کمتر سراغ داریم یا اصلا سراغ نداریم که رژیم اسلامی توانسته باشد از بحرانآفرینیها و ماجراجوییهایش نتیجه مثبتی گرفته باشد. از داستان گروگانگیری تا جنگ عراق و صدها نمونه کوچک و بزرگ دیگر تا همین سیرک اتمی. همه این رویدادها نهایتا با افتضاح و خفت و خواری همراه بوده و این رژیم اسلامی را بیاعتبارتر ساخته است. فرجام همه قلدربازیها و گردنکشیها هیچ چیز جز رسوایی و زیان نبوده است.
سراسر کارنامه سیاه و منفی رژیم اسلامی از اشتباه و لجاج در اشتباه پوشیده است. بسیاری از ایرانیان فراموشکار نیز از خود نمیپرسند که چگونه میتوان صدها میلیارد دلار هزینه ماجراجوییهای رژیم به اضافه بیآبرویی و از دست دادن اعتبار و زیر پا گذاشتن حرمت مردم را نادیده گرفت و بازگشت به موقعیت پیش از بلندپروازی هستهای را "پیروزی" قلمداد کرد؟ آیا نباید این واقعیت را پذیرفت که در پس این هیاهوی تبلیغاتی درباره "پیروزی" آنچه را که ایران ظاهرا بدست آورده، چیزی جز اجازه فروش دوباره نفت نیست؛ یعنی ابزاری که قبلا هم در اختیار داشت و در نتیجه بیکفایتیهای رژیم آن را برای مدتی از دست داده بود؟
آیا پذیرفتن این واقعیت که پس از این همه خسارت و تاراج تازه به نقطهای بازگشتهایم که در آنجا قرار داشتیم، اینقدر دشوار است؟! چه در بحرانآفرینی مربوط به گروگانگیری، چه در پافشاری بر تداوم جنگ ویرانگر هشت ساله و چه در ماجرای چندین ساله تلاش برای دستیابی به سلاح هستهای، میتوان یک فصل مشترک را بازیافت: و آن چیزی نیست جز به خاک مالیده شدن پوزه رژیم اسلامی و بر باد رفتن سرمایههای هنگفت کشور که تنها با اندکی درایت میتوانست در خدمت آبادانی و پیشرفت میهن قرار گیرد.
چگونه میتوان شکستی چنین خفتبار را به جای "پیروزی" جا زد و برای آن شادی کرد و جشن گرفت؟ آیا مردم تا به حال به این اندیشیدهاند که این دور بیهوده و بازگشت به «نقطه صفر» اصلا میتوانست وجود نداشته باشد؟ آیا هرگز از خود پرسیدهاند که برنده واقعی ماجراجوییها و گردنکشیهای رژیم اسلامی چه کسانی بودهاند؟ آیا در این "جشن هستهای" لحظهای در این موضوع درنگ کردهاند که دستاورد واقعی مردم ایران در این روند جنونآسای قدرتطلبی حکام جمهوری اسلامی چه بوده و واقعا چه چیز نصیبشان شده است؟ چند بار دیگر باید آزمود و شکست خورد و از شکستها نیاموخت؟
میرور جان، شما زیاد سوال میکنید، اصلا خوب نیست. راستش دلم
پاسخحذفبراتون بگه،این پرسشهای پی در پی شما منو یاد یک آهنگ برنامه تلویزیونی آلمانی بچهها انداخت، که برگردان فارسیش حدودا به این صورت:
این، اون، آن / چه کسی، چطور، به چه دلیل
کسی که نپرسه / میمونه ذلیل
بله بچهها از بدو کودکی آموزش میبینن که همیشه همه چیز رو زیر سوال بگیرن و نقد بکنن تا شاید به یک پاسخ مناسب دست پیدا بکنند.
پرسیدن و کنجکاو بودن و در جستجوی راه حل بودن هنوز وارد فرهنگ روزمره ما نشده و از اینرو فرهنگ کلان ما هم از وجود چنین مقولهای کوچکترین اطلاعی نداره.یعنی دست راست از دست چپ خبری نداره.
شما روشنگری میکنید، و این بچههای بزرگ به عمق مکافات واقف میشن و یکدفعه حالشون گرفته میشه، بذار خوش باشن.
برخی اوقات، تاریکی هم بد نیست، چون زشتیها رو میپوشونه.
لینک این آهنگ:
https://www.youtube.com/watch?v=mdPafM1VSCo
کیوان جان درود و عرض ادب
حذفمثل همیشه خوشحال از حضور شما در اینجا هستم و ممنون از دیدگاه تان, معمولا آنهایی که عاجز از پاسخگویی هستند ترجیح می دهند حمله کنند و انگ بزنند! :)
دوست عزیز برخلاف نظر جنابعالی ایرانیانی که در خیابانها دست به ابراز شادی میزنند نه بیشعورند نه بیحافظه نه ساندیسخورند نه چیزدیگهخور، آنها برخلاف شما ودیگر نوابغی که در خارج از کشور از امکانات جوامع میزبانتان بهرهمندید وعادت به آرامش و آسایش و ثبات و کمکهای اجتماعی دارید، و فرزندانتان هم در صورت تحصیل از آیندهای بدون تبعیض برخوردار خواهند بود، در کشوری زندگی میکنند که ناامنی و فساد و هرج و مرج و اختلاس بیداد میکند. جالب آنکه اکثر فرهیختگانی که رسوایی ۵۷ را برای نسلهای بعدی ایران رقم زدهاند خود وخانواده محترمشان در دامان غرب پدرسوخته به زندگی انگلی خود ادامه میدهند و به قربانیان آروغزدنهای انقلابیشاندر ایران لیچار حواله میدهند. به قول کریم شیرهای:آنچه که حدی ندار بیچشم ورویی خواص است. با احترام
پاسخحذفجناب فرهاد،
حذفمن در هیچ جای مقاله ندیدم که نویسنده کسانی را که در "جشن هستهای" به شادی پرداختند "بیشعور" و "ساندیسخور" و غیره بنامد. در واقع این توهینها از قلم خود شما جاری شد تا سپس نتیجهگیری مطلوب را از آن بکنید! اما صرفنظر از این ترفند، من میخواهم دو "شبهاستدلال" شما را در این کامنت خنثی کنم که در واقع نقش چماق برای کوبیدن بر سر مخالفان فکری را بازی میکند. یکی اینکه خودتان را نماینده "مردمی" وانمود میکنید که شادی کردند. این کار را هر کسی میتواند بکند و خودش را نماینده بخشی از "مردم" بداند و از این طریق دهان "مخالفان مردم" را ببندد. فرضا من هم میتوانم بگویم من نماینده آن دهها میلیون نفری هستم که برای "شادی" به خیابانها نیامدند چون بر خلاف شما حالشان از نیرنگها و حقهبازیهای این رژیم به هم میخورد و حاضر نیستند در این سیرک مضحک نقشی داشته باشند! بنابراین یادتان باشد که هر کس میتواند از واژهی "مردم" تعبیر و تفسیر خودش را داشته باشد. به نظر من حتی عمله و اکرهی این رژیم و "حزباللهیها" هم بخشی از مردم هستند و رژیم هم میتواند نیروهای خودش را به خیابان آورد و هر وقت لازم تشخیص داد به نام "مردم" به هر تبهکاری و جنایتی دست بزند. پس لطفا چماق "مردم" را غلاف کنید چون اینجا کاربردی ندارد! نکتهی دوم و مهمتر اینست که شما به نویسندهی این مقاله انتقاد میکنید که چرا به مردم توهین میکند، ولی خودتان درست همان کار را بر ضد همهی ایرانیان ساکن خارج از کشور میکنید و آنان را "انگل" و "آروغزن" و "لیچارباف" مینامید. بر خلاف ادعای شما، بسیاری از ایرانیان مقیم خارج، مهاجرت از کشورشان را داوطلبانه برنگزیدهاند بلکه به دلیل سرکوب و پیگرد مجبور به مهاجرت شدهاند. میلیونها ایرانی در خارج زندگی میکنند و بیشتر آنان از راههای شرافتمندانه برای امرار معاش زحمت میکشند. شمار زیادی از آنان تخصصهای علمی بالا دارند ولی ناچارند در کشورهای میزبان برای گذران زندگی کارهای ساده و غیرتخصصی انجام دهند. در واقع اگر همین افراد در میهنشان زندگی و کار میکردند اوضاع و احوال مالیشان خیلی بهتر بود. ولی چون بازگشت برایشان با زندان و شکنجه و اعدام همراه است، ناچارند بسیار پایینتر از سطحی که تخصصشان ایجاب میکند زندگی کنند و حتی از بسیاری امکانات رفاهی افراد همقطار خود در داخل کشور محروماند. شما همهی این افراد شرافتمند را "انگل" مینامید که گویی دارند از طریق "کمکهای اجتماعی" ارتزاق میکنند و آروغ میزنند! در ضمن فراموش نکنید که بخش بزرگی از ایرانیان مقیم خارج جوانانی هستند که اصلا جزو "انقلابیان سال ۵۷" محسوب نمیشوند و فشارهای اجتماعی و بیآیندگی و مشکلات دیگر آنان را به مهاجرت سوق داده است. بنابراین سخنان شما در محکوم کرده همهی این افراد بسیار سخیف و وقیحانه است. ولی حالا برای خود من از روی کنجکاوی یک پرسش پیش آمد: خود شما جزو کدام دسته هستید؛ جزو "انگلهایی" که در خارج زندگی میکنند یا جزو کسانی که در داخل "شادی" کردند؟!
جناب شهاب
حذفبا تشکر از پاسخ شما، متاسفانه از نوشته شما به یقین نمیتوانم حدس بزنم که شما در کدام فصل زندگی بسر میبرید. اگرمانند همسن و سالهای من در زمستان عمر افسوس بهارتان را میخورید شاید بیاد بیاورید که پنجاه سال پیش در همین آلمان کافی بود که گارسون رستوران از ایرانی بودن شما باخبر شود، راهنمایی به سمت بهترین میز رستوران کمترین ادای احترامی بود که او به شما میگذاشت. در همان دوران دانشجویان بورسیهای تنها پس از گذشت یک هفته از ورودشان عکس چهگوارا را به اتاقشان میکوبیدند، در پاسخ این پرسش که این که هست ؟ میگفتند خیلی کارش درسته، دخترها که این پوستر را ببینند آنی میخوابند!! دوستان پس از یک ماه چریک دوآتشه بودند. باری دکتر چه و رفیق فیدل همان کاری رابا ملت مغرور کوبا کردند که برادرها باایران وایرانی کردند. از من دلگیر نباش که مخالفین حکومت ایران(چه زمان شاه چه زمان ملا) را در خارج از کشور به آروغ زدن انقلابی شبیه میزنم، چرا که در این مدت ۵۴ سال اقامت در اینجا بجز معدود براستی شیفتگان ایران در تمام موجهای مهاجرتی ایرانیان به خارج کشور اکثریت مطلق با افرادی بود که امکان زندگی بهتر وامید به بهبودی وضع اقتصادی آنها را مجبور به مهاجرت کرده بود نه افسانه در خطر بودن جان و وجودشان، آمار۰,۲ درصدی قبولی پناهندگان سیاسی ایرانی به دلیل فعالیتهای سیاسی شاهد این مدعاست. لازم به گفتن است که دوست چریکمان بعدها از طرف Dutschke به عنوان خطشکن پارسی استعمار خطاب میشد وما حرص میخوردیم. اگر روزگاری گذارتان به اینجا رسید میتوانم آدرس فرشفروشی ایشان را در اختیارتان بگذارم تا از فرشهای دستبافت دسترنج خلق قهرمان ایشان استفاده ببرید. در خاتمه میپردازم به عبارت سخیف و وقیحانه متهم کردن ایرانیان شرافتمند خارج از کشور به داشتن زندگی انگلی. اتفاقا از نظر ادبی کاملا نظر شما در مورد توهین آمیز و منفور بودن لغت "زندگی انگلی" صحیح میباشد، لیکن در میان جامعهشناسان پدرسوخته غربی پدیده زندگی انگلی مهاجران به زندگی اشخاصی اطلاق میشود که درآمد و پسانداز قانونی خودرا نه در کشورمیزبان، یعنی کشور محل اقامت، بلکه در کشوری که از آنجا مهاجرت کردهاند یا کشور زادگاهشان سرمایهگذاری میکنند.این پدیده در صورت پرحجمشدن فرار ارزی از کشور مولد سرمایه در درازمدت عواقب مالی نامطلوبی برای کشور مزبور خواهد داشت. نحوه زندگی مسببین این چرخش مالی غیرمتعارف راچه پزشک عالیقدر باشند چه پناهنده بیپناه را جامعهشناسان دستراستی اغلب زندگی انگلی مهاجرتی مینامند. البته دلیل داشتن چنین طرزفکری مابین مهاجرین آسیایی در اروپا نداشتن احساس خودی بودن یا احساس شهروند درجهیک نبودن آنها است، که آن هم برمیگردد به سیاستهای غلط مهاجرتی در دهه ۷۰ و ٨۰ میلادی. باری اگر از گفتن واژه "زندگی انگلی" به ملت غیور توهین شده من همینجا از شما که نماینده برحق ایرانیان، چه در داخل چه درخارج چه شاد چه عصبانی چه انگلی چه غیر انگلی هستید؛ پوزش میخواهم وطلب بخشش (شوخی کردم آرش خان) با احترام
جناب فرهاد خان
حذفآنچه که همیشه باعث آزار و اذیت می شود گفتگوی دو نفر است که یک نفر از آنها ضمن توجه نکردن به صحبت های مخاطبش در حال آماده سازی خود برای گفتن آنچه که در فکرش میگذرد است, تا به خیال خودش طرف مقابل را مرعوب کرده باشد! این خصلتی است که متاسفانه بسیاری از ایرانیان از آن بی بهره نیستند و لاجرم شما نیز یکی از آنها هستید و بدون توجه به آنچه که من نوشته بودم, حلاجی ها و برداشت های شخصی خودتان را که نمیتواند دیدگاه من باشد در کامنت اولتان نوشته بودید!
چند ساعتی می شود که شاهد نوشته های شما و دوست گرامی جناب شهاب هستم اما امان از این اینترنت که چند روزیست ما را کلافه کرده است, خوشبختانه همین الان ایراد رفع شد و در خدمتتان هستم. بسیاری از گفته ها را شهاب عزیز انگار از دل من به شما گفتند و تکرار ان را لازم نمی بینم, باز جای خوشبینی دارد که مفهوم "زندگی انگلی" ایرانیان خارج از کشور را به گونه مودبانه تری تغییر دادید!
ظاهرا شما از چکیده مطلب من دور شدید و سفری به پنجاه سال پیش کردید و اوضاع کنونی را فراموش کردید, من عادت ندارم که مطلب را بپیچانم و همیشه سعی در رساندن مفهوم کلام دارم, اما وقتی جوابی شایسته و درخور وجود ندارد قلم به سمت و سوی توهین و تعریف از خود میرود, صحبت من بسیار شفاف است و لازم به تکرار نیست, لطفآ متن را دوباره بخوانید و به آنچه که گفتم و پرسش کردم توجه کنید.
جناب فرهاد،
حذفبا داستان طولانی انقلابیان دوره رژیم پیشین در خارج از کشور چه میخواهید بگویید؟ میخواهید بگویید همهی طرفداران چهگوارا و مائو و استالین فرشفروش شدهاند؟ خوب فرض کنیم چنین باشد. این چه ربطی به سخنان من دارد؟ تجربیات شما از زندگی خارج از کشور و کسانی که با آنان سروکار داشتهاید، تجربیات شخصی شماست. نمیتوان این تجربه را تعمیم داد و از آن یک نتیجهی کلی گرفت و گفت که ایرانیان خارج از کشور "زندگی انگلی" دارند. اصلا مگر چند درصد این چهار تا پنج میلیون ایرانی که در خارج زندگی میکنند جزو انقلابیان سال ۵۷ هستند؟ خودتان باید خوب بدانید که مهاجرتها از ایران فقط محدود به اوایل دههی ۶۰ و سرکوب سازمانهای سیاسی مخالف رژیم اسلامی نیست و پس از آن نیز چند موج مهاجرت داشتیم که بخش گستردهای در جریان جنگ و بخشهای وسیع دیگری در جریان سرکوبهای اواخر دهه ۷۰ (جنبش دانشجویی) و نیز اواخر دههی ۸۰ (جنبش اعتراضی پس از انتخابات) صورت گرفته است. اصلا ترکیب جمعیتی مهاجران ایرانی در خارج دائما تغییر کرده است که باید به آنها توجه کرد. البته شما به یکسری مشکلات و موانع مربوط به همپیوندی (انتگراسیون) ایرانیان در خارج اشاره کردهاید که من لزوما با آنها مخالف نیستم و خودم هم این مشکلات را تا اندازهای میشناسم. ولی این مشکلات هم تکعلیتی نیستند. برای نمونه ایرانیان در برخی کشورها بهتر انتگره میشوند و در برخی کشورها بدتر. این هم تا حدود زیادی به روحیات و خلقیات کشورهای میزبان بازمیگردد و نیز به خصوصیات روحی و فکری افراد مهاجر. در ضمن در سخنان شما تناقضاتی دیده میشود. یکبار میگویید که ایرانیان در کشورهای غربی زندگی انگلی دارند و از راه کمکهای اجتماعی زندگی میکنند. بعد در جایی دیگر میگویید که خیلی از آنان از نظر شغلی موفقاند ولی پولهایشان را میبرند و در ایران سرمایهگذاری میکنند! بالاخره کدام حرف شما را بپذیریم؟ به همان کشور آلمان که ساکن آن هستید نگاه کنید و ببینید چقدر آلمانیهای موفق و پولدار برای فرار مالیاتی پولهایشان را به بانکهای سوئیس منتقل میکنند؟ آیا میشود نتیجه گرفت که همه آلمانیها زندگی انگلی دارند؟ سخن من بطور خلاصه این بود که باید از تقسیمبندیها و جبههبندیهای کاذب "ایرانی خارج از کشور" و "ایرانی داخل کشور" پرهیز کرد. هم ایرانیان آگاه و شریف و میهندوست و آزادیخواه در داخل وجود دارند و هم در خارج. صحبت من بر سر شمار آنان نیست، چون آمار و ارقام یا ابزارهای مشاهده برای داوری و سنجش درباره آنان در اختیار من یا کس دیگری نیست. پس باید از قضاوتهای "یلخی" پرهیز کرد. ایرانیان در هر جای این دنیا که باشند یکسری مشکلات اساسی فکری و فرهنگی دارند که برخاسته از گذشته تاریخی آنان و مناسبات فرهنگی و اجتماعی و خانوادگی است که در آن بار آمدهاند. این مشکلات اساسا مرزهای جغرافیایی نمیشناسند و در قالبهای تنگ ایدئولوژیک یا قومی یا جنسی و غیره نمیگنجند. باید این مشکلات را ریشهیابی کرد و شناخت و با آنها مبارزه کرد. یکی از راههای مبارزه با این مشکلات، افکار و اندیشههای بیامان انتقادی است، از جمله انتقاد از خودمان و ضعفهای فرهنگیمان. (کاری که این مقاله هم در حد و به سهم خود کرده است). نباید فورا با اتهامزنی و قبیلهگرایی، افکار انتقادی را سرکوب کرد. سخن را کوتاه میکنم: تقسیمبندی ایرانیان به "ایرانی بد در خارج" و "ایرانی خوب در داخل" به حل مشکلاتی که اشاره کردم هیچ کمکی نمیکند.
پیروز باشید
گوسفندی را کنار پاشوی حوض رو به قبله خواباندهاند، کارد تیز سلاخ بر خرخره حیوان قدرت مچ دست او را دائم به گوسفند بینوا یادآوری میکند. هر حرکت نسنجیده وناگهانی حیوان مساوی با جراحت گلو و مرگ اوست. سلاخ هرازچندگاهی به دلیلی که خود بهتر میداندتیغه کارد را از گلوی حیوان برمیدارد. گوسفند برمیخیزد و به جست و خیز میپردازد، هر چند کوتاه، هرچند بی دلیل اما این شادی کوتاه اگر چه بیدلیل اگرچه احمقانه اما حق اوست در خوی اوست که امید به زندگی را جشن بگیرد وگرنه از غم خواهد مرد بار دیگر که سلاخ گلویش را خواهد خراشید. گوسفندها رفتار همنوعشان را میفهمند ودر دل به ظالم لعنت میفرستند، اما امان از جغدهای دانا که فارغالبال برشاخه همسایه نشستهاند و به حماقت گوسفند تاسف میخورند
حذف. این دفعه دیگر همه باهم موفق باشید
درود بر دوستان
پاسخحذفاین شادی های خیابانی مردم، چه درست و چه اشتباه، محصول ترویج سالها سیاست "انتخاب میان تب و مرگ" است. شاید اگر این شادی ها بدون این جهت دهی شکل می گرفت، بر آن حرَجی نبود. اما این شادمانی ها، همانطور که برخی دوستان گفتند، تنها حاصل تزریقِ تفکرِ "به مرگ می گیریم، حالا به تب راضی شوید ای رعایا!" است.این روش هم نه تنها در ایران، در بسیاری از کشورهای جهان و برهه های تاریخی روی تودۀ مردم اجرا شده و جواب داده است. اما مضرات این رفتار عمومی چیست؟ خو گرفتن به حداقل ها... چون پرومته عاشق کرکس جگر خوار شدن... چون گوسپندی دل به رحم سلاخ بستن...
سپاس از آینه و شهاب گرامی
بیگ لاگ جان درود و عرض ادب :)
حذفدرود و ارادت از ما است... جناب رئیس! :))
حذفالبته این شادمانی ها و "جشن بوق"ها و "دوشاخه های ویکتوری" را می توان جور دیگری هم توضیح داد: شادمانی مردمانی که همیشه باید برای بدتر نشدن اوضاع و بازگشت به نقطۀ صفر، شاد و شکرگزار باشند. مردمی که از روی کار نیامدن احمدی نژادی دیگر، زیاد گل نخوردن از تیم آرژانتین، در صحنه وارد شدن موسوی، تعدیل موضع هاشمی، و یا برپایی دادگاه نمایشی مرتضوی باید به وجد آمده و بشکن بزنند. و البته ما نیز جزئی از همین مردمان هستیم. مردمانی که "از ظریف مچکریم" بدون آن که بدانیم چرا و چطور و کجا چه کسی این کاغذ A4 را داده است دستمان، و از روحانی هم خیلی مچکریم نه چون توانسته قانون اساسی نیم بندمان را اجرا کند، بلکه چون توانسته بدون دستگیری کسی، از حضور زنان در ورزشگاه ها جلوگیری کند... این ما هستیم، نه کس دیگر. مردمانی از جنس شادخواران دور باطل عافیت.
پاسخحذفپی نوشت: نویسنده این نظر میان همین مردم زندگی می کند و هنوز کار مهاجرتش "جور" نشده است. :)
بیگ لاگ گرامی،
حذفهمان کاغذ A4 را نباید دستکم گرفت. باید برای آن کلی التماس 2A داشت، به همراه 2 رود و 3 پاس!
از حضور شما در اینجا خوشحال شدم
کاملا درست می فرمایید شهاب جان... :)
حذفمن چه بگویم پس که از حضور شما روی کرۀ زمین خوشحالم؟ :)
با درود خدمت دوستان ارجمند
پاسخحذفروزی مردی نزد شیخ آمد و گفت :
-یا شیخ در خانه اتاقی کوچک داریم و من به همراه همسرم و فرزندان به سختی در این فضای کم زندگی میکنم... یا شیخ چه کنم ؟
شیخ گفت :
-آیا جاندار دیگری در خانه داری؟ مرد گفتا : بلی ، بزی دارم که در حیاط خانه میبندم
شیخ گفت:
-آن بز را نیز به درون اتاق بیاور و زندگی کن
هفت روز گذشت و مرد نزد شیخ بازگشت و گفت :
-یا شیخ زندگیم نابود شده در آن اتاق کوچک با زن ، فرزندان و بزغاله زندگی میکنیم و زندگی بر ما جهنم شده ،یا شیخ چه کنیم ؟
شیخ گفتا :
-آن بز را از اتاق بیرون ببر و در حیاط خانه ببند
فردای آن روز مرد با گل و شیرینی نزد شیخ آمد با خوشحالی گفت :
-یا شیخ سپاسگذارم ما رو از عذاب نجات دادی ..اینقدر جامون باز شده و راحتیم که نگو، ممنونم ازت !
کاکا جان با درود،
حذفجسارتا باید عرض کنم که جملهی آخر حکایت آموزندهی شما از قلم افتاده است. پس از اینکه مرد از شیخ سپاسگزاری کرد و گفت راحت شدیم، شیخ هم گفت حالا در عوض برو بزغالهات را بیاور و به من هدیه بده تا دیگر در بند مادیات این دنیای وانفسا هم نباشی! مرد هم این کار را کرد و سپس برای شادی و پایکوبی به خیابان رفت و شعار داد: نداشتن بزغاله حق مسلم ماست!