۱۳۹۲/۰۷/۰۷

مدارا با دنیا آری، اما نه به قیمتِ ماندگاری رژیم!

این حرف جدیدی نیست. خواست باطنی اکثریت مردم ایران است که درب دوستی‌ و سازش با کشور‌های جهان باز شود. اما آیا می‌توان از حقوقِ  پایمال شده‌ای که رژیم آدمخوار اسلامی مسبب آن است چشم‌پوشی کرد؟

چگونه می‌توان نظامی را تحمل کرد که سرتاسر پیکره آن را غده‌های سرطانی گرفته است؟ چگونه می‌توان ارزش‌های انسانی‌ از دست رفته را باز پس گرفت؟ آیا می‌توان جنایت‌ها و بی‌‌حرمتی‌ها و غارت کردن مملکت را نادیده گرفت و به شوقِ  دوستی‌ با غرب، به این نظام تمکین کرد؟

نباید لحظه‌ای تردید کرد که  هر آن بخواهیم آزادی و حقوق انسانی‌ لگدمال شده خود را از رژیم طلب کنیم، چون گذشته با کشتار و سرکوب و زندان و شکنجه به ما پاسخ خواهد داد. تبهکاری و پلیدی‌ آنچنان با تاروپود این نظام در هم تنیده که راهی‌ جز ادامهِ  آن ندارد. در زیر صورتک‌های خندان امروز، چهره‌های وحشتناک و عبوس دیروز همچنان پا بر جا هستند. بازگشت به آدمیّت برای این رژیم بی‌معناست!

آیا ما ملت مسخ شده‌ای هستیم؟ آیا درکِ  این مسئله دشوار است که هر گامی‌ این نظام به تظاهر برای دوستی‌ برمی‌‌دارد، فقط در راه ماندگاریِ  بساط خودش است؟ آیا می‌خواهیم آزموده را بار دیگر بیازماییم؟ می‌توان صبر کرد و دید، همانطور که ۳۵ سال چنین کردیم!

نه! نباید بار دیگر خام شد. باید واقعیت‌ها را با چشمان باز دید و پذیرفت. حرمت و هویت و انسانیت را از دست دادیم. تلاش کنیم تا آنچه را هنوز برایمان باقی مانده است، از دست ندهیم.
   
 

۱۳۹۲/۰۶/۲۱

سیاست شلاق و شیرینی برای بشار اسد!

  حتما شما هم تا به حال از این فیلم‌های گلادیاتوری دیده‌اید. لحظه‌ای را می‌گویم که گلادیاتورِ پیروز، بالای سر حریف مغلوب خود ایستاده و شمشیر را زیر گلوی او گذاشته و مردد است که آیا او را بکشد یا نه. از آنطرف هم جمعیت فریاد می‌کشد: بکش! بکش! و همه انگشت شست را به نشانهِ  کشتن رو به پایین گرفته‌اند!

حالا داستانِ  اوباما است که بالای سر اسد ایستاده و عده‌‌ای هم فریادِ  حمله کن و بکش سر داده‌اند! به بقیه ماجرا و اتفاقات بعدی هم کاری ندارند و فقط می‌خواهند اسد از میا‌ن برداشته شود! اگر اروپا و آمریکا واقعا به آرامش منطقه و خودشان فکر می‌کنند و به دنبال سیاستِ  جنگ‌زدایی هستند، و اگر من جای اوباما و غرب بودم، وضعیت کنونی را بهترین موقعیت برای رسیدن به این مقصود می‌دانستم.

با توجه به چند دستگی نیروهای مخالف در سوریه و نفوذ سلفی‌ها و القاعده‌ای‌ها و نیرو‌های ارتجاعی جهادگرا در درون آنها، صلاح در این است که آمریکا اسد را تحت شرایطی حفظ کند. طبعا اولین شرطِ  حفظ اسد باید تحمیل این موضوع به او باشد که بند نافش را از دستگاه ولایت فقیه و عمله و اکره او قطع کند تا از حمایت آمریکا و اروپا برخوردار شود. با این تیر دو نشان زده می‌شود: هم از جنگِ  بی‌‌فرجام جلوگیری شده و هم نصفِ  توانِ  خارجی‌ رژیم ملایان گرفته شده است. اما در این میان باید مذاکراتی هم با اپوزیسیونِ  سوریه انجام گیرد و امتیازاتی برای آنها  در نظر گرفته شود تا آنها نیز بپذیرند که عواقب ادامه این  جنگ داخلی‌ و درگیری‌های بیشتر به زیان آنهاست.

باید چند تجربه گذشته برای آمریکا و اروپا درس عبرتی باشد که در جوامعِ عمیقا مذهبی، نمی‌توان با یک جنگ سریع و حمله ضربتی کار را تمام شده حساب کرد. جنگ واقعی‌ بعد از پایانِ  جنگ کلاسیک شروع خواهد شد، همانطور که در افغانستان و عراق اتفاق افتاد و چند هزار تن از نیروهای آمریکا و کشور‌های اروپایی در عملیات تروریستی و جنگِ پارتیزانی از بین رفتند.
وضعیت سوریه از این هم بدتر و مخاطره‌آمیزتر است، بویژه از آن رو که نفوذ رژیم جمهوری اسلامی و حضور نیروهای سپاه در آنجا وضع را بغرنج‌تر کرده است.

تردیدی که در حال حاضر برای یک جنگ دیگر وجود دارد، شاید به همین دلایل بازگردد. ولی همانطور که تهدید نظامی آمریکا توانست اسد را به عقب‌نشینی شتابزده برای تحویل دادن جنگ‌افزارهای شیمیایی‌ خود وادارد، می‌توان با فشار بیشتر و همزمان دادن امتیازاتی، او را به انجام تصمیماتی دیگر نیز ترغیب کرد. به بیان دیگر، سیاست "شلاق" فعلا در مورد اسد کارایی خود را نشان داده است، حالا باید دید که آیا می‌توان با "شیرینی" آن را تکمیل کرد ؟

۱۳۹۲/۰۶/۱۳

در چنگال ایدئولوژی!

برای آزاداندیشان، حادثه خونین و دلخراش کمپ اشرف و مرگ انسان‌هایی که در راهی‌ ظاهرا بی‌بازگشت گرفتارند، اندوهبار است. ملامتِ انسان‌هایی که اسیر ایدئولوژی هستند امری جدا و پایکوبی برای این رویداد امرِ دیگری‌ست.

سرنوشت شومِ  افرادی که خاطره‌ای جز حصار اشرف نداشتند و دنیایشان فقط یک سمت و سو داشت را نمی‌توان با موارد دیگری که در ذهن بعضی‌‌ها ساخته می‌شود مقایسه کرد. منظور من از این قسمت به مقایسهِ  مجاهدین با سربازان گمنام امام زمان بر می گردد، چون می دانم که عده‌‌ای در صدد این قیاس بر خواهند آمد. اشتباهاتِ رهبری سازمان مجاهدین خلق در پیشبرد مقاصد و اهداف سیاسی‌اش می‌توانست ادامه دار نباشد و در مقطعی با انتخاب راهی نوین و تغییر خط مشی، دیدگاه ایرانیان را نیز نسبت به آینده سیاسی این سازمان تغییر دهد.

زمانی که مجاهدین در زندان‌ها مورد تجاوز و شکنجه و کشتار قرار گرفتند، مدرکی‌ برای مظلومیت آنها بود و آن زمان که با محاسبات غلط به خاک کشور حمله کردند، مدرکی‌ برای خیانت آنها بحساب آمد. تکروی و فرقه‌گرایی مجاهدین و دشمنی‌شان با دیگر مخالفان رژیم اسلامی دلیل دیگری برای دوری جستن طیف‌های گوناگون اپوزیسیون از آنها بود. سازمانی که زمانی‌ محبوبِ  طیف چشمگیری‌ از جوانان کشور بود، با عملکرد اشتباهش آنها را از خود رویگردان ساخت.

سماجت و اصرار بر نگهداری بیش از سه هزار انسانِ  خلعِ‌ سلاح شده، برای سال‌های طولانی در یک مجتمع، در حالی که تنها وسیله حفاظت از آن‌ها در برابر حملات وحشیانه فقط یک جلیقه ضّدگلوله بود، از تفکری نادرست و فاجعه‌بار حکایت دارد. تبدیل کردن انسان به ربات نمی‌تواند مایه افتخار باشد. تعظیم در مقابل ایدئولوژی شایسته انسان امروزی نیست.

همانطور که نباید از خطا‌های  سازمان مجاهدین خلق چشم‌پوشی کرد، بی‌‌توجهی‌ به مرگ دلخراشِ انسان‌های بی‌‌دفاع که اکثر آنها فقط از نظر عاطفی با این سازمان همراه بودند بی‌‌انصافی است. از بین‌بردنِ  فرهنگِ نادرستِ پرستشِ ایدئولوژی‌های سیاسی و مذهبی‌ کاری‌ست که بر عهده خردورزان و آزاد اندیشان است. جامعه ما امروز به روشنگری و کار فرهنگی‌ و تعلیم و تربیت سخت نیازمند است تا از تکرار حوادثِ  شوم و مزمن که عمری‌ گرفتار آن هستیم جلوگیری شود.