت که در زمان ماکیاوللی اساسا هنوز نظامهای دموکراتیک مبتنی بر حکومت قانون ایجاد نشده بود و قدرتمداران به احدی پاسخگو نبودند.
ماکیاوللی با نوشتههای خود، چشم خواننده را به امور مربوط به قدرت و سیاست بازتر، ذهن او را حساستر و آتش تفکر انتقادی او را تیزتر میکند. به همین دلیل هم میتوان از نوشتههای او فراوان آموخت. آموختن از او را طبعا نباید به معنی «ماکیاوللیست» شدن فهمید، کمااینکه خود ماکیاوللی هم «ماکیاوللیست» نبود. ماکیاوللی امروز نیز هنوز متفکری مناقشهبرانگیز است و خوانشهای گوناگونی از آرا و عقاید او وجود دارد و همین آثار او را جذاب میکند. با این همه در میان موافقان و مخالفان او بر سر این نکته اتفاقنظر وجود دارد که ماکیاوللی سیاست را بر شالودههای تازهای استوار کرد و به این اعتبار راهگشای اندیشهی سیاسی مدرن است.
شهاب شباهنگ
نیکولو دیبرناردو ماکیاوللی در سال ۱۴۶۹ در فلورانس زاده شد و در سال ۱۵۲۷ در همین شهر چشم از جهان فروبست. او فرزند زمانهی خود یعنی عصر رنسانس بود. برای درک درست اندیشههای او باید ویژگیهای این دوره را در نظر گرفت. اروپا دارد از خوابی هزار ساله که مسیحیت در سدههای میانه به آن تحمیل کرده بود بیدار میشود. یکی از ویژگیهای عصر رنسانس گسست از همهی افکار کهنه و سنتی سدههای میانه است. متفکران این عصر بدینمنظور نخست بازگشتی به اندیشهها و فرهنگ یونان و روم باستان میکنند و میکوشند سنن درخشان آن را احیا کنند. سپس به مرور طرحی تازه درمیاندازند. این کار در همهی عرصهها از جمله فلسفه، هنر، ادبیات و نیز اندیشهی سیاسی صورت میگیرد. ماکیاوللی طلایهدار این کوشش در زمینهی اندیشهی سیاسی است. او در پی توضیح آنچیزی است که هست و نه آنچیزی که باید باشد. ماکیاوللی در واقع میخواهد دولت را به عنوان نهاد اعمال سیاست و تمشیت امور اجتماعی از زیر اقتدار کلیسا بیرون آورد و زنجیرهایی را که مسیحیت بر دست و پای آن بسته است بگسلد. هنگامی که ماکیاوللی به نقد اخلاق مسیحی میپردازد، چنین هدفی را دنبال میکند و نه بیاخلاق کردن سیاست را. او نشان میدهد که اگر سیاست بر پایهی اخلاق مسیحی استوار باشد، هم به دین آسیب وارد میکند و هم به دولت. ماکیاوللی در نوشتههایش بر خلاف معاصران خود به انجیل بیاعتناست و امور ایمانی را با سیاست درهم نمیآمیزد.
توصیهی ماکیاوللی در وهلهی نخست این است که باید سیاست را قانونمند کرد و سازوکارهای آن را با قوانین درهم آمیخت، تا امکان سوءاستفاده از آن کاهش یابد. در واقع هدف او سکولاریزه کردن بیشتر دولت و جدایی آن از مذهب و اخلاق مسیحی و ارائه تعریفی تازه از مناسبات سیاسی است. ماکیاوللی که از نزدیک شاهد مناسبات قدرت در دستگاههای دولت بود، میبیند که چگونه توطئه و دسیسه و فریب و نیرنگ از ارکان سیاست است و بویژه روحانیان مسیحی که به نهادهای قدرت نزدیکاند و با آن درآمیختهاند، چگونه دروغ میگویند و به تن اقدامات دسیسهآمیز سیاسی خود لباس اخلاق میپوشانند و آن را توجیه میکنند.
از اینرو ماکیاوللی با نوشتههای خود، ما را که ناظران بیاطلاع نمایشی به نام سیاست هستیم و معصومانه فقط به حرکات نمایشی و سخنان بازیگران روی صحنه چشم دوختهایم، با خود به پشت صحنهی سیاست میبرد تا نشان دهد که در آنجا چه عواملی در کار و چه واقعیتهایی در جریاناند و سرشت واقعی قدرت چیست. نقد او به نقش اخلاق در سیاست را باید از این زاویه و در همین بافتار دید و نه اینکه او را آدمی فاقد اخلاق و فاسد ارزیابی کرد. درست همان نیروهای مذهبی و مستبدی که از افکار ماکیاوللی متضرر میشدند، نه تنها خود او را در زمان حیاتش تحت پیگرد قرار دادند و به زندان افکندند و شکنجه دادند، بلکه باعث شدند که صدها سال از او به زشتی نام برده شود. ۲۵۰ سال طول کشید تا متفکرانی مانند اسپینوزا و ژان ژاک روسو از ماکیاوللی اعادهی حیثیت کردند.
ماکیاوللی را صرفا به استناد صفحاتی از کتاب «شهریار» نه تنها مخالف اخلاق، بلکه طرفدار سلطنتهای استبدادی وانمود کرده و مجیزگوی حکومتهای جبار خواندهاند. اما او در کتاب "گفتارها" با صراحت و پیگیری از نظام جمهوری دفاع کرده و روح آزادیخواهی و مردمدوستی خود را نشان داده است. سخن ژان ژاک روسو را باید یادآوری کرد که گفته بود: «گفتارها کتابی برای جمهوریخواهان است». باید در نظر داشت که در زمان ماکیاوللی اساسا هنوز نظامهای دموکراتیک مبتنی بر حکومت قانون ایجاد نشده بود و قدرتمداران به احدی پاسخگو نبودند.
ماکیاوللی با نوشتههای خود، چشم خواننده را به امور مربوط به قدرت و سیاست بازتر، ذهن او را حساستر و آتش تفکر انتقادی او را تیزتر میکند. به همین دلیل هم میتوان از نوشتههای او فراوان آموخت. آموختن از او را طبعا نباید به معنی «ماکیاوللیست» شدن فهمید، کمااینکه خود ماکیاوللی هم «ماکیاوللیست» نبود. ماکیاوللی امروز نیز هنوز متفکری مناقشهبرانگیز است و خوانشهای گوناگونی از آرا و عقاید او وجود دارد و همین آثار او را جذاب میکند. با این همه در میان موافقان و مخالفان او بر سر این نکته اتفاقنظر وجود دارد که ماکیاوللی سیاست را بر شالودههای تازهای استوار کرد و به این اعتبار راهگشای اندیشهی سیاسی مدرن است.
شهاب شباهنگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر