خاورمیانه منطقهای است که هنوز دورهی روشنگری خود را سپری نکرده و در برزخ سدههای میانی خود دست و پا میزند. این منطقه جولانگاه دینی است به غایت تامگرا که نه فقط برای دگراندیشان، بلکه حتی برای پیروان خود هیچ عرصهی خصوصی را محترم و از تعرض و دخالت در امان نمیداند. سیطرهی این دین بر بینش و روان مردم منطقه و گسترههای فرهنگی، حقوقی، آموزشی، هنری و سیاسی جامعه چنان سنگین و همهجانبه است که نمونهی آن را در هیچ منطقهی دیگری از جهان نمیتوان یافت. با اینکه به ندرت کسی دین خود را داوطلبانه برمیگزیند و دین پدیدهای است که همگان آن را به ارث میبرند و با آن سوسیالیزه میشوند، رویگردانی از اسلام، با مجازات مرگ پاسخ داده میشود. افسانهی «لااکراه فیالدین» که مبلغان «اسلام رحمانی» میکوشند با آن لباس رواداری و تساهلجویی بر تن اسلام کنند، اپیزود کوتاهی مربوط به دورانی است که خود شخص محمدبن عبدالله با دعوی پیامبری در مکه تحت فشار و پیگرد مخالفان خود یعنی پیروان دین رسمی حاکم بود. این اپیزود با هجرت او به مدینه برای همیشه به خاک سپرده شد و جای آن را جبر دینی گرفت. اسلام دینی است که فقط با شمشیر گسترش یافته است و تکرار این قصهی ملالآور که مردم سرزمینهای شکستخورده با گل و شیرینی به استقبال سپاه تازیان مسلمان میرفتند، مانند قصهی بابانوئل فقط به درد خوابکردن کودکان میخورد!
پس ما خاورمیانهایها از پدر و مادری معتاد زاده میشویم و به این اعتبار از همان آغاز در بند اعتیاد دینی گرفتاریم. بسیاری از ما تصور میکنیم که خود را از قید و بند دین رها ساختهایم، زیرا بدون آنکه در دین خود کوچکترین مساله و مشکلی دیده و آن را معروض پرسش و سنجش قرار داده باشیم، سالهاست احساس «سکولار» و حتی «آتهایست» بودن میکنیم. ولی ناگهان در جایی بیاختیار دم خروس مسلمان بودنمان بیرون میزند! مثلا هنگامی که به عنوان «تحلیلگر چپ» ناگهان در شخصیت حسینبنعلی یک «انقلابی آرمانگرا» مییابیم که بر ضد طبقهی حاکم زمانهی خود ـ لابد «بورژوازی بنیامیه» ـ علم طغیان برافراشته بود! یا به عنوان حقوقدان ناگهان میان «عدل علی» و درک «جان راولز» از مفهوم عدالت قرابتهایی تشخیص میدهیم! یا به عنوان فعال جنبش زنان، زینب کبرا را «فمینیست» زمانهی خود میپنداریم! یا به عنوان پژوهشگر با الهام از تز «کارل اشمیت» دربارهی مفاهیم حقوقی الهیات مسیحی، تلاش میکنیم از بطن «شریعت محمدی» مفهوم حقوق شهروندی بیرون بکشیم! یا ۳۸ سال پس از قدرتیابی روحانیان شیعه در ایران و تباه و بیبنیاد شدن جامعه به دست آنان، هنوز از «سوءاستفادهی عدهای از روحانیان از دین» سخن میگوییم، انگار که دین اساسا برای کاری غیر از سوءاستفاده و تحمیق ساخته شده است! در رویارویی با چنین موارد و صدها مورد دیگر است که میتوانیم عیار آزاد بودن خود از دین را بسنجیم یا ببینم هنوز تا چه اندازه دل در گرو آن داریم!
مشکل اما در خاورمیانه تنها دینی بودن نخبگان و مردم یا خواص و عوام و فرهنگ حاکم بر جوامع این منطقه نیست، بلکه مشکل بزرگتر گسترش سرطانی به نام اسلامگرایی است. اسلامگرایی یکی از اشکال بنیادگرایی دینی و این دومی یکی از اشکال زیادهروی در مصرف مخدری به نام دین است. بنیادگرایی دینی یعنی افزایش دوزاژ دیانت. بنیادگرایی دینی زمانی پدید میآید که خود دیانت به موضوع «خواهش» اعتیاد دینی تبدیل میگردد. در روند اسلامیزه شدن افراطی جامعه توسط بنیادگرایان، خط تولید کارخانهی عظیمی به جریان میافتد که مادهی خام آن «مسلمان آماتور» و محصول نهایی پرداخت شدهی آن «مسلمان حرفهای» است. «مسلمان حرفهای» کسی است که در کنار اشتغال روزمره، «شغل دومی» نیز دارد که همانا «حفظ بیضهی اسلام» و نگاهداشتن ارکان جامعه در اعتیاد و مسمومیت دینی است. (به پدیدهی "مسلمان حرفهای" در نوشتهای جداگانه خواهیم پرداخت).
آسانترین طعمههای بنیادگرایی دینی انسانهایی هستند ناکام و سرخورده که با قدرت اعتراضی و انفجاری زیاد، از زندگی، جامعه و جهان ناخشنودند؛ انسانهایی که دچار بحرانهای روحی یا بیماریهای مزمن روانی هستند؛ انسانهایی که با نفرت و رویگردانی از این جهان، در پی «جهانی دیگر و بهتر» میگردند، درست همانند کسانی که با پناه بردن به مواد مخدر میخواهند از زندگی واقعی به یک «زندگی دیگر» بگریزند؛ انسانهایی که نمیتوانند با بغرنجیهای زندگی مدرن کنار بیایند و در پی پاسخهای ساده و قواعد و دستورالعملهای صریح برای این بغرنجی میگردند. اینگونه افراد در جوامع عقب مانده و بحرانزده و از نظر هویتی دوپاره شدهی منطقه فراواناند و دین همواره آماده است این پاسخها و قواعد ساده و صریح را در اختیار آنان بگذارد.
در خانوادههای مذهبی که حامل ارزشهای سنتی و محافظهکارانه هستند، از تربیت و آموزش مدرن نشانی یافت نمیشود. فضای خانوادگی غالبا پدرسالارانه و آمرانه است. پدران چنین خانوادههایی معمولا شخصیتی اقتدارگرا و منشی ناروادار و زورگو دارند و هیچگونه انتقاد و اعتراضی را برنمیتابند. فرزندان چنین خانوادههایی که با عقدههای گوناگون سرکوفته بالیدهاند، برای فرار از محیط خانوادگی، در بسیاری موارد به فرقهها و نهادهای بنیادگرای دینی میپیوندند، یعنی عملا از چاله به چاه میافتند. پیوستن به تشکلها و نهادهای بنیادگرای دینی، با نیت چیرگی بر ترس درونی ناشی از تنهایی انجام میگیرد، ولی همواره به از دست رفتن آزادی و خودمختاری شخصی بیشتر میانجامد و فرد را در جمع مستحیل و محبوس میکند. در چنین جمعی، مرجع دینی یا رهبر مذهبی به سرعت جای پدر اقتدارگرا را میگیرد و دیانت رادیکال جانشین دینداری سادهی اولیه میشود. این روند درست مشابه سقوط کسی است که در دام «دوستان بد» میافتد و سرانجام به دامن اعتیاد درمیغلتد!
شهاب شباهنگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر