۱۳۹۲/۰۴/۲۰

«چپ گرایی» یعنی چه و «چپ سیاسی» چیست

  چه بسیار پیش می آید که در مقام انتقال معنا بواسطه سخن از کلماتی سود می جوییم که نسبت به مفهوم آن نه تنها اتفاق نظر وجود ندارد بلکه تعاریف چنان متشتت و فاصله دارند که مخاطبین در وادی فهم هر یک به سمتی میروند و نهایتا مقصود اصلی بر جمعی پوشیده می ماند و گاه کلام از آنچه در نظر گوینده است جلوه‌ای دیگرگون میسازد. این احتمال را باید بیشتر بدانیم زمانیکه واژه یا اصطلاح واژه‌ای را از زبانی دیگر به وام گرفته ایم و نیز در علوم و معارف مختلف بکار برده ایم و پس از این همه بگفتار عامه مردم هم وارد شده باشد. بعنوان مثال کلماتی مانند «ایدئولوژی» و «ایدئولوژیک» را در نظر بگیرید که ممکن است در طول روز بارها بگوشمان بخورد یا در لابلای متونی که میخوانیم به چشممان بیاید؛ پس از مواجهه با چنین واژگانی کاری که انجام میدهم اینست که از دنبال کردن کلام دست میکشم و این نکات را یک به یک در ذهن مرور میکنم: نویسنده این مطلب کیست و گرایش فکری او چیست، کلیت اثر درباره چه بوده و از چه زاویه‌ای به آن پرداخته شده، و در نهایت اینکه سیاق عبارت معنایی فنی و تخصصی افاده میکند یا کلمه با مسامحه و در معنایی آزاد بکار رفته است. یک چنین سوالاتی ممکنست هر کسی که مخاطب این کلمات واقع میشود را درگیر خود کند و بسته به اینکه این مخاطب چه کسی باشد احتمال دارد معنای واژه نزد شریعتی جستجو شود یا مانهایم یا مارکس و یا البته آنتون دوتریسی واضع و مبدع این اصطلاح ، کسیکه اولین بار و در حدود نیم قرن پیش از مارکس آنرا بکار برد و به تعریفش پرداخت.
    درباره "جناح راست و چپ" موضوع این گفتار باید اشاره کرد وجه تسمیه و علت انتساب آن به طیف‌ها وجریانات مختلف سیاسی تقریبا مشخص است و سر منشا آنرا باید در حوادث انقلاب کبیر فرانسه در قرن هجدهم جستجو کرد زمانیکه مجلس ملی که بدل از مجلس متشکل از نمایندگان طبقات اجتماعی ذی نفوذ آن روزگار بود قصد رسیدگی به طرحی برای آینده کشور را داشت که طی آن پادشاه میتوانست تصمیمی فراتر از اجماع مجلسیان بگیرد یا حتی مصوبات نمایندگان را اگر مصلحت دانست باطل اعلام کند. دورانی که تکلیف تعلق درونی بخشی از مردم با نهاد سلطنت مشخص نشده بود و بالطبع عده‌ای موافق قانونی شدن چنین طرحی بودند و نمایندگانشان کسانی همچنان دلبسته و معتقد به لزوم و کارایی نهاد سلطنت بشمار می آمدند و در طرف دیگرِ ماجرا افرادی قرار داشتند که خواستار تغییری بنیادین در شرایط اجتماعی و سلسله مراتب قدرت و ارگانهای دخیل در آن مانند دربار و کلیسا بودند. برگزاری جلسات متوالی منجر به جذب نیروهای موافق و هماهنگی و انسجام در شکل جایگیریشان در مجلس گردید به نحوی که موافقان حفظ شرایط و عدم تغییر و لزوم قدرت پادشاه در سمت راست ریاست مجلس آنوقت مستقر شدند و انقلابیون و خواستاران تغییر بر کرسی‌های سمت چپ تکیه زدند.
    در مورد اینکه اصطلاحات پیش گفته ازین واقعه استعاره گشته تشکیک چندانی وجود ندارد آنچه محل ابهام به نظر میرسد زمان ورود اصطلاحات فوق به عرصه مباحثات سیاسی و چرایی معادل انگاری آن با برخی جریانات و نظامهای خاص سیاسی و اقتصادی در زمانهای بعدتر است.
    در مورد تاریخ ورود این واژگان به دایره اصطلاحات سیاسی نمی توان به تحقیق اظهار نظر کرد ولی قدر متیقن اینست که تا زمان جنگ جهانی اول در قرن بیستم اثر چندانی از بکارگیری این لغات در معانی شناخته شده امروزی به چشم نمی خورد و بطور مشخص باید گفت جریانات «سوسیالیستی» که از قضا منشا آنان هم باید در فرانسه قرن هجدهم و در پیامدهای انقلاب کبیر جستجو شود در طول حیات خود در قرن ۱۸ و ۱۹ از علایم و نشانه‌ها و اصطلاحات دیگری برای خود استفاده میکردند یا به آن نامیده میشدند.  
    اینکه برخی صاحبان قلم اصرار دارند که در حدود صد سال پیش و در ایران مصادف با انقلاب مشروطه و با تاسیس حزب کمونیست کسانی پدید آمدند که از همان موقع خود را چپ گرا میدانستند یا «چپی» خوانده میشدند و اینکه حتی در بین سایر ملل علاقه‌ای وجود دارد که لزوما احزاب با تمایل سوسیالیستی را ابتدا به ساکن و بدون محاسبه شرایط زمانی و مکانی در جناح چپ طبقه بندی کند و اینکه در میان صاحبنظران تاریخ و سیاست کسانی پیدا میشوند که طیفهای مختلف سیاسی را در یک نمودار خطی ترسیم میکنند که در منتهی الیه سمت چپ آن کمونیسم رادیکالی و در منتهی الیه سمت راست فرضا فاشیسم افراطی قرار دارد و اینکه چرا معمولا در نظر آورده نمی شود که با توسعه فعالیتهای اجتماعی و مشارکتهای مدنی در قرون ۱۹ و ۲۰ جریانهای سیاسی دوگانه بسیاری ظهور پیدا کردند که ارتباط چندانی با سوسیالیسم یا مارکسیسم نداشتند علت تمامی موارد برشمرده فوق بر نگارنده پوشیده است.
    در اینجا برای بررسی دوباره موضوع اگربخواهیم از یکی دو نفر مانند ویلیام جیمز که بصورت تعمیق ناشده‌ای از یکی دو تای این اصطلاحات استفاده کردند بگذریم آنچه مسلم مینماید در اواسط قرن بیستم جامعه شناس برجسته فرانسوی موریس دُوِرژی بود که بشیوه یک محقق با تعریفی دقیق و با الهام از وقایع دوران انقلاب کشورش به این اصطلاحات پرداخت و در معانی مشخص این واژگان را به فرهنگ لغات سیاسی افزود. او بر این عقیده بود که در هر زمان تنها دو گرایش سیاسی متضاد در حوزه یک حاکمیت می تواند وجود داشته باشد و شق سومی متصور نیست و مشی میانه‌ای وجود ندارد؛ جریانی که خواهان تغییر شرایط موجود است و جریانی که میخواهد آنرا حفظ کند سایر گرایشها تابعی ازین دو هستند. کتاب احزاب سیاسی در سال ۱۹۵۱ به قلم او منتشر گردید و مرجع تعداد زیادی از نویسندگان بعد از وی قرار گرفت.
    حال با معیاری که بدست داده شد و از باب تنقیح مناط می توانیم هر گروه، حزب ویا جریانی که حفظ شرایط موجود یک جامعه، تاکید بر اصول و ارزشهای جاری و پذیرفته شده آن، بازگشت به گذشته‌های باشکوه، احیای روشها و متد گذشتگان در اداره کشور و امر اقتصاد و سیاست و ارج نهادن به سنن و رسوم حال و گذشته‌اش را دربرنامه و دستور کار خود دارد آنرا یک جریان «راست گرا» بنامیم و در نقطه مقابل گروهها و احزابی که در پی ایجاد اصلاحات اساسی یا تغییرات بنیادین در وجوه مختلف ساختمان یک جامعه از حقوقی و سیاسی تا اقتصادی و فرهنگی هستند را «چپ گرا» عنوان کنیم.
    بنابراین اگر از قضای روزگار در برهه‌ای از تاریخ احزاب یا جریاناتی که خواهان تغییرات پایه‌ای در برخی نقاط جهان بودند صرفا تمایلات کمونیستی داشتند یا اینکه هنوز در دنیا تقسیم بندی هایی یافت میشود که مطلق جریانات سوسیالیستی را «چپ» میداند دلیل بر این نیست که ما هم بخواهیم الی الابد به آن پایبند باشیم و متعهدانه ازآن تبعیت کنیم؛ چه اینکه در یک کشور فرضی که ساختار سیاسی و اقتصادی آن مبتنی بر کمونیسم باشد و احزاب متعدد هم داشته باشد! اطلاق عنوان «چپ» بر احزاب کمونیستی آن در هر حال اشتباه است. مثلی درین زمینه میزنند که استالین را تا زمانی می توان چپ گرا دانست که به رهبری حزب کمونیست نرسیده بود پس از تصاحب این مقام دیگر «چپ بودن» معنایی ندارد.
    در شرایط فعلی جامعه ایران نیز باید گفته شود به استثنای جریانات داخل حکومت و وابسته به آن یا تشکلهایی که از وضعیت حاضر رضایت دارند و از آن حمایت میکنند سایر جریانات خواهان اصلاح و تغییر را باید در زمره گروههای جناح چپ دسته بندی کرد، از اصلاح طلبان و حامیان جنبش سبز گرفته تا مجاهدین خلق و نهضت آزادی و طرفداران حکومت پادشاهی و مشروطه همگی چپ گرا هستند مادام که به قدرت نرسیده اند و تغییرات خود را اعمال نکرده اند. برای تعیین «وضعیت فعلی» در هر کشوری شاید توجه به قانون اساسی جاری آن کشور شاخص مطلوبی به حساب بیاید البته از آنجا که قوانین اساسی معمولا بسختی تغییر میکنند استفاده از محاسبات دیگر میتواند مورد پیشنهاد باشد.


    Sami1364

   

۱۱ نظر:

  1. با درود به دوستان بویژه سامی گرامی
    علیرغم موافقت با مفاهیم کلی تشریح شده در متن، باید بگویم که توجه به نتیجه گیری عجیب پایان مقاله، پاراگراف آخر، که همه مخالفان رژیم فعلی را می توان چپ انگاشت از جمله طرفداران پادشاهی و مشروطه، تصور می کنم در تعمیم مفهوم معاصر "چپ" و "چپ سیاسی"، کمی "چپ روی" شده است!
    شاید بتوان کسانی که را معتقد یا متمایل به تغییر رادیکال و بنیادی (رادیکال و بنیادی را بولد بخوانید!)وضعیت فعلی به وضعیتی بی بدیل در گذشته باشند، چپ دانست ولی با چپی دانستن تمامی مخالفان وضعیت فعلی، "طالبان" در افغانستان، "چپی" می شود واوبامای چپ سابق(!)، راست و محافظه کار فعلی و در مقابل جرج بوش چپ می شود و...

    پاسخحذف
  2. سامی جان ، ضمن تشکر از شما به دلیل ارسال این مطلب جالب، پس من میتوانم با تعریف و ریشه یابی‌ شما از مفهوم کلمات چپ و راست، با اینکه به شدت با کمونیسم مخالف هستم، خودم را یک چپ گرا بدانم؟ :)

    پاسخحذف
  3. در جواب دوست عزیزی که کامنت اول را گذاشته اند، و با توجه به پیدایش و چگونگی‌ ولادت کلمات چپ و راست در بازار سیاست، فکر می‌کنم تا زمانیکه چپ به معنای سوسیالیسم و کمونیسم در ذهن ما نقش بسته باشد نمیتوانیم اپوزیسیونِ مخالفِ حاکمیت را چه از نوع طالبانی یا جورج بوشی و یا طرفداران نظام سرمایه داری را چپ گرا قبول بکنیم، مگر اینکه مفاهیم جدید را پذیرفته و قبول کنیم که چپ همیشه به معنی‌ سوسیالیست خواه و مریدِ مارکس نمیتواند باشد بلکه بدلیل اینکه در زمان گذشته جایگاه آنان در سمت چپ مجلس بوده است، طبیعتا این نام را هم با خودشان یدک میکشند ،،،،

    پاسخحذف
  4. با درود به همه دوستان
    همانطور که در دیدگاه نخست خود گفتم با تمامی متن بطور کلی موافقم ولی در پاراگراف آخر از همه مخالفان وضعیت فعلی بعنوان "چپ" یاد شده که بنا به متممی که به تعریف (جناب/خانم) سامی گرامی پیوست کردم فقط مخالفان بنیادی/ساختاری وضعیت فعلی را،که خواهان تغییر ریشه ای به وضعیتی "بی بدیل در گذشته" باشند ، می توان "چپ" دانست. طالبان راست افراطی است (بازگشت به صدر اسلام به روایت ملا عمر)، مشروطه خواهان، خط امامی ها(بازگشت به دوران طلایی) راست میانه هستند(چون خواهان بازگشت به دوران سلطنت یا خمینی هستند)... بازگشتی ها به دوران گذشته را نمی توان چپ دانست.
    یکنفر

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سرکار خانم یکنفر گرامی, با سلام و درود خدمت شما
      حدس میزدم که اولین کامنت مربوط به شما میباشد اما از آنجا که همیشه نام خودتان را در زیر دیدگاه مینویسید، یک درصد امکان اشتباه کردن را هم در نظر گرفتم ، اینهم از اشکالات یک وبلاگ است که درج نام بایستی‌ دستی‌ انجام بشود ، البته عذر من را هم بپذیرید که دیدگاه‌های روز گذشته شما و دیگر دوستان را به علت در دسترس نبودن دیرهنگام منتشر کردم ، شاید با کمک دوست عزیز دیگرم تنظیم کامنت‌های اینجا را تعویض کردم تا هر دیدگاه در همان زمان و به فوریت دیده بشود ،
      در مورد دیدگاه شما نسبت به مقاله، بنده بیش از این فضولی نمیکنم و مطمئن هستم که جناب سامی گرامی در این باره حتما توضیحاتی خواهند داد ، ضمن سپاس مجدد از شما

      حذف
  5. سامی جان با درود و خسته نباشید.
    مفاهیم سنتی "چپ" و "راست" کاملا دگرگون شده‌اند و بویژه امروزه در جوامع پیشرفته کارکرد چندانی ندارند. "چپ" در قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم خود را با مفهوم "عدالت اجتماعی" تعیین هویت می‌کرد. یعنی در پیکار طبقاتی و اجتماعی، مطالبات برابری‌خواهانه داشت و بیش از هر چیز تلاش می‌کرد برای بهبود شرایط زندگی طبقه‌ی کارگر و سایر قشرهای تهی‌دست اجتماعی مبارزه کند. البته همانطور که خودتان هم اشاره کردید، بعد از به قدرت رسیدن چپ‌های کمونیست در شماری از کشورها، این مفاهیم کاملا دگرگون شدند. آشکار شد که کمونیست‌ها به نام طبقه‌ی کارگر، نظام‌های توتالیتری برپا کرده‌اند که در آنها بیش از همه خود طبقه‌ی کارگر در فلاکت و تنگدستی است و از کمبود آزادی رنج می‌برد. نمونه‌اش هم شوروی استالینی و دیگر کشورهای اروپای شرقی بودند. یکی از باقیمانده‌های این نظام‌ها هم اکنون در کره شمالی است.
    در زمان "جمهوری وایمار" که نخستین حکومت دمکراتیک در خاک آلمان بود، دو نیروی ضدآزادی یعنی کمونیست‌ها از "چپ" و نازی‌ها از "راست" به جان این نظام نوپا افتادند و آنقدر بر بنیادهای ضعیف آن کوبیدند تا سرانجام تحلیل رفت و قدرت در سال ۱۹۳۳ به دست نازی‌ها افتاد و پایان کار هم حکومت ضدبشری هیتلر و جنگ جهانی و نهایتا ویرانی نیمی از کشورهای اروپایی و تقسیم آلمان بود. پس از جنگ، پژوهشگران علوم سیاسی تلاش کردند به جای مفاهیم "راست" و "چپ" برای تقسیمبندی نیروهای سیاسی از سنجیدارهای دیگری استفاده کنند. آنها معیار را نیروهای طرفدار "جامعه باز" و "جامعه بسته" گرفتند. کارل پوپر فیلسوف اتریشی در توصیف این دو نظام تعریف کوتاهی ارائه می‌دهد و می‌گوید نظام‌های باز آن نظام‌هایی هستند که در آنها می‌توان حکمرانان را بدون خونریزی برکنار کرد و چنین چیزی در نظام‌های بسته ممکن نیست.
    به باور من هم این سنجیدار بهتر از سنجیدار "چپ و راست" است و شما بر پایه‌ی آن می‌توانید نیروهای آزادیخواه طرفدار دمکراسی و حقوق بشر را که به تکثرگرایی و جامعه‌ای پلورالیستی احترام می‌گذارند، از نیروهای ایدئولوژیک طرفدار نظام‌های بسته و توتالیتر تفکیک کنید. صرفنظر از اینکه این نیروها با چه حکومتی در نبرد باشند. این امر در مورد نیروهای سیاسی جوامع ما هم صادق است. بر این پایه تکلیف جریاناتی چون طالبان و مجاهدین خلق و اخوان‌المسلمین و سلفی‌ها هم روشن می‌شود و فرقی نمی‌کند که آنها در حال جنگ با یک نظام دمکراتیک باشند یا غیردمکراتیک، چون هرآینه به قدرت برسند، آزادی را کاملا نابود می‌کنند.
    گفتنی است که امروزه با افول جریان‌های کمونیستی در غرب و پدید آمدن جریان‌های اجتماعی دیگری مانند طرفداران محیط زیست یا سبزها، کار تقسیمبندی بر پایه "چپ و راست" کمرنگ‌تر و دشوارتر هم شده است. در مجموع در غرب آن احزابی را که از دخالت بیشتر دولت در امور اقتصادی پشتیبانی می‌کنند و کماکان با اتحادیه‌های کارگری و سندیکاها مناسبات خوبی دارند احزاب "چپ" و آن احزابی را که خواهان کوچکتر کردن نقش دولت در امور اقتصادی و آزادی کامل در اقتصاد بازار هستند، احزاب "راست" یا محافظه‌کار می‌نامند. ولی مثلا وقتی صحبت از مسائل زیست‌محیطی در میان باشد، هم احزاب چپ و هم احزاب راست در مقابل احزابی چون حزب سبزها "محافظه‌کار" به نظر می‌رسند و "چپ" بودن در این مناسبات معنای خود را از دست می‌دهد. شما هیچ حزب چپی نمی‌توانید در اروپا پیدا کنید که برنامه‌اش در امور زیست‌محیطی و استفاده از انرژی‌های طبیعی و تجدیدپذیر و نیز مسائلی چون رفع تبعیض‌ها از دگرباشان جنسی یا دفاع از آزادی در اینترنت و غیره، پیشرفته‌تر و رادیکال‌تر از برنامه احزاب سبز باشد. بنابراین اگر هم "چپ" بودن را به معنای "رادیکال بودن در یک خواست اجتماعی" بگیریم، در زمینه‌های یادشده هیچ حزبی چپ‌تر از احزاب طرفدار محیط زیست نخواهید یافت!

    پاسخحذف
  6. با درود به سرکار خانم یکنفر و عرض سلام به میرور جان عزیز
    قبلا ازینکه نوشته را مطالعه کردید و نسبت به آن مداقه داشتید صمیمانه تشکر میکنم.
    قصد اصلی من ازین نوشتار ایجاد وقفه درین ذهنیت بود که معمولا کمونیسم و جریانات وابسته را معادل واژه چپ حساب میکند و همین عنوان را بطور عام برای تمام جریاناتی که این پسوند را بدنبال میکشند بکار میبرد و توجه ندارد که از زمانیکه این اصطلاحات برای شناسایی و تعریف احزاب بوجود آمدند در بسیاری از کشورها این تقسیم بندی رعایت میشود بدون اینکه نشانی از مارکسیسم و لنینیسم در آنها یافت شود و اگر در بخش آخر از برخی از جریانات خاص بعنوان چپ یاد شد به قول یکنفر گرامی غرض بولد کردن تعریفی که ارائه شد برای بیشتر شکستن آن ذهنیت بود.اصولا پادشاهی در اکثر جوامع بشری امری سابقه دار است و در ایران هم همینطور و تمایل به آن قاعدتا باید راستگرایی تلقی شود ولی این بشرطی ست که حکومت پادشاهی مستقر باشد. به نظر من اگر شرایط عجیب ایران را مستثنی کنیم شاید این نتیجه گیری زیاد هم عجیب به نظر نرسد چون ایران را باید تنها کشور دانست(از اسپانیا و یک دو مورد دیگر که تشابهی ندارند بگذریم) که پس از عصر روشنگری و بر افتادن و یا محدود شدن نهاد سلطنت هنوز تمایل جدی در حد جبهه سازی و جناح بندی برای بازگشت سلطنت دران وجود دارد و مورد مشابهی سراغ ندارم بخواهیم بر مبنای مقایسه ببینیم تمایلاتشان به چه چیزی یاد میشده.
    در مورد فاشیسم این درست که عطف به گذشته داشته ولی میدانید که پس از ظهور که به یک قدرت گیری سریع انجامید یک جریان راست شناخته شده ضمن اینکه میتوانم تقسیم بندی هایی را برایتان بیاورم که فاشیسم را هم در جناح چپ قرار داده واین بیشتر یک مساله نظری ست.
    اوباما و حزب دموکرات امریکا را باید تنها در مقایسه با حزب جمهوریخواه چپ گرا دانست و در حالت کلی راست نزدیک به میانه استاگر چه چپ تر از دموکراتها هم مانند سبزها و خانواده های کارگری در امریکا وجود دارد ولی هیچکدام از خط میانه به آنسو نمیروند! مورد امریکا یک مورد خاص درین بین است وباید جداگانه بررسی گردد. اوباما را هم هنوز باید نسبت به شرایط امریکا چپگرا دانست. جنجالهای قضیه "health care" اگر اشتباه نکنم از نوامبر گذشته تا کنون فروکش نکرده و ترکشهای آن کماکان گریبانگیرش است.
    در موزد سایر کشورهای غربی دارای احزاب قدرتمند مانند فرانسه و آلمان از آنجا که جریانات و بعدها احزاب سوسیالیستی از ابتدا در آنجا وجود داشته و همچنان هم هستند و نقش آنها تعدیل فشارهای سرمایه داری بوده و هیچگاه نظامی مبتنی بر آموزه های مارکس ایجاد نکردند دیدگاه سنتی آنان در تقسیم بندی احزاب سوسیالیست به چپ کاملا قابل فهم است. این برای آنها یک قضیه ریشه دار است که منقضی هم نشده بنابراین نیاز به تغییر آن ندارند.
    در مورد طالبان منظور شما را متوجه نشدم.
    اما در مورد ایران از آنجا که احزاب و تشکیلات و نهادهای مدنی که هیچ، فرهنگ و آداب و اصول کار سیاسی اگر نخواهیم بگوییم در آن وجود نداشته بیشتر شبیه کاریکاتور و ماکت تعاملات اجتماعی و سیاسی واقعی بوده به نظر من درین زمینه هم بهتر است ابتدا به همان معنای عرفی چپ گراییو مشتقات آن مثل «چپ بودن» و «چپ افتادن» به معنای مخالف بودن که اتفاقا درست برگردان شده مراجعه کنیم.
    نمیدانم سوال میرور عزیز درین میان پاسخ داده شد یا نه.
    در هر صورت برای شنیدن و پذیزش نکات و ایرادات دوستان بزرگوار مانند یکنفر گرامی و میرور عزیز با گوش جان آماده هستم و تاکیدی بر صحت بی چون متن ارایه شده ندارم.
    با سپاس فراوان
    sami

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نمیدانم سوال میرور عزیز درین میان پاسخ داده شد یا نه.
      --------------------------------------------------
      سامی جان ، معلوم است که من به جواب خودم رسیدم ، پس معلوم میشود که من یک کمونیست بوده‌ام ولی‌ فکر می‌کردم که سرمایه دار هستم :))))))

      حذف
    2. +++
      میرور جان دقیقا میخواستم به همینجا برسم، مرسی که کارمو ساده کردی :))

      sami

      حذف
  7. درود به شهاب عزیز و پوزش ازینکه دیر نظر تان را دیدم.
    شهاب جان خواسته این متن به هیچوجه ارزشگذاری بر یکی ازین دو نبود بلکه همانطور که شما بخوبی نشان دادید سیال بودن این مفاهیم است و اینکه بطور مطلق بر یک جریان قابلیت اسناد ندارد.
    از دیگر توضیحاتتان هم بسیار استفاده بردم.
    با تشکر
    sami

    پاسخحذف
  8. علت اینکه پاسخگویی کمی بدارازا میکشد و نظرات متاخر دیرتر منظور میگردد صرفا کندی دست من در تایپ است. با عرض شرمندگی
    sami

    پاسخحذف