عیسی خطاب به پیروان خود گفته بود: سهم خدا را به خدا بدهید و سهم قیصر را به قیصر. او با این سخن، حوزهی دین را از قلمرو حکومت جدا میسازد. هنگامی هم که روحانیان یهودی علیه دعاوی مذهبی عیسی به پونتیوس پیلاتوس حکمران امپراتوری روم در ایالتهای یهودا و سامره شکایت کردند، برای تحریک او عیسی را فردی فتنهگر خواندند که دعوی «پادشاهی یهود» را دارد و اقتدار امپراتوری را به معارضه میطلبد! پیلاتوس که به عنوان نمایندهی حکومت عرفی روم از ورود به دعواهای مذهبی خودداری میکرد، ناچار شد دستور دهد که عیسی را نزد او ببرند.
در روایات دینی و تاریخی آمده که عیسی در حضور پیلاتوس از «حقیقت» آیین خود سخن میگوید. اما پیلاتوس میپرسد: حقیقت چیست؟ این پرسش پیلاتوس از دو جنبه حائز اهمیت است: نخست اینکه دیدگاه ندانمگرایانه و شکگرایانه دولتمردی عرفی را نسبت به ایمان دینی آشکار میسازد و دیگر اینکه بر رواداری قدرت عرفی نسبت به باورهای گوناگون مذهبی تاکید میورزد. پیلاتوس همچنین از عیسی میپرسد: آیا درست است که تو ادعای «پادشاهی» کردهای؟ عیسی پاسخ مثبت میدهد. پیلاتوس باز میپرسد: اگر تو پادشاهی، پس قلمرو سلطنتات کجاست؟ و عیسی در پاسخ میگوید: قلمرو سلطنت من اینجهانی نیست! با چنین پاسخی، پیلاتوس عیسی را بیگناه اعلام میکند و دستان خود را به نشانهی بیطرفی حکومت در منازعات مذهبی میشوید و صدور حکم را به رای مردم وامیگذارد. اکثریت آنان نیز میخواهند که عیسی به جای تبهکاری به نام «باراباس» به صلیب کشیده شود.
اما سخن عیسی دربارهی «آنجهانی بودن سلطنت» او که در تداوم خط فکری همان سخن نخستین بیان شده بود و بر جدایی «حکومت دنیوی» از «ملکوت اخروی» تاکید میکرد، پیامدهای تاریخی دامنهداری در مسیحیت داشت و در منازعات فکری عصر جدید، سرانجام راه سکولاریسم را هموار ساخت. از جمله توماس هابز، فیلسوف انگلیسی و بنیادگذار اندیشهی سیاسی مدرن در سدهی هفدهم در اثر دورانساز خود «لویاتان»، با بازگشت به همین هستهی فکری در آموزههای عیسی تصریح میکند: از آنجا که عیسی مسیح تاکید کرده که سلطنت او از آن این جهان نیست، باید نتیجه گرفت که تا رستاخیز و آن گاه که آسمان و زمین تازهای ایجاد گردد، سلطنت عیسی برپا نخواهد شد! پیامد منطقی استدلال هابز این بود که تا روز رستاخیز، حکومت، امری دنیوی محسوب میشود و قوانین و قواعد آن باید به دست آدمیان تنظیم گردد و این یعنی به حاشیه راندن قوانین شرعی و برآمد آدمی به جایگاه قانونگذار!
در اسلام اما وضع به گونهای دیگر بود. محمد ۱۳ سال در مکه تلاش کرد با تبلیغ دین اسلام پیروانی برای خود بیابد، اما ناکام ماند و ناگزیر شد از بیم مخالفان به مدینه بگریزد. او پس از فرار از مکه چهرهی واقعی خود را نشان داد و بقول نویسندهی کتاب ۲۳ سال، مردی که قوم خود را به ستایش خداوند دعوت و زور و ستم را نکوهش و غفلت از حال مستمندان را ملامت میکرد و به روش مسیح سراپا شفقت بود، یکباره به جنگجویی سرسخت و بیگذشت مبدل شد که میخواست دیانت خود را به زور شمشیر رواج دهد و در مقام تأسیس دولتی برآمد که در راه تحقق آن از هیچگونه وسیلهای رویگردان نبود.
گسست اخلاقی و هنجاری میان سورههای مکی و مدنی برای چنین تحولی ضروری بود. با فرار محمد به مدینه و سرخوردگی او از این تلاش که از راه مسالمتآمیز میتوان کسی را مسلمان کرد، لحن بشارتدهندهی او تغییر کرد و موضوع جهاد و تحمیل دین با ابزارهای قهرآمیز در دستور کار قرار گرفت. لحن شاعرانهی آیههای مکی خاموش شد و جای خود را به لحن یک فرمانده نظامی داد که هیچ مخالفتی را برنمیتابد و معاندان را به مجازاتهای سنگین تهدید میکند.
دولتی که محمد در پی تأسیس آن بود، در سایهی چنین رویکردی، به سرعت از گذرگاه غزوهها، یعنی حملات راهزنانه به کاروانها و قبیلههای ضعیفتر و کشتار دگراندیشان دینی و غارت اموال آنان و سرانجام بازگشت به مکه و فتح آن تکوین یافت. بدینسان محمد در جایگاه توأمان رهبر دینی و سیاسی، شخصا بنیادگذار نخستین «دولت اسلامی» و به این اعتبار منهدمکنندهی امر جدایی دین از دولت در اسلام بود. به دیگر سخن، اگر در اروپای عصر روشنگری بازگشت واقعی به آموزههای عیسی در مسیحیت میتوانست به سکولاریسم راه بگشاید، امروزه در کشورهای اسلامی بازگشت واقعی به آموزههای محمد فقط میتواند به «خلافت داعش» یا «عمارت طالبان» یا «ولایت فقیه» راه برد. اینها هر سه طبق الگوی «حکومت ناب محمدی» ایجاد شدند!
اما کدام مسلمانی است که حاضر باشد این واقعیت را بپذیرد و به آن اعتراف کند، یا از خود بپرسد اساسا چگونه میتوان پیرو آیین محمد و همزمان طرفدار جدایی دین از حکومت بود؟! اما مسلمانان اهل چنین پرسشهایی نیستند و به تقیه و افکار التقاطی خو کردهاند! اینگونه افکار بویژه در میهن ما به یاری موجوداتی به نام «اصلاحطلبان دینی» و «نواندیشان مذهبی» فراهم میشود! بیهوده نیست که ایرانیان مسلمان در جهان مدرن امروز نیز به سهولت و همزمان هم از توبرهی سنت میخورند و هم از آخور مدرنیت! آنان هم میخواهند دنیا را داشته باشند و هم آخرت را. به همین دلیل چهارچنگولی به دینشان چسبیدهاند و هیچ انتقادی از باورهایشان را برنمیتابند و در عین حال حاضر نیستند بپذیرند که اعتقاد واقعی به آموزههای محمد و الگو قرار دادن آن، یعنی تلاش هر مسلمانی برای برپایی حکومت دینی!
شهاب شباهنگ
با سلام خدمت دوستان قدیمی
پاسخحذفمیرور عزیز بسیار خوشحالم از اینکه میبینم مطالبی که در بالاترین منتشر میکنید در این وبلاگ هم قرار میدید.
شهاب عزیز میرور نازنین، بیگلاگ گرامی و همه عزیزانی که افتخار آشنایی با شما را در آزادکی داشتم، خوشحالم که میبینم هنوز در دنیای مجازی فعال هستید. با سر زدن به بالاترین و صفحه شخصی تک تک شما عزیزان، با اشتیاق نوشته هایتان رو دنبال میکنم.
برای همه شما آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم.
رامکال جان عزیز و دوست داشتنی و یار باوفا
پاسخحذفاز اینکه به من و دیگر دوستان لطفِ مستمر داری به خود میبالم،
شادی و بهروزی برایت آرزو میکنم
لطف داری میرور عزیز
پاسخحذفآخ که چفدر خوب مبشد اگه شما دوستان در «توییتر» هم فعالیت میکردید
سرعت اطلاع رسانی فوق العاده
قدرت بسیار بالا، نمونهاش _میتونی حرفت رو قبل از اینکه حناق بشه بدون واسطه به هرکدوم از مسعولین بزنی «از ابتکار تا خود خامنه ای»
و ازهمه مهمتر صاحب امتیازش «ایرانی» نیست که یهویی بگه: «خوب دیگه بسه خسته شدم ببندم درشو برم، کون لقشون»
خلاصه که به توییتر بپیوندید
منتظرتونم