مواد مخدر ترکیباتی هستند که از طریق تاثیر بر روی سیستم مرکزی اعصاب، حال و هوا و احساس و ادراک مصرفکننده را دگرگون میسازند. یکی از ویژگیهای مهم مواد مخدر آن است که مصرف مداوم آنها وابستگی و اعتیاد میآورد. چنین اعتیادی هم فیزیکی است و هم روانی. عاملی که در این زمینه تعیینکننده است، در اصطلاح پزشکی و روانپزشکی درمان اعتیاد، «خواهش» نام دارد. منظور از آن، میل، نیاز و حرصی غلبهناپذیر و مهارنشدنی در شخص معتاد برای مصرف مادهی مخدری است که او را در چنگ خود دارد. این «خواهش» چنان نافذ، موثر و سهمگین است که حتی در نوزادانی دیده میشود که از مادری معتاد زاده میشوند.
اما اعتیاد لزوما به معنای وابستگی به «مواد» نیست. برای نمونه، آدمی که به قمار یا فرضا بازیهای کامپیوتری معتاد است، مواد معینی مصرف نمیکند، ولی گسستن از عادت قمار یا بازی برای او شاید به اندازهی ترک اعتیاد یک مصرفکنندهی مواد مخدر دشوار باشد. اینگونه اعتیادها را میتوان اعتیادهای «غیروابسته به مواد» نامید. در زمانهای کهن، میان ادیان و مواد مخدر پیوندی وجود داشته است. در بسیاری از مراسم و مناسک ادیان طبیعی و کیشها و آیینهای کهن، سنت استفاده از مواد مخدر برای رسیدن به حالت خلسه و غوطهور شدن در جذبهی روحانی و عرفانی رایج بوده است. شمنها و جادوگران قبایل با مصرف مواد مخدر و «اکسیرهای ویژه» و تحت تاثیر آنها چنین القا میکردند که با اولوهیتها و موجودات ماوراءطبیعی رابطه برقرار میکنند و میتوانند با ارواح گفتوگو کنند.
بد نیست یادآوری کنیم که کارل مارکس، متفکر آلمانی سدهی نوزدهم نیز در نقد خود از دین، از آن به عنوان «تریاک مردم» یاد کرده بود. اگر چه «اعتیاد دینی» را در گروه اعتیادهای «غیروابسته به مواد» جای میدهند، ولی چنین اعتیادی میتواند سنجیدارهای یک بیماری ناشی از اعتیاد به مواد مخدر را برآورد. برای نمونه از طریق رفتار اعتیادآمیز که در خدمت تخدیر و کاهش حس خودکمبینی و حقارت است. دین و ایمان میتوانند برای این هدف استفاده شوند که بر کاستیهای شخصیتی ناشی از عدم ارضای مناسب نیازهای ایام کودکی و سرکوفت آنها سرپوش بگذارند و از گذرگاه برقراری ارتباط با «امر متعال»، شخصیت انسان دینی را بطور کاذب « ارتقا» بخشند.
از این دیدگاه میتوان گفت که دین از بسیاری جهات کارکردی مشابه مادهی مخدر دارد. روانگردانی است که با سوءاستفاده از نیازهای آدمی و به جای آمادهسازی او برای رویارویی با واقعیات زندگی، به او گریزگاهی کاذب و فریبنده عرضه میکند. البته حکایت بیشتر مومنان حکایت همان کودکانی است که از والدینی معتاد زاده میشوند. مومنان در اعتیاد دینی خود نقشی ندارند و آن را داوطلبانه برنگزیدهاند و اگر با همت خود نتوانند از این وابستگی رهایی یابند، به ناگزیر عمری را در اعتیاد دینی سپری میکنند. خدا مانند یک مادهی مخدر روحی است که توسط آدمیان اختراع شده است. با پیشرفت دانش و آگاهی بشر، شمار افرادی که میتوانند از این مادهی مخدر چشمپوشی کنند و به استقلال روحی و فکری برسند در حال افزایش است. ولی هنوز افراد پرشمارتری نیز وجود دارند که در دام این اعتیاد گرفتارند. تازه به موازات آن در سدهی بیست و یکم شاهد روند خطرناک دیگری هم هستیم و آن افزایش جریانها و افرادی است که در مصرف این مادهی مخدر راه افراط میروند و به اصطلاح «دوزاژ» مصرف خود را دائما افزایش میدهند. این افزایش دوزاژ، «بنیادگرایی دینی» نام دارد.
بزرگترین کارکرد دین را تسلیبخشی آن میدانند؛ تسلی خاطر برای همهی کسانی که حاضر نیستند با واقعیت فانی بودن آدمی آشتی کنند و نمیخواهند بپذیرند که مرگ پایان زندگی است. دین مزورانه به نیاز هر روزهی مومنان برای فرار از این واقعیت پاسخ میدهد؛ درست مانند افیون یا قرص مخدری که باید روزانه مصرف کرد. این امر که دین میتواند عاملی تسلیبخش برای درماندگان باشد، ذرهای بر حقیقت و ارزش آن نمیافزاید. چرا که این تسلیخاطر کاذب، با زیانها و صدمات موحشی که دین در تاریخ خود از جنبههای گوناگون به زندگی و شخصیت انسانها وارد کرده و میکند اصلا قابل مقایسه نیست. تاریخ همهی ادیان، تاریخ دروغ و فریب و نادانی و زورگویی و بندگی و کشتار بوده است و دین در برابر این همه تبهکاری به پیروان خود تنها این «تسلی خاطر» را ارزانی داشته که مرگ پایان زندگی نیست و زندگی دیگری در انتظار مومنان است!
روبرو ساختن مومن با نقد دین، مانند دعوت یک معتاد به ترک مواد مخدر است. همانگونه که فرد معتاد از ترک اعتیاد بیم دارد و خود را برای زندگی بدون مواد مخدر ناتوان میبیند، انسان دینی نیز از نقد دین وحشت دارد و با همهی وجود تلاش میکند ایمان خود را در برابر آن ایمن و خدشهناپذیر کند. هویت دینی شخص مومن با ضریب اطمینان و ثبات شخصی او رابطهی مستقیم دارد. بیهوده نیست که مومنان هرگونه انتقاد از جزمیات اعتقادی خود را با انگ «کفرگویی» یا «توهین به مقدسات» طرد میکنند. چنین انگهایی که غالبا واکنش تهدیدآمیز و خشونتبار آنان را نیز به همراه دارد، نوعی دفاع از خود بهشمار میرود. واکنش انسان دینی در برابر نقد دین به گونهای است که گویی کسی به او تعرض فیزیکی کرده است. این احساس با واقعیت هیچ ارتباطی ندارد، ولی برای انسان دینی نیز همانند یک معتاد، توهمات جای واقعیات را گرفتهاند. واکنش یک مومن در برابر نقد دین، به واکنش معتادی میماند که مادهی مخدر مورد نیازش را از دسترس او دور کردهاند!
شهاب شباهنگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر