۱۳۹۵/۰۶/۱۶

آن خرافه‌ی بزرگ

صوفی‌گری، درویشی، فال‌گیری، رمالی، طالع‌بینی، جن‌گیری، شیطان‌پرستی و غیره، در مقایسه با خرافه‌ی بزرگ‌تری به نام «تشیع دوازده امامی»، پدیده‌های کم‌آزار یا بی‌آزاری هستند. آنچه روح مردم ایران را در بند افسون خود کرده، نه این خرافه‌های کوچک، بلکه آن خرافه‌ی بزرگی است که آینده‌اش در گرو باور به «امام غایبی» است که قرار است ظهور کند و ما را رهایی بخشد. این پندار موهوم فقط در اذهان ساده‌ی عوام ریشه ندوانده، بلکه رسوبات آن در جلوه‌های گوناگون در خواص «منتظرالظهور» نیز خودنمایی می‌کند. مساله‌ی آزاداندیشان ایران، مبارزه‌ی فکری و فرهنگی با این خرافه‌ی بزرگ و افسون‌زدایی از موعودگرایی است. با کمرنگ شدن آن، سایر خرافات کوچک نیز خود به مرور زوال می‌یابند.

شهاب شباهنگ

سوگنمایش سوریه!

 بازیگران روی صحنه: رژیم بشار اسد، ارتش آزاد سوریه، جبهه‌ی اسلامی، حرکت احرارالشام، القاعده و جبهه‌ی نصرت (جبهه‌ی فتح‌الشام)، داعش (دولت اسلامی)، شبه‌نظامیان کرد «یگان‌های مدافع خلق»، حزب‌الله لبنان.

کارگردانان پشت صحنه: آمریکا، روسیه، بریتانیا، فرانسه، ترکیه، عربستان سعودی، قطر و جمهوری اسلامی ایران.

تماشاگران: کل جامعه‌ی جهانی.

جلوه‌های ویژه‌ی سوگنمایش:
۴۰۰ هزار کشته.
۲ میلیون زخمی.
۳ میلیون فراری.
۵ /۷ میلیون آواره.

هزینه‌های مادی و فرهنگی: ویرانی ده‌ها شهر و صدها روستا، ویرانی بناهای تاریخی و میراث فرهنگی چندهزار ساله، نابودی دستاوردهای باستان‌شناختی و اماکن حفظ و نگهداری آنها مانند موزه‌ها و کتاب‌خانه‌ها و غیره، سرقت آثار تاریخی بی‌نظیر و گرانبها، از بین‌رفتن زیرساخت‌های اساسی مانند ساختمان‌ها، جاده‌ها، پل‌ها، ریل‌ها، فرودگاه‌ها و غیره و در یک کلام پرتاب شدن سوریه به نیم قرن پیش!

پیامدهای معنوی: مه‌بانگ اسلامگرایی رادیکال و تروریستی که ترکش‌های آن نه فقط به کشورهای منطقه، بلکه همچنین به اروپا و سراسر جهان اصابت کرده و خواهد کرد!

خطرات آتی: کپی‌برداری از نمایش و گسترش جنگ به کشورهای همسایه و شعله‌ور شدن کل خاورمیانه.

شهاب شباهنگ

چیستی جمهوری اسلامی (۴) ؛ بحران‌های پنجگانه‌ی رژیم

 جمهوری اسلامی در حال حاضر با پنج بحران اساسی دست به گریبان است و برای اینکه بتواند از حیات خود تنش‌زدایی کند و جامعه را به ثبات نسبی برساند، باید بر این پنج بحران غلبه کند. ولی پرسش اینست که آیا رژیم اساسا قادر به این کار هست؟ پنج بحران اساسی نظام عبارتند از:

۱ـ بحران هویت: این رژیم هنوز پس از ۳۸ سال نمی‌تواند هویت خود را تعریف کند. یعنی میان قرن اول هجری و قرن بیست و یکم میلادی معلق است. از این‌رو در زمینه‌ی توسعه از الگوی دوپاره و متناقضی پیروی می‌کند: از جهان مدرن فقط «وجه ابزاری» آن یعنی پهپاد و بمب اتمی و موشک و کالای مصرفی را می‌خواهد و با «وجه تفاهمی» آن یعنی آزادی و دمکراسی و حقوق بشر سر آشتی ندارد و از نظام ارزشی پوسیده‌ی خود پیروی می‌کند. همین تناقض به رژیم چهره‌ای دوگانه بخشیده که وجهی از آن به غایت واپسگرایانه و قرون‌وسطایی است و قشرهای تجددطلب جامعه را که خواهان زیستن مطابق ارزش‌های امروزی هستند به تقابل با آن کشانده است.

۲ـ بحران حقانیت: برای این رژیم دیگر دست‌کم از سال ۸۸ آشکار شد که از مشروعیت کافی برخوردار نیست. تظاهرات چند میلیونی مردم تهران و درگیری‌های خونباری که در آن سال روی داد، به رژیم نشان داد که مخالفت بخش چشمگیری از جامعه با این حکومت مانند یک آتشفشان خاموش است که هر لحظه ممکن است سر باز کند و هستی این رژیم را برباد دهد. اما ترس رژیم فقط از نیروهایی نیست که در آن زمان از فرصتی لحظه‌ای استفاده کردند و به خیابان‌ها آمدند، بلکه همچنین از «مخالفان خاموش» خود می‌ترسد که از این رژیم بیزارند، ولی هنوز حاضر نیستند فعالانه به میدان آیند و هر ریسکی را بپذیرند. باید این واقعیت را نیز پذیرفت که این رژیم علاوه بر سازمان‌های تا دندان مسلح نظامی و امنیتی برای سرکوب مخالفان، هنوز از یک پایگاه نسبتا گسترده‌ در میان سنتی‌‌ترین، متعصب‌ترین و عقب‌مانده‌ترین قشرهای اجتماعی برخوردار است و قادر است آنان را بسیج کند. با این همه، این رژیم تبلور یک حکومت مخوف و سرکوبگر پلیسی است.   

۳ـ بحران اقتصادی: بحران اقتصادی، یکی از پیامدهای جدی سیاست‌های ماجراجویانه و ویرانگر رژیم در دهه‌های گذشته بوده است. این بحران نشان داده که رژیم به دلیل علایق ایدئولوژیک خود، کارایی ندارد و ثروت‌های جامعه را یا چپاول می‌کند یا بر باد می‌دهد. وضعیت بحرانی ایران در زمینه‌ی اقتصاد، مشکلات معیشتی مردم، شمار بالای بیکاران، اختلاس و فساد وحشتناک حاکم بر اقتصاد، نقش مافیایی سپاه پاسداران در سلطه بر شریان‌های اصلی اقتصاد کشور، به تاکید نیازی ندارد و امروز هر ایرانی با پوست و گوشت خود لمس می‌کند که کشور با چه مشکلات عظیم اقتصادی دست به گریبان است و مردم چه مشکلات معیشتی بزرگی دارند.  

۴ـ بحران عقلانیت دیپلماتیک: سیاست خارجی جمهوری اسلامی از روز اول تأسیس این نظام خردستیز و ماجراجویانه بوده است. این رژیم برپایه‌ی علایق ایدئولوژیک خود یعنی اسلامگرایی شیعی، از همان نخست خواهان «صدور انقلاب» به کشورهای منطقه و بقول خودش مبارزه با «استکبار جهانی» بود. یکی ازپیامدهای مصیبت‌بار این سیاست، جنگ هشت ساله با کشور عراق بود. اگر چه صدام حسین آغازگر این جنگ بود، ولی جمهوری اسلامی حاضر نیست اعتراف کند که سیاست‌های خمینی برای تحریک شیعیان عراق در این زمینه چه نقشی داشته است. پس از سرنگونی صدام حسین توسط ارتش آمریکا، راه نفوذ ایران در منطقه برای برقراری «کمان شیعی» از جنوب لبنان تا سوریه و عراق و ایران و یمن هموار شد. به موازات آن، تلاش جمهوری اسلامی برای دستیابی به بمب اتمی عملا جامعه‌ی جهانی را به تقابل با ایران کشاند و به تحریم‌ها و انزوای ایران و فروپاشی اقتصاد انجامید. جمهوری اسلامی به دلیل جزمیت ایدئولوژیک نمی‌تواند بفهمد که منافع ملی ایران با قلدری و شرارت تامین‌شدنی نیست، بلکه با سیاستی خردگرایانه و یک دیپلماسی هوشمندانه برپایه‌ی گفت‌وگو با دیگر کشورها تامین می‌شود. ایران هم‌اکنون در منطقه با دشمنان زیادی روبروست که نتیجه‌ی «سیاست دشمن‌سازی» جمهوری اسلامی هستند. این بحران عقلانیت در سیاست خارجی، یکی از بحران‌های جدی این نظام است و اگر چاره نشود، ممکن است در آینده یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران را نابود سازد. ایران هم‌اکنون در منطقه تنهای تنهاست.  

۵ـ بحران ساختاری: رژیم جمهوری اسلامی همچنین با یک بحران ساختاری روبروست که برخاسته از قانون اساسی و ثنویت حاصل از آن است، ثنویتی میان نهاد «ولایت» از یکسو و «جمهوریت» از دیگر سو. در موارد زیادی این تقابل کمرنگ می‌شود، چون میان نهاد ولایت و جمهوریت اختلاف نظر زیادی وجود ندارد، ولی در مواردی هم این تقابل شدت می‌گیرد. البته نیروهای مخالف این نظام نباید به این تقابل و بحران ساختاری چشم امید بدوزند، زیرا جناح‌های حکومتی هر دو خواهان حفظ این نظام هستند و فقط در امور مدیریت کردن آن دارای اختلاف‌نظرند. با این همه، پررنگ شدن تضادهای درونی رژیم می‌تواند آن را تضعیف کند و برای تشدید مبارزات مردم فرصتی فراهم آورد.

بحران‌های پنجگانه‌ی بالا نشان می‌دهند که مشکل این نظام فقط مشکل اقتصادی نیست و این رژیم باید با بحران‌های دیگری نیز دست و پنجه نرم کند که هر یک توان این رژیم را می‌فرسایند و کاهش می‌دهند و آن را با مشکلات تازه‌ی دیگری روبرو می‌سازند.  

شهاب شباهنگ

چیستی جمهوری اسلامی (۳) ؛ «مدرنیزاسیون شیعی»

 جمهوری اسلامی از الگوی توسعه‌ای پیروی می‌کند که می‌توان آن را «مدرنیزاسیون شیعی» نامید. کشورهای نفتخیز عربی حاشیه‌ی خلیج فارس مانند عربستان و کویت و قطر و امارات نیز از «روایت سنی» همین الگو پیروی می‌کنند. مؤلفه‌های این الگو چیست؟ این الگو، یکی از سترون‌ترین و منحط‌ترین الگوهای توسعه‌ی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است. تلفیقی است از پول بادآورده‌ی نفت به اضافه‌ی فرهنگ سنتی و جامعه‌ا‌ی سراسر مصرفی. در این کشورها در سایه‌ی درآمدهای نفتی، از آفرینندگی و سازندگی نشانی دیده نمی‌شود و همه‌ی کالاهای پیشرفته وارداتی هستند. این الگوی رشد، مظاهر دنیای مدرن و زرق و برق آن را می‌خواهد، ولی ارزش‌های فرهنگی آن را نفی می‌کند. بنابراین در باطن عقب‌مانده و نازا و صرفا مصرف‌کننده است.

در ایران نیز از سازندگی واقعی در بسیاری از حوزه‌های فن‌آوری و علمی هیچ نشانی دیده نمی‌شود و کالاهای تولید داخلی به دلیل کیفیت نامرغوب هیچ شانسی برای رقابت در بازارهای جهانی ندارند و جامعه به بازار بزرگ مصرف کالاهای غالبا بنجل خارجی تبدیل شده‌ است. بیشترین گرایش جمهوری اسلامی بسوی تسلیحات مدرن و نظامیگری است. در واقع غریزه‌ی کسب قدرت است که اسلامگرایان حاکم را بسوی وجه ابزاری عقلانیت سوق می‌دهد. علاقه به «قوی شدن» در ایران با عباس میرزا آغاز شد و تا زمان محمدرضاشاه ادامه داشت. ولی این «قوی شدن» همواره به معنی دستیابی به قدرت نظامی و تسلیحات مدرن فهمیده شده است و حکمرانان ما هیچگاه «قوی شدن» را به معنی تبدیل شدن ایرانیان به ملتی آزاد و دانا و توانا ندیده‌اند و همواره بر سر ملت کوبیده‌اند.

با شکست الگوهای رشد ناسیونالیستی در خاورمیانه (ایران، مصر، عراق، سوریه و الجزایر)، الگوی رشد اسلامیستی تلاش کرد جای آن را بگیرد و هم‌اکنون در کشورهای نفتخیز غالب است. این نوع مدرنیزاسیون، آمیزه‌ای است از دیانت و اشکال حکمرانی سیاسی پیشامدرن و یک جامعه‌ی سراپا مصرفی. چنین الگویی فقط با دلارهای نفتی ممکن و قابل دوام است. محافل قدرت و نیز «آقازاده‌ها» در ایران این الگوی رشد را می‌پسندند و در رؤیای خودشان می‌خواهند ایران را هم مانند کویت و قطر و عربستان کنند، ولی ایران حتی در میان مدت هم نمی‌تواند مانند این کشورها شود، چون هم جمعیت آن زیاد است و هم جامعه‌ی مدنی پیشرفته‌تری دارد. جمهوری اسلامی سعی می‌کند از نظر رشد به قطر و کویت و عربستان برسد ولی به دلایل ذکر شده موفق نخواهد شد.

چیزی به نام اقتصاد به معنای واقعی سخن در ایران وجود ندارد. پول بادآورده‌ی نفت «مملکت امام زمان» را می‌گرداند و سلطه‌ی مافیایی سپاه پاسداران بر همه‌ی پهنه‌های اقتصادی و بویژه نفت و گاز حاکم است. رانت‌خواری و فساد و اختلاس و رشوه‌‌دهی و باجگیری در همه‌ی عرصه‌ها بیداد می‌کند و اقتصاد ناتوان کشور را به گونه‌ای «مال‌داری و مال‌خری اسلامی» فروکاسته است. اگر ایران فاقد نفت و گاز و دیگر ثروت‌های طبیعی بود، با سیستم ناکارآمد کنونی و فلج تولید، به کشوری در سطح بسیار پایین‌تر سقوط می‌کرد.

سقوط فرهنگی کشور فاجعه‌بار است و ایران عملا در حال «احتضار فرهنگی» بسر می‌برد. این احتضار فرهنگی را می‌توان از سقوط سطح آموزش در بسیاری از دانشگاه‌های کشور و نیز مدرک‌سازی تقلبی و رونویسی و سرقت کارهای علمی و تیراژهای دو هزار نسخه‌ای کتاب‌ها در یک جامعه‌ی ۸۰ میلیونی و نیز نهایتا فرار مغزها مشاهده کرد. یکی دیگر از مظاهر انحطاط فرهنگی، گسترش دروغ و دورنگی در سطح جامعه است. رژیم فریبکار است و به همه دروغ می‌گوید و از مردم دورنگی می‌طلبد، مردم نیز تظاهر می‌کنند و دروغ می‌گویند. بیهوده نیست که «هنرپیشگی اجتماعی» به عادت ثانوی همگان تبدیل شده است.

سیستم پلیسی حاکم بر کشور مخوف است و ایدئولوژی اسلامگرایی شیعی عملا به فاز «پادگانی‌شدن» وارد شده است. همه‌ی ابزارهای قدرت و نهادهای کنترل و سرکوب و ضربت و نیروهای امنیتی و انتظامی در دست نخبگان سپاه است. تلفیق قدرت سیاسی و نظامی با قدرت اقتصادی از سپاه اژدهای چندسری ساخته که بر همه‌ی شئون کشور حاکم است. رژیم جمهوری اسلامی عملا به «حکومت سپاه» تبدیل شده است. ایدئولوژی «اسلامگرایی شیعی پادگانی» ابزاری در خدمت سپاهیان است که برپایه‌ی «دشمن‌پنداری» می‌چرخد و محورهای اصلی آن «دوست و دشمن» و «مؤمن و کافر» و «خودی و غیرخودی» است. به زرادخانه‌ی ایدئولوژیک مفهومی سپاه، به تازگی «نیروهای تکفیری» نیز افزوده شده است.  

نتیجه‌ی سیستم ترور پلیسی و «پادگانی» کردن کشور این است که در عرصه‌های کلان سیاست، یعنی جایی که مستقیما با منافع ملی ایران ارتباط دارد، دائما به تابوها و حوزه‌های «ممنوع‌الورود» افزوده می‌شود و امور حکومتی غیرشفاف‌تر می‌گردد. مطبوعات که باید بر مناسبات قدرت پرتوافکنند، در ایران با فشارهای امنیتی از ورود به مسائل مهم و «تصمیم‌های پشت‌پرده» منع شده‌اند. امور مهمی چون برنامه‌ی اتمی، مناسبات با آمریکا، دخالت‌های نظامی ایران در سوریه و عراق و یمن و این اواخر استقرار جنگنده‌های روسیه در ایران، اموری هستند که هیچ‌کس و حتی نمایندگان مجلس اسلامی و مطبوعات اجازه‌ی پرسش درباره‌ی آنها را ندارند و جزو تیول محافل معینی در راس هرم قدرت محسوب می‌شوند که خود را «صاحب ایران» می‌دانند و به احدی پاسخگو نیستند.

سیاست پادگانی سرکوب مداوم برای آن است که جامعه متشکل نشود. بنابراین همه‌ی تشکل‌های مدنی دائما زیر فشارو ضرب سپاه و بسیج و تحت نظارت و کنترل هستند. جامعه‌ی غیرمتشکل، جامعه‌ا‌ی «توده‌وار» است و مهار «توده» برای رژیم آسان‌تر از یک جامعه‌ی مدنی سازمان‌یافته با تشکل‌های گوناگون است.  

 شهاب شباهنگ

چیستی جمهوری اسلامی (۲) ؛ سنگسار و پهپاد

 در نگاه به وضعیت کنونی جامعه‌ی ایران گاهی با این پرسش روبرو می‌شویم که آیا رژیم حاکم می‌خواهد جامعه را به قرن اول هجری بازگرداند، یا به سوی یک جامعه‌ی پیشرفته‌ی تکنولوژیک ببرد؟ به نظر می‌رسد که رژیم در این زمینه از الگویی دوپاره و متناقض پیروی می‌کند که وجوه آن با هم ناسازگارند. به این دوپارگی نگاهی دقیق‌تر می‌افکنیم.

اسلامگرایی، نوع تازه‌ای از توتالیتاریسم و به اعتباری توتالیتاریسم قرن بیست و یکم است. اما اسلامگرایی فقط جنبشی دینی نیست، بلکه برای ارائه‌ی الگوی یک نظام سیاسی و اجتماعی داعیه دارد. اسلامگرایی شیعی که با انقلاب سال ۵۷ در ایران حاکم شد، درست مانند نظام‌های توتالیتر فقط با وجه تفاهمی خردگرایی مشکل دارد و نه با وجه ابزاری آن. در واقع آنچه به دستاوردهای تمدن مدرن مربوط است و برای جمهوری اسلامی به کابوس تبدیل شده، نه تکنولوژی پیشرفته، بلکه فردگرایی و حقوق بشر و افکار دموکراسی‌طلبانه و آزادیخواهانه است و این نظام هرگز به آنها تن نخواهد داد، زیرا تن دادن به این ارزش‌های مدرن، به معنای نابودی جمهوری اسلامی است. از این رو نظام حاکم در حالی که به ارزش‌های سنتی و پوسیده‌ی خود‌ چسبیده و آنها را با زور به جامعه تحمیل و تزریق می‌کند، همزمان از کاربرد تکنولوژی مدرن رویگردان و غافل نیست و حتی می‌کوشد به بمب اتمی دست یابد تا به خیال خود «حکومت الهی» را تا «زمان ظهور» رویین‌تن کند!

بنابراین شاخص این نظام، تلفیقی عجیب و مضحک از ارزش‌های سنتی و قوانین بدوی ۱۴۰۰ سال پیش صحرای حجاز و همزمان تلاش برای کاربرد تکنولوژی مدرن و بویژه جنگ‌افزارهای پیشرفته است. در یک کلام، نظام جمهوری اسلامی آمیزه‌ای است از «سنگسار و پهپاد»، «قصاص و سامانه‌ی موشکی»، «سینه‌زنی و تلفن‌هوشمند»، «اعدام با جرثقیل و نانوتکنولوژی»، «تعزیر و بالگرد»، «امامزاده و رآکتور»، «نوحه‌خوانی و ماهواره»، «جمکران و غنی‌سازی اورانیوم»، «فتوای قتل و سانتریفیوژ»، «قرائت قرآن و تانک فلاق»، «نهج‌البلاغه و ارتش سایبری»، «حجاب اجباری و کامپیوتر» «قطع انگشتان سارق و آپارتمان‌سازی با جکوزی»، «مدافعان حرم زینب و آقازاده‌های لامبورگینی‌سوار»، و هزاران پدیده‌ی متضاد و متنافر فرهنگی و اجتماعی دیگر. این نمونه‌ها آشکار می‌کنند که جمهوری اسلامی فقط با جنبه‌های معینی از تمدن مدرن مساله دارد و آنها را پس می‌زند. شناخت این واقعیت به ما کمک می‌کند که به دور از شعارهای احساسی ببینیم، کمبودها و کاستی‌های این نظام کجاست و چگونه باید آنها را هدف گرفت.

نکته‌ی مهم دیگر اینست که بخش قابل توجهی از هواداران این نظام دیگر فقط در میان قشرهای سنتی و تهیدست و فاقد آموزش جامعه متمرکز نیستند و یک قشر نیرومند بوروکراتیک ـ نظامی در این رژیم شکل گرفته که اغلب تحصیلات عالی دارد، به زبانی خارجی آشناست، با کاربرد ابزارها و فن‌آوری‌های ارتباطی مدرن مشکلی ندارد و این رژیم را در عرصه‌ی دستیابی به عقلانیت ابزاری و از جمله انرژی هسته‌ای و محتملا بمب اتمی یاری می‌رساند. این قشر که بخشی از طبقه‌ی متوسط جامعه است، هم مرفه است و هم از منظر باور به ارزش‌های سنتی و مذهبی، با نظام حاکم همخوانی دارد و شاید فقط برخی زیاده‌روی‌های آن برای دخالت در امور شخصی را نپسندد. این قشر اجتماعی بزرگ‌ترین خطری است که جنبش‌های آزادیخواهانه و تجددطلبانه‌ی سکولار آینده را تهدید می‌کند. بیشتر نیروهایی که فقط خواهان بزک کردن سیمای حکومت کنونی هستند و با گوهر اصلی آن که تلفیق دین و دولت است مشکلی ندارند، در میان این قشر جای می‌گیرند. اینان دشمنان جدی روند سکولاریزاسیون و دموکراتیزاسیون در ایران‌اند و منافع‌شان با منافع رژیم و بقای آن گره خورده است.

بینش حاکم بر این نظام دارای ریشه‌های ژرف فرهنگی است و بر افکار و رفتار مردم تاثیر می‌گذارد و به عقب‌ماندگی‌های فکری آنان دامن می‌زند. بینش حاکم برای خود قداست و «آرمان‌های آخرالزمانی» قائل است و برای توجیه این آرمان‌ها از مفاهیمی دینی و متافیزیکی استفاده می‌کند که نمی‌توان ما به ازایی در واقعیت برای آنها یافت. همین امر، گفت‌وگو با نیروهای حاکم را غیرممکن می‌کند. رژیم حاکم نه فقط کل پهنه‌ی جامعه، بلکه عرصه‌ی سیاست را گستره‌ای برای تحقق ایدئولوژی خود، یعنی تحقق «اراده‌ی الهی» می‌پندارد. اما در یک جامعه‌ی مدرن قدرت باید تقسیم‌پذیر و قابل کنترل باشد. قدرتی که فاقد کنترل باشد منظما از مرزهای خود تجاوز می‌کند و سرانجام به خودکامگی می‌انجامد.

مدرنیته (سکولاریزاسیون به اضافه‌ی دمکراسی) با مدرنیسم (ایدئولوژی نوسازی جوامع سنتی منهای گشایش سیاسی) تفاوت جدی و اساسی دارد. جامعه‌ی ما روح مدرنیته را درک نکرده، بلکه فقط نوسازی یعنی تجددطلبی آمرانه و «از بالا» را تجربه کرده است. مدرنیته با روح عصر روشنگری پیوند دارد، ولی مدرنیسم زرق و برق ظاهری را می‌خواهد و از درون تهی و منحط است. در ایران فردگرایی به مفهوم غربی کلمه وجود ندارد و ایرانیان از چنین مفهومی خودمداری و خودپرستی را برداشت می‌کنند.

رژیم حاکم گرایش‌های عظمت‌طلبانه‌ی شیعی دارد و در سیاست خارجی خود از تحکیم «کمان شیعی» در منطقه پیروی می‌کند. بدین منظور هم نیازمند ابزارهای مدرن است. اما پیوند ابزار مدرن و تاریک‌اندیشی دینی یا همان آمیزه‌ی «بمب اتمی و حکومت الهی»، آزادی و فردیت نمی‌آورد. برای گسترش آزادی و خرد تفاهمی، به دولت سکولار نیاز است. دولت سکولار چون خود از منظر دینی و ایدئولوژیک بیطرف است، همه‌ی گرایش‌های مختلف فکری را برای دستیابی به یک قرارداد اجتماعی متحد می‌کند تا بتواند آحاد ملت را زیر پرچمی واحد گردآورد. جمهوری اسلامی یکسره فاقد چنین خصوصیتی است، چون «امت» می‌خواهد و نه «ملت»!

شهاب شباهنگ

چیستی جمهوری اسلامی (۱)؛ زایش هیولا

این رشته گفتارها کوششی برای تحلیلی فشرده از اوضاع کنونی ایران و توضیح چیستی حکومت است و به گونه‌ی تزهایی ارائه می‌شود تا شاید در بحث‌هایی جمعی فراگشایی و واکاوی گردد. رویکرد این تحلیل بر محور سیاست‌شناختی، جامعه‌شناسی سیاسی و نقد فرهنگی می‌گردد و در الگوی توضیحی خود تضاد سنت و تجدد را در جامعه‌ی ایران برجسته می‌داند. به باور نویسنده، با چنین رویکردی بهتر می‌توان ریشه‌های انقلاب سال ۵۷ و پیامدهای آن را کاوید، چرا که تضادهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نهایتا همه در زیر آوار تضاد فرهنگی مدفون شدند.

انقلاب سال ۵۷ نتیجه‌ی بحران‌ها و تضادهای مختلفی در جامعه‌ی ایران بود که در کانون آن دوپارگی فرهنگی و بحران هویتی خودنمایی می‌کرد. ۵۰ سال "مدرنیسم آمرانه‌ی پهلوی‌ها" اگر چه با نوسازی جامعه و توسعه‌ی اقتصادی، به دگرگونی‌های ارزشمندی در حیات اجتماعی و اقتصادی ایران انجامیده بود، ولی با اشکال حکمرانی پیشامدرن نتوانسته بود گشایش لازم در فضای سیاسی کشور ایجاد کند. «مدرنیسم آمرانه» همچنین جامعه را از نظر فرهنگی عملا دوپاره کرده بود: در یک سو نیروهایی که می‌خواستند خود را با مناسبات و ارزش‌های جامعه‌ای متجدد تطبیق دهند و در دیگرسو نیروهایی که این ارزش‌ها را برای بقای خود خطری می‌دیدند و خواهان بازگشت به ارزش‌ها و مناسبات سنتی بودند.

تکانه‌های اولیه‌ی اعتراضی با خواسته‌های مدنی قشرهای شهرنشین و تجددطلب طرفدار گشایش فضای سیاسی ایران آغاز شد، ولی با ورود "سپاه ذخیره‌ی انقلاب" به میدان، این قشرها را به سرعت به حاشیه راند. سپاه اصلی انقلاب، لایه‌های مهاجر روستاییان و حاشیه‌نشینان شهرها بود. روحانیان شیعه به عنوان نیروی متنفذ و سازمان‌یافته‌ای که بیش از همه از نوسازی عصر پهلوی‌ها متضرر شده و بسیاری از مواضع کلیدی را از دست داده بودند، در سایه‌ی خلاء سیاسی ناشی از سرکوب نیروهای دگراندیش توسط رژیم شاه، به موتور حرکت اعتراضی سال ۵۷ تبدیل شدند و خیلی زود توانستند هژمونی انقلاب را به دست گیرند. این انقلاب در بعد سیاسی، پیروزی واپسگراترین و انگلی‌ترین لایه‌های جامعه‌ی ایران (روحانیان شیعه با کمک نیروهای سنتی بازار و اوباش) بر کلیه‌ی نیروهای دیگر و در بعد فرهنگی پیروزی سنت بر تجدد و مآلا چیرگی فرهنگ روستا و حاشیه‌نشینی بر فرهنگ تجددطلبانه‌ی شهروندی بود و لجن‌های سنتی دیرپا را که پس از انقلاب مشروطه در جامعه ته‌نشین شده بود، از زیر به سطح کشاند. از این منظر شاید بتوان انقلاب ۵۷ را به وضع‌حملی اجتماعی تشبیه کرد که هیولا زایید!

حکومت برآمده از انقلاب در آغاز یکدست نبود، ولی با طرد و سرکوب سریع نیروهای مذهبی میانه‌رو، به عنوان حکومتی تئوکراتیک ـ اوکلوکراتیک (یعنی تلفیقی از دین‌سالاران و اوباش) تبلور یافت. جناح اوکلوکراتیک حکومت (یعنی اوباشی که در بسیاری از نهادهای انقلابی سازمان یافته بودند) با جنگ ایران و عراق تدریجا از بازوی سرکوب و ضربت رژیم، به بازوی مسلح آن در ارگان‌های نظامی و امنیتی ارتقا یافت. بر این پایه می‌توان امروزه حکومت جمهوری اسلامی را یک حکومت «تئوکراتیک ـ میلیتاریستی»، یعنی رژیمی دین‌سالار ـ نظامی با رگه‌های نیرومند تام‌گرایانه‌ی ایدئولوژی اسلامگرایی شیعه ارزیابی کرد.

ویژگی‌های حکومت کنونی چیست؟ این حکومت دین را سیاسی و سیاست را دینی می‌خواهد، ولی این مشخصه به معنی آن نیست که این حکومت به تمامی واپسگراست و با همه‌ی سویه‌های تمدن مدرن مشکل دارد. الگوی رشدی که این نظام از آن پیروی می‌کند، نوعی «قوی‌شدن اسلامی» است که آن را موقتا «مدرنیزاسیون شیعی» می‌نامیم و سپس به آن بازخواهیم گشت. این الگو چیست؟ برای پاسخ به این پرسش ورود به بحثی تئوریک گریز‌ناپذیر است.

دستاوردهای فرهنگ غرب به عنوان فرهنگ و تمدن پیشرو در جهان که همه‌ی دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها را مجذوب خود کرده است، در دو پهنه‌ی اساسی میسر شده‌اند: آن پهنه‌ای که به آن "خردگرایی ابزاری" می‌گویند و دربرگیرنده‌ی تکنیک و فن‌آوری است، و آن پهنه‌ای که به آن "خردگرایی تفاهمی یا ارتباطی" می‌گویند و آن دستیابی به تفاهم و میثاقی اجتماعی است که باعث می‌شود این جوامع منازعات درونی خود را از راه‌های مسالمت‌آمیز و بدون حذف فیزیکی حل کنند. آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، قانونگرایی، کنترل نهادهای قدرت و پذیرش تکثرگرایی، دستاوردهای مهم پهنه‌ی "خردگرایی تفاهمی" هستند. در غرب هر دو عقلانیت یاد شده متقابلا یکدیگر را کنترل و نقد می‌کنند تا پایه‌های جامعه استوار بماند. خردگرایی ابزاری (یعنی تکنیک و فن‌آوری برخاسته از ریاضیات و علوم طبیعی) از بلندپروازی‌های خردگرایی تفاهمی و غرق شدن آن در مباحث تجریدی جلوگیری می‌کند و می‌کوشد آن را نیز مانند خود تابع انضباط علمی سازد؛ و خردگرایی تفاهمی (به مثابه فرآورده‌ی علوم انسانی) در خدمت حفظ صلح اجتماعی است و به نوبه‌ی خود فن و تکنولوژی را نقد می‌کند و معروض پرسش‌های اخلاقی قرار می‌دهد تا از لگام‌گسیختگی زیان‌بار آن جلوگیری کند.

گفتنی است که همه‌ی نظام‌های توتالیتر قرن بیستم چون فاشیسم و نازیسم و استالینیسم، با «بعد ابزاری» اندیشه‌ی مدرن هیچ مشکلی نداشته‌اند، بلکه بر عکس عمیقا به آن وابسته بوده‌اند. آنچه اینگونه نظام‌ها با آن مشکل داشته‌اند، خردگرایی تفاهمی بوده است؛ به عبارت دیگر آنها با دستاوردهای معنوی عصر روشنگری یعنی آزادی و حقوق بشر و دموکراسی و قانونگرایی و رواداری مشکل داشته‌اند. باید توجه داشت که آلمان و ایتالیا در زمان هیتلر و موسولینی پیشرفت‌های بزرگ صنعتی و علمی داشتند. استالین نیز در زمان خود شوروی را از یک کشور عقب‌مانده‌ی نیمه‌سرمایه‌داری به یک غول صنعتی و نظامی تبدیل کرد. جمهوری اسلامی نیز مانند این نظام‌ها برای «قوی شدن» با وجه ابزاری عقلانیت مدرن هیچ مشکلی ندارد و حتی در پی دستیابی به «بمب اتمی شیعی» است!

شهاب شباهنگ

از شعارهای انقلاب چه مانده است؟

حکومت برآمده از «انقلاب اسلامی» با دبدبه و کبکبه‌ی فراوان، سه شعار بر پرچم خود حک کرده بود: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی!

«آزادی» که خیلی زود با کشتار و سرکوب همه‌ی آزادیخواهان و دگراندیشان به مسلخ برده شد و استبدادی سیاه و مخوف همه جا را فراگرفت.

«جمهوریت» نظام هم که در پای «ولایت» آن قربانی شد و ریاست‌جمهوری به یک مقام تشریفاتی و فاقد قدرت فروکاست که مانند عروسکی خیمه‌شب‌بازی اراده‌ای از خود ندارد و عده‌ای از «پشت صحنه» او را به حرکت درمی‌آورند تا هر چهار سال یکبار در نمایشی فریبنده از توده‌های مردم ماشین رای‌گیری بسازند.

و اما مانده بود «استقلال» که به‌رغم وابستگی‌های اقتصادی و نظامی شدید به خارج، این رژیم دست‌کم به بعد سیاسی آن خیلی می‌نازید، ولی اکنون با سپردن پایگاه نظامی همدان به دولت روسیه برای پروازهای نظامی و بمباران دیگر کشورها ـ یعنی اقدامی که در تاریخ معاصر ایران پس از جنگ جهانی دوم بی‌سابقه بوده است ـ عملا میخ تابوت آن هم کوبیده شده است.

به راستی از شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» چه مانده است؟ نه استقلال مانده، نه آزادی و نه جمهوری؛ تنها چیزی که مانده «اسلامی» است! به دیگر سخن، این رژیم اگر چه استقلال‌شکن، آزادی‌کش و جمهوری‌ستیز است، ولی نمی‌توان انکار کرد که کاملا اسلامی است!

شهاب شباهنگ

حجاب اسلامی یعنی «ستر عورت»

حجاب اسلامی، این پرچم اسلام‌گرایان و نماد بردگی مضاعف زن مسلمان در قرن بیست و یکم، این روزها همه جا چشم را می‌آزارد: از برقع‌ها که زنان را به اشباحی سیاه در خیابان‌ها فرومی‌کاهد و دیگر انواع پوشش‌های عجیب و غریب در کشورهای اسلامی گرفته، تا پدیده‌ی مضحک تازه‌ای به نام «بورکینی» که تلفیقی از برقع و بیکینی است در سواحل زیبای فرانسه!

حجاب اسلامی این روزها همچنین در جلوه‌های گوناگون خود در المپیک ریو، یعنی شهری که در زمره‌ی آزادترین و سخاوتمندترین شهرهای جهان در گزینش نوع پوشش و آرایش زن و مرد است، خود را به رخ بیننده می‌کشاند. در المپیک ریو هر جا زنان کشورهای اسلامی پا به میدان گذاشتند، خواسته یا ناخواسته «پرچم اسلام‌گرایان» را با خود حمل کردند. زنان ورزشکار ایرانی نیز طبعا از این قاعده مستثنی نبودند. حتی در ورزشی مانند «والیبال ساحلی» که پوشیدن مایو یکی از ویژگی‌های آن است، والیبالیست‌های زن مصری ناچار بودند از ترس اسلام‌گرایان با «بورکینی» به میدان روند و البته از آغاز روشن بود که در آن دمای بالا با این لباس دست و پا گیر ـ که بی‌شباهت به لباس غواصی نیست ـ هیچ شانسی برای موفقیت ندارند.

اما این همه تمهیدات برای چیست؟ برای آن است که اسلام به عنوان دینی مردسالار، زن را نه به صورت انسان، بلکه در وهله‌ی نخست چونان اندام جنسی می‌بیند که باید در تملک مرد مسلمان و از دید بیگانه در امان باشد! گوهر منطق قرآنی آن نیز همین بوده که چشم نامحرم بر زنان محمد نیفتد و آنچه را در مالکیت او بوده، به چشم خریدار ننگرد!

«عورت» در زبان عربی به معنی آن عضو یا اعضایی از بدن است که از روی شرم باید آن را از دید بیگانه پوشاند. در احادیث و ادبیات اسلامی نیز از «ستر عورت» سخن در میان است که به معنی «پوشاندن شرمگاه» است. اما در اسلام در حالی که عورت مرد، به آلت جنسی او خلاصه می‌شود، عورت زن، همه‌ی تن اوست، به استثنای چهره و دست‌ها تا مچ. به همین دلیل نیز زن مسلمان باید به هنگام نماز همه‌ی تن خود را بپوشاند، حتی اگر نامحرمی در آن نزدیکی نباشد. به دیگر سخن، در سنت اسلامی، تقریبا تمام بدن زن «عورت» به شمار می‌رود و زن را با «عورت» یکی می‌دانند!

بیهوده نیست که علامه‌ی مجلسی در بحارالانوار که بزرگ‌ترین منبع حدیث برای شیعیان است می‌نویسد: «رسول خدا گفت: زنان عورت‌‌اند، آنها را در خانه حبس کنید». در همان منبع آمده است: «رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیک‌تر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیک‌تر است که در قعر خانه باشد». از این‌گونه احادیث می‌توان نتیجه گرفت که «عورت» خواندن زن و حبس او در «قعر خانه» از ارکان اصلی اسلام است.

در پرتو این شناخت می‌توان بهتر فهمید چرا امروزه حجاب اسلامی برای اسلام‌گرایان، یعنی کسانی که سیاست را دینی و دین را سیاسی می‌خواهند، نه فقط تکه‌ای پارچه، بلکه پرچمی ایدئولوژیک است که با تمام نیرو می‌کوشند آن را به کرسی نشانده و نهادینه سازند. و در پرتو همین واقعیت می‌توان بهتر فهمید چرا پس از موفقیت یک ورزشکار زن ایرانی در المپیک ریو برای کسب مدال، یک آیت‌الله مرتجع شیعه با افکاری متعلق به عصر پیامبرش، نگران از دست رفتن «فضیلت‌ها» است و افتخارآفرینی دختری جوان برای میهن‌اش را به عنوان «پا دراز کردن و زدن دیگران برای کسب مدال» تقبیح می‌کند!

باید در این میان نکته‌ای را به خاطر داشت: انواع گوناگون حجاب اسلامی و میزان پوشش زنان که به نمونه‌هایی از آن در بالا اشاره شد، به سخاوتمندی و بذل و بخشش اسلام‌گرایان و بنیادگرایان اسلامی یا تفسیرهای «رحمانی» و «غیررحمانی» آنان از دین‌شان هیچ ارتباطی ندارد. همه‌ی اسلام‌گرایان به پیروی از آموزه‌های دینی خود بدون استثنا خواهان رعایت بیشترین حد حجاب اسلامی از سوی زنان هستند و هر اسلام‌گرایی که خلاف این را بگوید دروغ می‌گوید! برای آنان هر چه زنان پوشیده‌تر باشند، «پاک‌تر» و «عفیف‌تر» و هر اندازه «کم‌حجاب‌تر» باشند «ناپاک‌تر» و «فاسدتر»ند!

انواع گوناگون حجاب اسلامی را در کشورهای اسلامی، سطح رشد جامعه و توازن قوای سیاسی و اجتماعی در این کشورها تعیین و تحمیل می‌کند و نه میل و علاقه‌ی این یا آن فرد یا گرایش. از این‌رو در کشورهایی مانند ترکیه و مصر و ایران با درجه‌ی معینی از رشد روابط اجتماعی و جامعه‌ی مدنی، تحمیل برقع یا روبنده به زنان، برای اسلام‌گرایان بسیار دشوارتر است تا در جوامع عقب‌مانده‌ای با ساختارهای سنتی و قبیله‌ای چون افغانستان و عربستان و یمن. پس نباید پنداشت که زن در تشیّع از جایگاه بالاتری برخوردار است و اگر حکومت آخوندی توانایی آن را در خود می‌دید و مناسبات اجتماعی به آن این امکان را می‌داد، به جای روسری، بر سر همه‌ی زنان ایران چادر و برقع نمی‌کرد!

«حجاب اختیاری» و «حجاب اجباری» نیز با همین معیار توازن قوا و «حکومت الهی» معنا پیدا می‌کنند. در قلمرو ولایت فقیه و داعش و طالبان و وهابیسم سعودی، یعنی در جایی که قدرت دولتی در تصرف اسلام‌گرایان بوده یا هست، «حجاب اختیاری» اساسا معنایی ندارد و همه‌ی زنان ناچارند حجاب اسلامی را به اشکال گوناگون رعایت کنند. اما در کشورهای اسلامی که قدرت دولتی هنوز به تسخیر اسلام‌گرایان درنیامده است، رعایت حجاب اسلامی هنوز امری اختیاری است.

شهاب شباهنگ