همانگونه که افزایش دائمی دوزاژ مواد مخدر در فرجام خود به تباهی و نابودی فرد معتاد میانجامد، افزایش دوزاژ دینداری نیز به بنیادگرایی دینی میانجامد. بنیادگرایی دینی واپسین پیوندهای انسان مومن را با جهان واقعی میگسلد و او را به «جهانی دیگر» میبرد. بنیادگرایان از نظام اعتقادی خود جنگافزاری میسازند نه فقط برای وصول هر چه زودتر به «بهشت» ـ یعنی نیستی ـ بلکه همچنین برای نابودی هر چیز و هر کس که با نظام اعتقادی و ارزشی آنان سر سازگاری ندارد. اکنون اسلامگرایی همه جا در منطقهی خاورمیانه در حال پیشرفت است و همهی کسانی که تصور میکنند رشد این پدیده به خودی خود جوامع ما را میپالاید و سرانجام از بطن آنها نظامهای سکولار و دموکراتیک سربرخواهند آورد، یا سادهلوحاند یا خودفریب! نباید از یاد برد که نخستین سلولهای سرطان اسلامگرایی در منطقهی خاورمیانه به صورت جنبش طرفداران خمینی و با «انقلاب اسلامی» سال ۱۳۵۷ در پیکر جامعهی بحرانزدهی ما پدیدار شد و ما از این جهت در میان ملتهای خاورمیانه حق پیشاهنگی داریم! امروز متاستازهای آن سرطان مرگبار نه تنها در سراسر ایران بلکه در تاروپود کل خاورمیانه گسترده است و هر روز در نقطهی تازهای خودنمایی میکند.
گفتیم که شخص معتاد ناچار است دائما میزان مصرف یا دوزاژ خود را افزایش دهد. خاورمیانه اکنون به چنین وضعیتی دچار شده است. این منطقه با روانگردانهایی چون «خمینیسم»، «طالبانیسم»، «وهابیسم»، «اخوانیسم» و «اردوغانیسم» دوزاژ دیانت خود را دائما افزایش داد و اکنون دیگر برای برآوردن «خواهش اعتیاد دینی» خود ارضا نمیشود و به همین دلیل باید دائما به مخدرهای نیرومندتر و مهلکتری متوسل گردد: «داعش»، «جبهه النصره»، «لشگر طیبه»، «سلفیها»، «انصارالشریعه» و کمی دورتر «بوکوحرام» و «الشباب» و غیره جلوههای تازهی چنین مخدرات مرگباری هستند.
اگر دین را به مثابه مادهی مخدر و دینداری را اعتیاد در نظر بگیریم، پس میتوانیم بگوییم که روحانیان نقش «موادفروشان» را برعهده دارند. آنان به مثابه متولیان اصلی دین کسانی هستند که از طریق فروش کالای دین ارتزاق میکنند. شغل تمام وقت آنان تزریق دائمی مخدر دین در رگهای جامعه است. در کنار آنان میتوان از گروه دومی به نام «مسلمانان حرفهای» نام برد که محصول جنبی رشد پدیدهی نکبتبار اسلامگرایی هستند. اینان اگر چه مانند روحانیان تنها از راه فروش کالای دین یا به اصطلاح «موادفروشی» امورات زندگی خود را نمیگذرانند، ولی بنا بر موقعیت خود و برای حفظ امتیازاتی که در سایهی حکومت دینی از آن برخوردارند، سرسپردهی دین و در خدمت ترویج و تحکیم اعتیاد دینی هستند. این افراد میتوانند سیاستمدار، حقوقدان، پزشک، مهندس، پژوهشگر، روزنامهنگار، دانشگاهی، هنرمند یا حتی بازرگان و سرمایهدار و کاسبکار باشند، ولی همهی آنان در کنار اشتغال روزمره، «شغل دومی» نیز دارند که همانا پاسداری از ارزشهای پوسیده و حفظ ارکان جامعه در اعتیاد و مسمومیت دینی است. بر این پایه میتوان گفت که «مسلمان حرفهای» یعنی «آخوندیزه» شدن تخصص غیرمذهبی؛ یعنی روندی که از بطن آن سیاستمدار و حقوقدان و پزشک و مهندس و فیلمساز و پژوهشگر و روزنامهنگار و تاجر «آخوندمنش» بیرون میآید. در نمونهی مشخص میهن ما باید افزون بر گروههای اجتماعی یادشده همچنین به موجوداتی به نام «روشنفکران شیعی» و «سکولارهای شیعی» نیز اشاره کرد که عینا همان کارکرد را دارند. همهی آنان روی هم پیچ و مهرههای بزرگ و کوچک ماشین عظیمی به نام «حکومت الهی» را میسازند و بقای کارکرد آن را تضمین میکنند.
بدینسان میتوان گفت که کل خاورمیانه و بویژه میهن ما در چنگ اعتیاد دینی گرفتار و نیازمند ترک اعتیاد است. و این کاریست کارستان! اگر اساسا به تحقق این پروژهی سترگ و دشوار و رسیدن به آیندهای بهتر امیدی وجود داشته باشد، تنها از راهی میسر است که جوامع پیشرفته پیش از ما آزموده و پیمودهاند؛ و آن هم روشنگری و طرد دین از پهنهی اجتماعی و سیاسی و حقوقی و آموزشی و تبدیل آن به امر خصوصی و شخصی مومنان است. بنابراین در کانون تلاشهای روشنگرانه فقط میتواند نقد دین و نقد بینش و فرهنگ دینی قرار داشته باشد و لاغیر. باید همهی زور فکری را با همهی ابزارها و امکانات موجود دیگر درهم آمیخت و متوجه چنین هدفی کرد و با همهی زبانها و قلمها چنین هدفی را نشانه رفت. چنین نقدی باید رادیکال، صریح و سازشناپذیر باشد، به نعل و به میخ نزند، دنبال مماشات و مصالحه نگردد و همهی پهنههای معرفتشناختی، روانشناختی، جامعهشناختی، سیاستشناختی، حقوقی، تاریخی و اقتصادی نقد دین را دربرگیرد و درنوردد. این وظیفه طبعا بر عهدهی کسانی است که خود از اعتیاد دینی رهیدهاند و به اهمیت نقد دین پیبردهاند. تنها چنین کسانی قادرند نقد دین را به درستی سامان دهند و پیش برند. زیرا انتظار نقد واقعی دین از آدمی دیندار، به این میماند که از معتادی انتظار داشته باشیم به معتادی دیگر برای ترک اعتیاد کمک کند!
و نکتهی آخر اینکه، خود را در خلوت خویشتن «سکولار» یا حتی «آتهایست» دانستن، ولی در بیرون همرنگ جماعت شدن و به احترام «ملت مسلمان» در برابر اعتقادات دینی مردم سر تعظیم فرود آوردن و دنبال سراب «اسلام رحمانی» و «اسلامگرای میانهرو» دویدن معنایی جز خودفریبی، سلب مسئولیت از خویشتن، تمکین به اقتدار دین و تسلیم به قدرت تحمیق آن، و نهایتا واگذاری میدان به مشاطهگران رنگارنگی ندارد که از جمله ظاهری غیردینی و سکولار دارند ولی تا مغز استخوان سرسپردهی اسلام شیعی و فرهنگ «عاشورایی و امامزمانی» هستند. با میدانداری چنین افرادی و امیدبستن به «اسلامگرایان میانهرو» و «اصلاحطلبان دینی» و «روشنفکران شیعی» حداکثر میتوان میان «خلافت اسلامی» و «جمهوری اسلامی» نوسان کرد، به روشنگری و جامعهای سکولار اما نمیتوان رسید!
شهاب شباهنگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر