- زیگموند فروید، متفکر و روانشناس اتریشی (۱۹۳۹ ـ ۱۸۵۶)، بنیادگذار روانکاوی و از تاثیرگذارترین و همزمان مناقشهبرانگیزترین نظریهپردازان روانشناسی اعماق و همزمان یکی از جدیترین منتقدان دین و فرهنگ در سدهی بیستم است. فروید خود را مخالف دین «در هر شکل و غلظتی» میدانست. او ضمن تاثیرپذیری از اندیشههای آرتور شوپنهاور، در سنت نقد دین لودویگ فویرباخ میاندیشد و تزهای او در نقد دین را شالودهی فلسفی دیدگاههای خود میداند. فروید همچنین به تاثیر اندیشههای فریدریش نیچه در نقد دین بر دیدگاههای خود اشاره و اذعان کرده که نیچه پیشتر بسیاری از دیدگاههای روانکاوی در این زمینه را مطرح ساخته است.
فروید دین را به یک رواننژندی دوران کودکی تشبیه میکند و آن را نوعی سازوکار دفاعی دوران کودکی میداند که برخاسته از ناتوانی آدمی است. آدمی به نیروهای طبیعی تشخص میبخشد و آنها را به سطح نیروهای محافظ برمیکشد تا به او در هنگام ناتوانی و عجز یاری رسانند. الگوهای رفتاری که با چنین روندی پیوند زده میشوند، برخاسته از تجربیات دوران کودکی و نقش محافظتکنندهی والدین و بویژه پدر هستند.
به گفتهی فروید، رفتار دوگانهی کودک در برابر پدر، بعدها در ایمان دینی شخص بالغ تداوم مییابد. او به این نتیجه میرسد که در زمان بلوغ نیز قادر نیست از خود در برابر قدرتهای بزرگ بیگانه محافظت کند. از این رو با روی آوردن به خدا، برای خود در پی محافظی میگردد. چنین انسانی اگر چه از خدا بیم دارد، ولی همزمان سرنوشت محافظت از خود را به دست او میسپارد.
تمثیل روانشناختی دین به مثابه عارضهای کودکمنشانه، بیان وضعیتی است که فروید میخواهد به یاری «تربیت آدمی برای واقعیت» بر آن چیره گردد. به باور او آدمی نمیتواند تا ابد کودک باقی بماند، او باید سرانجام وارد پهنهی پرمنازعهی زندگی واقعی شود. فروید دین را فانتزی خطرناکی میداند که باید آن را به عنوان عارضهای روانی برای کودک باقیماندن آدمی آسیبشناسی کرد تا زمینهی رهایی از چنگ آن فراهم گردد. وی هدف خود از نقد دین را نشان دادن ضرورت چنین تحولی معرفی میکند. به باور او انسان دینی از این گذرگاه قادر خواهد شد از انتظارات آنجهانی خود چشم پوشد و نیروهای آزادشدهی ناشی از این آگاهی را بر روی زندگی زمینی و پژوهشهای سودمند متمرکز کند، تا شاید بتواند زندگی را برای خود تحملپذیرتر کند. در این نوشته به دیدگاههای فروید در حوزهی نقد دین نگاهی میاندازیم.