جامعهی مدرن، جامعهای متکثر است. شاخص چنین جامعهای، گوناگونی رویکردهای عقیدتی و دینی آحاد آن و تضمین آزادی این رویکردهاست. تضمین آزادی این رویکردها وظیفهی حکومت است و این امر تنها زمانی میسر میشود که خودِ حکومت از منظر دینی و ایدئولوژیک بیطرف باشد. جدايی دين و ايدئولوژی از حکومت، يکی از بنیادیترین ویژگیهای جوامع مدرن است. این جدایی در وهلهی نخست یعنی عدم مداخلهی حکومت در امور دینی و وجدانی مردم و همزمان تضمین آزادی دین و اعتقادات شخصی. ولی تضمین آزادی دین و اعتقادات شخصی، همزمان یعنی تضمین آزادی از هرگونه قیمومت دینی، یعنی اینکه انسانها حق داشته باشند خود را از سرپرستی هرگونه دین و مرجع دینی آزاد و معاف بدانند و به هیچ دین و مذهبی اعتقاد نداشته باشند.
پس میتوان گفت در يک جامعهی مدرن مبتنی بر تکثر، دستگاه حکومتی پيکرهی بزرگی است که امور گوناگون و گرايشها و باورهای مختلف عقيدتی را دربرمیگيرد و چتر حمایت خود را صرفنظر از هرگونه تعلق دینی و مسلکی شهروندان، بر سر همهی آنان میگستراند. ولی همانگونه که اشاره شد، چنين امری تنها هنگامی میتواند تضمين شود که خودِ حکومت بيطرف، يعنی فاقد گرايش مذهبی یا ايدئولوژيک باشد. حکومت به مفهوم مدرن آن، بخش بزرگی از حقانيت خود را از همين بيطرفی دينی و ايدئولوژيک و تحمل تنوع فکری و عقيدتی به دست میآورد. بنابراين حکومتی که بايد هدايت جامعه را بر عهده داشته باشد، منازعات سياسی و عقيدتی را رفع و رجوع کند، حدود وظايف و اختيارات همگانی را ترسيم نماید و مآلا مناسبات ميان شهروندان را تنظيم کند، ديگر نمیتواند جانبدار باشد، وگرنه خود يکطرف دعواست.
باید در نظر داشت که دین بنا بر طبيعت خود، مدعی حقايق مطلق و جاودانی و جهانشمول است. ولی حکومت در کارکرد خود، با سياست سرو کار دارد، يعنی با تمشيت امور نسبی، گذرا و سيال اينجهانی. در امور سياسی، هيچ چيز جاودانه و لايتغيری وجود ندارد. سياست ميدان بدهبستان، چانهزنی، سازش و مصالحه، عقبنشینی و پیشروی است و در قلمروی آن نمیتوان به جزميات چسبيد. چنين امری با دين که حوزهی امور ايمانی مطلق و تزلزلناپذير است، سازگاری ندارد.
هگل فيلسوف آلمانی در ترسيم خطوط اساسی فلسفهی حق خود نوشته بود: «اگر دين بخواهد خود را در حکومت اعتبار بخشد، سازمان حکومت را واژگون میسازد. چرا که در حکومت، تفاوتها، گسترهای برای تفکيک از هم دارند، ولی بر عکس در دين، همواره همه چيز منوط به تماميت است. حال اگر اين تماميت بخواهد همهی مناسبات حکومت را دربرگيرد، به تعصب میانجامد؛ چرا که تعصب همانا امکان ندادن به تفاوتهای ويژه است».
بر این پایه میتوان گفت حکومتی که به ابزاری در خدمت تصورات دينی و ايدئولوژيک تبديل میگردد، بطور قانونمند به اقداماتی دست میزند که در وضعيتی غير از آن، هرگز نيازی به آنها نمیداشت. تجربهی تاريخی نيز میآموزد که تلفيق دين و حکومت، همواره جامعه را به سوی تباهی سوق میدهد. طبعا جدايی حکومت از دين، به معنای طرد يا نابودی دين نيست. یک حکومت مدرن دموکراتيک در پی تهی کردن جامعه از ارزشهای اخلاقی نیست. موضوع صرفا بر سر تفکيک نهادهای حکومتی از باورها و امور ایمانی است. اين امر، آزادی باورهای وجدانی و قلبی را به مخاطره نمیاندازد، بلکه بر عکس آنها را تضمين میکند.
برای موجه کردن چنين ادعایی بايد يادآور شد که امر تحقق جدايی دين از حکومت، در روند تاريخی درازمدت و دشواری حاصل شده است. سدهها طول کشيد تا جوامع اروپايی به اين واقعيت پی بردند که رواداری و شکيبايی نسبت به دگرانديشان، به تنهايی برای آزادی کامل عقیدتی و مذهبی کافی نيست و به اين منظور بايد آنچنان نظام حقوقیای ايجاد کرد که در ساختار آن، امور کشورداری از امور دينی بکلی جدا باشد. البته در تاريخ میتوان نمونهی حکومتهايی را نيز يافت که نسبت به اديان و مذاهب گوناگون رواداری نشان دادهاند. ولی امروزه بر پایهی منشور جهانی حقوق بشر، ديگر نمیتوان آزادی عقیده و مذهب را به رواداری و بردباری مذهبی فروکاست. مدارا با يک اقليت عقیدتی یا مذهبی، حتا در بهترين شکل خود، حاکی از نوعی نابرابری است. يک حکومت دينی ـ حتی اگر اساسا قادر باشد ـ شاید فقط بتواند آن دسته از شهروندان خود را که دگراندیش یا دارای تعلق مسلکی يا مذهبی ديگری هستند تحمل کند، ولی هرگز نمیتواند مشکل برابری کامل ميان اعتقادات گوناگون را حل کند. از اين رو، حکومتی که بخواهد حقوق بشر و آزادی کامل دین و عقیده را رعايت و تضمين کند، لزوما فقط میتواند حکومتی باشد که خود از منظر دينی و جهانبينی کاملا بيطرف است.
همانگونه که ذکر شد، بيطرفی دينی و مسلکی حکومت، به معنی بیاعتنايی آن نسبت به هنجارها و ارزشها يا زوال اصلهای اخلاقی در جامعه نيست، بلکه برخاسته از احترام نسبت به آزادی کامل عقیدتی و دينی همهی شهروندان، صرفنظر از باورهای قلبی و وجدانی آنان است. حکومت دموکراتيک، خود را بطور کامل وقف امور دنيوی و اينجهانی میکند، تا شرايط لازم را برای همزيستی ميان انسانها سازمان دهد. چنین حکومتی بنا بر احترامی که نسبت به باورهای گوناگون شهروندان خود قائل است، امور اعتقادی و اخروی و آنجهانی آنان را به خودشان واگذار میکند. رعايت حقوق انسانها صرفنظر از تعلقات دينی و باورهای وجدانی آنان، وظيفهی حکومت دموکراتيک بر مبنای حقوق بشر است و بطور همزمان مرزهای حقانيت چنين نظامی را نيز تعيين میکند. بنابراين، اصل حقوق بشری آزادی برابر برای انسانهای متعلق به افقهای گوناگون فکری، عقیدتی و مذهبی، تنها هنگامی میتواند به مثابه بنياد نظام حقوقی يک حکومت دموکراتيک مجال بروز يابد، که جايگاه حقوقی و سياسی انسانها، وابسته به تعلق دينی و عقیدتی آنان نباشد.
حال وضعيت در میهن ما که دارای یک حکومت دینی است چگونه است؟ «جمهوری اسلامی» نظامی من درآوردی در جامعهای است که هنوز در برزخ ميان سدههای تاريک تاريخ و دوران جديد دست و پا میزند. تلفيقی است از دين و حکومت و لاجرم پيوندی است ناچسب ميان امور آنجهانی و اينجهانی. در ایدئولوژی این حکومت دينی، نه انسان، بلکه خدا در کانون همهی امور قرار دارد و انسان چیزی جز بنده و بهيمهی الهی نیست. پس حقوق او ـ اگر اساسا چنين حقوقی برای انسان قابل تصور باشد ـ در سايهی وظايف و تکاليف او قرار دارد و اولويت بخشيدن به آنها هیچ مناسبتی ندارد. در این نظام دينی، قانونگذار نه انسان، بلکه خداست. قوانين الهی جای چون و چرا ندارد. خرد آدمی، معيار و ضابطهی قانونگذاری و تعيين امور نيست و جای خود را به ايمان و ایقان میدهد.
ولی خرد و ايمان از جنسهای متفاوتی هستند و به حوزههای مختلفی تعلق دارند. ايمان، پنداری است که نمیتوان آن را از طريق گواهی ضرورتمند و بیخدشهی دريافت حسی، مفهوم يا انديشه ابرام ساخت. ايمان اگر چه فاقد اعتبار يقينی عينی است، ولی بهرغم چنين ويژگیهايی، همواره مدعی «حقايق مطلق و ابدی و جهانشمول» است. ايمان، به اقتضای نياز خود، گاهی تلاش میکند تا برای خود «استدلال عقلی» دست و پا کند، ولی از آنجا که استدلال عقلی يکسويه و بیخطر وجود ندارد و هر استدلال عقلی میتواند استدلال مخالف خود را برانگيزد، پس ايمان همواره ناچار است، حقايق خود را برتر و فراتر از برد استدلال عقلی قرار دهد. بنابراين در حوزهی ايمان، «مناطق ممنوعهای» وجود دارد که خرد آدمی را راهی به آن نيست. با چنين ویژگیهایی، در يک نظام دينی، تکليف قوانين و حقوقی که برخاسته از خرد آدمی است، روشن است. در چنين نظامی، قوانين الهی، همواره برتر از قوانين و حقوقی خواهد بود که واضع آنها خرد آدمی است.
پس جای شگفتی نيست که جمهوری اسلامی بنا بر سرشت خود، از همان آغاز همواره با نقض مداوم حقوق بشر و هتک حرمت و منزلت انسان همراه بوده است. اين نظام، مشروعيت خود را از «آسمان» میگيرد. پس به هيچکس نيز پاسخگو نيست. قوانين جاری در آن، ناشی از «حکمت الهی» است و تعبير و تفسير آنها، فقط در حيطهی اختيارات متوليان دين است. تبعيض، از ارکان اصلی چنين نظامی است. شهروندان به «خودی و غيرخودی» تقسيم میشوند. در اين نظام، نه تنها ميان مسلمان و غيرمسلمان، بلکه میان شیعه و غیرشیعه و نیز ميان زن و مرد نيز تبعيض وجود دارد. دکترين اين نظام، خود منشاء بزرگترين بیعدالتیها و تبعيضات است. حکمرانان، متناسب با نيازهای خود، حقوق افراد را تفسير میکنند و هر کس به دايرهی تنگ حاکمان نزديکتر باشد و يوغ بندگی آنان را بيشتر بر گردن گيرد، از «حقوق» بيشتری برخوردار است. پس در چنين نظامی، انسان فینفسه فاقد منزلت و عزت است.
بیحرمتی به انسان و انسانيت، از ويژگیهای همهی نظامهای ايدئولوژيک است. نظامهايی که مشروعيت خود را از انسانها نمیگيرند، به انسانها نيز پاسخگو نيستند. پس برای پابرجايی خود ناگزيرند به گونهای مستمر، سيطرهی سرکوب و ارعاب و وحشت را فزونی بخشند و به تبهکاریهای بیپايان دست يازند. برای اينگونه نظامها، هر گونه مخالفت و نافرمانی مردم، به سرعت به موضوع مرگ و زندگی تبديل میگردد و آنها را وادار میسازد تا برای ريشهکن ساختن مخاطرات، با شديدترين حربهها کار کنند و به قيمت نابودی همهی ارزشهای انسانی، بقای صلابت خود را به اثبات رسانند. «جمهوری اسلامی» نمونهای از اينگونه نظامهای ايدئولوژيک است. نگاهی ولو گذرا به بيدادگریهای بیش از سه دهه حیات اين نظام نشان میدهد که در آن جايگاه آدمی به چه مغاکی سقوط کرده است.
شهاب شباهنگ
تیر ۱۳۹۲
شهاب گرامی نوشته متین و مستدلی بود، با تشکر از شما!
پاسخحذفدو مورد را خواستم یادآوری کنم! اول یک اشتباه املائی در متن! یعنی لغت "وهله" که درست آن وحله است (البته تا آنجا که من اظلاع دارم، اگر جزاین است راهنمائیم کنید).
دوم اینکه آنچه شما نوشتید تنها در صورتی امکان دارد که شعور اجتماعی یک جامعه به سطح معینی رسیده باشد! وگرنه همان میشود که میبینیم!
خواستم این مطلب را برای بالاترین بفرستم، نمی دانم با اینکار موافقید یا نه؟ (البته مطمئن نیستم بهزیر چاقو نرود!)
فضول گرامی با سپاس از لطف شما.
پاسخحذفاملای «وهله» درست است و در واژهنامههای دهخدا و معین نیز به همین گونه آمده است.
در مورد نوشته باید عرض کنم که بخش آغازین آن بیشتر ناظر بر بحثی «هنجاری» است. بحثهای هنجاری به اموری میپردازند که «باید چنین باشند» و کمتر به اموری که «چنین هستند». از بخش میانی به بعد که به حکومت دینی در ایران اشاراتی شده، واقعیتهای زشت آن نیز بازگو شده است.
در مورد ارسال به بالاترین نظر خاصی ندارم چون هرگز در آنجا فعال نبودهام. در هر صورت این یادداشت برای آزادنامه نگاشته شده ولی طبعا اگر از جاهای دیگری هم سر درآورد، از اختیار من بیرون است. با این همه اگر فکر میکنید ممکن است در بالاترین زیر تیغ سانسور برود، شاید بهتر باشد آن را نفرستید.
درود فراوان شهاب نازنین
پاسخحذفبسیار خوشحالم از اینکه میببینم این وب لاگ باعث شد، تا بلاخره جناب عالی دست به قلم شوید و دانش خود را با ما به اشتراک بگذارید، امیدوارم دوستان دیگر نیز دست به قلم شده و باعث رونق این وبلاگ به عنوان آینه ای از دانش و افکار آزادگان آزادگی شوند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من به شخصه جدایی ایدئولوژی رو از سیاست غیر ممکن میدونم، چطور میشود فردی با یک ایدئولوژی خاص سیاستمدار شود، و در انجام وظایفش افکار خود را لحاظ نکند؟ (اصلا منظورم ایدئولوژی و دین خاصی نیست)
بر فرض اگر بنده زمانی رسد که به عنوان نماینده مردم در پارلمان ایران انتخاب شوم، تمام تلاش خودم رو برای محدود کردن فعالیت مسلمانان خواهم کرد. {مثلا طرحی برای جلوگیری از ساخت و ساز بی رویه مساجد میتونه یکی از اقداماتم باشه }، اگر هم به من انتقاد شود که ایدئولوژی خود را در انجام وظایفت دخالت داده ای ، هزاران راه برای فرار از این انگ و برچسپ ( کاملا بجا) میدانم، که حتما برای فرار از این انتقادات رو میکنم:)))
البته مثال بالا شوخی بیش نیست ولی باور کنید خیلی سخته، در راس اداره کشوری باشید، و ایدئولوژی خود را که چندین سال نیز سرکوب شده است را دخالت ندهید....
علیرغم درستی هفت پاراگرف اول بطور کلی، نویسنده در سه پاراگراف آخر منطق دیجیتالی دارد(صفر و یک) نه منطق فازی (به حساب آوردن کمیت بین صفر و یک)و بجای تحلیلی جامع بنظر می رسد برخی واقعیت ها را از قلم انداخته است و صرفا" بر یک حکومت ایدئولوژیک، جمهوری اسلامی متمرکز شده است که پیامد آن در نظر نگرفتن عامل (نیرومند و قابل توجه)خارجی در تولید، تداوم و توسعه چنین حکومت هایی، برای تامین منافع و اجرای سیاست های گروه های قدرتمند معینی در جهان.
پاسخحذفدر حکومت های مدرن، تعمیق و نهادینه شدن دمکراسی بتدریج و بنا به تجربه صورت گرفته و اصل مدارا بطور نسبی (بطور نسبی را با حروف بولد بخوانید!) باعقاید گوناگون رعایت می شود یعنی یک کمونیست در امریکا تا حدود مشخصی می تواند فعالیت سیاسی/اجتماعی داشته باشد در حالی که در زمان مک کارتی نمی توانست و انگ کمونیست بودن برای نابودی حیات اجتماعی افراد کافی بود. با این حال همین حکومت های مدرن، منافع ناشی از حضور ایدئولوژی های خود را نظیر صنایع آلاینده مبتنی بر نیروی کارغیرمتخصص خود را به کشورهای عقب افتاده صادر کرده اند. برای مثال شهروندان یهودی کشورهای آزاد اروپا و امریکا، حکومتی مبتنی بر آپارتاید دینی در اسرائیل بنا نهادند. کشورهایی با حکومت های فاسد، بشدت عقب افتاده و ایدئولوزیک نظیر عربستان سعودی، پاکستان،... نزدیک ترین دوستان امریکا و اروپا و بشدت مورد حمایت آنها هستند. نیروهای شبه مسلح اسلامی برای اقدامات تروریستی و ایجاد تشنج و هراس برای توجیه و پیشبرد اهداف و سیاست های مدخله گرانه قدرت های بزرگ با استفاده از منابع مالی دوستان دیگر امریکا، قطر و امارات و... تقویت می شوند.
هر تحلیلی برای شرح چرایی و چگونگی نوع و ماهیت حکومت یک کشور قاعدتا" می بایست بر مبنای تحلیل تاثیر و توازن نیروهای موثر داخلی و پیرامونی آن انجام پذیرد. حذف یک عامل می تواند تحلیل را یک سویه و حتی با افراط در مدل سازی، بحث را کاملا" نظری سازد( مثلا" یافتن نمونه ای از حکومت مدرن، مطابق تعاریف این متن، بنظر من غیرممکن است). بعلاوه، حکومت دینی باحکومت توتالیتر زیر لوای اصول قطعی و غیرقابل انعطاف دین ( و در واقع به بهانه دین)، آن هم براساس تعاریف متغیر(!) حاکمان در طول زمان، متفاوت است. همانطور که در طول این حکومت، بسیاری از اصول لازم الاجرا برای رعایا و بندگان آن، در مقاطعی مشخص، بکلی از سوی حاکمان نادیده گرفته می شوند.
بد نیست خصوصیات و مشخصات جمهوری اسلامی را بجای یک حکومت دینی، با یک حکومت توتالیتر مقایسه کنید. حکومت دینی یعنی اسرائیل، یعنی عربستان، نه جمهوری اسلامی. حکومت دینی می تواند تا حدی دمکراتیک باشد برای شهروندان درجه یک خود(اسرائیل) یا حکومتی استبدادی نظیر عربستان...
ضمنا" ظاهرا" یکی از دوستان مرحله را با وهله اشتباه گرفته اند.
یکنفر
بهتر نیست برگردیم آزادگی؟
پاسخحذفحالا یه امکاناتی هست افتاده اونجا حیفه ازش استفاده نکنیم :(
Noandish
"ضمنا" ظاهرا" یکی از دوستان مرحله را با وهله اشتباه گرفته اند."
پاسخحذففکرکنم اگر وضع بههمین منوال پیش رود، تا چند وقت دیگر اسم خودم را هم اشتباه بنویسم! (:
درود متقابل رامکال گرامی،
پاسخحذفسپاس از مهر شما. ولی دوست نازنین اینطوری نمیشود که شما فقط گاهی اینجا سر میزنید و میروید. این وبلاگ درست شده که تا یافتن خانهای تازه، محفل دوستان آزادگی پابرجا بماند. انتظار من از دوستان صاحب فکر و خوشقلم مانند شما خیلی بیشتر بود و امیدوارم با نوشتههای خودتان به این وبلاگ رونق بدهید و ما را از استفاده بردن از دیدگاههای خودتان محروم نکنید.
و اما درباره نکتهای که فرمودید تا حدودی میتوانم سخنتان را تایید کنم و این جداسازی عقیدتی و مسلکی از امور سیاسی در عمل کار آسانی نیست. منتها اذعان میفرمایید که میان انسان به عنوان فرد و حکومت یا ساختارهای آن به مثابه نهادهای جمعی، تفاوتهای زیادی وجود دارد. درست است که نهادهای سیاسی و اجتماعی را هم افراد میسازند، ولی اگر روح دمکراتیک و سازوکارهای جدی کنترل و نظارت بر این نهادها حاکم باشد، اعمال علایق و سلایق شخصی به حداقل میرسد و همیشه ارگانهای ناظر بیطرفی وجود خواهند داشت که نگذارند یک نهاد جمعی به میدان یکهتازی و خودکامگی یک فرد تبدیل شود. البته منظورم نظامهای بسته نیست.
درود بر بانوی گرامی «یکنفر»،
پاسخحذفسپاس از دیدگاهها و راهنماییهای شما. اساسا اینکه «هفت پاراگراف» نخست مقاله با تایید ولو کلی شما روبرو شده، برای من جای خوشوقتی است و حاضرم چند پاراگراف آخر را هم حذف کنم تا شما کاملا خشنود باشید!
فکر میکنم اگر به فرم یا قالب نوشته بیشتر عنایت میفرمودید، سطح انتظارتان از آن کاهش مییافت. این یادداشت یک نوشتهی علمی یا تحلیلی نیست. حتی یک جستار (اسی) یا بحث نظری به مفهوم کلی آن نیست. بیشتر یک گزیننوشتهی کوتاه برای بازتاب دادن صرف یک ایدهی فکری با خطوط هنجاری و نورماتیک مبتنی بر نقد فرهنگی است. چیزی است که امروزه در قاموس ژورنالیسم اینترنتی به آن «آنلاین ارتیکل» میگویند، یعنی نوشتهی فشردهای که خطوط کلی یک ایده را ترسیم میکند بدون آنکه بخواهد وارد جزئیات امور و ذکر نمونهها شود، چون در غیراینصورت چارچوب یک نوشتهی «آنلاین» را در هم میشکند. بدیهی است که پرداختن به موضوع نظری دشواری چون لائیسیته و سکولاریسم و امر جدایی دین از حکومت در چارچوب یک نوشته علمی مطلوبتر میبود، ولی چنین مطالبی غالبا خوانندگان محدود و معینی دارند و از بحثهایی که میتوانند در چارچوب یک وبلاگ عرضه شوند خیلی فراتر میروند. بر این پایه، من برای این نوشته و دو نوشتهی قبلیام در این وبلاگ، قالبی را که توضیح دادم برگزیدم.
در ضمن مرا بازیکن فوتبالی تصور کنید که مدتها از میدان دور بوده و وقتی وارد زمین بازی میشود، مدتی باید خود را گرم کند و چند شوت بزند تا کم کم چارچوب دروازه را بیابد. این یادداشتها را باید بیشتر به مثابه شوتهای دستگرمی اولیه تلقی کنید و اگر با یاری دوستان محفل اینجا کمی گرمتر شد، امیدوارم من هم بتوانم نوشتههای بهتر و موثرتری ارائه کنم.
شاد و تندرست باشید
اول از همه بخاطر این مقاله مفید از شهاب عزیز تشکر میکنم. راستش دیگه داشتم امیدم رو به فعال موندن اینجا از دست میدادم که این نوشته رو دیدم و خوشحال شدم. امیدوارم عزیزان اهل قلم اینکار رو بیشتر انجام بدن که حداقل اینجا رو پربار ببینیم.
پاسخحذفحیف که توی این اوضاع و احوال حساس ایران و جهان نمیشه، راحت اخبار رو پخش کرد و در موردشون بحث کرد و البته از تیر لابیگران و عشاق حکومتی در امان موند. یاد دوران طلایی آزادگی به خیر. چه کنم اینقدر توی جاهایی مثل بالاترین و بی.بی.سی، اخبار در طرفداری از اصلاحطلبان و حکومت هست که من هم به زور عاشق دوران طلایی شدم.
===============================================
"همیشه ارگانهای ناظر بیطرفی وجود خواهند داشت که نگذارند یک نهاد جمعی به میدان یکهتازی و خودکامگی یک فرد تبدیل شود"
اما در مورد این نظر شهاب عزیز خیلی موافق نیستم و بیشتر موافق نظر رامکال گرامی هستم. این صحبت که میگه: "چطور میشود فردی با یک ایدئولوژی خاص سیاستمدار شود، و در انجام وظایفش افکار خود را لحاظ نکند؟"
واقعاً هم این حرف در عمل به اثبات رسیده و به تجربه دیدم که حتی اگه کشورهای متمدن و سکولاری مثل سوئیس یا سوئد و غیره در حد آمریکا یا روسیه قدرت سیاسی و جهانی بدست بیارن، توی تحمیل ایدئولوژیهای خودشون دست کمی از اونها نداشته باشن و یا حتی بدتر هم بشن. برای همین معتقدم در دنیای فعلی کشوری که در جهان قدرتمند حساب بشه و کاملاً به دمکراسی پایبند باشه، وجود نداره.
برای مثال همین آخرین پرونده آمریکا توی جاسوسی از مردم خودشون و دنیا نشون میده که اونها هم توی راه دیکتاتوری افتادن و اگه همینجور پیش برن، در حد کشورهایی مثل کره شمالی و ایران ومشابه میشن. البته یه تفاوت عمده اونها با اینجور کشورها در این هست که عملیاتشون مخفیانه و هوشمندانه هست و به قولی با پنبه سر میبرن.
گفتاری موقر و سنجیده و در خور تامل و نثری مانند همیشه شیوا و نامغلق
پاسخحذفممنون شهاب جان
من فکر میکنم انتظاری که از یک مقاله اینترنتی میرود بر آورده شده و در چنین مواردی شاید اگر کلیت مطلب در نظر گرفته شود و خطوط کلی و چارچوب اندیشه ای که نویسنده قصد القای آنرا داشته لحاظ شود بهتر بتوانیم نتیجه گیری کنیم من در کلیت مطلب ایراد موثری نمی بینم بدیهیاتی در خصوص شیوه حکومت مطرح شده که شوربختانه همین موارد ابتدایی را جمعیت قابل توجهی از مردم ایران نمیدانند و تا زمانیکه تبدیل به ملکه ذهنی و اصل بدیهی برای هر ایرانی نشده از هر زبان که گفته شود نا مکرّرست.
احکام هر چند دینی در طول زمان تغییر میکنند نه از یک دین تا دین دیگر بلکه در یک دین واحد فرضا اسلام موارد متعددی را از احکام عبادات و معاملات و جزاییات میتوان بر شمرد که در زمان پیام آور همان دین تغییر کرده اند یا اساسا نسخ شده اند یا تعدیل گشته اند همانطور که نویسنده متعرض شده مساله این نیست که چرا چنین احکامی وجود دارد بلکه چرا باید حکومتی وجود داشته باشد که خود را نماینده تمام وکمال آن احکام معرفی کند و ضمنا برای آن قائل به جزمیت باشد و بواسطه این دو عامل هر کس که اندیشه ای ناساز دارد یا ندایی مخالف سر بدهد به شدیدترین وجه منکوب نماید و هم تایید عموم را با عامل پیش گفته تحصیل کند و بروی خود نیاورد که خود پیامبر خدا هم آشکارا در مواردی مورد مخالفت قرار گرفته و از سوی همان خدا مجبور گردیده تغییر رویه بدهد ( برای نمونه به سوره های مجادله و عبس مراجعه شود ).
حال اگر چنین حکومتی تمامیت خواه است مساله اصلی برای مقابله با آن در درجه اول خلع سلاح او از حربه ویژه ای ست که در اختیار دارد حربه ای که مانع اتحاد بیرونی نیروها و اقناع درونی مخالفان میشود. ضروریست که انسانها بدانند که سعادتشان در گرو پیروی از هیچ دستور درنیافته ای نیست همانطور که هیچ پیامبری از دیگری تقلید نکرد هیچکس نباید تا ضرورت حکمی را متوجه نشده به آن عمل کند. بنابراین واگذری امور دینی به معتقدان آن و تفکیک حکومت از هرگونه جزم اندیشی و اتکا به مسایلی که عموم مردم نمیتوانند متوجه شوند! که نتیجه اش احساس عدم نیاز به پاسخگویی ست، باید اولویت اول جامعه ما باشد.
در مورد عوامل پیرامونی هم باید گفت ما در مسائل اجتماعی با عامل انسانی سر و کار داریم که حتی در یک لحظه میتواند تمام معادلات از پیش تعیین شده را در هم بکوبد و با فرض وجود چنین عواملی نقش نیروهای آگاهی دهنده و آزادیخواه را نباید نادیده گرفت و تمرکز بر افزایش آگاهی را بر هر چیزی مقدم کنیم حکایت کلیشه ای منسوب به چرچیل است که ازو پرسیدند چرا بجای صرف هزینه برای انقیاد ملل دور دست بر روی ایرلند که نزدیکترست تمرکز نمیکنند در جواب گفته است برای تسلط به یک ملت دو فاکتور نیاز است که در ایرلند یافت نمیشود: اقلیت خائن، و اکثریت نادان! و این را باید بعنوان یک واقعیت بپذیریم و جنبه شعاری به آن ندهیم.
ضمن اینکه با این حرف خانم یکنفر صد در صد موافقم که ملل غربی در شرایط آزاد و فراخی زمان توانستند به توسعه اجتماعی برسند و برای جامعه ایران کار و شرایط چند برابر سخت تر است.
sami1346
با درود به همه دوستان بویژه جناب شهاب گرامی
پاسخحذفهدف از دیدگاه اول نه نقد نویسنده بلکه توجه دادن ایشان به فرضی است که درباره نوع حکومت کرده اند. بنظر من این حکومت توتالیتر است، نه استبدادی نظیر حکومت سلطنتی پیشین. اهمیت این موضوع از نظر من این است که، بقول عزیز از دست رفته ای، ابتدا باید درد را شناخت بعد به درمان پرداخت. اگر فرض حکومت دینی باشد پس درمان مقابله و افشاگری کاستی های دینی است ولی اگر حکومت توتالیتر را باید هدف گرفت درمان متفاوت است. روشن است که بحث سنگینی (حداقل برای من و نه حتما" دوستان ارجمند) نظیر این نمی تواند در یک مقاله مورد تجزیه و تحلیل دقیق قرار گیرد. ولی از لینک های فراوان بظاهر اسلام ستیز (ایرانیان سابق مقیم سوئد)، که با پرداختن هجوگونه نتیجه ای درست متضاد بدست می دهند، مشخص است که شناخت مساله اهمیت بسیاری دارد.
برخلاف نظر یکی از دوستان که با توجه به فشارهای اخیر لابی های قدرت و ثروت در کشورهای نسبتا" دمکراتیک با "ولی اگر روح دمکراتیک و سازوکارهای جدی کنترل و نظارت بر این نهادها حاکم باشد، اعمال علایق و سلایق شخصی به حداقل میرسد و همیشه ارگانهای ناظر بیطرفی وجود خواهند داشت که نگذارند یک نهاد جمعی به میدان یکهتازی و خودکامگی یک فرد تبدیل شود." مخالفت کردند من معتقدم که همین مقاومت و مقابله نهادهای مدنی و رسانه های مردمی برای دفاع از آزادی های فردی و حتی ترویج و توسعه دمکراسی و حقوق بشر در سایر کشورهاست (البته با استفاده از حقوق بشر نهادینه شده در کشورهای آزاد) است که هم مانع سیاست های این گروه های قدرت شده بلکه مجرای تنفسی برای مبارزه مردم کشورهای عقب مانده باز کرده است. (اکثر)مردم کشورهای غیر آزاد بطور طبیعی، هنوز در ذهن خود زندانی آداب و رسوم و سنت هستند ولو بر زبانشان شعار آزادی اندیشه باشد،(اکثر) مردم کشورهای آزاد از اوان کودکی در خانواده و مدرسه از آزادی و حقوق اجتماعی برخوردار بوده اند ولو مدام زیر ذره بین حکومت باشند ذهنی باز دارند....
یکنفر
با درود مجدد به همه دوستان
پاسخحذفبرای درک علت تاکید بر توتالیتر بودن این حکومت پیشنهاد می کنم مقاله جالب و روان "آغاز و پایان توتالیتاریسم- ایوان کلیما- برگردان: خشایار دیهیمی" که در سال87 درشماره 49 خرداد شهروندمنتشر شده (و به تازگی در سایت ایران لیبرال بازنشر (و بلافاصله در وبلاگ یکنفر کپی پیست شده(!)) مراجعه کنند.
حکومت های استبدادی را با توجه به دنیای پیرامونی می توان با شیوه های عدم خشونت سرنگون کرد ولی حکومت های توتالیتر نظیر حکومت اسلامی ایران، حکومت خمر سرخ، حکومت کمونیستی /پادشاهی(!) کره شمالی،... که البته همگی ایدئولوژیک یا یک مفسر و یک قرائت خاص هستند تنها در زمان پیرشدن سیستم و "افتادن در تله بنیانگذار" و رسیدن فساد و ناکارامدی بیش از حد تحمل، یا از درون فرو می پاشند یا با یک قیام مردمی و یا جنبش کور گرسنگان و بیکاران
از بین می روند....
یکنفر
با سپاس از Freevoice گرامی،
پاسخحذفیکی از پیششرطهای فعال شدن این وبلاگ، طبعا فعالتر شدن همه دوستان و از جمله خود شماست.
در مورد نظری که ابراز فرمودید، لازم است یک نکته را توضیح بدهم. یکی از بزرگترین خطاهایی که ما آدمهای جوامع پیرامونی میتوانیم مرتکب شویم (و متاسفانه اغلب مرتکب میشویم)، اینست که کشورهای دمکراتیک را بهشت موعود بپنداریم و آنها را ایدهآلیزه کنیم. چنین رویکردی به ویژگیهای فرهنگی ما بازمیگردد، چون ما عادت نکردهایم قائم به ذات فکر و عمل کنیم. همیشه آسانخواه هستیم و منتظریم یک چیز حاضر و آماده و ایدهآل در آن «بالاها» بوجود بیاید. در مورد دمکراسی هم همینطور فکر میکنیم و تا ایرادی در آن میبینیم نومید میشویم و میگوییم کشورهای دمکراتیک هم مثل ایران ناقض حقوق بشر هستند. ولی نباید فراموش کرد که دمکراسی در هیچ کشوری یک پروژه پایان یافته نیست و همواره در جریان و تکوین و در حال شدن است. دمکراسی یک نظام بی عیب و نقص نیست و چون ساخته و محصول تلاشهای فکری و عملی انسانهاست، طبعا مانند خود انسانها نمیتواند عاری از عیب و ایراد باشد. مگر اینکه ما دارای تفکرات جزمگرایانه و ایدئولوژیک باشیم و به انسانهای «با سرشت ویژه»، یا «طراز نوین» یا «مکتبی» و اینگونه خرافات اعتقاد داشته باشیم. دمکراسی همواره فقط میتواند محصول انسانهای دمکراتمنش و نتیجه تلاش آنان باشد و کیفیت و سطح آن، به فرهنگ سیاسی حاکم بر هر جامعهای بازمیگردد. به همین دلیل است که عمق و ژرفش دمکراسی فرضا در کشورهایی مانند سوئد و دانمارک و سوئیس با عمق و ژرفش دمکراسی در کشورهایی چون ژاپن و برزیل و پرتغال متفاوت است. و این البته هرگز به معنای آن نیست که ما در سوئد یا سوئیس با «دمکراسی کامل» روبرو هستیم یا در این کشورها حقوقبشر بطور کامل رعایت میشود. خیر، هرگز چنین نیست. اندیشهی حقوق بشر صرفا یک اندیشهی راهنماست. سپری در اختیار فرد قرار میدهد تا با آن از حقوق خود در برابر تعرضات جامعه و دولت و نهادهای مافوق دفاع کند. پس اینکه ما میگوییم در این کشورها اندیشهی حقوق بشر نهادینه شد، قطعا به این معنی نیست که حقوق بشر هرگز در آنجا نقض نمیشود، بلکه اینست که در این جوامع در یک روند پیچیدهی تاریخی و در نتیجه تلاشهای فداکارانه آزادیخواهان و انسانگرایان و عرقریزان روحی متفکران، سازوکارها و نهادهایی اندیشیده و ایجاد شده که انسان میتواند با تکیه به آنها از حقوق خود دفاع کند. باید در نظر داشت که قدرت دولتی (مستقل از شخصیت دولتمردان) بنابر طبیعت خود و بدون استثنا در همهی کشورهای دنیا همواره در پی گسترش دامنه اختیارات و کنترل خود و محدود کردن قلمرو فرد و آحاد انسانی است. ولی نظام دمکراتیک در روند تاریخی خود برای مقابله با تعرض قدرت سیاسی به حقوق فرد سازوکارهایی اندیشیده که می تواند قدرت دولتی را محدود و حقوق فرد را اعاده کند. یکی از این سازوکارها تقسیم قوای حکومتی است. دهها سازوکار دیگر هم وجود دارد که نمیتوان الان در یک کامنت به آنها پرداخت. موفقیت اقدام و واکنش شهروندان هر جامعهای در برابر تعرضات مراجع قدرت به حقوقشان، به سطح فرهنگ سیاسی جامعه بازمیگردد. برای نمونه واکنش یک سوئدی به نقض حقوقش توسط نهادهای قدرت، خیلی شدیدتر از واکنش یک برزیلی است، زیرا سطح فرهنگ و آگاهی دمکراتیک در سوئد بالاتر از برزیل است. من امیدوارم در آینده نزدیک بتوانم در چارچوب یک مقالهی مبسوط در همین وبلاگ به سوءتفاهماتی بپردازم که در میان ما نسبت به دمکراسی و ایدهآلیزه کردن آن وجود دارد.
با درود به سامی نازنین و سپاس از توضیحات روشنگرتان.
پاسخحذفامیدوارم شما را بیشتر اینجا ببینیم.
یکنفر گرامی،
پاسخحذفحکومت دینی که ما با نوع اسلامگرایی شیعی آن در ایران روبرو هستیم، خود نوعی حکومت تامگرا (توتالیتر) است و این دو نافی یکدیگر نیستند. اساسا جنبشهای اسلامگرا ـ اعم از شیعی یا سنی ـ خود سنخ تازهای از جنبشهای توتالیتر هستند که ما در قرن بیستم با اشکال گوناگون آنها در قالب فاشیسم، ناسیونالسوسیالیسم و کمونیسم روبرو بودیم. وقتی شاخصهای نظامهای توتالیتر در آلمان نازی، ایتالیای موسولینی و شوروی استالینی را با حکومت جمهوری اسلامی در ایران یا حکومت سرنگون شدهی طالبان در افغانستان مقایسه میکنیم، وجوه تشابه حیرتآوری در آنها میبینیم. البته از آنجا که نظامهای توتالیتر قرن بیستم عمدتا در کشورهای صنعتی پدید آمده بودند و اسلامگرایی نظامی برخاسته از مناسباتی نسبتا عقبافتاده در کشورهای رشدیابنده است، نمیتوان اسلامگرایی را عینا و یک به یک با کمونیسم یا فاشیسم مقایسه کرد، ولی وجوه اشتراک فراوانی در آنها قابل رویت است. یکی از مشخصههای نظامهای توتالیتر و نیز اسلامگرایی، در تقابل و دشمنی کینهتوزانهی ایدئولوژیهای گوناگون ولی مشابه آنها با مدرنیته و همهی دستاوردهای عصر روشنگری و از جمله آزادی فرد و حقوق بشر است. همهی این جنبشها را بدون استثنا میتوان قیامی بر ضد رهایی روحی انسان از تصویر خدامحوری جهان و نیز علیه افسونزدایی از مناسبات آدمی با جهان ارزیابی کرد. این البته یک بحث گستردهی نظری است و امیدوارم فرصتی دست دهد تا من در آینده، فراتر از یک کامنت کوتاه بتوانم جزئیات آن را بیشتر بشکافم.
و اما اگر شما هم مانند من اسلامگرایی را نوعی از توتالیتاریسم میدانید ولی معتقدید که خود دین اسلام به اسلامگرایی به عنوان یک ایدئولوژی ارتباط چندانی ندارد، باید عرض کنم که من با چنین دیدگاهی موافق نیستم. تفاوت اسلام و اسلامگرایی که خیلیها این روزها آن را برای نجات و توجیه اسلام تبلیغ میکنند، به نظر من افسانهای بیش نیست. دین اسلام و همهی مذاهب مختلف آن، هر آینه بخواهند آموزههای واقعی پیامبرشان را در جهان امروز متحقق کنند، بطور قانونمند و اجتنابناپذیر به حکومتهای خونریز توتالیتاریستی میانجامند. من معتقدم که نزدیکترین الگوی پیاده شدن اسلام در جهان امروز به الگویی که محمدبن عبدالله در صحرای حجاز در صدد تحقق آن بود، الگوی حکومت طالبان در افغانستان است. دین بطور اعم و دین اسلام بطور اخص طبیعتی انحصارطلبانه و تجاوزگرانه دارند و مدعی حقیقت مطلقاند. ولی جامعه گسترهای متکثر و ناهمگون است و انحصارطلبی دینی ـ ایدئولوژیک را برنمیتابد. پس برای ما هیچ راهی وجود ندارد جز آنکه دین را از حکومت جدا کنیم و آن را از پهنهی امور سیاسی و اقتصادی و اجتماعی طرد و به گوشهی مساجد و حفرههای قلب مومنان تبعید نماییم.
جناب شهاب گرامی
پاسخحذفحالا که شما هم این حکومت را توتالیتر می دانید دیگر نقطه نظر متفاوتی برای بحث ندارم. فقط تفاوت در زاویه دید است و اولویت هاست که منجر به تفاوت بارزی در "چه باید کرد" می شود؛ یعنی اینکه برای تغییر بنیادی(و نه شکلی)چنین حکومت هایی، باید چه چیزی تغییر کند.
از نظر من اگر بنیان این حکومت توتالیتر را در سیستم سرکوبگر و پلیسی ببینیم و تصور کنیم با نابودی این سیستم و مکانیزم های سرکوب مستقیم آن، در دستیابی به دمکراسی موفق می شویم دچار خطای اساسی هستیم. اگر هم بنیان آن را "فقط" بر پایه ی باورهای مذهبی بدانیم و تصور کنیم با راندن اسلام به حوزه ی خصوصی، دمکراسی سکولاری خواهیم داشت بازهم یک فاکتور اساسی رادر نظر نگرفته ایم.
در واقع مساله، عادت به انقیاد تحت حکومت های استبدادی که در عصر حاضر به تمامیت خواه تکامل یافته بر بستری از انحطاط فرهنگی قهرمان یاب /مستبد پرور است که حتی با فرض سرنگونی/فروپاشی این حکومت، زمینه بازتولید مجدد این سیستم را در آینده فراهم می کند ولو تحت لوای جمهوری سکولار!
با این تحلیل، پرداختن به کم و کاستی های دین و حکومت دینی راهگشا نیست بلکه باید با مقایسه وضعیت فعلی با کشورهای آزاد از لحاظ قوانین و مقررات و عرف جوامع پیشرفته، زمینه را برای تغییر عمیق فرهنگی/اجتماعی مساعد ساخت تا زمان مناسب و فرصتی برای ایجاد تشکل های مدنی بعنوان هسته های پایه ای مدافع دمکراسی فراهم آید.
امیدوارم مقاله بعدی شما بجای هدف گرفتن اسلام و ملا، به تحلیل چرایی اصول دمکراسی، لیبرالیسم، سکولاریسم،... و تفاوت های آنها با اصول بظاهر دمکراتیک/لیبرال بپردازد. فراموش نکنید امروز با ملاهای منبری و پیروان ریشوی بازاری آنها سرو کار نداریم بلکه این ملاهای شیک، مدرن و لیبرال با کلیدهای بزرگ در صحنه اند که دل جوانان ما را بدست آورده اند! (روزی عکس کلید(مار) می کشیدند حالا ماکت کلید بدست می گیرند!)
"یکنفر" گرامی،
پاسخحذفاز آنجا که حتا اگر ما به دین کار نداشته باشیم، دین با ما کار دارد و تلاش میکند ارادهی خود را در همهی عرصهها به ما تحمیل کند، و از آنجا که نقد ایدئولوژی حاکم از نقد دین جدا نیست و نقد دین هم پیششرط هرگونه نقد جدی برای روشنگریست و همچنین از آنجا که در یک نوشتهی کوتاه نمیتوان همزمان به همهی موضوعات پرداخت، توصیهی متقابل من این است که برای تقسیم کار عادلانه، شما در نوشتههایتان به موضوعاتی که توصیه کردید بپردازید و نقد "ملاها" و "ریشوهای بازاری" را هم به من واگذارید!
تست
پاسخحذف