با برآمد امپراتوری روم، يونان اهميت سياسی خود را از دست داد. نظامهای فلسفی، اگر چه با ابتکار يونانيان، ولی عمدتا در روم و اسکندريه گسترش میيافتند و نه در آتن. اما روميان مردان عمل بودند و نه اهل اندیشهی ناب. برای آنان حقوق و سازمان سياسی و دولتی بيشترین اهمیت را داشت. به دیگر سخن، روميان فلسفه را برای تشخيص عمل درست از نادرست میخواستند؛ بنابراين همهی مکتبهای فلسفی را که برای مقصودشان سودمند بود، بطور التقاطی درهم آميختند.
شهر اسکندريه در مصر، با بيش از يک ميليون جمعيت و دارایی زياد و داشتن يکی از بزرگترين کتابخانههای جهان آن روز، به يکی از کانونهای ایجاد فلسفهی التقاطی تبدیل شد. با چیرگی مکتبهای التقاطی، دورهی تازهای در تاريخ اندیشه آغاز شد که با عصر فلسفهی کلاسيک يونان تفاوتهای جدی داشت.
از يک سده پيش از ميلاد مسيح، آمیختگی حکمتهای باستانی مصر، ايران، هند و نيز بينشهای يهودی، به پيدايش «سنکرتيسم» منجر گرديد. سنکرتيسم به معنای آميزش فرهنگهای گوناگون عهد باستان و تشکيل پيکرهی فرهنگی تازهای با خصلت فراقومی است. از همين آمیزش فرهنگی است که بعدها، مسيحيت و جنبشهای «گنوس» و «اديان رازگونه» سر برمیآورند. اسکندريه، کانون پرتپش اين تغيير و تحولات روحی و آميزشهای فکری و فرهنگی بود.
در اسکندريه، آميزش روح يونانی و شرقی و به ديگر سخن، فلسفه و دين، پيکرهی سنکريتيستی را میسازد. انسان اين دوره، سرخورده از اوضاع اجتماعی و فشارهای طاقتفرسای آن، نسبت به ارزش دانش دچار شک و ترديد شده بود. او ديگر در فلسفه، ابزاری برای شناخت علمی نمیجست، بلکه در آن به دنبال آرامش روحی، التیام رنجها و دردهای برجاهستی خويشتن و گريزگاهی برای رستگاری و رفتن به سوی خدا بود.
بدينسان، آموزههای تازهای دربارهی آغاز و پايان جهان شکل گرفت و رونق یافت. حسرت انسان برای رستگاری و رهايی از گناه شدت گرفت. بينشهای دينی و عرفانی، با آموزههای جزمگرايانه و ادعای حقيقت مطلق خود، گسترش بیسابقهای یافتند. بر خلاف دورهی کلاسيک فلسفهی يونان، دیگر نه طبيعت و انسان، بلکه اين بار خدا در کانون تأملات و تصور از جهان قرار داشت.
گرايش به اديان تکخدايی و خدايی که از طريق وحی با پيامبران خود بطور مستقيم ارتباط برقرار میکند، افزايش یافت و فرقههای مذهبی و سری گوناگونی، با مراسم و مناسک عجيب و غريب پدید آمدند. بازار اين فرقهها و دستههای مذهبی و عرفانی در اسکندريه بسيار گرم بود. بديهی است که چندخدايی اديان يونانی، با چنين باورهايی همخوانی نداشت و پايههای آن فروريخت.
ايدهی خدای يکتا (يهوا) ـ احتمالا تحت تاثیر بینشهای باستانی مصر ـ در يهوديت فراهم بود و اين دين در تمام کرانههای دريای مديترانه که کانون بازرگانی ميان اقوام گوناگون بود، طرفدارانی داشت. به زودی کسانی يافت شدند که در پی تلفيق فلسفهی يونانی با يهوديت برآمدند. «فيلو» حکیم یهودی در اسکندريه يکی از نامدارترین آنان بود. او به تلفيق آموزههای يهودی با فلسفهی افلاطونی و رواقی دست زد و به مهمترين نمايندهی «فلسفهی دينی» در اسکندريه تبديل شد.
خدای فيلو، هستندهای فینفسه است که نمیتوان آن را بطور ايجابی توصيف کرد. اين خدا کامل است و در برابر جهان مادی که جهانی ناقص و سرمنشاء پليدی است قرار دارد. پس انسان بايد تلاش کند و خود را از زندان تن رها سازد تا به خدا بپيوندد. اين کار فقط از طريق فرار از اميال و خواستههای غريزی و حسی، بازگشت به خويشتن و مآلا نگرش مستقيم و بیمیانجی خدا در وضعيت «جذبهی دينی» ميسر است. در بینشهای فيلو، تقريبا همهی هستههای فکری فلوطين وجود دارد. اندیشهی فلوطين، سنتز مکتبهای التقاطی اسکندريه و زمينهساز بینشهای مسيحی سدههای ميانه است. برخی از پژوهشگران تاریخ اندیشه، نظریات فلوطین را آخرين فرياد مقاومت فلسفی يونان باستان میدانند. بنابراین شاید بتوان گفت که افکار او هم دارای جنبههای دينی و عرفانی است و هم جنبههای تعقلی. «کارل یاسپرس» فیلسوف آلمانی، فلوطین را پدر همهی گونههای «عرفان اندیشنده» مینامد.
فرآيند فکری حاکم بر اسکندريه از فيلو تا ظهور فلوطين را می توان با اين شاخصها جمعبندی کرد:
۱ـ فلسفهی دينی شده، حوزههای علمی را ناديده میگيرد و خود را در گسترهی عرفان رها میسازد.
۲ـ تأملات نظری رنگ میبازد و گرايش به امر عملی فزونی میيابد.
۳ـ روح حاکم، ديگر روح کاونده و پرسشگر دورهی کلاسيک فلسفه نيست و به رستگاری انسان از طريق شناخت باور ندارد.
۴ـ شناخت و رسيدن به حقيقت از طريق وحی اهميت زيادی مییابد.
۵ـ فانتزیپردازی و پنداربافی گسترش میيابد.
۶ـ نمادگرايی شرقی، جای واقعگرايی و عينيت را تنگ میکند.
۷ـ زبان تصويری اقوام شرقی، زبان مفهومی يونانی را به عقب میراند.
۸ـ انديشهی علمی، زير بار سنگينی از نمادها، تمثيلها و اسطورهها کمر خم میکند.
۹ـ سيل نيرومندی از خرافات و پندارهای مذهبی به راه میافتد.
۱۰ـ فلسفهی يونانی که با تلاش و زحمت زياد خود را از چنگال اسطوره (میتوس) و عرفان رها ساخته بود، دوباره توسط اين دو بلعيده میشود.
با این مقدمه میتوان به بررسی آرای فلوطین پرداخت که خود موضوع گفتاری جداگانه است.
شهاب شباهنگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر