۱۳۹۵/۰۴/۱۵

دیوژن؛ فرزانه‌ای که در بشکه می‌زیست

  معروف است که روزی سقراط در برابر بازار آتن ایستاد و پس از نگاهی به کالاهای رنگارنگی که در آنجا عرضه می‌شد گفت: چقدر شمار کالاهایی زیاد است که من به آنها هیچ احتیاجی ندارم! این بی‌نیازی به مادیات، بی‌تردید یکی از ویژگی‌های شخصیتی سقراط بود که در کنار دیگر ویژگی‌ها مانند عشق به دانش، تلاش برای دستیابی به شناخت، اعتقاد به زندگی اخلاقی و نیز جستجوی نیکبختی و سعادت برای آدمیان از او چهره‌ای نمونه در تاریخ اندیشه ساخته است.

شاگردان سقراط پس از مرگ او مکتب‌های فلسفی گوناگونی بنیادگذاری کردند و هر یک برپایه‌‌ی تعلق خاطر به یکی از ویژگی‌های شخصیتی استاد به راهی رفتند. در میان این مکتب‌ها، آکادمی افلاطون را کمال‌یافته‌ترین مکتب سقراطی می‌دانند و دیگر مکتب‌ها به «سقراطیان ناکامل» معروف‌اند. یکی از این مکتب‌ها که بیشترین توجه خود را به جنبه‌های عملی فلسفه‌ی سقراط معطوف کرد و زندگی فضیلتمندانه برپایه‌ی قناعت‌ورزی و بی‌نیازی را توصیه می‌کرد، مکتب «کلبیان» است. البته باید گفت که کلبیان کمتر یک مکتب فلسفی و بیشتر نماینده­ی یک نگرش و رویکرد خاص به زندگی بودند و ساده زیستن افراطی و نوعی ریاضت‌کشی را تبلیغ می‌کردند.

بنیادگذار مکتب کلبیان آنتیستنس شاگرد سقراط بود که در کلاس درس استاد نیز با لباس مندرس حاضر می‌شد و گویا سقراط یک بار به او گفته بود: چرا تا این اندازه تظاهر می‌کنی؟ آنتیستنس پس از مرگ سقراط در دبیرستانی به نام «سینوسارگس» (سگ سپید) مکتب خود را تاسیس کرد و نام کلبیان به معنی «سگی‌ها» هم از همین محل گرفته شده است. شاگردان آنتیستنس غالبا از میان افراد تنگدست بودند.

اما معروف‌ترین نماینده‌ی مکتب کلبیان که حکایت‌های زیادی درباره‌ی او نقل کرده‌اند، شخصی به نام دیوژن (دیوجانس یا دیوگنس) است که فضیلت قناعت‌ورزی را به کمال رسانده بود. دیوژن در سینوپ واقع در آسیای صغیر و در خانواده‌ی یک صراف چشم به جهان گشود و بعدها برای آموختن فلسفه به آتن رفت. با گرایش به مکتب کلبیان و شرکت در کلاس‌های درس آنتیستنس تدریجا حس بی‌‌اعتنایی نسبت به مادیات در دیوژن رشد کرد. حکایت می‌کنند که دیوژن برده‌ای به نام «مانس» داشت و روزی برایش خبر آوردند که «مانس» گریخته است. دیوژن نیز در پاسخ گفت: «خنده‌دار است اگر مانس بتواند بدون دیوژن زندگی کند، اما دیوژن نتواند بدون مانس زندگی کند». دیوژن بعدها همه‌ی دار و ندار خود را بخشید و داوطلبانه به زندگی در تنگدستی روی آورد. او مال‌اندوزی را بدترین رذیلت می‌دانست و تجملات را تحقیر می‌کرد.

گفته‌اند که دیوژن پابرهنه می‌گشت، ردایی خشن بر تن داشت، شب‌ها در بشکه‌ای می‌خوابید و روزها از طریق تدریس و دادن اندرز و راهنمایی به دیگران، لقمه نانی به دست می‌آورد و در قناعت کامل می‌زیست. او که از مال دنیا هیچ نداشت و تنها پیاله‌ای برای نوشیدن آب داشت، روزی کودکی را دید که به کمک دستان خود آب می‌نوشد؛ دیوژن بی‌درنگ پیاله‌ی خود را به کودک بخشید و گفت: «این کودک استاد من در قناعت‌ورزی است و امروز از او آموختم که به پیاله هم نیازی ندارم».

دیوژن که طنزی گزنده داشت، معتقد بود که مال‌اندوزی انسان طبیعی را از میان برده است و روزی در روشنایی مشعلی برافروخت و به میان مردم رفت و به آنان گفت که در پی انسان می‌گردد ولی او را نمی‌یابد. همچنین حکایت می‌کنند که در محلی می‌نشست و رو به رهگذران فریاد می‌زد: هی انسان! و هنگامی که رهگذری برمی‌گشت، با تمسخر به او می‌گفت: منظورم تو نبودی، منظورم انسان بود! دیوژن نگاهی جهان‌شهری داشت و خود را «جهانوند» یا «شهروندکیهان» (کاسموپولیت) می‌دانست. او خود را نه تنها برادر همه‌ی انسان‌ها، بلکه برادر همه‌ی حیوانات می‌خواند.

دیوژن معتقد بود که باید از قید و بند کیش و مذهب حاکم و دولت رها شد. به باور او، تنها نظام حکومتی درست، نظام کیهانی است. این حکایت از دیوژن نیز مشهور است که روزی در آفتاب نشسته بود و اسکندر امپراتور مقدونی که با گروهی از سپاهیان خود از آنجا رد می‌شد از اسب فرود آمد و در برابر دیوژن ایستاد و پرسید: آیا آرزویی داری که برآورده کنم؟ دیوژن نیز در پاسخ گفت: آری، کنار برو تا آفتاب بر من بتابد!

حکایتی نیز از رویارویی فکری دیوژن با افلاطون نقل کرده‌اند و آن اینکه هنگامی که افلاطون در حضور دیوژن و جمعی دیگر درباره ­ی «ایده ­ها» سخن می­گفته است و از ایده­ یا کهن ­الگوی اشیاء نام می­برد، دیوژن برای مسخره کردن افلاطون می­گوید: من میز و جام را می­بینم اما ایده‌ی آن­ها را نمی­بینم. افلاطون نیز در پاسخ می­گوید: این قابل فهم است. زیرا تو چشمانی را داری که با آن بتوان میز و جام را دید، اما شعوری را نداری که با آن بتوان ایده­‌ها را دید!

شهاب شباهنگ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر