۱۳۹۳/۰۴/۲۲

مهد کودکی به نام ایران... لَــلِــه‌ای به نام حکومت!

حتما در روزهای اخیر، ویدئویی از خشونت یک مربی مهد کودک با کودکی که غذا نمی‌خورد را دیده‌اید و حتما هم از دیدن آن متاسف و بر‌افروخته شده‌اید. به نکات زیادی هم در مورد این رویداد اشاره شده، خب پس بگذارید من هم به یک نکته اشاره کنم.
راستی چه شباهتی است میان این مهد کودک و کشور ما؟ آن کودک و خود ما؟ آن لَــلِــه‌ و حکومت ما؟ آیا شباهت‌های غیر قابل انکاری نمی‌بینید؟

امروز کشور ما، بیش از پیش به مهد کودک غیر استانداردی تبدیل شده که مردمان ساکن آن، همگی صغیر فرض می‌شوند و به همین دلیل باید لِنگِ حاکمان بر گلوی ما فشرده شود و به زور و اصرار، چیزی به ما خورانده شود: مطبوع یا حال به هم‌زن، علمی یا خرافی، استاندارد یا تاریخ مصرف گذشته. کسی هم نمی‌پرسد چرا این کودکِ صغیر لج‌بازی می‌کند، نمی‌خورد، ادا در می‌آورد، اصلا شاید دلش درد می‌کند، شاید دلتنگ چیزی شده، شاید نفخ کرده و شاید به سادگی، حالش دیگر از این معجونِ دل به هم‌زنِ حکومتی، به هم می‌خورد!
خیر، "مربی" این مهد که همچون مربی ویدئوی فوق، معلوم است نه دوره‌ای دیده و نه تخصصی دارد و تازه خودش هم در "منطقه" کلی گرفتاری و خرج دارد، تنها به این بسنده می‌کند که دائم قاشق معجون فرهنگی-اعتقادی خودش را در گلوی کودک معصوم وطن فرو کند، و هر از گاهی هم خشمگین و عصبانی به سر و کلۀ ما می‌کوبد و با چوب و چماق از خجالت ما در می‌آید تا هم زهرِ چشمی بگیرد و هم خودش را کمی خالی کرده باشد. گرچه دوربین‌های مخفی زیادی هم از اعمال و رفتار او و شکنجه‌هایی که بر ما وارد می‌آورد، تصویر گرفته و تمام جهان هم می‌بینند، اما چون خودش را وکیل و قیم و آقا بالاسرِ ما می‌داند، ککش هم نمی‌گزد. هر چه نباشد او صلاح ما را بیش از همه می‌داند. نهایتش اینست که غذا می‌پرد گلویمان و خفه می‌شویم دیگر. چه فرقی می‌کند. صغیرِ نافرمان بی‌ایمان، نباشد بهتر است تا باشد.
البته در این مهد بزرگ، بچه‌های حرف‌شنو و رام و مطیعی هم هستند که نه تنها برای مربی و "ولی" خود دردسری درست نمی‌کنند، بلکه بر حسب ضرورت حتی می‌توانند به عنوان یار کمکیِ "ولی"، برای اینکه چند صباحی در چشم او عزیز شده و چند تکه‌ای هم بیسکوییت بیشتر گیرشان بیاید، حق بچه‌های شرور و حرف نشنو و غم‌زده را کف دستشان بگذارند!

بدتر این که بر خلاف کودک ویدئو، "صغیران وطنی" از سوی دوستان و همسایگان به حال خویش رها شده‌اند. همسایگان این مهدِ بزرگ، تنها زمانی که چیزی به ایشان بماسد به یاد این صغیران مورد ظلم قرار گرفته می‌افتند و با قیل و قالی کوتاه مدت، به خیال خود وظیفۀ انسانی خویش را انجام می‌دهند. هر چند ما صغیران وطنی هر گاه که وقتی پیدا کنیم، بدمان نمی‌آید بر غریبی و مظلومیت "مربیانِ" دیگر مهدِ کودک‌ها هم اشکی بریزیم و بر سینه بکوبیم. شاید همین است که همسایه‌ها هم زیاد زجرهای ما را جدی نمی‌گیرند. کسی چه می‌داند!

مهد کودک ویدئوی فوق، پلمپ می‌شود، مربی آن (که لابد هزار گرفتاری هم دارد) از کار بر کنار و علیه مدیران آن شکایت می‌شود...
اما کسی هست که "ولی" مهدِ کشور ما را از کار برکنار کند، به تعقیب قضایی‌اش برخیزد و حقش را کف دستش بگذارد؟

بیگ لاگ

۲ نظر:

  1. با درود و دست مریزاد به بیگ‌لاگ گرامی برای این یادداشت آگاهی‌بخش،
    به باور من، همسایگان این "صغیران وطنی" خودشان همه یکپا صغیر هستند و طبعا نمی‌توانند فریادرسی برای دیگران باشند. اگر خیلی همت کنند باید نخست خودشان را از "صغارت" رهایی بخشند. در مورد "دوستان" هم احتیاط شرط عقل است. چون در مناسبات بین‌المللی هر کس در وهله‌ی نخست فکر منافع خویشتن است. بنابراین ما هیچ چاره‌ای نداریم جز آنکه خودمان به این "نابالغی خودکرده" پایان دهیم. این اصطلاح را از کانت وام گرفتم که در تعریف "روشنگری" می‌نویسد:
    «روشنگری بیرون آمدن آدمی از نابالغی خود کرده است. نابالغی یعنی ناتوانی در به کار بردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری. نابالغی هنگامی خودکرده است که علت آن نه کاستی فهم، بلکه کاستی عزم و دلیری در به کار بردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری باشد. بنابراین گزین‌سخن روشنگری این است: در به کار بردن فهم خویش دلیری‌ورز!».

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. با درود متقابل به شهاب جان، لطف دارید. کاملا با شما موافقم. متاسفانه فقط کافی هم نیست که این کودک بالغ شود و جلوی ظلم به خود را بگیرد.. بلکه باید بالغ شود و جلوی ظلم به همه را بگیرد. کاش!

      حذف