افلاطون رسالهای دارد به نام «آپولوژی» که در واقع خطابهی دفاعیهی استادش سقراط در دادگاه است. کسانی که با این نوشته آشنایی دارند، میدانند که مفاهیم «دانایی» و «نادانی» از موضوعات کانونی آن است. سقراط در دفاعیهی خود از جمله حکایت میکند که سخت شگفتزده و برآشفته شده هنگامی که شنیده پیشگوی پرستشگاه دلفی این پرسش را با خدای دلفی مطرح کرده که آیا از سقراط داناتر کسی وجود دارد یا نه و از خدای دلفی پاسخ شنیده که: نه، هیچکس از سقراط داناتر نیست! سقراط میافزاید که از خود پرسیده است، چرا خدای دلفی چنین پاسخی داده و با این سخن چه میخواسته بگوید؟ زیرا خود او (سقراط) میداند که نه تنها آدم دانایی نیست، بلکه حتی از دانایی اندکی هم برخوردار نیست.
اما از آنجا که سقراط با تأملات خود به جایی نمیرسد و نمیتواند پاسخی برای پرسشهای خود بیابد، تصمیم میگیرد برای ابطال کردن نظر پیشگوی دلفی، به میان مردم برود و با یافتن یکی از خود داناتر، عکس نظر پیشگو را ثابت کند. بدینسان او نخست نزد دولتمردانی میرود که در میان مردم به خردمندی و فرزانگی شهره بودهاند. اما در خلال گفتوگو با این دولتمردان متوجه میشود که آنان از خودش داناتر نیستند، زیرا سقراط به گفتهی خود دستکم میدانسته که چیزی نمیداند، ولی این دولتمردان حتی به نادانی خود نیز آگاه نبودهاند و از این حیث حتی از بسیاری از مردم عادی داناتر نبودهاند. سقراط موقتا به این نتیجهی میرسد که دستکم از دولتمردان بیشتر میداند.
سقراط پس از گفتوگو با دولتمردان به نزد شاعران میرود تا دانایی آنان را بسنجد و شاید از این گذرگاه به نادانی خود در برابر آنان پی ببرد، اما نتیجهای که از این دیدار برای او حاصل میشود هم نومیدکننده است: یعنی بر او روشن میشود که شاعران اگر چه دارای استعدادی طبیعی برای سرودن اشعار غنایی و گزینش واژگان فاخر هستند و گاه مانند سخنوران و پیشگویان در حالت جذبه اشعاری زیبا میسرایند، ولی برای این کار از دانایی خود مایه نمیگیرند و حتی معنی بسیاری از گفتههای خود را نمیدانند و نمیتوانند به سقراط چیزی بیاموزند. ولی به گفتهی او از آنجا که شاعران توانایی سرودن شعر دارند، گمان میکنند که همه چیز را میدانند، در صورتی که چیزی نمیدانند. سقراط به هنگام جدایی از شاعران درمییابد که از حیث آگاهی بر نادانی خویش، از شاعران نیز داناتر است.