۱۳۹۲/۰۹/۲۹

اوباش در فضای مجازی

همه‌ جا حضور دارد و این روزها بیش از هر جا در فضای مجازی. تجسم بی‌فرهنگی و تحقیر آزادی بیان است. ستیزه‌جو، پرخاشگر، درشتگو و بی‌پرواست. آسان اهانت می‌کند و راحت حرمت می‌شکند. گستاخی او را حد و مرزی نیست. با احساس شرم یکسره بیگانه است. اگر قلم زمانی حرمتی داشت، او اینک از آن برای زخم‌زدن استفاده می‌کند، درست مانند تیغه‌ی چاقو!

نادان است ولی پرگو. نابخرد است ولی پرمدعا. ارزش سکوت و خاموشی را نمی‌داند. بیش از هر چیز نسبت به جهل بیکران خود ناآگاه است، ولی الگوی مضحکی از «بهتردانی» و «همه‌چیزدانی» است. دهانش را می‌گشاید حتا پیش از آنکه بداند چه می‌خواهد بگوید و پیش از آنکه بسنجد خروجی این حفره‌ی عفن چه خواهد بود.

بی دلیل نیست که سخنانش زمخت و آزاردهنده است. هرزه‌گویی و هرزه‌نگاری را «صراحت» می‌‌‌‌پندارد و آن را فضیلت می‌شمرد. فضای مجازی برای او حکم «چاله‌‌ میدان» را دارد. پس آمده تا «نسق بگیرد» و «رو کم کند»‌ و به این آمدن خیلی هم می‌بالد. گر چه نمادی از حمق است، ولی حماقت برای او پدیده‌ای است که فقط دیگران می‌توانند آن را مرتکب شوند!

در بیشتر موارد محصول خانواده‌ای بی‌فرهنگ و عقب مانده بوده و در مناسبات خانوادگی اقتدارگرایانه‌ای بالیده است. قطعا کودکی خوبی نداشته و با او بدرفتاری و از او سوء‌استفاده شده است. روحش از ناملایمات روزگار کودکی زخم‌های عمیق برداشته است. اکنون بطور ناخودآگاه آن زخم‌ها و آسیب‌های روحی را از چشم دیگران می‌بیند و در پی تلافی و انتقامجویی است. بیهوده نیست که از تحقیر دیگران لذت می‌برد و از زخم‌زدن به دیگران خشنود می‌شود.

نیاز عمیقی به جلب توجه دارد. با بی‌قراری در پی «چشم و گوش رایگان» می‌گردد. کافی‌ست چند نفر در جایی گردآیند، تا او بسرعت خود را به میان آن جمع پرتاب کند و مطرح سازد. فقط به چند تماشاچی یا اندک تشویقی نیاز دارد تا معرکه‌گیری خود را آغاز کند و در آن محو شود. ولی هدفش فقط خشنود کردن تماشاچی نیست، بلکه همزمان خود را ارضا می‌کند.

بی‌توجهی به او برایش دردناک است. او همواره و به هر قیمتی باید در مرکز توجه باشد. خرسندی‌اش زمانی تکمیل می‌شود که در جمع «یارانش» باشد، در میان موجودات مشمئز‌کننده‌ای از سنخ و قماش خودش. در میان کسانی که تاییدش کنند و برایش هورا بکشند، کسانی که تملق‌اش را بگویند و او را بالا ببرند، کسانی که او را ترغیب و تحریص کنند تا بی‌پرواتر فرافکنی کند، اوباشانه‌تر به دیگران بتازد و بی‌آزرم‌تر به حرمت آنان تجاوز کند.

دچار خودشیفتگی است و عاشق خویشتن. همواره با دیدن تصویر خود در آینه لبخند می‌زند، چرا که در آن موجود «ایده‌آل» را می‌بیند. از بهره‌ی هوشی اندک خود همواره شگفت‌زده است و آن را «نبوغ ذاتی» می‌پندارد! هرگز از رفتار و گفتار خود احساس پشیمانی نمی‌کند. با انتقاد از خود بیگانه است. خود را معصوم و بری از خطا می‌داند. به توصیه‌ها و تذکرها بی‌توجه است. او فقط یک چیز می‌خواهد: همانگونه بماند که هست.

نزاکت نمی‌شناسد. با جهان آداب‌دانی احساس بیگانگی می‌کند، چرا که در چنین جهانی افراد فقط «حق» ندارند، بلکه همچنین «وظیفه» دارند. مدعی‌العموم است و بر جایگاه «دادستان جهان» تکیه می‌زند. با قیافه‌ای حق به جانب از همگان راستگویی و قانونگرایی می‌طلبد، ولی خود هرگز به آنها پایبند نیست.

گاهی موعظه‌ی اخلاقی می‌کند و خود را به اصول وجدانی متعهد نشان می‌دهد، ولی آنقدر بی‌اخلاق است و ناشیانه ایفای نقش می‌کند که خیلی زود خود را لو می‌دهد. گاهی نقش میانجی را برعهده می‌گیرد، ولی در اصل آتش‌بیار هر منازعه‌ای است. گاهی زبانی دلسوزانه اتخاذ می‌کند، ولی چون نهایتا در پی ویرانگری حرمت آدمی است، با نخستین تلنگرها، اتهام‌زنی و هوچیگری را جانشین دلسوزی دروغین اولیه می‌کند و مکنونات قلبی‌اش را بیرون می‌ریزد.

برای اینکه کسی برای دیگران قابل تحمل باشد، باید قادر باشد گاهی از خود فاصله بگیرد و از دور رفتار خویشتن را بپاید و بسنجد. ولی برای او این فاصله‌گرفتن مقدور نیست. او آنچنان مجذوب خویشتن است و در خود استحاله شده که نمی‌تواند از خود اندکی فاصله بگیرد تا با نگاهی انتقادی خود را برانداز کند. اساسا برای کسی که در مرکز عالم ایستاده و همه‌ی ثوابت و سیارات در مدار خود به گرد او می‌گردند، چنین امری چگونه می‌تواند ممکن ‌شود؟!

درست است که خشم، حسادت و خودپرستی همواره جزو خصوصیات آدمی باقی می‌مانند، ولی انسان اجتماعی در تلاش است این ویژگی‌ها را چنان محبوس و مهار کند تا وجودش برای دیگران قابل تحمل شود، ولی او یکسره فاقد چنین بصیرتی است.

فضیلت به معنی انسان کامل و بی عیب و نقص بودن و تعهد بی‌چون و چرا به وظایف اخلاقی داشتن نیست. فضیلت همزمان به معنی آنست که آدمی تلاش کند رذیلت‌های خود را مهار سازد. شخصیت آدمی از طریق یافتن چنین نیروی مهارکننده‌ای برجسته می‌شود. ولی از او چنین انتظاری داشتن بیهوده است.

جمهوری اسلامی به مثابه حکومت روحانیان و اوباش، نسلی از این فرومایگان را در دامان خود پرورده و روانه‌ی جامعه و فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی کرده است. قطعا جملگی اینان سخنگویان و قلم به‌مزدان بی‌واسطه‌ی نظام حاکم نیستند، ولی بی‌تردید همه‌ی آنان محصولات جانبی و قانونمند این نظام سفله‌پرورند و با فرهنگ آن سنخیت دارند.

اینان با نیرویی ویرانگر، هم در جهان واقعی و هم در فضای مجازی، همواره در مناسبات میان انسان‌ها اخلال می‌کنند و بنیاد امر اجتماعی را سست و نهایتا ویران می‌‌سازند. حضور اینان در هر محیطی، فضای گفت‌وگو را مسموم و غیرقابل تحمل می‌‌کند.

با چند ویژگی اساسی، می‌توان شخصیت وبش را در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی بازشناخت: هر آینه دیدید کسی بی‌پروا اهانت می‌کند و تهمت می‌زند و از تحقیر و هتک حرمت دیگران لذت می‌برد، کسی از ناکامی دیگران شاد می‌شود و آنان را ریشخند می‌کند، کسی خود را به هر قیمتی در کانون همه‌ی رویدادها قرار می‌دهد و به همه تحمیل می‌کند، و کسی با پیگیری بیمارگونه‌، به بدبینی نسبت به دیگران، جو دشمن‌پنداری و توهم توطئه دامن می‌زند، بدانید که وبشی دارد کارت ویزیت‌ خود را به شما ارائه می‌دهد!

شهاب شباهنگ
آذر ۱۳۹۲

۱۳۹۲/۰۹/۲۶

شکست اخلاقی ما در جام جهانی فوتبال

اینکه چرا در یک زمان هزاران کامنتِ توهین‌آمیز در صفحه فیسبوک یک فوتبالیستِ محبوب ردیف می‌‌شود، جای بحث و تامل فراوان دارد. بی‌تردید رژیم اسلامی از نفرت مردمِ  ایران نسبت به خودش آگاهی‌ دارد و به تبع آن ضمن اینکه از بی‌‌آبرو شدن ایرانیان در جهان هراسی به خود راه نمی‌دهد، خود نیز در بدنام کردن ایران و ایرانی پیشتاز است و در هر فرصتی که بدست بیاورد با کمک نوکرانش، اعم از ذوب‌شدگان و خودفروختگان و تجزیه‌طلبان برای خراب‌تر کردن وجهه ایرانیان می‌کوشد. تنها چیزی که برای رژیم اهمیت دارد، حفظِ ارکان این نظام است.

با خواندن تعدادی از کامنت‌های موجود در فیسبوک "مسی" به راحتی‌ می‌توان متوجه شد که کامنت‌گذاران از چه قماشی هستند. اما اینکه چرا عده‌‌ای از ایرانیان در این بی‌‌نزاکتی سهیم و شریک شدند، ریشه در جای دیگر دارد. ما ایرانیان انسان‌های عجیبی‌ هستیم. ظاهرا خوب حرف می‌‌زنیم و آماده‌ایم به دقت مسائل را تحلیل ‌‌کنیم. هر کس که نداند در درونمان چه می‌‌گذرد، به سرعت تحت تاثیر قرار می‌‌گیرد و از هوش و دانایی ما انگشت به دهان می‌‌ماند!

ولی در واقع دهان‌بین بودن و نداشتن استقلالِ فکری از خصوصیاتِ شاخص و برجسته بسیاری از ایرانیان است که به دلیل تربیت اشتباه و عقب‌ماندگی  فرهنگی‌ بصورت اموری فطری در وجود بخش اعظمی از آنان ریشه دوانده است و اصلاح آن هم به آسانی میسر نیست.

نه معنی‌ تعادل را می‌دانیم و نه با مفهومِ توازن آشنایی داریم. تا آنجا که بتوانیم از افراط گرایی و زیاده‌روی پیروی می‌کنیم. به سرعت تحت تاثیر قرار می‌گیریم و بدون اندکی‌ اندیشیدن دنباله‌روی می‌‌کنیم. اصولاً در مراجعه به خرد خود تنبل هستیم چون به راحت‌طلبی انس گرفته‌ایم و فوری عنان اختیار و تصمیم‌گیری را به دست دیگران می‌دهیم. نمونه‌اش را در همین حرکت اخیر یعنی‌ حملات به "مسی" دیدیم.

جماعتی که به این موج نفرت‌انگیز پیوستند حتما با خود گفته‌اند: چون صد‌ها کامنت بر ضدّ یک فوتبالیست از طرف عده‌‌ای مشخص نگاشته شده است، پس ما هم باید همان را دنبال کنیم و ادامه بدهیم، بدون ذره‌ای درنگ و اندیشیدن که آیا اینکار صحیح بوده است یا خیر! صحبت از کری خواندن و حرف‌های رایجِ  ورزشی گذشته است. کار به توهین‌های جنسی‌ و زننده کشیده است، چیزی که در بین مردمان بسیاری از کشور‌ها بی‌فرهنگی به حساب می‌آید و دور از شأن و شعور انسانی‌ قلمداد می‌شود.

آیا ما که ادعای مبارزه با فرهنگِ دیوصفتی را داریم و در پی آن هستیم که به "فرهنگِ اصیل" خود بازگردیم، می‌توانیم این اعمال را توجیه کنیم؟! حیرت‌آور است که به رغم‌ این همه ادعا، همیشه در بزنگاه‌های مختلف امتحان خود را پس داده‌ایم و هرگز در پی‌ درس‌آموزی از اشتباهات گذشته نبوده‌ایم.

توقع پیشرفت تا زمانی‌ که از اندیشه بهره نگیریم و به جایگاهِ انسانیت دست نیابیم، خیالی باطل و پوچ است. بدست آوردن معیار صحیح برای رفتاری شایسته از راه خردگرایی و انسان‌باوری می‌‌گذرد. متاسفانه بجای نزدیکتر شدن به این راه، در حال دور شدن از آن  هستیم. 







 

۱۳۹۲/۰۹/۲۵

آسیب شناسی یک طرح: سکس، دروغ‌ها و خانواده!

طرح نخست:
family (1)
طراحی: آسمانی آبی و پاک، سبزه‌زاری خرم، ابرهایی لطیف و خیال‌انگیز، نسیم فرح‌بخش… و خانواده‌هایی که در روزی چنین رویایی، سوار بر دوچرخه‌های «ساده»‌ی خود آمده‌اند تا مثلا «طعم زندگی» را بچشند. رنگ لباس‌های هر دو خانواده شاد، و مدل دوچرخه‌شان نیز یکی است.  قاعدتا امکاناتی که در اختیار خانواده‌ی بزرگتر هست، در اختیار خانواده‌‌ی دیگر هم هست؛ اما نه از هندوانه خبری است نه از سبد غذا. معلوم نیست چرا باید خانواده‌ی کم‌جمعیت  ناراحت باشند و اعصابشان خرد باشد… مسیر حرکت هر دو وسیله از چپ به راست، و در مسیری آسان و کم فراز و نشیب است. معلوم نیست در مسیر پر فراز و نشیب و سخت‌تر، وضعیت دو خانواده به چه صورت خواهد بود. از خورشیدی که گرما‌بخش زمین و معمولا نماد زندگی است، صرف‌نظر شده است. اصولا اغراق در خوشی بیش از حد و تعداد زیاد کودکان خانواده نخست، می‌تواند در ذهن هر مخاطبی، تاثیر معکوس داشته باشد.
اعضاء: در هر دو خانواده، غیاب عنصر حیاتی و اصلی، یعنی «مادر»، محسوس است. خانواده‌ی نخست، چهار پسر‌بچه  و تنها یک دختر را در بر می‌گیرد. طرز نشستن بچه‌ها روی دوچرخه بسیار خطرناک و بدون کلاه ایمنی است و بد‌آموزی مستقیم دارد، ضمن آنکه کوچکترین و آسیب‌پذیرترین عضو خانواده، یعنی پسر کوچک، بادکنک به دست دارد و به جایی هم بند نیست! اما در خانواده دوم که اصولا از دختر خبری نیست ( یعنی اگر هم دختر می‌خواهید، اول چند تا پسر برای داشتنش ضروری است). باز هم دلیل اخمو بودن و بی‌علاقگی پدر و پسر معلوم نیست. قاعدتا با هزینه‌های کمتر زندگی، آنها می‌باید دوچرخه بهتری داشته باشند، وقت بیشتری داشته باشند و به هم نزدیکتر باشند. اما دلیل دلخوری آنها ( اگر کمبود سر و صدا و به هم خوردن تعادل دوچرخه و جر و بحث بچه‌ها و یا قهر مادر نباشد!) معلوم نیست.
پیام‌های پنهان: خانواده‌ی اول، چهار پسر و تنها یک دختر دارد. مادری هم در کار نیست. در این اثر کلا هفت پسر ( به مفهوم عدد هفت توجه داشته باشید) و تنها یک دختر حضور دارد. بر هم خوردن تعادل جنسی جامعه با عمل به پیام این طرح، میتواند فاجعه‌آمیز باشد. حضور بیشتر انسان‌های بیشتر در طبیعت و بر هم زدن تعادل زیست‌محیطی هم کمترین جایی در اندیشه‌ی طراح نداشته است. پدر خانواده‌ی نخست با ریشی انقلابی تصویر شده اما پدر خانواده دیگر، در این زمینه کمبود دارد و خط ریش وی از مصادیق تهاجم فرهنگی است!
سکس، دروغ‌ها و خانواده: مشخص نیست بر اساس کدام قانون فیزیکی، پا زدن یک دوچرخه‌ی سنگین پنج نفره که تازه دو عضو آن هم خردسال هستند و عملا کمکی نمی‌کنند، می‌تواند ساده‌تر و مفرح‌تر از راندن دوچرخه‌ای سبکتر و جمع و جور‌تر، توسط یک پدر و پسر رشید باشد. معلوم نیست چرا خانواده‌ی دوم به جای میوه و غذا، «بقچه» به همراه دارند و مشغول زور زدنند. اینکه در این شادی و رضایت، مادر خانواده جایگاهی ندارد در فرهنگ اسلامی تعجبی ندارد، اما بی‌خیال بودن خانواده از نبود مادر، بسیار جالب است. پدر خانواده‌ی نخست برغم سن و سال کم، صاحب چهار پسر است که قاعدتا بابت مسکن، تحصیل، هزینه‌ها، بهداشت، تفریح و لوازم جانبی آنان کمترین دغدغه‌ای ندارد. ساده پوشی هر دو خانواده قابل توجه است اما پدر خانواده‌ی دوم، لابد چون برای لباس فرزندش کمتر هزینه کرده است، بسیار دمغ است. ظاهرا با اجرای این طرح قرار است از فروختن بادکنک، چوب ماهیگیری یا راکت بدمینتون به خانواده‌ی بدِ کم‌جمعیت غرب‌زدۀ دوم، خودداری شود.
طرح دوم:
family (2)
طراحی: تقریبا هر چه در مورد طرح نخست گفته شد، در مورد این یکی هم صدق می‌کند. البته در این طرح یک عدد «مادر- زن» هم به خانواده افزوده شده و نسبت هفت به یک مذکر-مونث، به شش به دو تغییر کرده. ضمنا جلیقه‌ی نجات هم به اعضا  اهدا شده که در نوع خود گامی به جلو محسوب می‌شود. اینکه چنین طبیعت ناب و پاک و زیبایی با چنان جمعیت فراوانی در کجای کشور نیمه‌خشک ما یافت خواهد شد، مانند طرح اول، از اسرار است. توجه کنید که در هر دو طرح، خانواده‌ی نخست چه در خشکی چه در دریا، از خانواده‌ی دوم جلوتر و سرحال‌تر است!
اعضاء: مادر خانواده‌ی دوم کماکان غایب است و احتمالا در حال طی مراحل طلاق و جدایی است. مانند طرح اول، راندن قایق سنگینی که تنها دو نفر با وسایل و مایحتاج بیشتر، در حال راندن آن هستند، بسیار راحت‌تر و مفرح‌تر از راندن یک قایق دو نفره با دو پارو‌زن تصویر شده که جدا از بحث تعادل و وزن و سرعت و نیوتون و غیره، حتما امکان‌پذیر است. اما پدران هردو خانواده از حالت حزب‌اللهی و قرتی طرح پیش، در آمده‌اند و خودمانی‌تر شده اند. خصوصا پدر خانواده‌ی نخست با پس اندازی که بخاطر خانواده کم‌جمعیتش دارد، موفق به خریدن ریش‌تراش برقی شده است.
پیام‌های پنهان: با طرح نخست تفاوت چندانی ندارد. جز انکه دوچرخه‌سواری زنان قبیح است ولی چون جلیقه‌ی نجاتی در کار است و اندام فوقانی زن پوشیده می‌ماند، قایق سواری مشکلی ندارد. ضمنا توجه کنید که بارداری‌های پیاپی، زایمان‌های سخت و مشکلات مادی و جسمانی ناشی از آن، شب بیداری‌ها، بیماری‌های بیشتر و تحلیل رفتن بودجه مالی و قوای بدنی و روانی خانواده، هیچ تاثیری در سن و سال و سر حالی و شکسته شدن آنها ندارد. بخصوص خانم خانه که مشخص است شاغل نیست و با رضایتِ کامل، آمادگی آوردن یک سه قلوی «مذکر» دیگر را هم دارد. همچنان که هنوز دلیلِ بد اخلاقی و بی‌حوصلگی خانواده‌ی نگون‌بخت دوم، هنوز بر ما پوشیده مانده است.
سکس، دروغ‌ها و خانواده: تقریبا تمام کارهایی که خانواده‌ی نخست انجام میدهند، در شرایط عادی توسط خانواده‌ی دوم هم قابل انجام است: آنها هم می‌توانند از دریاچه آب بردارند، بگویند و بخندند، غذا بخورند، با خیال راحت ماهی بگیرند، از هوا لذت ببرند، با هم دردِ دل کنند و.. اما بسیاری از این‌ کارها، عملا برای خانواده‌ی نخست غیر ممکن است. سر و صدا، مراقبت دائم از کودکان، تهیه غذاهای بیشتر، تنوع سلایق و علائق اعضاء که به درگیری بیشتر می‌انجامد، کلا در این طرح و امثال آن فراموش شده است. معلوم نیست مصرف سرانه‌ی شیر، آب میوه، تخم مرغ، حبوبات و … که سلامتی و سرحالی بچه‌های خانواده‌ی نخست را تضمین کرده، کلاس‌های ورزشی، وسایل کمک آموزشی و سرپناهِ این کودکان خوشحال و بی‌خیال، از کجا تامین میشود زیرا چنین جامعه پر و پیمانی، قاعدتا تورم و هزینه‌های بالایی هم خواهد داشت.
به هر حال، همه می‌دانیم هزینه‌ی کرایه کردن یا خریدن دوچرخه و قایق‌های «چند نفره»‌ی خانوادگی، چقدر کمتر از اجاره یا خرید دوچرخه، قایق، ماشین، خانه و لباس یک خانواده کوچک‌تر است. همه می‌دانیم مسئولیت و مراقبت چند کودک پر شور و کنجکاو، چقدر راحت‌تر از کنترل یک بچه‌ی اخمو و غشی است.  تنها نکته‌ی مثبت این طرح‌ها، این است که پسر خانواده‌ی دوم مجبور است سالها بعد به خواستگاری تنها دختر خانواده‌ی اول بیاید، که هر چه هم زودتر، بهتر. پسران خانواده‌ی نخست هم می‌توانند تا سن بازنشستگی وبال گردن پدر و مادر خوشبخت باشند و دائم با هم ویلچر‌سواری و امبولانس بازی کنند. حالا حتما ‌فهمیده‌اید که دلیل دلخوری و عنق بودن خانواده‌ی دوم چیست!
پی‌نوشت: شعار این طرح‌های تبلیغاتی، «با یک گل بهار نمی‌شود» است. شاید بهتر باشد بدانیم «با داشتن گل‌های زیاد، هر کسی هم باغبان نمی‌شود!»
owl_resize
از کاندوم استفاده کنید لطفا…
-------------------
 این مقاله از دوست عزیز و گرامی "بیگ لاگ" است