۱۳۹۲/۰۳/۱۰

مرثیه ای برای یک سایت

آن روزها خون بود و خشم ، فریاد بود و گلوله ، حق بود و زندان و من خسته از نشستن و تماشا باید کاری میکردم ، نه سرداری بودم که صدای اعتراضم شنیده شود ، نه سیاستمداری که زندان کردنم هزینه ای داشته باشد و نه ستاری که خونش بجوشد و طغیان کند ، ضجه های خیابان تمام شده بود و کوچه های زخمی ، نفس های آخر را میکشید .
باید مینوشتم ، آری این تنها کاری بود که میتوانستم …
نوشتم هرچند با انگشتانی لرزان و خسته ، هر چند با مدادی کم جان و کمرنگ ، طغیان میکردم و تَن کاغذ را میخراشیدم ، عصیان من نوشته های گاه و بیگاه من بود ، اما نوشته ای که دیده نشود عقیم است و نارس ، نوشته ها اندوهگین بودند و من سردرگم ، به اینجا و آنجا سر میزدم اما من که سیاستمدار نبودم نوشته هایم به چشم بیایند ، قهرمان نبودم تا به استقبال حرفهای بیخود و با خودم بیایند .
ناامید و مایوس که کسی نشانی پشت بامی را داد آزادگی نام ، گفت کافیست بنویسیhttps://azadegi.com/login و من نوشتم ، صفحه سبز رنگی که به تو خوش آمد گوئی میکرد ابتدای آشنائی من بود ، کلمه آزاده زیستن و رمز آزاده بودن را باید انتخاب میکردی و من در تردید و دو دلی از این پشت بام نا آشنا ، از اینکه نمیدانستم اینجا جای من هست یا نه ، کسی به این غریبه اجازه نفس کشیدن میدهد یا خیر ، نوشتم » رهگذر «  شاید چون فکر میکردم در این سرا رهگذری چند روزه بیش نیستم و به زودی خواهم رفت  .
وارد شدم ، هیاهوئی بود ، انبوه آدمها که برخی از آنها را به اسم میشناختم ، هر کس کاغذی در دست داشت ، یکی آن را به شکل کبوتری در میاورد و پروازش میداد ، دیگری بادبادکی میساخت و رها میکرد .
بعد از پرواز نوشته ها جدل ها و بحث ها گُل میگرفت ، یکی ستایش میکرد و دیگری نقد ، یکی فحش میداد و دیگری شعار ، مثل یک نا آشنا گوشه ای از پشت بام کنار قفسی که کبوتر نداشت نشستم و به آسمان نگاه کردم ، آسمانی پر از کبوتران کاغذی ، پر از بادبادکهای رنگارنگ ، رقص کبوتران زیبا بود و دیدنی ، برخی بالاتر میرفتند و بیشتر خودنمائی میکردن و برخی بالشان میشکست و زود بر زمین مینشستند .
اندکی بعد جرات پیدا کردم ، نوشته ای از جیب در آوردم ، کبوترکی درست کردم و در میان کبوتربازان حرفه ای به پروازش در آوردم ، چند نفر از دوستان که بعدها رفیقشان شدم نیز کمکم کردند . حس شیرینی بود خاطره ی اولین پرواز . خاطره دلنشینی بود نفس کشیدن در کنار دوستانی خاص ، دوست داشتم آزادگی را پس ماندم و خواندم و نوشتم .
حکایتی بود داستان این پشت بام ما ، همهمه و قیل قالی داشت ، قصه های تلخ و شیرین . روزهای شاد و غمگین و دوستانی که هر کدام تک بودند .
برخی فقط کبوتر خویش را پرواز میدادند و احساس غرور میکردند ، برخی کبوتری نداشتند اما از پرواز دادن کبوتران دیگر احساس شوق میکردند و عده ای کارشان چرائی و خوبی و بدی نوشته های دیگر بود . یکی به ادبیات گیر میداد ، یکی فحش دادنش ملس بود ، یکی افتخارش از میان به در کردن بادبادک بازهای نازک نارنجی و دیگری اهل دعوا و زد و خورد ، یکی عاشق پرواز دادن عکسهای سکسی ( البته قبلش به بیمارن قلبی هشدار میداد ) ، یکی به تیم حریف و رنگ پیراهنشان گیر میداد ، دیگری یکسره چشم چرانی میکرد و به دختران متلک میگفت ، یکی سنش بالاتر بود و نصیحت میکرد ، کبوتر بازی  اهل شعر بود و ادبیات کهن و بادبادک بازی اهل موسیقی و سینما ، یکی عاشق شد ، یکی مُرد ، یکی چیز یاد گرفت ، دیگری چیز یاد داد ، یکی را راه ندادند ، دیگری خودش قهر کرد و رفت . یکی زندان شد و یکی را دشمنان آزادی کشتند اما  نامش را جاودانه کردند .
دیگر وابسته شده بودم ، باید هر روز سری میزدم و خبری میگرفتم ، گاهی دل و دماغ نداشتم اما دیدن نام های آشنا و تماشای شوخی های و کل کل کردنشان شیرین بود .
گذشت و گذشت تا یک روز هر چه گشتم پشت بام را پیدا نکردم ، محله همان محله بود و آدرس همان آدرس اما نه از صفحه سبز رنگ خوش آمد گوئی خبری بود و نه کسی کلمه آزاد زیستن و رمز آزاده بودن را از من میخواست .
نه خبری از آزادگی بود و نه سراغی از آسمان ، نه از کبوتربازان نشانی بود و نه از رقص کبوتران اثری .
میگفتند ارباب شوم و تاریکی صاحب پشت بام را گرفته است و به زودی سراغ شما نیز میاید .
دیگری میگفت ارباب شوم و تاریکی صاحب پشت بام را نگرفته اما با بلدوزر ساختمان آزادگان را ویران کرده است .
نمیدانم شاید داستان سایت آزادگی برای همیشه تمام شده باشد اما در این مدت کسانی به من آموخته اند رسم آزادگی تمام شدنی نیست .
به چشم دیدم در سرائی که جان میگیرند و بر حنجره ها تیغ میگذراند هستند دختران و پسرانی که آزادگی را فریاد بر می آورند
سایت آزادگی یک اسم بیشتر نبود اما رسم آزادگی یک سرشت .
آزادگی نیست اما بیائید به هم قول دهیم هیچگاه آزاده بودن خویش را ارزان نفروشیم .
--------------

۱۳۹۲/۰۳/۰۸

دعوت از آزادگانِ آزادگی


بر آن شدم که با باز کردن این وبلاگ، کانون کوچکی فراهم کنم تا تمامی دوستان و کاربران و بازدید کنندگان سایت آزاد‌گی که در روزهای گذشته از دسترسی به آن محروم شده‌اند، برای تماس و خبرگیری و بهم پیوستن در این محل جمع شوند و با همفکری یکدیگر راهی برای فعالیت‌های آینده بجوییم. باید این نکته را به عرض همه برسانم که سایت آزادگی به دلایلی که بر خود من هم معلوم نیست از دسترس خارج و در حال حاضر ارتباط من نیز با ادمین سایت قطع شده است. ولی طبق اظهارات کارشناسانه یکی‌ از کاربران وارد به امور فنی و برنامه‌نویسی، این سایت از لحاظ امنیتی هیچ‌گونه آسیب و صدمه‌ای  ندیده است. این تذکر را برای آن‌دسته از کاربرانی لازم دانستم که از اتفاق پیش آمده نگران هستند. اگر دوستان گرامی مایل به درج مطلب در این وبلاگ هستند یا از من پرسش‌هایی دارند، با کمال میل در خدمت آنان هستم.
با تقدیم احترام

Mirror