۱۳۹۵/۰۴/۱۵

مسیحیت و تلاش آن برای مسخ و نابودی فلسفه (۴)

   «نویسندگان ناشناس» که در اصل طرفداران قدرت عرفی بودند، موضوع مسيحيت به مثابه «دين تجسد» و نیز «طبيعت دوگانه‌ی عيسی» را در کانون بحث‌ها و بررسی‌های خود قرار دادند. آنان در این نوشته‌ها به شاهان کتاب مقدس (عهد عتيق) استناد می‌ورزيدند که بنا به تعبيری، پيشگامان ظهور عیسی مسيح و دارای شخصيتی دوگانه بوده‌اند: از سویی بر اساس طبيعت شخصی خويش انسان و از ديگرسو بر اساس رحمت الهی، نوعی مسيح و به ديگر سخن گونه‌ای «انسان‌خدا» به شمار می‌رفتند! در این نوشته‌ها با استفاده از طبيعت دوگانه‌ی عيسی مسيح يعنی طبيعت الهی و انسانی، تلاش می‌شد نشان داده شود که «الوهيت» مسيح در کالبد پادشاه و «انسانيت» او در کالبد پاپ حلول کرده و کارکردی دوگانه دارد، یعنی اینکه عيسی مسيح به مثابه پادشاه با خدا، و به مثابه انسان با پاپ يکی است! چنين تفکیکی، برای «نويسندگان ناشناس» ممکن می‌ساخت تا اينگونه استدلال‌های «مسيح‌شناختی» را مضمونا بر حاکمان وقت تعميم دهند و به تحکيم پايه‌های قدرت عرفی ياری رسانند. اگر چه دامن زدن به اينگونه مباحث واکنشی راديکال در قبال کليسا و در خدمت تحکيم قدرت عرفی پادشاهان بود، اما از منظر دامنه و عمق تأثير خود برای تحول انديشه‌ی سياسی، اهمیت زیادی نداشت. اروپا برای تحول همه‌جانبه‌ی فکری باید منتظر ایجاد دانشگاه‌ها و دگرگونی بنیادین در دانش می‌شد، حادثه‌ای که یک قرن بعد روی داد.

در سده‌ی دوازدهم، در نتيجه‌ی يک تحول همه جانبه‌ی نهادین و فکری برای همه‌ی گستره‌های دانش و نیز سياست، دگرگونی بنيادینی در چارچوب‌های اجتماعی روی داد که حتا از آن به عنوان «رنسانس و هومانيسم قرن دوازدهم» ياد می‌کنند. رشد نيروهای انسانی، جستجوی آنان به دنبال اشکال نوين برای همزيستی، تحرک و جنبش بيشتر در ميان همبودهای اسکانی برای تسخير مناطق جديد جهت توليد کالاهای کشاورزی، پيدايش شهرها و شهرک‌های تازه و نيز ايجاد ساختارهای جديد اجتماعی و به تبع آن دولتی، شاخص‌های مهمی برای این تحولات بودند. اين دگرگونی‌های ژرف اجتماعی و رشد تلاش‌های فکری، چارچوب‌های نوينی ايجاد کرد که سرانجام به پيدايش مدارس عالی و دانشگاه‌ها انجامید. پس‌زمينه‌ی آن، به گسترش شبکه‌ی مدارس در سده‌های يازدهم و دوازدهم باز می‌گشت که سرانجام در سده‌ی سيزدهم، به ايجاد مدارس عالی در بولونيا و پاريس و کمی ديرتر در آکسفورد انجامید. اين مؤسسات، به‌رغم برخی تفاوت‌ها، با توجه به خصوصيات مشترک خود به حق «دانشگاه» نامیده می‌شدند. اين امر به روشنی نشان می‌داد که اين روند در اروپا اتفاقی نبود و سازماندهی دانش یک دوره‌ی تدارک طولانی را از سرگذرانده بود. تصلب و عناد کليسا در پذيرش انديشه‌های نو، در اين زمينه نيز به خوبی آشکار بود. متفکرانی چون «آبلارد» و «لومباردوس» به دليل سيطره‌ی اقتدار کليسا بر امور آموزشی، در دانشگاه پاريس اجازه‌ی تدريس نداشتند و به ناچار در محافل فکری بیرون از دانشگاه، با اقتدار معنوی خود، بر روی کار دانش‌پژوهان تأثير می‌گذاشتند. در دانشگاه بولونيا نيز وضع به همين منوال بود. اما تصلب کليسا نتوانست مانع رويکردهای نوين بررسی و آزادی عمل نسبی در روش‌های کار علمی و تحقیقی شود. اين امر، به بالا رفتن توان فکری انبوه دانش‌پژوهان کنجکاو و ژرفش نگاه انتقادی آنان منجر گرديد و زمینه را برای زایش دوران نوین فراهم ساخت.

نبايد فراموش کرد که دانش اسکولاستيک، دانشی کتابی بود. اين امر بويژه در مورد تئولوژی اعتبار داشت که «دانش کتاب مقدس» شمرده می‌شد. اما همین تئولوژی، زمينه‌ساز انتقال روش‌های پژوهشی اسکولاستيکی به ديگر گستره‌های دانش شد. یعنی اینکه دانش‌پژوهان دیگر روش بررسی کلمه به کلمه را فقط به تئولوژی محدود نمی‌کردند، بلکه آن را در ساير دانش‌ها نيز به کار می‌بستند. به دیگر سخن، آنان اکنون به جای تلاش برای رفع تناقضات کتاب مقدس، به داوری‌های علمی ارزشمندی دست می‌یافتند که هیچ ربطی به امور ايمانی نداشت! تفکيک مفهومی و تحلیل دستگاه‌مند که سنتی فرخنده در پژوهش‌های دانشگاهی اروپاست، ريشه‌های تاريخی خود را در همين دوران دارد.

بازگشت به انديشه‌های يونانی و حقوق رومی، يکی از کانونی‌ترين عوامل اين دگرگونی‌های فکری بود. البته رشد علوم سياسی کندتر از ساير رشته‌های علوم صورت می‌گرفت، چرا که سياست اصولا تا مدت‌های دراز، جزو دروس دانشگاهی نبود. در تکوين بعدی انديشه‌های سياسی، نقش کليساشناسی و تئولوژی عمده نبود، چرا که اين دو با تصلب خود، سازوکار لازم را برای تکامل انديشه‌های نوين سياسی نداشتند. «حقوق‌دانان عرفی» که در بررسی‌های خود بر خلاف «حقوق‌دانان کليسا» بر گنجينه‌ای از آثار و متون حقوق رومی اتکاء می‌کردند، در پيدايش نظريه‌های مدرن حقوقی نقش اساسی داشتند و تدريجا دامنه‌ی تأثير خود را به سياست و نظريه‌های سياسی نيز کشاندند. روش‌های اسکولاستيکی بررسی متون حقوقی روم باستان، در پيدايش مفاهيم حقوقی مدرن و اصولا بارور شدن فرهنگ حقوقی اروپا نقش قاطعی داشت. با تحکيم روزافزون دولت‌های عرفی در شمال ايتاليا، جنوب فرانسه و غرب آلمان و نيز ترجمه‌ی آثار فلسفه‌ی سياسی يونان باستان، زمينه‌ی پيدايش انديشه‌های سياسی جديد فراهم ‌گردید. توماس آکويناس در «آينه‌ی شهرياران» خود، تحت تأثير مستقيم فلسفه‌ی سياسی ارسطو است.

معمولا" برای زايش انديشه‌های دوران جديد، از سه عامل اساسی ياد می‌کنند: تجديد حيات انديشه‌های دوران باستان (رنسانس و هومانيسم)، جنبش دين پيرايی (رفورماسيون) و رستاخیز علوم طبيعی. گفتنی است که کليسا با همه‌ی اين سه جنبش بزرگ معنوی دشمنی می‌ورزید. (پایان گفتار).

شهاب شباهنگ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر