چاکرمنشی یکی از پدیدههای گسترده در جوامع بسته است. ستونهای همهی نظامهای جبار و مستبد بر شانههای فرمانبران نوکرمآب استوار است. اینگونه نظامها چکمهلیسی و چاپلوسی را میپرورند و پاداش میدهند. چاکرمنشی یعنی تحقیر آزادی.
نظام جمهوری اسلامی به دلیل سرشت مذهبی خود یکی از بدترین انواع نظامهای
سفلهپرور است. در این نظام در نتیجهی آمیزش قدرت سیاسی و مرجعیت دینی،
صاحبان زور و مراجع اقتدار، رنگ «تقدس» به خودگرفتهاند. جایی که بیم از
قدرت قاهر اینجهانی و ترس از «عقوبت آنجهانی» دست به دست هم دهند و در دل
فرمانبران و بندگان رعب افکنند، موقعیت «خدایگان» بیش از پیش تحکیم و راه
برای چاکرمنشان و کاسهلیسان گشوده میشود.
بیهوده نیست که ما امروزه در جامعهی ایران همهجا با حقارتبارترین و
شنیعترین اشکال نوکرمآبی و چکمهلیسی روبرو هستیم؛ بویژه در نهادهای
حکومتی، اما فراتر از آن در ادارات و محیط کار، در گردهماییها و مجامع
هنری و فرهنگی، در کوچه و خیابان و مدرسه و حتی در دانشگاهها و مراکز
علمی؛ در یک کلام همهجا! هنگامی که صاحبمنصبی بانفوذ وارد محلی میشود،
نه تنها گلهای از خادمان بلهقربانگو در پی او رواناند، بلکه بلافاصله
فوجی از کاسهلیسان و فرصتطلبان او را دوره میکنند تا خود را خاکسار و
فرش راه او کنند.
یکی از ویژگیهای چاکرمنشان این است که کمتر مطیع قانون و بیشتر مطیع اشخاص
و نهادهای قدرتاند. نباید آنان را با ملانقطیها یا حتی همرنگان جماعت
یکی گرفت. ملانقطیها بهگونهای وسواسی تابع مقررات خشک اداری هستند و
همرنگان جماعت کسانیاند که همواره خود را با نظر مسلط وفق میدهند. ولی
نگاه چاکرمنشان همواره به سوی بالاست، جایی که مرجع اقتدار ایستاده است.
البته نباید پنداشت که چاکرمنشان جسارت نگاه رودرو را دارند. به محض اینکه
«مرد مقتدر» چشمان خود را بهسوی آنان برگرداند، نگاه خود را از او
میدزدند و به زمین میدوزند تا مبادا گستاخی کرده باشند. چاکرمنشان هرگز
جسارت آن را ندارند که چشم در چشم قدرت بدوزند و با دلیری از دیدگاه خود در
برابر مافوق دفاع کنند.
چاکرمنشی میتواند تحت تاثیر جادوی قدرت باشد، یا نتیجهی افسونشدگی نسبت
به مرجع اقتدار، یا محصول جاذبهی شخصیت فرهمند یا حتی پیامد خوف از سنگدلی
و سبعیت «مرد آهنین». با این همه این ترس هر اندازه باشد، همواره با نوعی
مسحورشدگی همراه است. مسحور این حسرت که شاید بتوان با ذوبشدن در مرجع
اقتدار، در «بزرگی» و «عظمت» او سهیم شد و نهایتا بر کوچکی و حقارت خود
غلبه کرد؛ یا خود را با مرجع اقتدار تعیین هویت کرد تا اندکی به حساب آمد و
کسی شد.
قدرت غیرقابل کنترل و محاسبهناپذیر، همواره بزدلان را تحت تاثیر قرار
میدهد، قدرتی که به قانون تمکین نکند و قوانین خود را اعمال کند، قدرتی که
قواعد را برهم زند یا بهطور خودکامانه آنها را مورد استفاده قرار دهد،
قدرتی که نافذ و فرمانروا باشد؛ چنین قدرتی به سرعت چاکرمنشان را به مدار
خود جذب میکند، چرا که چاکرمنشی آمیزهای از خوف و انجذاب است.
به دیگر سخن، چاکرمنشی بهطور همزمان از بیم و حسرت تغذیه میکند. اگر کسی
فقط بیم داشته باشد، از سر راه خدایگان کنار میرود و حتی چاپلوسی را
گستاخی میپندارد. ولی چاکرمنشان میخواهند دیده شوند و مورد لطف و عنایت
قرار گیرند. آنان خدایگان را به عرش میرسانند، تا نه تنها همه او را
ببینند و بپرستند، بلکه شاید او نیز از آن بالا گوشهچشمی بر بندگان خود
بیفکند.
چاکرمنشی همزمان به گونهای سرچشمهی قدرت نیز بهشمار میرود. فرمانبران
مطیع داوطلبانه شانههای خود را در زیرپای خدایگان قرار میدهند تا عروج او
را ممکن سازند. آنان یوغ بندگی و بردگی را با دستان خود بر گردن خود
مینهند. احساس حقارت آنان را با شتاب بهسوی چنگال قدرت سوق میدهد و
گرفتار میکند. حاکمیت معمولا بر چیزی جز احساس نیاز استوار نیست. خدایگان
قدرتی بیش از آن ندارد که به او داده شده است و سرور به هیچ چیز جز ایمان
زیردستان به بندگی مجهز نیست. بندگان بدون عنایت خدایگان خود را از دست
رفته میپندارند. خدایگان است که به زندگی آنان سمت و معنا میدهد. اینکه
یک برده و فرمانبر همواره برده و فرمانبر باقی میماند، بیش از همه محصول
آن است که او ارادهای برای آزادگی ندارد. پس بندگی و بردگی فقط ستم
خدایگان و سروران نیست. بردگی و بندگی همزمان ستمی است که بردگان و بندگان
بیش از همه بر خود روامیکنند. بزدلی، ناپایداری و نادانی، سرچشمههای اصلی
بردگی داوطلبانه هستند. آنها همزمان قدرتی را میآفرینند و پا بر جا نگاه
میدارند که بر زیردستان فرمان میراند.
مناسبات چاکرمنشان و نوکرصفتان با مراجع اقتدار درهم تنیده است. چاکرمنشان
از فرمانها حتی پیش از صدور آنها اطاعت میکنند. آنان نه تنها به اطاعت
کورکورانه از فرمانها تن میدهند، بلکه رویکردها و ارزشهای خود را با این
فرمانها سازگار میکنند، چرا که آنها را تجسم ارادهی خدایگان میدانند.
آنان با نگاه خدایگان به امور مینگرند، خود را محکوم حکم خدایگان میدانند
و معیارهای خدایگان را میپذیرند. فقط مرجع اقتدار است که میتواند آنان
را تشویق یا توبیخ کند.
نباید چاکرمنشی را با فروتنی اشتباه گرفت. چاکرمنش خود را تحقیر میکند و
خوار میشمرد، زیرا نمیداند کیست. او خود را کمتر از آن میداند که هست.
در حالی که انسان برخوردار از تواضع عقلی میداند کیست و مرزهای خود را
آگاهانه میشناسد و میپذیرد. او دارای این درایت است که جایگاه واقعی خود
را تشخیص میدهد. از این رو، نه برای خود مقام خدایی قائل است و نه بندهی
دیگران میشود. با تواضع عقلی مرزهای خود را به رسمیت شناختن، هرگز به این
معنا نیست که آدمی میباید به آن چه هست بسنده کند. ولی چاکرمنشان با آن
خشنودند که خود را حتی حقیرتر از آن نشان دهند که هستند.
چاکر خود را در برابر سرور بر خاک میافکند؛ یا خاضعانه به دستبوسی و
پابوسی او میرود. او از ارزش خود میکاهد و خود را تحقیر میکند، چون از
استقلال شخصیتی برخوردار نیست و خود را برای پذیرفتن مسئولیت آزادی خویشتن
ناتوان میبیند. باتلاق تحقیر و خوارشماری خویشتن، چاکرمنش را همواره بیشتر
در خود فرو میکشد. به نظر میرسد که مارپیچ سقوط به اعماق حقارت، به امید
ذرهای موقعیت بهتر، برای بسیاری از افراد پایانی ندارد. چاکرمنش فاقد
هرگونه اعتماد بهنفس است. او شهامت قائم به ذات بودن را ندارد.
خوارشماری خویشتن، نتیجهی مقایسهای اجتماعی نیست. چنین نیست که چاکرمنشان
نخست خود را با دیگران مقایسه کرده باشند تا از گذرگاه این قیاس به
ضعفهای خود پی برده و برای خود جایگاه نازلتری قائل شده باشند. این روند
درست بر عکس است: کسی که احساس حقارت میکند، دنبال بتی برای پرستش
میگردد. از آنجا که او خود را بیارج و بیمقدار میپندارد، رهبر و
پیشوایی میجوید و او را بر اریکهی قدرت مینشاند تا شاید با ذوب شدن در
او اندکی در قدرت او سهیم گردد. او حتی در رویای خویشتن هم خود را با رهبر و
پیشوا مقایسه نمیکند و نمیسنجد. او در خود چیزی نمییابد تا بر آن اتکا
کند. پس بر این باور است که خُرد و حقیر است و به شمار نمیآید. همهی تلاش
و تنها چشمداشت او این است که اندکی مورد عنایت خدایگان قرار گیرد و شاید
روزی در حلقهی «برگزیدگان» و «خودیها» پذیرفته شود.
ولی چنین تلاشی، شمشیری دولبه است. هر چه خادم در این راه بیشتر تلاش کند،
منش چاکری در او عمق بیشتری مییابد و بیشتر تثبیت میگردد و او را وادار
میسازد همواره به دنائتهای بیشتری تن دهد. در این روند، بند ناف وابستگی
به خدایگان تدریجا گسسته میشود و فرمانبری از «شخص» اندک اندک جای خود را
به فرمانبری از «نهاد» میدهد. دیگر نیازی به اطاعت کورکورانهی مستقیم از
خدایگان نیست و میتوان بندهی مطیع «دولت»، «حزب»، «فرقه» یا «نهاد نظامی»
شد. به مرور زمان، عادت به حرفشنوی و فرمانبری به ملکهی ذهن تبدیل
میگردد و فرمانبر حرفشنو به موجود مسلوبالارادهای دگردیسی مییابد که
جسم و روح او در اختیار خودش نیست. چنین موجودی، ماشینی خودکار، بیاحساس و
فاقد عاطفه است. از خود هیچ نظری ندارد و بلافاصله نظر مافوق را میپذیرد.
او چکمهی هر مافوقی را میلیسد تا موقعیت خود را حفظ و تحکیم کند و اگر
بشود ارتقا بخشد. فقط کافیست به عنوان نمونه به سپاهیان و بسیجیان نظام
حاکم بر ایران نگاهی بیندازیم.
روند جانشینی نهاد به جای شخص را میتوان در این نظام طاعونی به روشنی دید:
با سرنگونی «پدر تاجدار» که او نیز فقط «چاکران جاننثار» و «غلامان
خانهزاد» را برمیکشید و به آنان میدان میداد، شیادی از سلالهی
دینفروشان حرفهای بر اریکهی قدرت تکیه زد. در واقع مردم ایران مست خمر
دینمنشی خود، به قماری احمقانه دست زدند و «بزرگ ارتشتاران» را به زیر
کشیدند تا «خدایگان» را به جای او بر تخت حکمروایی نشانند؛ قماری که از
آغاز برنده و بازندهی آن روشن بود. در آغاز تاسیس نظام کنونی، هیچکس بدون
موافقت فرمانروای تازه اجازهی نوشیدن آب هم نداشت. همهی عمله و اکرهی
این نظام از او الهام میگرفتند و به او چشم دوخته بودند. همهی راهها از
او میآغازید و به او ختم میشد. ولی امروزه نهادهایی پدید آمده و سپاهیانی
آموزش دیدهاند که بطور خودکار و مستقل از «شخص» عمل میکنند. موجوداتی
تربیت شدهاند که جای افسونشدگان دیروز را گرفتهاند. تنها تفاوتی که
امروز با دیروز دارد این است که اکنون ابعاد چاکرمنشی و عمق نوکرمآبی به
مراتب گسترش و ژرفش بیشتری یافته است. چاکران اگر چه دیگر به تمامی از
«شخص» پیروی نمیکنند، ولی فرمانبر و جیرهخوار «نهاد» هستند. آری، گفتیم
که نظامهای جبار همه جا و همواره بر شانههای چاکرمنشان و نوکرمآبان
استوارند!
دیدنی هنگامی است که چاکرمنشان در برابر خدایگان برای چاپلوسی و کاسهلیسی
با هم مسابقه میگذارند و به رقابت میپردازند. چنین صحنههایی هم خندهدار
است و هم تاسفبار. برای نمونه، فرومایگانی را در نظر بگیرید که نام
«شاعر» را هم یدک میکشند و گاهی در گردهماییهایی مشمئزکننده دو زانو در
برابر «مقام معظم» این نظام بر زمین مینشینند و مدایح مهوع میسرایند تا
گوی چاپلوسی و کاسهلیسی را از یکدیگر بربایند؛ درست همانند افرادی که در
باتلاقی افتادهاند و هر چه بیشتر تلاش میکنند و دست و پا میزنند، بیشتر
فرومیروند.
چاکرمنشی گونهای خودباختگی ابلهانه است. ولی این حماقتی بیآزار نیست،
بلکه داغ ننگی است که شخصیت آدمی را لکهدار میکند. چاکرمنشان وظیفهای را
که آدمی نسبت به خویشتن دارد لگدمال میکنند. آنان آزادی و آزادگی را به
حراج میگذارند، ارادهی خود را فرومینهند و اندیشیدن را به دیگری
وامیگذارند، زیرا به خود باور ندارند. آنان برای دستیابی به عنایت سروران،
به هر خفتی تن میدهند. چاکرمنشی را میتوان تلاشی برای دستیابی به
موقعیتی بهتر، ولی با ابزار ویرانگر بیحرمتی به خود و نابودی شخصیت خویشتن
دانست.
چکمهلیسی و در برابر بتهای زمینی و آسمانی بر خاک افتادن دون شأن
آدمیست. باید زنجیرهای نابالغی روحی و معنوی را گسست، روی پای خود ایستاد و
به یاری افسونزدایی از قدرت و بریدن از مراجع اقتدار زمینی و آسمانی، به
مرجع اقتدار خویشتن تبدیل شد. باید بر سینهی فرهنگ حقارتبار بندگی و
نوکرمآبی دست رد زد. تنها از گذرگاه درهم شکستن چاکرمنشی و چیرگی بر
«بردهی درون» است که میتوان شهروند شد.
شهاب شباهنگ
بهمن ۱۳۹۲
باید دست کسی که این متن را نوشته، بوسید... خیلی چاکریم استاد!
پاسخحذفدرود فراوان بر بیگلاگ نازنین.
حذفآقا من که حریف طنز نافذ و زیبای شما نمیشم!
غلام همت آنم , که زیر چرخ کبود
پاسخحذفز هر چه رنگ تعلق پذیرد , آزاد است
دست مریزاد شهاب گرامی را سزاست , که خوش آهنگ اش حتی در شب , از یک روز نوری روشن تر و
گویا تراست . پیش از نوشته شما , من هم نوشته ای به رسم هر ساله , برای ایام سوگواری دهه هیئت آل اندیشه
برای MIRROR عزیز راهی کردم . و اکنون شگفت زده ام , که چگونه ما دل هایمان به هم نزدیک بوده و هر دو
همدل ولیکن با دو زبان گونه گون , بد منشی پاره ای از هم میهنان مان را بیان کرده ایم .
براستی که ما هر دو از یک آبشخور , که همان " آزادگی "است , نوش کرده ایم و نیش مان هم همسو . و چه فرخنده .
" شهاب " اگر چه کوتاه زمانی سینه شب می شکافد ,ولیکن چون برق آهنگی چشم نواز دارد , همیشه به یاد ماندنی است .
باغ ها را گر چه دیوار و در است
از هواشان راه با یکدیگر است
شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه ها شان دست در دست هم است
درود بر پرسایرانر گرامی،
حذفسپاس از مهرتان. خوشحالم که شما را اینجا میبینم.
شاد و تندرست باشید
Prsiraner عزیزم
پاسخحذفپیام کوتاهی در پست قبلی برای شما گذاشته بودم، میخواهم از نجابت شما سؤ استفاده بکنم و مطلب شما را که به مناسبت همین روزهای تاریک بود همین جا قرار بدهم ،،،،،
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
"٢٢ بهمن ١٣٥٧ روز " انقلاب رنگ ها و نام ها"
هر انقلابی به صفتی متصف است . مانند انقلاب اکتبر ١٩١٧ روسیه که به " انقلاب کارگری " معروف شده و یا انقلاب چین
. که به " انقلاب دهقانی " متصف شده است . بر این اساس باید انقلاب ایران را " انقلاب رنگ ها و نام ها " نامید
هنوز آفتاب ٢٢ بهمن ١٣٥٧ غروب نکرده بود , که تخم رنگ در ایران را ملخ خورد . هر کسی تلاش می کرد , تا هر بیشتر
به رنگ جدید با تیرگی و پر رنگی بیشتر ظاهر شود . از مشکی پر رنگ تا آبی تیره و قهوه ای متمایل به تریاک سوخته گرفته
. تا سبز سیدی متمایل به نفتی
وقتی ته رنگ خشک شد و دست دوم و سوم هم توی در و همسایه جا افتاد , انگاری که یک عمر همین رنگ بوده اند . مشکل
تازه مانند آروغ پس از یک شکم سیر حلیم بادمجون با سیر داغ پر و پیمان و ماست و مو سیر بد جوری تو چش و چال
. ملت میزد
شمار فراوانی از " اناث " با فشردن بر تکمه
( RESET )
یک شبه همه شدند " طاهره " , " طیبه " , " محجوبه " , " مستوره " و " عفیفه " همه لاک و مهر شده با " باند رول " به
. خلوت رفته همان " کار دیگر " , که با گذشت زمان به نوعی اعتیاد و جزیی از شخصیت شان شده بود , میکردند
ناگفته پیداست , که " ذکور" بسیاری هم , برای نیفتادن از دسته , با دستکاری کیلومترشمار ها روی
( " 00000 ")
. همه شدند " صفر کیلومتر " و " آکبند " و نام خود را به " طاهر " , " طیب " ," صابر " و " زکی " و..... برگرداندند
. افزون بر تغییر نام , خیلی ها تلاش می کردند , که یک عنوان " سید " به " پیش " خود بسته تا از " پس " آن به نوایی برسند
کار تا بدانجا بالا گرفت , که " اشرف " خواهر شاه شتابان به دیدار " انور سادات " رفت , تا " رویهمرفته , =" به
! افتخار " اشرف سادات " شدن نائل شود , و دیدیم که شد
تعویض نام ها به شهر ها نیز سرایت کرد . با وجود این با تبدیل نام " شاهی " به " قائم شهر " هیچ امام زمانی در
آن شهر ظهور نکرد . و با تعویض " شاهرود " به " امام رود " " هیچ صیادی از جوی حقیری که به آن رود خانه
. ریخت , مروارید صید نکرد ." و جانشین کردن نام " سوسنگرد " به " فاطمه تپل " هیچ رژیم لاغری موثر نیوفتاد
اگر چه تغییر نه تنها حق اولیه اجتماعی هر انسانی است , بلکه حتی چوب و آهن هم از محیط تاثیر می پذیرند . و آب
راکد موجب گندیدگی می شود . با وجود این انکار گذشته انسان کنشی به غایت بزدلانه و نشان از رنگ و ریا دارد . کسانی را می شناختم , که وقتی به هم می رسیدند و گرچه آشنای قدیمی بودند , آنقدر تغییر کرده بودند , که یکدیگر را
نشناخته و از یکدیگر می پرسیدند , راستی شما در زمان شاه در کدام گروه " مسلحانه " مبارزه می کردید . گو اینکه
طرف از ترس اش در آن زمان از حمل ناخن گیر نیز حتی پرهیز می کرد. و بدینسان یک " ملت " شریف و بزرگوار , به
دلیل یاد نگرفتن اندیشیدن , در اندک زمانی به یک " امت " بی ریشه و بی بته , که هیچ گذشته و هویتی نداشته وشایسته
. بالیدن نبود , بدل شد
طرفه آنکه پاره ای از سردمداران انقلاب , که عمری بذر این بی هویتی و دگردیسی را افشانده بودند , دیر
یا زود همین آفت و بلا دامنگیرشان شده , و دستاورد همه عمرشان در کوتاه زمانی بر باد رفته و به
. قولی " چوب دو سر طلا " شدند . که البته خود کرده را دیگر تدبیری نبود
: بیائیم طرح ای نو در انداخته و
. ٢٢ بهمن را به روزی برای واکاوی خویشتن ونقد خود گردانیم
. ٢٢ بهمن را به روزی برای اندوختن توشه ای برای آینده گردانیده , تا دو بار از یک سوراخ گزیده نشویم
" ٢٢ بهمن را به روزی برای به قول " ایمانوئل کانت
( "SAPERE AUDE ")
. گردانیده و به " اندیشیدن " خطر کنیم
. ٢٢ بهمن را به روزی برای مسئولیت پذیری و بگردن گرفتن اشتباهات خود و پیگیری ریشه یابی آنها گردانیم
............ ٢٢ بهمن را به روزی برای
. من هم به همراه هم میهنان جگر سوخته ام در این روز با قلبی آکنده از درد , شرم و اندوه , اشکریزان به سوگ می نشینم
درود بر شهاب نازنین و persiraner عزیز ، یاد گرفتیم ، قلم زیبایتان پاینده و گردن کلفت اون مردک همه کاره شکسته باد
حذفبا درود متقابل به رهگذر فرهیخته و دوست داشتنی،
حذفنازنین بیشتر از این ره گذر کنید!
People who bite the hands that feed them
پاسخحذفoften lick the boots that kick them
"چاکرمنشی یکی از پدیدههای گسترده در جوامع بسته است."
پاسخحذفبا درود به دوستان گرامی
باز هم دست مریزاد به شهاب عزیز؛ که در این تاریکی نوری تاباند بر یکی از عوامل پایایی جوامع عقب مانده و بسته.
آنچه که بیشتر مرا واداشت به واکنش در برابر این نوشته؛ محکوم کردن و با یک چوب راندن همه مردم ایران به اتهام قماربازی احمقانه (در این روزهای نکوداشت! انقلاب اسلامی) در وقایع سال 57 که منجر به دگرگونی فضای سیاسی و اجتماعی ایران شد.با توجه به بافت جامعه ایران در آنزمان و همکنون قمار باز نمیتوانسته مرتکب حماقت شود و تاسی که ریخته موجبات تغییراتی را فراهم کرده که روند طبیعی وقایع هم همان نتیجه را ببار میآورد...اگر وجود این بازی را قبول کنیم شاید به ملت ایران بابت این بازی میبایست نشان جسارت یا شهامت یا شجاعت داد که میخواسته علاوه بر روند طبیعی وقایع چیزی محال را هم تجربه کند...!
نویسنده یا عمدا ً نیروهای غیر مذهبی مخالف و در صف اول اعتراضات را نادیده میگیرد و یا سهوا ً نقش تبلیغات را در برآمدن گروهی و یا به زیر کشیدده شدن گروهی دیگر را نادیده گرفته.در متن مقاله هم اشاره ای به نیروی تبلیغاتی در ید و نقش مهم-ش در پیشبرد اهداف "آن مقتدر چاکرخواه" نمیشود و برای خواننده روشن نیست که این خیل چاکران به چه صورت جذب آن قطب شده اند.
همانطور که نویسنده بدرستی آورده در جوامع بسته بدلیل قرار گرفتن فرد یا جریانی در جایگاه ورای قانون؛ همیشه جذابیتهایی برای افراد بی مایه و کم مایه فراهم میشود تا خود را در برابر قدمهای فرد یا آن جریان خاص در قدرت فرش کنند و فدا شوند تا در این فدا شدگی برای خود کسی شده و آنچه پیش بیاید که نویسنده در باره سپاه و بسیج آورده.اما همه این دستاوردها برای آن قدر قدرت در راس ممکن نیست الا توسل به تبلیغات وسیع و نشان دادن راه پیشرفت(در باغ سبز) برای همان بی مایگان هدف...!
بطور کلی یادآور میشوم که در جریان انقلاب جامعه خواب زده و بسته ایران تکانی به خود داد و از این پهلو به آن پهلو چرخید و یکی را به زیر کشید و دیگر را بر راس قدرت نشاند...این وسط هم هر چقدر یکنفر! بالا و پایین پرید و جیغ و داد کرد تا این خفته را بیدار کند نشد که نشد...باز هر چند که اصل و فرع ماجرا را همین و همان دستگاه تبلیغاتی در برابر این خفته ؛ بارها به اجرا درآوردند باز هم هیچ نشد در آخر کار آنچه که ماند همان و همین جامعه بسته خفته که الان دیگر وبال گردن شده...!
.
.
.
روشان.
روشان گرامی با درود بیپایان. خوشحالم که شما را اینجا میبینم.
حذفماجرای انقلاب سال ۵۷ بحثی گسترده است که طبعا میتوان به آن ورود کرد، ولی تجربهی شخصی من نشان میدهد که خروج از آن بسیار دشوار خواهد بود. من هم در این نوشته که هدف دیگری را دنبال میکند قصد پرداختن به ماجراهای آن انقلاب کذایی را نداشتم و صرفا برای نشان دادن چگونگی روند تبدیل شدن فرمانبری کورکورانه از «شخص» به «نهاد» که از ویژگیهای نظامهای توتالیتر است، از آن حادثه یاد کردم. آن فرمولبندی مورد اشاره شما هم تعبیر شخصی من از آن رویداد است که میتوان با آن موافق یا مخالف بود، ولی اگر آن را از متن نوشته حذف هم بکنیم، به ساختار آن هیچ آسیب و خللی وارد نمیکند و تزهای نوشته به قوت خود باقی میمانند. در ضمن اگر توجه کنید من از «مستی» مردمی سخن گفتهام که نتیجهی «خمر دینمنشی» بوده است. به عبارت دیگر من هم مانند شما در آن حرکت گونهای قانونمندی میبینم. اضافه کنم که به باور من انقلاب مشروطه در بافتار و ساختار جامعهی ایران تحولاتی اساسی ایجاد کرده بود که به دلیل روند نوسازی آمرانه و همزمان بسته بودن فضای سیاسی سرانجام به چنین واکنش بنیادبراندازی منجر گردید. در واقع با این انقلاب همهی نیروها و لایههای واپسگرا و عقبمانده و دارای منش و منشا سنتی و روستایی که بر اثر ۷۰ سال نوسازی نابهنجار جامعهی ایران مانند لجنی تهنشین شده بودند، ناگهان با آن رویداد که به «استفراغی تاریخی» میماند، از عمق به سطح آمدند و این انقلاب مرتجعترین و انگلترین قشر اجتماعی را که روحانیت شیعه است بر مسند قدرت نشاند. به باور من چنین تحولی تنها در سایه دینمنشی مردم ایران و ضعف حافظهی تاریخی جامعه ممکن شد و اگر این مردهریگ رایگان در اختیار خمینی و پیروانش نبود، غولی را که جامعهی ایران به همت پیشگامان انقلاب مشروطه۷۰ سال پیش از آن با اعدام شیخ فضل الله نوری در شیشه کرده بود، هرگز به این آسانی و به دست نسل انقلاب از شیشه بیرون نمیآمد. طبعا من نیز مانند شما بر این باورم که اگر نوسازی اقتصادی و اجتماعی ایران بویژه پس از شهریور بیست با گامهای حسابشده برای توسعهی فضای سیاسی و فرهنگسازی و ارتقا فرهنگ سیاسی جامعه همراه میشد، هرگز چنین فاجعهای در ایران پیش نمیآمد. انقلاب همواره نشانهی بیماری در یک جامعه است. جوامع باز نیازی به انقلاب ندارند زیرا خود را با اصلاحات مداوم بهروز و شاداب میکنند. انقلاب همواره در جایی رخ میدهد که جامعه از نظر سیاسی به بن بست رانده شده است. به عبارتی، انقلاب یعنی پایان سیاست! پیامد بلافصل انقلابات هم در همه جا حکومتهای ترور و وحشت بوده است، مانند حکومت ژاکوبنها پس از انقلاب فرانسه، یا حکومت بلشویکها پس از انقلاب روسیه، یا حکومت ترور کمونیستی پس از انقلاب چین. انقلاب ۵۷ هم از این قاعده مستثنی نبود. فقط شوربختی ما این بود که این انقلاب با دومین خیز (اولین خیز در ۱۵ خرداد ۴۲ روی داده بود) انگلیترین و عقبماندهترین قشر اجتماعی ایران برای عروج به قدرت همراه و ادغام شد و پیامدهای فاجعهبار آن هم اکنون در برابر چشمان (هنوز خوابآلوده) ماست!
با درود به روشان گرامی
حذفروایتی از زبان مردم هم بشنوید: شاه همه مهندسا رو به اسم خرابکار و مارکسیست اسلامی کشت. وقتی صبر مردم از تشنگی (ناشی از بیماری هلندی) سر رفت خودشون چاه زدن ولی چون مهندس نداشتن بجای آب، به فاضلاب رسیدند و همه نجاسات از زیر روی اب اومد و کل اب رو آلوده کرد و به همه جا سرازیر شد.
حالا چاره ی کار چیه؟ پاک کردن همه جا از اینها!
به همین سادگی.
اتفاقا به نظر من خطای ناخواستهی مردم ایران این بود که فریب «مهندسان» و جهل خانهزاد آنان را خوردند. در واقع ما کم افرادی نداشتیم که ادعای «مهندسی اجتماعی» داشتند. منتها به دلیل همان دینمنشی و سنتپرستی که قبلا خدمتتان عرض کردم، همهی «مهندسان» ما از سنخ آلاحمد و فردید و شریعتی و شایگان و نراقی و بازرگان و حنیفنژاد و احمدزاده و غیره نهایتا همگی به عوض مهندس، «مقنی» از آب درآمدند. به عبارت دیگر، به عوض چاهزدن برای رساندن مردم به آب پاک و گوارا، نقبی زدند که مستقیم به فاضلاب متعفنی به نام «چاه جمکران» منتهی شد!
حذفخطاب به "Persiraner" گرامی
پاسخحذفاز اینکه مقاله خواندنی شما را نتوانستم بصورت پست در وبلاگ قرار بدهم بسیار شرمنده شدم، حقیقتش زمانیکه مقاله شهاب گرامی را در اینجا قرار دادم، پیام شما را دیدم و از آنجا که عرف ما این است که هر مقاله چند روزی را در صفحه اول بماند نمیدانستم که چگونه از خجالت شما در بیایم، از طرف دیگر، مقاله شما مطلبی بود که میبایست زود منتشر میشد و تاخیر در آن باعثِ دور شدن از وقایعِ روز بود، برای همین مجبور به انتشار آن در همین صفحه شدم که البته زیبنده آن یک پست مستقل بود، بهر صورت امیدوارم که عذر من را قبول بفرمایید، اینهم از بد اقبالی من بود که بعد از مدتها که چشممان به روی شما روشن شد به این مشکل بر خوردیم، مطمئن هستم که بسیاری از دوستان همچون من منتظر نوشتههای زیبای شما هستند، پس ما را تنها نگذارید ،،،
با درود دباره
پاسخحذفشهاب گرامی
قبل از هر چیز لازمه یادآوری کنم که با کلیت این پست ارسالی توسط شما موافقم.
آنچه که بنظرم میرسید که شاید در این نوشتار مغفول مانده همان امکان استفاده گروههای مختلف درگیر در یک منازعه؛ از تبلیغات بی واسطه و با واسطه و از ان مهمتر یادآوری طیف گسترده و ملون مخالفان درگیر در آن جریان خاص بود.
هر چند که ناگفته پیداست این مقاله خلاصه ای از آنچه بوده که در ذهن نویسنده از قبل نقش بسته و دغدغه اصلی صرفا به اشتراک گذاشتن این دغدغه ها است ، وگرنه اگر فرصت میبود و یا خوانندگان حوصله میداشتند این نوشتار طولانی تر از آنچه که هست میشد و موارد ذکر شده در بالا را هم پوشش میداد.برای ما که با قلم شما و نگاه-تان آشناییم ممکن است همین چند پاراگراف تخلیص شده کفایت کند اما باید دیگرانی را در نظر گرفت که نویسنده را هیچ نمیشناسند و بی مقدمه با این مقاله روبرو میشوند.
.
.
اما در مورد ان مردمی که توسط دینکاران سیاه مست شده اند بنظرم هیچ هرجی نیست چون دیگر گروهها نتوانستند چنان ترفندی را خنثی کنند و یا با همان حربه برای خود رهرو و جان نثار بخرند.بنظر میرسد که همه متوانسته اند این خفته را هر طور گه میخواهند بچرخانند.
برای من و شما و دیگر دوستان بیشتر باید این موضوع مهم باشد که چه شد که چنان وضعیتی پیش آمد تا گروههای فرصت طلب با سواستفاده ار عدم آگاهی ملت بر روی موج اعتراضات سوار شوند و رهبریش را بدست بگیرند.همان چیزی که امروزه هم میبینیم...!
...روشان...
بیا تا برات بگم
حذفقصه بره و گرگ
که چطور آشنا شدند
توی این دشت بزرگ
آخه شب بود، میدونی؟
بره گرگ رو نمیدید
بره از گرگ سیاه
حرفای خوبی شنید
بره تنها رو گرگ
به یه دشت تازه برد
بره تا رفت تو خیال
گرگ پرید و اونو خورد
بره باور نمیکرد
گفت شاید خواب میبینه
ولی دید جای دلش
خالی مونده تو سینه....
"ترانهای بسیار قدیمی با صدای گوگوش"
روشان جان لازم است که در میان صحبت شما یک پارازیت بیندازم و درودی نثار شما بکنم، هم دلمان برایتان تنگ شده بود، و هم ،،،،،،، دلمان برایتان تنگ شده بود :)
پاسخحذفمیرور گرامی درود فراوان بر شما.
حذفسر زدن به این وبلاگ هر چند وقت یکبار توفیق میخواهد که ینده ندارم.به وبلاگ های دیگر دوستان هم گاهی اوقات سرک میکشم اما اینجا حال و هوای آزادگی دارد و بیننده را سر شوق میاورد.
حالا که وقت تعارف تکه-پاره کردن است ؛ به سایر دوستان هم سلام کنم و درود بفرستم.
هر چند که دوست زیادی نداشتم و ندارم و همون یکی دو نفری که خاطرشون رو میخاستم از دستم کلی شاکی هستند.(خواستم اسم دوستان رو بنویسم ذهنم یاری نکرد...! انگار یکی دو ماهی هست که آزادگی تعطیل شده وگرنه اونقدر هم کند ذهن نیستم)
اسم وبلاگ ها رو بخاطر ندارم از لینک های اینجا استفاده میکنم...حالا که اینطور شد کار خودتو سختتر کردی چون توقع دوستی مثل من از شما اینه که از هر کدوم از دیگر کاربران آزادگی که وبلاگی دست وپا کرده اند یک پست بگذاری تا در اوقات وبگردی به انجا ها هم سرک بکشیم....جمیعا صلوات.!!!
برام جالب بود که همچین متنی توی بالاترین منفیباروون نشده. درست که به بعضی از گروههای چاکرمنش که الان بالاترین رو تسخیر کردن اشاره مستقیم نکرده، ولی کلاً چاکران از هر گروه که باشن به نقد نوکریشون اعتراض رو میدن.
پاسخحذفولی سوای این مورد از اساتید فن و مطلعین که اینجا همیشه از نوشتههای پرمحتوی اونها استفاده کردیم یه سئوال دارم که خیلی وقته برام سئوال شده و جوابی هم براش ندیدم.
سئوالم این هست که چرا ملت ایران حتی قبل از اسلام هم دشمنپرست بودن؟ درست که میگن مردم ایران مهماندوست هستن اما نه حتی مهمانپرست که بیشتر وقتها دشمنپرست هستن. از زمان اسکندر مقدونی که به ایران حمله کرد، بگیرید تا حمله عرب، مغول، ترک تاتار و بعدها انواع حملات اروپاییها و آخریش هم حمله آخوندها. ایرانی همیشه بعد از یه مدت تقلا با دشمن، کنار میشینه و حتی خیلی وقتها میشه راهنما و استاد اون دشمن. عرب بادیهنشین، مغول و ترک تاتار رو علم و فرهنگ دادن و حالا اونها ایرانی رو قبول ندارن و تمدن خودشون رو بهتر میدونن. چیزی که اگه از اول داشتن به ایرانی حمله نمیکردن.
جدی چرا ایرانی اینجوریه؟ یه موقع میگن کار آخوند هست. یه بار میگن کار انگلیس هست. اما زمان حمله اسکندر یا بخصوص اعراب که نه آخوندی وجود داشت و نه انگلیس و روس. یعنی این مشکل از چند هزار سال پیش توی ژن ایرانی جماعت هست؟ اینکه بجای دفاع از حق خودش، برای مصلحتش به سمت چاکرمنشی و دشمنپرستی میره؟
همه ی تمدن های قدیمی در کشورهای پهناور و چند قومی ، بجای مقابله ی خشونت آمیز با دشمنی که توانسته سرزمینشان را اشغال کند و مقاومت مسلحانه در بدو امر ممکن نشده به تربیت و متمدن سازی قوم مهاجم می پردازند و آنها را در فرهنگ و تمدن خود هضم می کنند نظیر ایرانیان، هندی ها و چینی ها. به این ترتیب خطر یورش مجدد و مکرر آنها را در دهه ها بلکه سده های بعدی رفع می کند.
حذفدرود میرور جان ، پیشنهاد خوبی بود ، دنبال دیتای اولیه برای نوشتن مطلبی در مورد اصلاح طلبان میگردم اما فکر نکنم به این زودی آماده بشه ، گوشه ذهنم دارمش و مترصد فرصت مناسب
پاسخحذفرهگذر جان، پیام کوتاهی در رابطه با کامنتِ آن جانورِ در زیر پست "سفره حضرت رقیه" برایتان گذاشتم، اول این را بگویم که با کمال میل و افتخار منتظر مقاله شما در رابطه با اصلاح طلبان هستم، تاخیر جایز نیست :)
حذفدوم اینکه لطفا در رابطه با کامنتها مراقب باشید و اگر دیدگاهی را دیدید که با اسم شناخته شدهای ثبت شده ولی با مرام و سبک نگارنده سازگار نیست بدانید که جعلی است، بهر حال شما هم حتما روشهایی برای شناسایی کامنت گذارانتان دارید و از آن طریق میتوانید به اصالت آن پی ببرید. با سپاس مجدد از شما
سپاس میرور عزیز از تلنگرتان ، من متاسفانه خیلی در زمینه هویت کامنت گذارها وارد نیستم و باید بیشتر مراقب باشم
حذفمتنی رو از یکی از دوستانم برات کپی پیست میکنم به همراه صفحه فیسبوک ایشان ، این دوست روانپزشکم ذهن متفاوت و جسوری داره ، اگه صلاح دونستی مطلبشو اینجا بزار تا بقیه استفاده کنن :
مهر مادری....واقعیت یا توهم
تصویر زیر و تصاویری از این دست در خصوص مهر مادری زیاد دیده میشود. آیا مهر مادری وجود دارد یا نه؟ به نظر من یکی از یاوه گونه ترین سخنان خودفریبانه بشر، ابداع واژه " مهر مادری " بود. مادر مصداق بارز دیکتاتوری خودخواهانه در خلق موجودی شبیه خود بدون هیچگونه اجازه انتخاب حضور یا عدم حضور به آن موجود، برای انسجام روانی خود است ، رفتاری مشابه حفظ پدر در حیطه خانواده با ابزار واضح لذت جویی جنسی و غیرجنسی که با تف کردن شهوت لاعلاج خود بر روی شکوفه های اجبار، زنجیره اصلی تولید مثل طبیعت را تکمیل می نماید.پس چرا مادر حاضر است بخاطر کودک از همه چیز حتی گاها جان خود هم بگذرد ؟ این داستان دارای ریشه های روانشناسی عمیق است به این صورت که مادر ، عاشق خود و خودخواهی های خود است و چون در اکثر موارد، گریزگاهی برای اقناع این عشق به خود پیدا نمیکند تولد فرزند، بهانه ای برای ارضای غیر مستقیم این عشق به خود از مسیر فرزند می باشد و گاها چنان هسته مرکزی عشق به خود با مکانیسم روانشاختی ناخودآگاه سرکوب و انکار، به فراموشی سپرده میشود که با زیرپاگذاشتن بسیاری از تمایلات خودخواهانه خود و گاها حتی جان خود، سعی در پاکسازی ذهنی و عینی رنج عظیم خودفریبی و دگر فریبی میکند. تمایلات خودآزارانه در مادر که با واژه های مهر و ایثار و... همراه شده است!!! ریشه های دگرآزارنه در خلق موجودی فاقد قدرت تصمیم دارد و مصداق بارز خشونت روانی مادر علیه یک موجود بی دفاع است . جامعه انسانی هم با بوق و کرنا از این مهر مادری!! استقبال میکند و با بزرگنمایی آن، بسیاری از خشونتها و سوء استفاده ها از زن را در قالب واژه مادر توجیه پذیر میکند. زنان قربانی اصلی این واژه ساختگی و تخیلی ویرانگر یعنی مهر مادری هستند و جامعه مردسالار با تبلیغ آن، به نوعی تمام بی عدالتی ها و بی انصافی ها علیه زن را با تقدس گرایی مهر مادری، انکار خودآگاه یا ناخودآگاه میکند.در سایر جانداران هم وضع به همین منوال هست و عقاب مادر برای کودکان خود، کبوتر ها را شکار میکند تا کبوتر مادر در انتظار کودکان خود ناله سر دهد و کبوتر مادر ، کودکان مادران دیگر را میدرد و .......
مادر!
من اگر پیامبر بودم معجزه ام " حضور خودخواسته " در این دنیا بود.
.نوشته : تورج شمشیری نظام 21/11/92
https://www.facebook.com/touraj.nezam
دلیورنس
پاسخحذفاینکه عرض می کنم ربطی به این لینک ندارد و ممکن است آقا میرور مناسب نبینند که این نوشته را در اینجا منتشر کنند که حق هم خواهند داشت اما: رفتم بالاترین سری زدم، انصافا تهوع آور، مهمترین خبرها خاک می خورد، نه صفحه اول خبر آن می آید و نه تحلیلی تفسیری چیزی، یعنی چند نفر شنیده اند که ایران قبول کرده است که در حال ساخت کلید بمب اتمی بوده؟ و قرار هست نقشه های مربوط به ساخت و مراحل آنرا تحویل دهد؟ چند نفر می دانند که این قبول کردن رسمی ساخت بمب اتمی، در ایران بعنوان ادامه توافقات هسته ای اعلام کرده اند؟ یک زمانی بالاترین مو از ماست بیرون می کشید و همین شد که باید به این روز می افتاد که الان می بینیم. چند نفر می دانند که مردم جنوب لبنان شاید بزرگترین کار و بیزینس و محل درآمدشان، کار در کشتزارهای جنوب لبنان و ظاهرا در حاشیه مرز سوریه است که در آنجا مشغول کشت و برداشت تریاک هستند؟ چند نفر احتمال می دهند که اصولا وارد شدن حزب الله لبنان به جنگ سوریه برای مقابله با نزدیک شدن نیروهای رقیب به مزارع کشت تریاک می باشد؟ زمانی بالاترین و کاربرهای آن همه اینها را از لابلای خبرها می کشید ند بیرون و در اختیار افکار عمومی می گذاشتند تا آن کودتای ننگین در بالاترین اتفاق افتاد. من ساده دل را باش که چه انرژی گذاشتم و چه ذهنیتی که این کاربران را بتوانیم در آزادگی دوباره جمع کنیم.......... به فکر و تلاش خودم می خندم.
بالاترین فعلی بیشتر شوخی هست........... رفتم سراغ لینک های قدیمی، این یکی از لینک هایی است که کاربران آن جورهایی در حال مقاومت هستند که بالاترین نشود اینکه الان شده است:
https://www.balatarin.com/permlink/2010/12/14/2291160
دلیورنس عزیز اون بالاترین یاد شده که خوندن کامنتاش مثل یه کلاس درس بود و مثلا در تغییر تفکرات من خیلی تاثیر داشت ( خیلی ها دوست دارند بگن ما تحقیق کردیم ما تفکر کردیم ما کتاب خوندیم اما من اعتراف میکنم بالاترین جرقه اصلی برای دگرگونی تفکرات سیاسی و مذهبیم بود) اون بالاترین زنگ خطر برای اصلاح طلبان بود ، زنگ خطر برای مدیر اصلاح طلب بالاترین و گروه های حامی جمهوری اسلامی در آمریکا بود ، خبرهای دیدار یحیی نژاد و مهاجرانی در همون زمان و لینکش تو بالاترین جدی نگرفته شد اما عزم برای تغییر نگرش کاملا جدی بود ، عکس جنتی با دو طفل مسلم بهانه ای بود برای به زنجیر کشیدن سایت در چارچوب سیاستهای جمهوری اسلامی
حذفچه کسی باور داشت بعد کودتای خونین 88 که هنوز زخمهاش تو تن و پیکر جامعه هست بالاترین با اون سابقه تبدیل بشه به بورد تبلیغاتی نظام برای انتخابات بی رونق 92 ( وقتی چند ماه قبل از انتخابات هنوز صدا و سیما تبلیغاتشو شروع نکرده بود بالاترین کنار لینکهای داغ و تازه ، یه بخش بندی لینکهای انتخابات هم گذاشته بود دلم سوخت برای بچه هایی که شب قبل از تظاهرات تو سایت میومدن و از فرداش دیگه پیداشون نمیشد یا چند روز بعدش با آیدیشون اخطار وزارت اطلاعات صادر میشد )
همیشه به دوستان میگم به مذهبیون اعتماد نکنید ، حتی بهترینشون ، بعضی هاشون واقعا عالین ، روشنفکرن ، با اخلاقن ، دوس داشتنین اما تا یه جائی ، وقتی پای خدا و پیغمبر و بهشت و جهنم پیش بیاد تبدیل به زامبی هایی میشن که نمیشه شناختتشون
به نظر که این صبحت دلیورنس عزیز همچین هم بیربط به این مطلب نباشه. منظورم ذات چاکرصفتی یا همون نوکرصفتی بعضی از مردم ایران هست که براشون فرقی نداره خر کی باشه چون اونها همیشه پالوونش هستن.
پاسخحذفبالاترین حتی قبل از اولین قلع و قمع کاربرانش که باعث کوچ عده زیادی شد هم مشخص بود که ابزار کنترل شده اپوزسیون قلابی هست و نشون داده که نوکر چاکرصفت خوبی برای صاحبان قدرت هست. به تجربه هم دیدم که بیشتر از طرف لابی خارجی طرفدار حکومت تغذیه میشه تا خود حکومت بصورت مستقیم. قبلاً هم گفتم که اگه این سایت برخلاف جاهایی مثل آزادگی و مشابه هنوز بدون مشکل (البته در ظاهر) مشغول به کار هست برای اینه کاملاً کنترل شده و هر وقت نیاز به اپوزسیون باشه در اون جهت مشغول میشه و اگه مشابه حالا نیاز به سکوت بخش اپوزسیون باشه، فیتیله اون رو پائین میکشن و با کمک گروههای مافیایی جمع رای، صفحات اول و موضوعات داغ رو کنترل میکنن.
در مورد جای جدید آزادگی یعنی میهنجوان هم که به نظر نخواستن تا اول ایجاد بشه و بعد کنترلش کنن و همون قبل از تاسیس رفتن سراغش. مشابه خبری که میرور گرامی از ادمین آزادگی دادن که هنوز هستن و آزادگی رو کنترل میکنن، ولی به دلایلی که راحت میشه حدس زد چی هست، دوست ندارن اونجا رو مشابه سابق جایی امن و مناسب برای تبادل خبرهای واقعی و مفید بکنن.
در ادامه صحبت بالا به نظرم اومد که میشه همین جا رو برای تبادل نظر بیشتر آماده کرد. یعنی اگه میرور عزیز موافق باشن و قبول خطر کنن، برای هر ماه یه لینک مجزا برای صبحتهای بین حاضرین در وبلاگ و البته تبادل لینکهای مفید مثل همین اخباری که دلیورنس عزیز بهشون اشاره کردن، قرار بدن.
اینجوری اگه مطالب مفیدی هم مشابه همین مقاله فعلی لینک شد دیگه نیازی نیست که صبحتهای متفرقه و عمومی رو پای اون لینک بنویسیم. درضمن اگه نیاز به کسب خبر باشه که با مراجعه به اون لینک زودتر میشه به نتیجه رسید. برای اینکه پای لینک هم زیاد شلوغ نشه بهتره که هر از چند گاهی مثل هر ماه یا حتی زودتر یه لینک جدید ایجاد بشه. اینجوری ارتباط دوطرفه و معرفی اخبار و مطالب و یا حتی مقاله و کتاب و موارد مشابه هم راحت انجام میشه و دیگه نگرانی از نوشتن پای مطلب غیرمرتبط هم برطرف میشه.
دلیورنس جان، یک مسئلهای را که من همیشه بر روی آن تاکید داشتهام این بوده که باید خودمان را از مشکلات داخلی سایتها دور نگه داریم و اگر ایراد و اتهامی به آنها داریم باید در همانجا مطرح بکنیم تا حق دفاع و پاسخگویی را از آنها نگیریم، من میخواهم از شما خواهش بکنم که شکوه و شکایت از بالاترین را حداقل در این مکان مسکوت بگذارید تا دشمنی و تنشی بوجود نیاید، آیا حیف مقاله زیبای شهاب عزیز نیست که با این صحبتها آن را خراب بکنیم، بیائید در باره رئوس مهم همین مقاله بحث و تبادل نظر کنیم که دنیایی حرف در آن نهفته است، امیدوارم که رنجیده نگردید و موقعیت کنونی من را درک بکنید، با سپاس فراوان
پاسخحذفقبل از عنوان صحبتم باید بگم شرمنده که پای مطالبی که بحث جداگانه داره، مجبور به صحبتهایی متفرقه میشم. متاسفانه جای مجزایی برای گفتن این حرفها ندارم و یا باید سکوت کنم و فعال نباشم و یا زیر مقالههای دیگران اسپم کنم.
پاسخحذفمیرور عزیز از بیجواب گذاشتن پیشنهادم میشه فهمید که در حال حاضر امکاناتی بیشتر از همین وضعیت فعلی، رو نمیتونید ارائه بدین. کاملاً بهتون حق میدم و ایرادی به شما وارد نیست. البته متاسفانه با شرایط فعلی هم شاید امکان فعالیت بیشتر برای همه ممکن نباشه، بخصوص که همه هم اهل قلم با وبلاگهای غنی و نوشتههای گیرا نیستن. اینجوری بعد از یه مدت بجز جمعی محدود و آشنا با هم که فقط به سلام و علیک خودشون جواب میدن، باقی کنار گذاشته میشن و خودبخود جمع سابق آزادگی کوچیکتر میشه.
متاسفانه نه میخوام با اسپم مقالههای باارزش دیگران رو خراب کنم و نه میخوام با سکوت اجباری مجبور به ترک جمع دوستان آزادگی بشم. اما به نظر که شرایط، افرادی مثل من رو روز به روز بیشتر به حاشیه برده و به سکوت وادار میکنه.
با عرض معذرت برای نوشتن این مطلب پای مقاله شهاب گرامی.
دلیورنس
پاسخحذفمن صحبت بالاترین را اینجا ادامه نمی دهم احتمالا روی این وبلاگمان حساسیت هایی هست و دوست عزیز میرور بر همین اساس اینگونه گفته اند اما باید جایی برای صحبت داشته باشیم قربان! فقط این را بگویم که مسئله ای که برای آن سایت و آزادگی درست شد و هر دو از بین رفتند، در آینده سیاسی ایران بسیار تاثیر خواهد گذاشت، اگر امکان بوجود بیاید، در جایی در این مورد با جزئیات می توانم توضیح دهم.
مسائل بسیار مهمی وجود دارد و دریغا و دریغا و دریغا که هیج اشاره ای به آنها نمی شود در هیچ کجا، از تعجب اصلا مانده ام. ممکن است ایران وارد جنگ داخلی شود مثل سوریه یا بسیار بدتر، از این مهمتر خبری برای ما وجود دارد؟ کجا خبری و تحلیلی در این مورد می بینید؟ من فیس بوک را پیشنهاد کردم که یک هسته اصلی و قوی تشکیل شود و بمرور صاحبنظران بیشتری دعوت بشوند (غیر از دوستانی که خودمان داریم که هر کدام تحلیل های خودشان را می توانند ارائه کنند). هر جایی که باشد، جمعی باید تحلیل های مناسب را بتواند تولید کند و در معرض افکار عمومی قرار دهد. من چندین گروه مطرح در فیس بوک را چک کردم، بیشتر شعاری هست و یا مسائلی که خیلی فعلا مهم نیست. این خبر را داشته باشید:
http://farsi.alarabiya.net/fa/middle-east/2014/02/18/%D9%BE%D8%A7%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%87%DB%8C%DA%86-%D9%85%D8%AC%D9%88%D8%B2%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D8%A7%DA%A9-%D9%85%D8%A7-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF.html
در ایران که بودم، یک هفته قبل از اوجگیری جنگ در سوریه، در آن شرکتی که کار می کردم از سوریه میهمان می |آمد برای عقد قرارداد و من در فرودگاه منتظر او بودم. از فرودگاه آمدنی همه چیز را مسخره می کرد که چه تظاهراتی چه فلانی، چند ماه بعد هر چقدر می خواست بیاید ایران، از ترس نتوانست، امکان آمدنشان تا فرودگاه میسر نمی شد. امروز با دوست پاکستانیم صحبت می کردم که امکان دارد ایران وارد پاکستان شود؟ می گفت به پیر به پیغمبر پاکستان از خدای خودش هست که ایران وارد آن قسمت پاکستان بشود و گرسنه ها و تشنه های آن منطقه بیافتد گردن ایران.
به هر حال مسائل زیادی هست و شاید بتوان کاری کرد.
دلیورنس و freevoice عزیز و گرامی، ضمن درود به شما و سپاس فراوان باید این نکته مهم را توضیح بدهم که منظور من اصلا این نیست که در این وبلاگ صحبتِ غیر گفته نشود، حساسیت من فقط در باره سایتهای دیگر علی الخصوص بالاترین است، شما میدانید که من در آنجا عضو هستم و فعالیت میکنم، و هر مطلبی بر ضدّ آنها که در این مکان نوشته بشود از چشم من دیده میشود، من اگر انتقادی به آنها داشته باشم ،،، که دارم ،،، در همان سایت مینویسم تا اگر مایل بودند جواب بدهند, بتوانند اینکار را بکنند ،،،،، اما نکته مهمتر دیگری که خدمتتان عرض میکنم این است که، من به این وبلاگ به چشم یک وبلاگ شخصی نگاه نمیکنم، در حقیقت اینجا را برای شما و دیگر دوستان راهاندازی کردم تا جمع آزادگان متلاشی نشود، من با کمال میل حاضر هستم که دیدگاهها و مقالات شما و دیگر دوستان را با اسم خودتان در اینجا قرار بدهم، از هر دو نفر شما خواهش میکنم که اگر مقاله و یا متنی در خور انتشار دارید بصورت کامنت در همین وبلاگ برایم بفرستید و من آنرا با اسم خودتان در وبلاگ قرار میدهم، دقیقا مثل کاری که شهاب عزیز و بیگ لاگ گرامی و رهگذر جان و دیگران انجام میدهند، لازم نیست که شما خودتان وبلاگ داشته باشید، این وبلاگ را بخاطر همین من در اختیار شما قرار داده ام، پس یکبار دیگر تکرار میکنم : مقالات و نوشتههای خودتان را ابتدا از لحاظ دستوری اصلاح بفرمایید و آنرا ادیت بکنید، فاصله گذاریها و نکات مهمِ یک انشای فارسی را رعایت بکنید و مانندِ کامنت آنرا بفرستید تا من بعد از دریافت، آنرا بصورت یک پست مستقل در صفحه اصلی قرار بدهم، شما میتوانید از این محل استفاده کرده و مقاله خودتان را به هرکجا که مایل هستید ارسال بکنید، من اگر دلائلی دیدم که انتشار مقاله را مشکل میسازد با یک کامنت به شما خبر میدهم و علت را توضیح میدهم، فقط این نکته را رعایت بفرمایید که مقالات از جاهای دیگر مثل سایتهای خبری نباشد و دیدگاه و تحلیل خودتان باشد، البته در میانِ مقاله میتوانید به سایتهای خبری و نظریات دیگران استناد و اشاره بکنید، در مجموع منظورم این است که کپی کاری نباشد! :))
پاسخحذفاین مطلب در باره همه دوستان صدق میکند، این وبلاگ به اندازه کافی بازدید کننده دارد و مطمئن باشید که افراد بسیاری مقالات شما را میخوانند و همانطور که عرض کردم میتوانید بعد از اینجا در بالاترین و یا هر کجا که مایل بودید باز نشر بدهید، با سپاس مجدد، یادتان باشد که ما همه با هم رفیق و دوست و و از یک خانواده هستیم، والسلام و علیکم و رحمه الله و برکاته :)))
دوست و برادر عزیز! میرور جان، اینکه فرموده اید با عرض بنده ارتباطی دارد؟ اصلا سواد من می رسد که تحلیل و مقاله بنویسم؟ این فرمایش شما مثلا جوابی بود دندان شکن برای من؟ جواب چه چیزی را می دهید قربان شما بروم؟
پاسخحذفمن عرضم این بود که لازم است این جمع کاری کنند موثر، که ظاهرا از جیب خلیفه در حال بخشیدن هستم چون زحمت آن عمدتا روی شما خواهد بود، جواب این می شود که مقاله بنویسید اینجا منتشر شود؟ جواب آن می شود که روش انشا نویسی تدریس بفرمایید؟ مثلا جواب دندان شکن فرموده اید؟ جواب دندان شکن فرموده اید و دندان ما هم شکست، خوب حالا نتیجه چه؟ مسائل حل شد؟ یعنی من اشتباه می کنم؟ اشتباه می کنم، جوابش توضیح است نه جواب دندانشکن. مثلا طرف مقابل را الان خاموش کردید؟ خاموش کردید که چه بشود قربان شما بروم؟!!!
دلیورنس