۱۳۹۵/۰۴/۱۵

مسیحیت و تلاش آن برای مسخ و نابودی فلسفه

مسيحيت در سده‌های آغازين گسترش خود، فاقد انديشه‌ای روشن و منسجم و در واقع دينی از نظر روحی و فکری فقير و بی‌ادعا بود. مبنای اصلی آن بر الهيات يهودی استوار بود و مخاطبان عمده‌ی آن لايه‌های گسترده‌ای از مردم بودند که عمدتا در حاشيه‌ی مراکز اصلی ايالت‌های امپراتوری مقتدر روم، در تنگدستی یا فلاکت روزگار می‌گذراندند. «آباء کليسا» در نخستین سده‌ی میلادی تلاش می‌کردند با تبليغات شفاهی یا پخش نوشته‌ها درباره‌ی «معجزات» عيسی در کودکی و نوجوانی، روايت ماجراهای عجيب و شگفت‌آميز پيامبران و داستان‌هايی درباره‌ی فرشتگان و ديوان و جانوران افسانه‌ای، ناآگاه‌ترین و درمانده‌ترین افراد را به دور خود گردآورند و به مومنان مسیحی تبدیل سازند.

با افزايش مؤمنان مسيحی و جدی شدن آنان به عنوان نيرويی اجتماعی در امپراتوری روم در سده‌های دوم و سوم ميلادی، باورهای مسيحی در معرض يورش انديشه‌های خردگرايانه‌ی فلسفه‌ی يونانی قرار گرفت و ناچار به دفاع از خود شد. اين جدال فکری، به تحولی همه جانبه در جهان‌بينی و الهيات مسيحی منجر گرديد. نمايندگان باورهای مسيحی که آنان را «آپولوژها» یا «مدافعان» می‌ناميدند، به ناگزير به فلسفه و ادبيات روی آوردند تا بتوانند به يورش فکری انديشه‌های يونانی پاسخ گويند. آنان با اينکه خود از نظر بضاعت فکری قادر نبودند انديشه‌های بکری ارائه کنند، اما فلسفه‌ی يونانی را برای مسيحيان بی‌ارزش وانمود می‌کردند تا از جاذبه‌ی آن بکاهند. با این همه آنان ناچار بودند برای دفاع از اعتقادات خود به سراغ ابزارهای منطقی و استدلالی بروند که فلسفه‌ی یونانی در اختیارشان می‌گذاشت.

مدافعان مسیحیت با روی آوردن به مفاهيم و مقولات فلسفه‌ی يونانی، دو هدف اساسی را دنبال می‌کردند: نخست اينکه پاسخ‌های درخوری در دفاع از باورهای خود در مقابله با فلسفه‌ی يونانی بيابند و دوم اینکه باورهای مسيحی را که دولت روم به آنها با سوءظن می‌نگریست، نوعی «انديشه‌ی فلسفی» شبيه انديشه‌ی يونانی وانمود سازند و به اين ترتيب از خطر پيگرد رهايی يابند. پرسش‌هایی که ذهن نخستین نظریه‌پردازان مسیحیت را به خود مشغول کرده بود این بود که آیا فلسفه‌ی یونانی با آن حقیقتی در تناقض است که خداوند از طریق عیسی مسیح اعلام کرده است؟ آیا میان آتن و اورشلیم ارتباطی وجود دارد؟ پاسخ‌هایی که مدافعان مسیحی به این پرسش‌ها می‌دادند یکسان نبود. برخی در پی تلفیق مسیحیت با اندیشه‌ی یونانی برآمدند و شمار زیادی نیز به ریشه‌کن ساختن افکار فلسفی کمر بستند. ما برای آشنایی با این دو رویکرد، دو نمونه از میان مدافعان مسیحی برگزیده‌ایم: «ژوستین» حکیم مسیحی آغاز سده‌ی دوم میلادی و «ترتولیان» یکی از آباء کلیسا در اواخر سده‌ی دوم میلادی.

ژوستین که مسیحیان او را «ژوستین شهید» نیز می‌نامند در اوایل سده‌ی دوم میلادی در نابلس زاده شد. او در جوانی عاشق فلسفه بود و در مکتب رواقیان و فیثاغوریان فلسفه آموخته بود، اما تحت تاثیر شهامت مسیحیانی که به‌رغم پیگرد در امپراتوری روم از مرگ نمی‌ترسیدند، به مسیحیت گروید. از آن پس به تلفیق آموزه‌های مسیحی با اندیشه‌ها‌ی یونانی پرداخت و از شهری به شهر دیگر می‌رفت و موعظه می‌کرد. سرانجام به دستور قیصر مارک آورل او را دستگیر و محاکمه و در سال ۱۶۵ در رم اعدام کردند. قاضی در جریان محکمه از او پرسیده بود، آیا واقعا فکر می‌کنی که پس از مرگ به آسمان عروج می‌کنی؟ و ژوستین پاسخ داده بود: فکر نمی‌کنم، بلکه یقین دارم!

از آنجا که ژوستین خود پیشینه‌ی فلسفی داشت، تلاش می‌کرد با مسخ اندیشه‌های فلسفی آنها را به خدمت ایمان مسیحی درآورد. او از مفهوم «لوگوس» یونانی تفسیری دینی می‌کرد و بر این باور بود که بذرهای لوگوس خدایی در همه‌ی انسان‌ها پاشیده شده و این بذرها بویژه در فیلسوفان بارور می‌شود و تجلی می‌یابد. ژوستین ادعا می‌کرد که فیلسوفان نامداری چون هراکلیت، سقراط، افلاطون و نیز رواقیان همگی مسیحی بوده‌اند بدون اینکه خودشان بدانند! به همین دلیل ژوستین در دومین دفاعیه‌ی خود از مسیحیت می‌نویسد: همه‌ی حقایقی که زمانی از زبان این یا آن بیان شده، بخشی از حقیقت مسیحی است، اما تمامی لوگوس که همان خرد خداوندی است، فقط در مسیحیت آشکار می‌گردد و بنابراین دین مسیحی از هر آموزه‌ی دیگر بشری والاتر است. بدین‌سان ژوستین مفهوم فلسفه را از یونانیان وام می‌گیرد تا با واژگون ساختن آن به دین مسیحی اعتبار بخشد. به باور او، ایمان صاحب والاترین حقیقت است، حقیقتی که به زبان استدلال برای اثبات خود نیاز ندارد، زیرا کاملا آشکار است. فلسفه در ایمان مسیحی به کمال می‌رسد، بر تردیدهای خود چیره می‌گردد و نهایتا به یقین دست می‌یابد!

«ترتولیان» يکی دیگر از مدافعان پرآوازه‌ی مسیحی است. او در سال ۱۶۰ میلادی در کارتاژ زاده شد و در سال ۲۲۰ میلادی در همانجا درگذشت. «ترتوليان» آشکارا دشمن سرسخت فلسفه بود و هشدار می‌داد که باید از فریب فیلسوفان بر حذر بود. او فلسفه را «ابزار شیطان» می‌خواند و در تحقیر فلسفه و نکوهش اندیشه‌ی عقلانی گفته بود: همه‌ی فرزانگی این‌جهانی در برابر خداوند چیزی جز حماقت محض نیست! به باور ترتولیان، فلسفه بوزینه‌وار ادای حقیقت را درمی‌آورد تا آن را جعل کند. اما خداوند را باید در ژرفای قلب جستجو کرد و نه با عقل. از زمانی که عیسی مسیح ظهور کرده است، ما به جستجوی حقیقت نیازی نداریم زیرا به پرسش مربوط به حقیقت در انجیل مقدس پاسخ داده شده است. اگر ما ایمان بیاوریم، به هیچ چیز دیگری در فراسوی آن نیاز نداریم. به باور ترتولیان، فیلسوفان در پی حقیقت‌اند، در حالی که مسیحیان صاحب حقیقت‌اند!
(این گفتار ادامه دارد).

شهاب شباهنگ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر