«اتين ژيلسون» متفکر فرانسوی و پژوهشگر فلسفهی سدههای ميانه که خود نیز نگاهی کاملا خيرخواهانه به سير انديشه در مسيحيت دارد، در بررسی تأثير الهيات مسیحی بر فلسفهی قرون وسطا مینويسد که مسيحيان از آنجا که تعبديات خود را در معرض حملات شديد و کوبندهی فلسفههای موجود میديدند، به وضع کردن جزمياتی پرداختند که آراء و نظراتشان را تأييد کند. نکتهای که شاید برای ما ایرانیان جالب باشد این است که ژيلسون همانجا از قول موسی بن ميمون نقل میکند که وقتی مسلمانان به ترجمهی آثار فلسفی يونانی از سريانی به عربی پرداختند، انتقادهايی را که مسيحيان بر فلسفهی يونانی وارد ساخته بودند نيز ترجمه کردند و از آنها در به راه انداختن فلسفههای کاذب ياری جستند. زيرا آنان يقين داشتند که در بعضی از اين مکاتب، آرايی يافت میشود که برای دفاع از هر دینی سودمند است!
بدينسان از طريق «مدافعان» مسيحی و با الهام از فلسفهی يونانی، برای نخستين بار مجموعهای از مفهومهای فلسفی وارد مسيحيت شد. اما بطور همزمان تهی کردن اين مفهومها از محتوای عقلی و انباشتن آنها با محتوای دينی، پيشزمينههای ايجاد سيستم «جزميات مسيحی» را فراهم ساخت. «ژيلسون» در توضيح اين روند تصريح میکند که متکلمان مسيحی برای رهانيدن علم کلام از فلسفه، به دنبال بهترين راه میگشتند و يکی از راههای روشنی که به نظرشان رسيد اين بود که فلسفه و معضلات فلسفی را يکسره از ذهن بشر ريشهکن سازند. متکلمان میکوشيدند تا فلسفه را به قالب تازهای در آورند که با آرای خودشان سازگار باشد. از طرفی چون محتوای وحی، بنا به فرض، حقيقتی است مطلق، تنها راه اين بود که ثابت شود تعاليم فلسفی با تعاليم وحی در ذات و جوهر يکی است. البته لازم است همینجا اشاره کنيم که متفکران يونانی و رومی در همين ايام، بينش مسيحی را ریشخند میکردند و آنرا باورهايی «يهودی و بربرمنشانه و فاقد اصالت» و از نظر اخلاقی «مبتذل» میخواندند. «کلزوس» فيلسوف افلاطونی اين دوران گفته بود: مسيحيت هيچ انديشهای ندارد که بتواند يک يونانی را تحت تأثير قرار دهد!
بر این پایه میتوان گفت که نخستين دستگاه مفهومی مسيحيت، تحت تأثير مستقيم انديشهی يونانی و در جدال فکری با آن شکل گرفت و جنبش مسيحيت در آغاز، از نظر فکری و معنوی فقيرتر از آن بود که خود بتواند صاحب انديشه و دستگاه مفهومی مستقل باشد. از همين روست که پژوهشگران تاريخ کليسا در بررسی تاريخ مسيحيت به درستی تأکيد میکنند که تاريخ آغازين مسيحیگرايی، چيزی جز تاريخ هلنيزه و رومانيزه شدن مسيحيت نيست. آنان در اشاره به پيوند جدايیناپذير ميان انديشه و زبان، اهميت زبان يونانی و سپس زبان لاتينی را برای تداوم حيات بينش مسيحی و اشاعهی بعدی آن متذکر میگردند و یادآور میشوند که انجيل نخستين بار به زبان يونانی نوشته شد. بیهوده نیست که بعدها فریدریش نیچه متفکر بزرگ آلمانی که در عین حال متخصص زبانهای باستانی بود، با توجه به اشتباهات فراوانی که در انجیل به زبان یونانی راه یافته بود، در یکی از گزینسخنهای خود به طنز مینویسد:« از زرنگی خدا بود که وقتی خواست نویسنده شود، یونانی آموخت. اما این زبان را خیلی خوب هم نیاموخته بود!».
از سدهی سوم میلادی، به مرور آزار مسيحيان در امپراتوری روم تخفيف يافت و در سالهای ۲۰۲ و ۲۰۳ ميلادی، به دستور قيصر «سوروس»، پيگرد يهوديان و مسيحيان رسما منع گرديد. در سال ۳۱۳ ميلادی، مسيحيت با «چرخش کنستانتينی» و ايمان آوردن قيصر کنستانتين، به عنوان دين امپراتوری روم به رسميت شناخته شد. طبق روايات مسیحی، دلیل گرویدن قیصر کنستانتین به مسیحیت در حکایتی افسانهوار چنین توصیف شده که این امپراتور در شب پیش از جنگی بزرگ علیه یکی از مدعیان خانوادگی خود، در نزديکی دروازههای شهر رم، نوری در آسمان میبيند که ظاهرا شبیه صلیب بوده است. روحانیان مسیحی که در حلقهی نزدیکانش بودند چنین القا میکنند که اگر او به این نشانه ایمان آورد، در جنگ پیروز خواهد شد. روز بعد سپاهیان کنستانتین شکست سختی به دشمن وارد میکنند و او به امپراتور مطلق روم تبدیل میشود و تحت تاثیر روحانیان مسیحی به مسیحیت میگرود. با ايمان آوردن قيصر کنستانتين، مسيحيت به دين رسمی امپراتوری روم تبديل میشود، ولی این تازه «آغاز فاجعه» بود!
درست از همان آغاز و در نتيجهی تلاشهای «اوزه بيوس» کاهن بزرگ دربار قيصر که مسيحی شده بود، گرايش سياسی نيرومندی در کليسا برای دخالت در امور حکمرانی و تلفيق منافع دولت و کليسا شکل گرفت و اين دين به ظاهر «اخروی» که طبق آموزههای عیسی بشارتدهندهی «ملکوت آنجهانی» بود، به دخالت در امور دنيوی و تمشیت امور «اینجهانی» پرداخت. این روند چنان گسترش و ژرفش یافت که ديگر در اوائل سدهی پنجم ميلادی، امپراتوری روم در مقابله با انديشههای فلسفی مخالف (که عمدتا يونانی بود) و نیز بر ضد نظريههای سياسی و حقوقی و آيين کشورداری مخالف (که عمدتا رومی بود)، عملا دیگر فقط با مسيحيت تعيين هويت میشد؛ به گونهای که از آن پس تحت سازماندهی کليسا، کارزار پيگرد «افکار جاهلی» و «ملحدان و مشرکان» آغاز شد و سرکوب همهی مخالفان فکری در دستور کار قرار گرفت! مخالفان سياسی که در واقع طرفداران آيين کشورداری رومی بودند، معتقد بودند که دخالت روزافزون کليسا در امور دولت، عملا به تضعيف امپراتوری منجر خواهد گشت. دیری نپایید که با تسخير روم توسط اقوام موسوم به «گوتهای غربی» در سال ۴۱۰ ميلادی، پيشبينی آنان به واقعيت پيوست و صدای مخالفان رساتر شد و مسيحيت به مثابه عامل تباهی امپراتوری روم زير ضرب قرار گرفت.
(این گفتار ادامه دارد).
شهاب شباهنگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر