۱۳۹۵/۰۶/۱۶

چیستی جمهوری اسلامی (۱)؛ زایش هیولا

این رشته گفتارها کوششی برای تحلیلی فشرده از اوضاع کنونی ایران و توضیح چیستی حکومت است و به گونه‌ی تزهایی ارائه می‌شود تا شاید در بحث‌هایی جمعی فراگشایی و واکاوی گردد. رویکرد این تحلیل بر محور سیاست‌شناختی، جامعه‌شناسی سیاسی و نقد فرهنگی می‌گردد و در الگوی توضیحی خود تضاد سنت و تجدد را در جامعه‌ی ایران برجسته می‌داند. به باور نویسنده، با چنین رویکردی بهتر می‌توان ریشه‌های انقلاب سال ۵۷ و پیامدهای آن را کاوید، چرا که تضادهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نهایتا همه در زیر آوار تضاد فرهنگی مدفون شدند.

انقلاب سال ۵۷ نتیجه‌ی بحران‌ها و تضادهای مختلفی در جامعه‌ی ایران بود که در کانون آن دوپارگی فرهنگی و بحران هویتی خودنمایی می‌کرد. ۵۰ سال "مدرنیسم آمرانه‌ی پهلوی‌ها" اگر چه با نوسازی جامعه و توسعه‌ی اقتصادی، به دگرگونی‌های ارزشمندی در حیات اجتماعی و اقتصادی ایران انجامیده بود، ولی با اشکال حکمرانی پیشامدرن نتوانسته بود گشایش لازم در فضای سیاسی کشور ایجاد کند. «مدرنیسم آمرانه» همچنین جامعه را از نظر فرهنگی عملا دوپاره کرده بود: در یک سو نیروهایی که می‌خواستند خود را با مناسبات و ارزش‌های جامعه‌ای متجدد تطبیق دهند و در دیگرسو نیروهایی که این ارزش‌ها را برای بقای خود خطری می‌دیدند و خواهان بازگشت به ارزش‌ها و مناسبات سنتی بودند.

تکانه‌های اولیه‌ی اعتراضی با خواسته‌های مدنی قشرهای شهرنشین و تجددطلب طرفدار گشایش فضای سیاسی ایران آغاز شد، ولی با ورود "سپاه ذخیره‌ی انقلاب" به میدان، این قشرها را به سرعت به حاشیه راند. سپاه اصلی انقلاب، لایه‌های مهاجر روستاییان و حاشیه‌نشینان شهرها بود. روحانیان شیعه به عنوان نیروی متنفذ و سازمان‌یافته‌ای که بیش از همه از نوسازی عصر پهلوی‌ها متضرر شده و بسیاری از مواضع کلیدی را از دست داده بودند، در سایه‌ی خلاء سیاسی ناشی از سرکوب نیروهای دگراندیش توسط رژیم شاه، به موتور حرکت اعتراضی سال ۵۷ تبدیل شدند و خیلی زود توانستند هژمونی انقلاب را به دست گیرند. این انقلاب در بعد سیاسی، پیروزی واپسگراترین و انگلی‌ترین لایه‌های جامعه‌ی ایران (روحانیان شیعه با کمک نیروهای سنتی بازار و اوباش) بر کلیه‌ی نیروهای دیگر و در بعد فرهنگی پیروزی سنت بر تجدد و مآلا چیرگی فرهنگ روستا و حاشیه‌نشینی بر فرهنگ تجددطلبانه‌ی شهروندی بود و لجن‌های سنتی دیرپا را که پس از انقلاب مشروطه در جامعه ته‌نشین شده بود، از زیر به سطح کشاند. از این منظر شاید بتوان انقلاب ۵۷ را به وضع‌حملی اجتماعی تشبیه کرد که هیولا زایید!

حکومت برآمده از انقلاب در آغاز یکدست نبود، ولی با طرد و سرکوب سریع نیروهای مذهبی میانه‌رو، به عنوان حکومتی تئوکراتیک ـ اوکلوکراتیک (یعنی تلفیقی از دین‌سالاران و اوباش) تبلور یافت. جناح اوکلوکراتیک حکومت (یعنی اوباشی که در بسیاری از نهادهای انقلابی سازمان یافته بودند) با جنگ ایران و عراق تدریجا از بازوی سرکوب و ضربت رژیم، به بازوی مسلح آن در ارگان‌های نظامی و امنیتی ارتقا یافت. بر این پایه می‌توان امروزه حکومت جمهوری اسلامی را یک حکومت «تئوکراتیک ـ میلیتاریستی»، یعنی رژیمی دین‌سالار ـ نظامی با رگه‌های نیرومند تام‌گرایانه‌ی ایدئولوژی اسلامگرایی شیعه ارزیابی کرد.

ویژگی‌های حکومت کنونی چیست؟ این حکومت دین را سیاسی و سیاست را دینی می‌خواهد، ولی این مشخصه به معنی آن نیست که این حکومت به تمامی واپسگراست و با همه‌ی سویه‌های تمدن مدرن مشکل دارد. الگوی رشدی که این نظام از آن پیروی می‌کند، نوعی «قوی‌شدن اسلامی» است که آن را موقتا «مدرنیزاسیون شیعی» می‌نامیم و سپس به آن بازخواهیم گشت. این الگو چیست؟ برای پاسخ به این پرسش ورود به بحثی تئوریک گریز‌ناپذیر است.

دستاوردهای فرهنگ غرب به عنوان فرهنگ و تمدن پیشرو در جهان که همه‌ی دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها را مجذوب خود کرده است، در دو پهنه‌ی اساسی میسر شده‌اند: آن پهنه‌ای که به آن "خردگرایی ابزاری" می‌گویند و دربرگیرنده‌ی تکنیک و فن‌آوری است، و آن پهنه‌ای که به آن "خردگرایی تفاهمی یا ارتباطی" می‌گویند و آن دستیابی به تفاهم و میثاقی اجتماعی است که باعث می‌شود این جوامع منازعات درونی خود را از راه‌های مسالمت‌آمیز و بدون حذف فیزیکی حل کنند. آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، قانونگرایی، کنترل نهادهای قدرت و پذیرش تکثرگرایی، دستاوردهای مهم پهنه‌ی "خردگرایی تفاهمی" هستند. در غرب هر دو عقلانیت یاد شده متقابلا یکدیگر را کنترل و نقد می‌کنند تا پایه‌های جامعه استوار بماند. خردگرایی ابزاری (یعنی تکنیک و فن‌آوری برخاسته از ریاضیات و علوم طبیعی) از بلندپروازی‌های خردگرایی تفاهمی و غرق شدن آن در مباحث تجریدی جلوگیری می‌کند و می‌کوشد آن را نیز مانند خود تابع انضباط علمی سازد؛ و خردگرایی تفاهمی (به مثابه فرآورده‌ی علوم انسانی) در خدمت حفظ صلح اجتماعی است و به نوبه‌ی خود فن و تکنولوژی را نقد می‌کند و معروض پرسش‌های اخلاقی قرار می‌دهد تا از لگام‌گسیختگی زیان‌بار آن جلوگیری کند.

گفتنی است که همه‌ی نظام‌های توتالیتر قرن بیستم چون فاشیسم و نازیسم و استالینیسم، با «بعد ابزاری» اندیشه‌ی مدرن هیچ مشکلی نداشته‌اند، بلکه بر عکس عمیقا به آن وابسته بوده‌اند. آنچه اینگونه نظام‌ها با آن مشکل داشته‌اند، خردگرایی تفاهمی بوده است؛ به عبارت دیگر آنها با دستاوردهای معنوی عصر روشنگری یعنی آزادی و حقوق بشر و دموکراسی و قانونگرایی و رواداری مشکل داشته‌اند. باید توجه داشت که آلمان و ایتالیا در زمان هیتلر و موسولینی پیشرفت‌های بزرگ صنعتی و علمی داشتند. استالین نیز در زمان خود شوروی را از یک کشور عقب‌مانده‌ی نیمه‌سرمایه‌داری به یک غول صنعتی و نظامی تبدیل کرد. جمهوری اسلامی نیز مانند این نظام‌ها برای «قوی شدن» با وجه ابزاری عقلانیت مدرن هیچ مشکلی ندارد و حتی در پی دستیابی به «بمب اتمی شیعی» است!

شهاب شباهنگ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر